زلزله ها و دردها !

نمايش غم انسان در گستره شهری که محو گشته است، چه درد بزرگی بر قلبها می نشاند.صحنه های غمبار زلزله بم همه چشمها را گريان دارد.
مصطفی مدنی

December 28, 2003 05:21 PM

سايت جمهوری - گروه خبر:

نمايش غم انسان در گستره شهری که محو گشته است، چه درد بزرگی بر قلبها می نشاند.صحنه های غمبار زلزله بم همه چشمها را گريان دارد. آوار مهيب شهری که مردمان اش را ده در خود دفن کرده است، دنيائی را در اندوه فرو برده است. خبر اول رسانه های تمامی کشورهای جهان معطوف به زلزله ايران است. دست کمکهای انسانی در سراسر دنيا، سوی ايران را نشانه می رود. هيهات که ما حکومتی نداريم که مورد اعتماد چنين دنيائی باشد و اين، از آن درد بزرگ، درد آورترست. درد اينکه مصيبت را ببينی، با اشگ بچه های بی سامان، اشگ بريزی، اما به سامان دهنده جامعه نتوانی اعتماد کنی. که ترديد داری کمکهای تو را به آنهائی که همه چيز خود را از دست داده اند، برساند. حتی اگر دولت به اين کمک رسانی اقدام کند. باز جای اعتمادی ايجاد نمی شود.

چشمه از بالا گل آلود است. کمک رسانی و ياری بخشی فقط به بعد از پيدايش فاجعه محدود نمی شود. قبل از بروز آنهم می بايد دست بکار بود. ايران روی خط زلزله قرار دارد. قبل از نابودی بم، ما انهدام کامل بوئين رهرا و به زير رفتن طبس را پشت سر داشتيم. چشمها ازمصيب رودبار هنوز گريان است. شکی نداريم که چيرگی بر بلاهای بزرگ طبييعی هنوز در اراده انسان نيست ولی می شود آنرا کم آسيب تر و محدودتر کرد. بخصوص که ما کشوری ثروتمند هستيم. چه به لحاظ ثروت های زمينی و چه در عرصه دانش و کارورزی های فکری.

متاسفانه سرمايه های مغزی ما را، سياستهای حکومتی به فرار از مرزها مجبور می کند و سرمايه های مالی را به تبلور در دست نوکيسه های ناکارآمدی می رساند که نه به فکر مردم هستند و نه آبادانی کشور را مد نظر دارند. در اين سرزمين ثروتمند چرا ما مردمی فقيری هستيم. چرا زلزله اخير شمال کاليفرنيا با ۸/۶ رشتر فقط دو نفر کشته برجای می گذارد ولی زلزله ای با ۳/۶ رشتر شهری را با ساکنان اش درهم می شکند؟ شکست اين فاصله را در کوتاه مدت کسی توقع ندارد. ما زلزله های ديگری در راه داريم. آيا کسی به فکر چاره انديشيدنی هست؟ آيا هيچ ارگانی در حکومت برنامه ای برای کم دردتر کردن مصيبتهای بعدی مردم ما دارد؟ «رهبر عظيم الشان» جمهوری اسلامی وقتی با افتخار از ارتش و يکانهائی که ميلياردها هزينه گشته است، سان می بيند، آيا به اين حقيقت می انديشد که سهم کوچکی از اين افتخارات می تواند کمک بزرگی باشد برای نوسازی مناطقی که تاب زلزله های کم تر از اين را هم ندارد؟ که کسی مجبور نباشد برای سرپناه کودکانش به سر هم بندی کردن مشتی آجر و خشت پناه بيآورد. اينها رمز بی اعتمادی مردم است. و ای کاش فقط همين بود.

وقتی زيردريائی روسيه در اعماق آبهای شمال فرو تپيد، دولت نروژ آماده اعزام سريع قواصان ورزيده برای نجات جان سرنشينان زيردريائی روسی شد. آقای پوتين اما ناقابل، اسرار اين زيردريائی را به جان سرنشينان ترجيح داد. تعلل دولت روسيه مرگ قطعی برای حتی کسانی بود که طبق دست نوشته هايشان تا آخرين لحظه با مرگ جنگيده بودند. نتيجه اينکه نه اسرار نظامی آقای پوتين حفظ شد و نه او توانست در برابر سوالات بی جواب خانواده های کشته شده ها، رنگ باختگی صورت خود را بپوشاند. و فغان که در اين سرمای کشنده زمستان بم، که هرکس از آوار جان برده بود از سرما مرده است، رئيس جمهور کشورمان بالاخره از يک مشاجره درونی بر سر اينکه کمک دولت آمريکا را بپذيرند يا نه، چيره می آيد و اعلام می کند، ايران دست کمک به سوی تمامی کشورهای جهان دراز می کند.

