بررسیِ عللِ شکستهای فاحش و زودهنگامِ رئیسجمهور
حسین بروجردی
Feb. 16, 2007
نُخبگانِ سیاسیِ سپاه پس از آنکه دریافتند احمدینژاد فردی بسیار انحصارطلب و پیمانشکن است و به اصولگرایان وفادار نخواهد ماند، تصمیم گرفتند برای توازنِ قدرت، بخشِ مهمی از جبهۀ اصولگرایان را به رهبریِ قالیباف حفظ کنند. البته دایرۀ وسیعِ گرایشاتِ انتقادی نسبت به احمدینژاد بسی فراتر از محدودۀ روگردانیِ سبزپوشانِ سپاه پاسداران از رئیسجمهور بود. در واقع ارادۀ بسیار نیرومندی در ارکانِ حاکمیّت به وجود آمد و همۀ جریانها و احزابِ سیاسی که تا دیروز هیچ نقطۀ وِفاقی بینِشان متصور نبود را در یک موضوع به وحدت رسانید و آن اینکه میدانِ تاخت و تازِ احمدینژاد و مصباحیزدی را محدود سازند.
پژواکِ فریب...
احمدینژاد سرابِ عدالتخواهان:
خطِ قرمزِ من هاشمی رفسنجانی و قالیباف است!!!
بررسیِ عللِ شکستهای فاحش و زودهنگامِ رئیسجمهور
به علتِ افزایشِ تورم و فشارهای اقتصادیِ سنگین و نیز نگرانیِ جامعۀ ایران از تیرگیِ حادِ روابطِ ایران و آمریکا و نزدیک شدن به بحرانِ «تحریم» و «نبردِ نظامی»، گرایشِ انتقادیِ افکار عمومیِ جامعه نسبت به سیاستهای آقای محمود احمدینژاد و دولتِ نهم هر روز شکلِ رادیکالتری به خود میگیرد. احمدینژاد مردی است که به هیچیک از جریانها و احزاب و به هیچ قسم از قواعدِ بازیهای سیاسی پایبند نیست! وی با استفاده از انسدادی که در نتیجۀ پوسیده شدن شعارهای انقلابی و ارزشیِ محافظهکاران و منجمد شدنِ شعارهای دموکراتیکِ اصلاحطلبان در ایران به وجود آمد، با سوءاستفاده از شکافِ میانِ آقایان خامنهای و هاشمی رفسنجانی، با جذبِ حمایتِ بخشهای مؤثری از کادرِ سیاسیِ سپاه که به بطنِ معادلاتِ سیاسی راه یافته و نگرانِ بازگشتِ دوبارۀ هاشمی رفسنجانی به قدرت بودند، با بهکارگیریِ امکاناتِ عظیم شهرداری تهران، با طرحِ شعارهای پوپولیستی، احساسی و جذاب با هدفِ انگیزشِ احساساتِ لایههای محرومِ جامعه از جمله اينكه قرار است فردي از جنسِ مردم وارد حريم "ممنوعه" قدرت شود و پولِ نفت بر سر سفرۀ مردم بيايد و همچنین با مددگیری از پارهاي ترفندهاي خاصِ تبليغاتي توانست کُرسیِ ریاست جمهوری را تصاحب کند.
یکی از ترفندهای تبلیغاتیِ آقای احمدینژاد که به عنوان یک «دروغ» یا «عوامفریبی» با اصول و ارزشهای اسلامی مغایر و بلکه در تضاد بود، ادعاي غيرواقعيِ آقای احمدینژاد دو روز پیش از برگزاریِ انتخاباتِ ریاستجمهوری مبنی بر قطع شدنِ برق در 11 استان هنگام مصاحبۀ تلويزيونيِ زندۀ وی بود!
