صدای گرم ایرج بسطامی در سحرگاه جمعه 5 دی درفاجعه زلزله بم برای همیشه خاموش شد. در کنارش همسرش گلی نیز با او رفت.
سايت جمهوری - گروه خبر:
bastami@gmx.de
بیش از 48 ساعت ازفاجعه زلزله شهر بم که به نابودی این شهر و دها ت وبخشهای اطراف آن انجامید میگذرد. چشمان اشکبار و ماتم زده من از زمان دریافت خبر بر صفحه تلویزیون دوخته وگوشی تلفن مثل گوشواره ای بر گوشم آویزان است. در مقابل دیدگانم نابودی زادگاهم ، خاطرات کودکی و نوجوانیم، اقوام و فامیلم و دوستانم را می بینم و تا این لحظه خبر مرگ 20 تن ازاقوام دور و نزدیک را دریافت کرده ام.
از مقابل دوربین تلویزیون مردمانی ماتم زده و بهت زده میگذرند :
" شاید این یک همکلاس دوران مدرسه در دبیرستان فردوسی و یا افخم باشد و یا همبازی فوتبال با پای برهنه و یا آن یکی با چادرسیاه و خاک گرفته که گریا ن دست بر سرمیکوبد اولین عشق دگیم است که با هزار ترس و لرز اولین نامه و شعر عاشقانه را برایش نوشتم:
وای از زنان دم که شوی از بر من دور ا....
نور چشمان منی بی تو شوم کور ا.. "
تلویزیون ارگ بم را نشان میدهد. از آن ابهت و شکوه چیزی دیده نمیشود جز یک تپه خاک غم زده.
یادم میاید که دبیرستان افخم در نزدیکی ارگ بم قرار داشت.
بر بال خیا ل به روزگاری که در این دبیرستان درس میخواندم و خاطره ای که از این دبیرستان دارم کشیده میشوم:
گ تفریح را تازه زده اند که صدای رئیس دبیرستان از بلندگو شنیده میشود که چند بار تکرار میشود : ایرج بسطامی بیا دفتر
رنگ از روی ایرج پریده است. صورتش مثل گچ سفید شده. نمیداند که چرا او را به دفتر میخوانند. میپرسم : ایرج کاری کرده ای که ما نمیدانیم ؟
رو به من و برادر دو قلویم که پسر عموها یش هستیم میکند و میگوید: نه به جان عمو یداله نه هیچکاری نکرده ام و اگر شما هم با من نیایید دفتر منهم نمیرم.
یداله پدرمن و عموی ایرج اولین استاد ایرج درآموزش موسیقی ایرانی ودستگاهها و ردیف های آن بود و قسم راست ایرج قسم به جان عمویش بود.
با ترس و لرز سه نفری راهی دفتر شدیم. در میانه راه دو دفعه دیگر از بلند گو صدا یش زدند که ترس هر سه ما را چند برابر کرد.
با پای لرزان وارد دفتر شدیم. آقای غضنفری رئیس دبیرستان نگاهی به ما سه نفر که با پاهای لرزان جلویش صف کشیده بودیم کرد وبا خنده گفت: اگر اینها اعضای ارکستر هستند پس چرا سازهاشون رو نیاورده اند؟
ما سه نفر بهت زده نمی فهمیدیم منظور وی چیست و ترسمان بیشتر شده بود.در لیوانی آب ریخت داد دست ایرج ما دو نفر را هم ازدفتر فرستاد بیرون. دقیقه ای نگذشته بود که صدای گرم، پرحرارت اما هنوز لرزان ایرج با ترانه گلی جان از بلند گوها در حیاط مدرسه پیچید:
از چشم توخواندم گلی جان
افسانه های آشنا گلی جان
خوردم فریب چشم تو گلی جان
آفرین گلی جان آی گلی جان
...
...
ما چهار پسر عمو(ما دو برادر دوقلو, ارج و برادرش که یکسالی از او کوچکتر بود) از بدوتولد همبازی بودیم.از زمانی که پدرم دریافت ایرج صدای خوبی دارد او را تحت تعلیم خود قرار داد. ایرج به تقریب هر روز به خانه ما میامد و ساعتها دستگاه ها و ردیفهای موسیقی ایرانی را نزد او فرا میگرفت. با تار و یا ویلن روزی را درس همایون بود و فردا ماهورو روزی دگر شور و ابو عطا. بغضش میگرفت وقتی پدرم او را نهیب میزد که حواسش را بیشتر جمع کند. بیشتر دوست داشت با ما فوتبال بازی کند( گل کوچول) ویا با دوچرخه بریم " باغدشت" آبتنی تو نهرهای آب. از درختهای توت بریم بالا و آبدارترینها را از شاخه های بالاتر بخوریم. صدای گرمش را تو کوچه باغهای زیبای بم رها میکرد و از همه طرف تحسین میشد. ما هم پز میدادیم. انگاری ما هم از حنجره ایرج سهمی داریم.
سالها ازین روزهای شیرین دوران نوجوانی و جوانی گذشته است. زمانه یا سرنوشت و یا هر چه اسمش را میگذاریم هر یک از ما را به گوشه ای فرستاده. پس از مرگ عمو یداله به تهران رفت و سالها نزد استاد بزرگش شجریان درس آوازرا درسطحی به مراتب بالاترآموخت. در سالهای گذشته بارها در کنسرتهای متعدد چه در داخل و چه در خارج برای هموطنان خارج از کشورخواند. اما ایرج در بم ماند و مرکز دگیش بم بود. هر کجا که میرفت برایش موقتی بود و دوباره به بم باز میگشت.
صدای گرم ایرج بسطامی در سحرگاه جمعه 5 دی درفاجعه زلزله بم برای همیشه خاموش شد. در کنارش همسرش گلی نیز با او رفت. دیگر نه گلی مانده است و نه بلبلی که دروصف گل بخواند:
از چشم توخواندم گلی جان
افسانه های آشنا گلی جان
خوردم فریب چشم تو گلی جان
آفرین گلی جان آی گلی جان
...
افسوس تا ده بود قدرش را ندانستم. برای یک احوالپرسی تلفنی و یا یک نامه دیگر دیر شده است.
یکشنبه 7 دیماه 1382