دولتها اما، هنوز سخن آقای خاتمی را کامل نشينده بودند که شرط و شروط حاضر و آماده برای «حفظ کيان» اسلام . رديف می گردد.

مقام رسمی ديگری سخنان رئيس جمهور را تصحيح می کند که: کمک همه نه! اسرائيل جزء اين کشورها نيست. و وزير بهداری نيز تصريح می دارد که: کمک ها نيباشد. ما فعلا به دکترهای خارجی احتياجی نداريم. قلب انسان به درد ميآيد وقتی می داند، بزرگترين خدمات پزشکی در سراسر دنيا روی شانه زنان می چرخد. و فاجعه بارتر اينجاست که حتی خدمات پرشکی «مردانه» هم ۱۶ ساعت در فرودگاه مهرآباد تهران معطل می ماند تا اول گروه نهی از منکر، معلمهای ايدئولوژيک و خبرنگاران صدا و سيمای جمهوری اسلامی به مقصد برسند. و کمکهائی که توسط آقايان رئيس دانا و ديگران جمع آوری گشته است حتی اجازه پرواز هم پيدا نمی کند.

خوب! که ما اگر دولت دلخواه مان را نداريم اما خودمان را داريم. ياری بخشی مردم ما شهره است. شخصيت های مردمی نيز در ميان بسيارند. هميشه کسانی در ميان ما هستند که بتوانيم بآنها اعتماد داشته باشيم.

دوست دارم .اينجا خاطره ای راکمک بيآورم. اوائل دهه چهل، وقتی زلزله، بوئين زهرای قزوين را با خاک يکسان کرده بود. من دانش آموز دبيرستان بودم. از در دبيرستان دارلفنون بيرون آمدم و آن سمت خيابان، بسوی ايستگاه اتوبوس راه افتادم. ازدهام بزرگی مقابل مغازه های ناصرخسرو توجه ام را جلب کرد. جلو دويدم و از لابلای آدم ها خودم را به مرکز شلوغی رساندم. ماتم برد. پهلوان تختی را ديدم با ساک بزرگی به دست. زيپ آن را باز کرده بود و جلوی مغازه ها می گرفت. ديدن خود تختی برايم از همه باشکوه تر بود. هميشه آرزوی ديدن اش را داشتم. شکوه واقعی اما در محتوای برخورد مردم با تختی بود. او ساکت می گذشت کس ديگری هم چيزی نمی گفت، از جلوی هر مغازه ای که می گذشت، صاحب مغازه دو دست اش را می کرد توی صندوق و هرچه داشت می ريخت توی ساک تختی. با اشتياق دنبال او راه افتادم.خيلی ها از شوق اين اعتماد اشک می ريختند. از هر چند مغازه که می گذشتيم يک ساک پر از پول می شد. تختی با آرامش زيپ را می کشيد. لاک و مهر و شماره گذاری می کرد می داد به وانت کوچکی که ميان جمعيت حرکت می کرد. از خيابان ناصرخسرو رفتيم بسوی لاله زار و لاله زارنو و دوباره پيچيديم توی خيابان فردوسی. نزديکی های ميدان فردوسی وانت پر شده بود. منهم بايد ميرفتم خانه. اجازه نداشتم زياد دير برسم. توی اتوبوس فقط اشک می ريختم. گوئی درد زلزله زده گان را بيشتر احساس می کردم. مسافرين متاثر شده بودند. فکر می کردند. پدر مادرم زير آوار مانده اند. بعضی ها می خواستند به من پول بدهند. می گفتم، نه من دردی ندارم بدهيد به تختي

و امروز اشک درد و شوق بار ديگرفضای ايران را نم آلود می کند وقتی می بينی امثال شيرين عبادی هائی هستند که مردم به آنها اعتماد کنند. همينجا احزاب و سازمانهای سياسی که ادعای نزديکی با مردم را دارند می توانند خود را به آزمون بگذارند. ايران دردمند، دردهای اش را با اين اعتماد مرهم می کند.