اگرچه کارنامۀ مدیریتِ آقای احمدینژاد در شهرداری تهران و هم در ریاست جمهوری آشکارا نشان میدهد که وی مدیری ناکارآمد است، اما بر این باورم که او این توانایی و علاقهمندی را دارد که نامِ خود را به عنوان «بحرانسازترین مرد جهان» ثبت کند! حداقل اینکه توانسته در مدتِ کوتاهی بزرگترین و جدیترین چالشها و بحرانهای سیاسی و اقتصادی را برای ایران ایجاد نماید. از جمله طرحِ موضوعِ «هولوکاست» چشمگیرترین اقدامِ ناشیانه و نابخردانۀ رئیسجمهور بود که در عمل به تشدیدِ بحرانهای ایران در عرصۀ جهانی منتج شد! اساساً آقای احمدینژاد و حامیانش به بحران علاقهمند و بدان نیازمند هستند؛ به بحرانی هدایتی و قابلِ کنترل که بتواند نامِ احمدینژاد را در صدرِ تاریخسازان قرار دهد، بر میزانِ اختیاراتِ رئیسجمهور بیافزاید، فرصتی برای یک تصفیهحسابِ استالینی برای حذفِ مخالفان در اختیارش نهد، بر روی بسیاری از معظلات، مشکلات و بحرانهای داخلیِ ایران سرپوش بگذارد و البته، زمینۀ ظهور سریعترِ موعود را هم فراهم آورد.
اما به نظر میرسد بحرانهای پیشِ روی ایران فرصتی برای موجسواری را به آقای احمدینژاد نخواهند داد؛ زیرا: 1. جنسِ این بحرانها متفاوت است و بر خلافِ گذشته قابلِ کنترل و بهرهبرداری نیستند؛ 2. آقای رئیسجمهور همۀ احزاب و جریانهای سیاسیِ داخلی را بر علیهِ خود بسیج کرده و حتی حمایتِ جریانهای سیاسیِ طرفدارِ خویش (اصولگرایان) و به ویژه سپاه پاسداران که او را بر مسندِ قدرت نشاندهاند را از دست داده است؛ و 3. پشتوانۀ حمایتهای مردمیِ آقای رئیسجمهور بسی زودهنگام - همانند صندوقِ ذخیرۀ ارزیِ کشور - خالی شده است. به همین دلایل وی و حامیانش شکستهای سنگینی را پی در پی پذیرا میگردند.
نخستین ناکامیِ آقای احمدینژاد پس از نشستن بر کُرسیِ ریاست جمهوری، از دست دادنِ سطحِ وسیعی از حمایتهای همه جانبۀ همپیمانانِ سابقِ خود یعنی طیفهای مهمی از اصولگرایان، بسیجیان و اعضای شورای شهر تهران بود. در مقالۀ پیش گفته شد احمدینژاد به شدّت تمایل داشت آقای محمد علیآبادی که یکی از افرادِ وابسته به خودش بود بر کُرسیِ شهرداری تهران بنشیند؛ زیرا او از همپالکیهایش بهشمار میآمد و احتمالاً میتوانست بر روی بسیاری از حیف و میلها، زد و بندها و تخلفاتِ اداری و مالیِ صورت گرفته در زمانِ مسئولیتِ احمدینژاد در شهرداری تهران سرپوش بگذارد. آقای احمدینژاد آمادگی داشت به ازای انتصابِ علیآبادی در مقامِ شهردار تهران، هرگونه امتیازی را به اعضای شورای شهر اعطا کند؛ اما به دلیلِ نظرِ صریح و شفّافِ مقام رهبری و اشارۀ پُر نفوذِ پاسداران، میدانِ گروکشیهای سیاسیِ احمدینژاد محدود گردید و چون تواناییِ تأمینِ خواستههای همۀ اعضای شورای شهر دوم (آبادگران) را نداشت، فرصتِ گماشتنِ فردِ موردِ اعتمادش بر منصبِ شهرداری تهران را از دست داد و رقیبِ سرسختِ او قالیباف که حمایتِ ارزشمندِ رهبری، اصولگرایان و سپاه را داراست، توانست با گرفتنِ منصبِ شهرداری تهران همانندِ شمشیر داموکلس بالای سرِ رئیسجمهورِ دولتِ عدالت قدرتنمایی کند.
دومین ناکامیِ سیاسیِ آقای احمدینژاد نیز در همان روزهای نخست حادث شد. در مقالۀ پیش گفته شد که یکی از فرماندهانِ بسیجِ استانِ تهران که خود دستی در تشکیلِ پروژۀ «آبادگران جوان» و به قدرت رساندنِ محمود احمدینژاد داشت، اندکی بعد به عنوانِ سرسختترین ژنرالِ مخالفِ احمدینژاد نقشآفرینی کرد و کوشید به کمکِ چند تن از اعضای شورای شهر، احمدینژاد را در جلساتِ داخلی و غیرعلنیِ شورا سخت به چالش و استیضاح بکشد. در آن برهه آقای احمدینژاد نظرِ منتقدان و مخالفانِ خود را در شورای شهر (که بسیار در اقلیّت بودند) تأمین کرد و لذا آن ژنرالِ مخالف، سرپنجههای خود را در شورای شهرِ تهران برای اِعمالِ فشار بر احمدینژاد از کف داد! اما اندکی پس از پیروزیِ آقای احمدینژاد در انتخاباتِ ریاستجمهوری، همان ژنرال و بسیاری دیگر از فرماندهانِ نظامیِ مخالفِ احمدینژاد از جمله سردار مرتضی رضایی، سردار میراحمدی و حجتالاسلام رمضانی در سمتها و جایگاههای بسیار مهم و حساسی در سپاه قرار گرفتند!
این انتصابها و تفویضِ اختیارها پیامهای بسیار صریح و روشنی برای رئیسجمهور داشت! طرد شدنِ سردار محمدباقر ذوالقدر – قدیمیترین ژنرالِ
سیاسیکار - از سپاه پاسداران پس از سالها انزوا، به دلیلِ تمایلِ زیادش به حمایت از احمدینژاد و روگرداندنِ کادرِ فرماندهیِ سپاه از رئیسجمهور و از سوی دیگر، انتصابِ سردار مرتضی رضایی به سمتِ جانشینِ فرماندهیِ سپاه پاسداران، سردار میراحمدی به سمتِ جانشینِ فرماندهیِ نیروی مقاومتِ بسیج و حجتالاسلام رمضانی به سمتِ مسئولِ حفاظت و اطلاعاتِ سپاه که همگی از جدّیترین مخالفانِ احمدینژاد و مصممترین حامیانِ قالیباف هستند، نه اقدامی در جهتِ تأمینِ نظر هاشمی رفسنجانی که معتقد و معترض به دخالتِ بسیج در انتخابات به نفعِ احمدینژاد بود، بلکه برای توازنِ قدرت و حفظِ قالیباف به عنوانِ بخشِ مهمی از جریانِ اصولگرایان صورت گرفت! اینگونه بود که آقای احمدینژاد دریافت با وجودِ قالیباف در شهرداری تهران و کادرِ فرماندهیِ سپاه و بسیج که بسی هماهنگ با یکدیگر گام برمیدارند، هیچ جایگاهی در تهران ندارد. از دست دادنِ تهران که کانونِ تحولاتِ سیاسیِ ایران است، برای احمدینژاد بسی گرانبار بود.
مختصر اینکه نُخبگانِ سیاسیِ سپاه پس از آنکه دریافتند احمدینژاد فردی بسیار انحصارطلب و پیمانشکن است و به اصولگرایان وفادار نخواهد ماند، تصمیم گرفتند برای توازنِ قدرت، بخشِ مهمی از جبهۀ اصولگرایان را به رهبریِ قالیباف حفظ کنند. البته دایرۀ وسیعِ گرایشاتِ انتقادی نسبت به احمدینژاد بسی فراتر از محدودۀ روگردانیِ سبزپوشانِ سپاه پاسداران از رئیسجمهور بود. در واقع ارادۀ بسیار نیرومندی در ارکانِ حاکمیّت به وجود آمد و همۀ جریانها و احزابِ سیاسی که تا دیروز هیچ نقطۀ وِفاقی بینِشان متصور نبود را در یک موضوع به وحدت رسانید و آن اینکه میدانِ تاخت و تازِ احمدینژاد و مصباحیزدی را محدود سازند. نگرانیِ نخبگانِ سیاسیِ ایران از فردی به نام احمدینژاد یا شعارهای پوپولیستیِ او مبنی بر تحققِ عدالتِ اجتماعی و اقتصادی و تغییرِ ساختارِ مدیریتیِ کشور نیست، بلکه واهمه از قدرت گرفتنِ جریانی افراطی و بسی خطرناک به نام حجتیه است؛ جریانی که خود را حقِ مطلق و مخالفانِ خویش را از نسلِ قابیل میداند!! جریانی که در شورای شهر تهران، در شهرداری، در مجلس و در دولت در حالِ ریشهدواندن بود و در همان روزهای نخستِِ پیروزیِ احمدینژاد رسماً اعلام کردند که همۀ سنگرها را فتح نموده و به گونهای مصمم میخواهند سنگرِ آخر یعنی «خبرگان رهبری» را هم فتح کنند.
این اعلامِ رسمی، زنگهای خطر را برای کسانی که فقط از جانبِ آمریکا و هاشمی رفسنجانی احساسِ خطر میکردند به صدا درآورد! برخی دیگر از اظهارنظرها، از جمله سخنانِ معاونِ پارلمانیِ آقای رئیسجمهور در جمعِ بسیجیان که گفت: امروز محبوبیّتِ آقای احمدینژاد در داخل و خارجِ کشور از آقای خامنهای بیشتر است، طنینِ بیشتری به آن زنگهای خطر داد!!
آقای احمدینژاد و حامیانش بسی زودهنگام و به گونهای اجتنابناپذیر در مسیری قرار گرفتند که ملزم به خراب کردنِ پُلهای پشتِ سرِ خویش و از دست دادنِ حامیان و مؤتلفانِ سابقِ خود شدند. وقتی نخبگانِ سیاسیِ سپاه پس از به قدرت رسیدنِ احمدینژاد، رقیبِ سرسختِ او آقای قالیباف را بر مسندِ شهرداری تهران و ژنرالهای سخت مخالفش را در کادرِ فرماندهیِ سپاه و بسیج منصوب کردند، احمدینژاد برای تخریبِ قالیباف ناگزیر شد بر وجهۀ نظامیِ او تکیه کند و نیز به دخالتِ سپاه در امور سیاسی (حمایت از قالیباف) انتقاد نماید! و این همان تناقضی بود که پایههای سُستِ رجایی دوم را در هم شکست! زیرا در واقع سپاه بود که چندی پیش به اتکای نیروی بسیجِ استانِ تهران، عدهای نیروهای ناشناخته با وجهۀ ارزشی و فاقدِ هرگونه سوابقِ مدیریتی را یک شَبه کشف کرد و با عنوانِ «آبادگران جوان» بر کُرسیهای شورای شهر نشاند، سپاه بود که زمینۀ پیروزیِ اصولگرایان را در مجلس فراهم کرد و سپاه بود که احمدینژاد را در رسیدن به کُرسیِ ریاستجمهوری یاری رساند؛ اما اکنون آقای احمدینژاد و حامیانش برای حذفِ آقای قالیباف مجبور به رویارویی و موضعگیری در مقابلِ همین نیروی نظامیِ قدرتمند شدهاند!!
قالیباف و احمدینژاد دو سیاستمدارِ همسنگ مینمایند که هر دو ریشه در پادگانهای نظامی دارند، هر دو داعیۀ اصولگرایی را یَدک میکشند و هر یک از منافعِ بخشی از روحانیّتِ سنتی حمایت میورزند، اما رئیسجمهورِ تمامیّتخواه هرگز نمیتواند قالیباف را تحمل کند! یورشِ احمدینژاد و حامیانش برای تخریب و حذفِ قالیباف تبعاتِ بسیار ناگواری را برای ایشان در پی داشت. بیشترین و روشنترین سخنانِ انتقادی از سوی خانم فاطمه رجبی همسر الهام سخنگوی دولت بیان شد. فاطمه رجبی که زنی بسیار احساساتی است، بسی ناشیانه در دفاع از احمدینژاد به آقای
قالیباف حمله کرد و سعی نمود او را به عنوان یک نظامی که واردِ عرصۀ سیاست شده تخریب کند و به ناچار، سپاه را هم به دلیلِ دخالت در امورِ سیاسی (حمایت از قالیباف) به بادِ انتقاد گرفت!! آن بخش از سخنانِ خانم فاطمه رجبی که بر نخبگانِ سبزپوشِ سپاه گِران آمد این بود: «ملت نميپذيرد كه دفعتاً يك نظامي "دكتر"، "مدير"، "مدبر"، "كارشناس"، "فرهيخته" و... شده، در مصدرِ كار با بكارگيريِ همۀ ابزارها براي رسيدن به قدرت تلاش كند... تجربه نشان داده است كه اين نظاميهاي مستعفي را ملت هرگز "رجل سياسي" نخواهد شناخت. يعني به عنوان "سياستمدار ارزشگرا" پذيرفته نخواهد شد... نمونۀ حضورِ قاليباف در انتخاباتِ نهم و مسير فعليِ شهرداري نشان داد كه ورودِ اين افراد به سياست براي ملت و ارزشهاي او زيانبار ميباشد».
این جملات دو بازتابِ مشخص داشت. اول آنکه افکار عمومی را به تعمق و تأمل واداشت که اگر نظامیان نمیتوانند فرهیخته، کارشناس، مدیر و مدبر باشند، پس چگونه صلاحیّت و تواناییِ آن را داشتهاند که احمدینژاد را بر مسندِ شهرداری تهران و ریاست جمهوری بنشانند و مهمتر اینکه اگر چنین است که خانم رجبی میگوید، پس چرا دهها نفر از فرماندهانِ سپاه در شهرداری تهران و اکنون در دولت از مدیرانِ ارشد و ممتازِ احمدینژاد هستند؟!! به عنوان مثال، سردار داوود احمدینژاد برادرِ رئیسجمهور که خود فردی نظامی و اطلاعاتی است، دیروز با اختیاراتِ تام در تمامِ ارکان و اجزای شهرداریِ تهران حُکم میراند و امروز نیز در دولت، به عنوان بازرسِ ویژۀ رئیسجمهور در همۀ وزارتخانهها، ادارات و سازمانهای دولتی حضورِ گرم و قدرتمندی دارد! یا سردار سیدمهدی هاشمی که در شهرداری تهران به عنوانِ مهمترین فرد بعد از آقای احمدینژاد، معاونِ او در امور مناطق شهرداری بود! وقتی احمدینژاد کُرسیِ ریاستجمهوری را به دست گرفت، سردار هاشمی را به عنوانِ وزیرِ رفاه و تعاون به مجلس معرفی کرد اما وی آرای چندانی اخذ نکرد و لذا به عنوانِ معاونِ عمرانی وزارت کشور و رئیسِ سازمان شهرداریها منصوب شد!! در این دولتِ شبه نظامی میتوان صدها نفر چون این دو تن را نام برد که همگی تناقضِ آشکارِ گفتارِ خانم فاطمه رجبی، همسر سخنگوی احمدینژاد هستند.
بازتابِ دومِ سخنانِ نابخردانۀ خانم فاطمه رجبی برآشفته کردنِ فرماندهانِ سپاه بود که بسیاریشان تحصیلکرده و عناوینِ دکتر و مهندس را یدک میکشند و اگر نتوانند خود را با رئیسجمهورهای قبلیِ ایران مقایسه کنند، حداقل این است که خود را بیش از آقای احمدینژاد فرهیخته، فهیم، مدیر و مدبّر میدانند!! برای فرماندهانِ سپاه و بسیج این سؤالِ محوری مطرح است که چرا آقای احمدینژاد و حامیانش به این زودی فراموش کردهاند که چه نیرویی به آنها موجودیّت داده و ایشان را در رساندن به قدرت یاری داده است؟!
تناقضاتِ فراوانی در اظهاراتِ حامیانِ آقای احمدینژاد وجود داشت که موجبِ رسواییِ دولت و برخی فرماندهانِ سپاه شد. خانم فاطمه رجبی در واقع شکافِ نامحسوسی را که از دورانِ تصدیِ احمدینژاد بر شهرداری میانِ وی و سپاه ایجاد شده بود، آشکار و صد چندان کرد و در آستانۀ سه انتخاباتِ بسیار مهم و همزمان، اصلیترین موتورِ حرکتیِ رئیسجمهورِ ایدهآلش یعنی بسیج را خاموش نمود!
اولین رفراندوم در زمانِ ریاست جمهوریِ آقای احمدینژاد، انتخاباتِ همزمانِ «شوراها» و «خبرگان» و بزرگترین اشتباهِ او، دخالتِ مستقیماش در این انتخابات برای باز پسگیریِ شهرداری تهران بود. آقای احمدینژاد و حامیانش برای به دست گرفتنِ کانونِ پرقدرتِ معادلاتِ سیاسی یعنی شهرداری تهران، تمامِ توانِ خود را مصروف کردند اما همۀ تلاشها نافرجام ماند. در کمالِ شگفتی، غالبِ جریانها و احزابِ سیاسیِ مخالفِ احمدینژاد به یک ائتلافِ هرچند سُست رسیدند ولی اصولگرایان اسیرِ شکافی کهنه بودند که از قبل بینِشان ایجاد شده بود و آن را بیپژواک گذارده بودند. لیکن گدازهای که دیروز به زیرِ خاکستر مدفون گردیده بود، به دلیلِ جاهطلبی و تمامیّتخواهیِ آقای رئیسجمهور به شرارۀ پُرفروغی میانِ اصولگرایان بدل شد که دیگر نه تنها قابلِ خاکسپاری نبود، بلکه در انتخاباتِ «شوراها» و «خبرگان» به یک آتشفشانیِ خیرهکننده انجامید و میرود تا به یک رویاروییِ سختتر هم بیانجامد.
بسیاری از بزرگان و ریشسفیدانِ اصولگریان طیِ مذاکراتِ متعدد از آقای احمدینژاد خواستند که مستقیماً واردِ انتخابات نشود. درخواستِ محوریِ طیفهای مختلفِ اصولگرایان از آقای رئیسجمهور این بود که دولت رسماً و مستقلاً ستادِ انتخاباتی تشکیل ندهد و از ارائۀ یک لیستِ جداگانه از اصولگرایان پرهیز کند. اما بر اثر جاهطلبی و اعتماد به نفسِ کاذبِ آقای احمدینژاد، تلاشِ اصولگرایان برای ائتلاف و ارائۀ یک لیستِ واحد ناکام ماند و در انتخاباتِ همزمانِ خبرگان رهبري و شوراها در 24 آذرماه سال جاري، ائتلافِ آقايان مصباحيزدي – احمدينژاد با فهرستِ جداگانهای تحت عنوان «رایحۀ خوش خدمت» و «حامیان دولت مهر اسلامی» رأساً در انتخابات شركت كردند و حاضر به ائتلاف با مؤتلفانِ سابقِ خود نشدند! آقای احمدینژاد و حامیانش که گمان میکردند حمایتِ قاطبۀ مردم را دارند، حاضر نشدند حتی با حامیان و همفکرانِ سابقِ خود در شورای شهر تهران (آبادگران) مانند چمران و بیادی گفتگو و توافق کنند؛ زیرا رئیسجمهور دیگر نمیخواست وامدارِ کسی باشد. برخی رسانههای خارجی اعلام کردند احمدینژاد به پدرخواندۀ خود (چمران) هم احترام نگذاشت! اینسان آقای احمدینژاد تخمِ تفرقه و دودستگی را در صفِ اصولگرایان پاشید و مغرورانه اعلام کرد که سایرِ نحلههای اصولگرایی باید با من ائتلاف و اتحاد نمایند نه من و همفکرانم با دیگر اصولگرایان!!
در این زمان بود که همۀ جریانهای سیاسی و حتی خودِ اصولگریان و سبزپوشانِ سپاه نیز دریافتند که قدرتطلبی و تمامیّتخواهیِ مفرطِ آقای احمدینژاد و حامیانش بسی خطرناک است.
ادامه مقاله