شرايط فعلي ايران و راهكارها
گزارشی از همايش منطقه اي "اتحاد جمهوريخواهان" در واشنگتن
تاريخ: - ۹ و۱۰ اکتبر ۲۰۰۴
ساعت:
مکان: واشنگتن
شنبه و يکشنبه نهم و دهم اکتبر۲۰۰۴ بسياری از جمهوريخواهان ايرانی در واشنگتن گرد هم آمدند تا در همايش منطقه ای شرق آمريکا و کانادا به بحث درباره راهکارهای عبور از شرايط کنونی ايران بپرداد.
خانمها فروز فرنوش، الهه شكرايي، دكتر مهرداد مشايخي، دكتر رضا قريشي، دكتر محمد اقتداري، دكتر حميد گنه، دكتر اميرحسين گنج بخش، دكتر احمد تقوايي و مهدي فتاپور از آلمان از جمله سخنرانان اين جلسه بودند. نادر زركاري مسئوليت هماهنگي پخش مستقيم اين برنامه از طريق اينترنت را به عهده داشت. در اينجا بخشي از سخنراني هاي انجام شده در نشست مذكور ارائه شده است.
لازم به توضيح است كه سخنرانان غالبا حول مجموعه اي از نظرات بحث ميكردند كه اخيرا تحت عنوان: "تزهايي در مورد: سياستها و راهكارهاي آينده اتحاد جمهوري خواهان ايران" و با امضاي رضا چرندابي، حسن شريعتمداري، بهروز خليفي، حسين علوي، مهدي فتاپور، اميرحسين گنج بخش، مهرداد مشايخي و مرتضي ملك محمدي به انتشار رسيده است.
گروه پالتاک "اتحاد جمهوريخواهان ايران"
دكتر اميرحسين گنج بخش:
"به نظر من بحث اصلاحات حاصل بن بست هاي جمهوري اسلامي است. در برخورد به دوران اصلاحات دو ديدگاه به وجود آمد. يك ديدگاه معتقد بود كه اين جريان توطئه اي از طرف نظام جمهوري اسلامي براي منحرف كردن مبارزات مردم ايران است. ديدگاه ديگر ميديد كه در درون هواداران جمهوري اسلامي تحولاتي به وجود آمده و برخي از آنها به دنبال راهكارهايي براي خروج از بن بست هاي موجود در نظام هستند، قابل مشاهده بود كه راهكاري هاي ارائه شده از سوي اين نيروها گرچه در چارچوب نظام بود اما بر زمينه ي بحث جامعه مدني تكيه داشت. مسلما تاثيري كه اين امر در ميان مردم گذاشت اين بود كه مردم در مقايسه ي واقعي به اين نتيجه رسيدند كه آمدن آقاي خاتمي بهتر از نشستن آقاي ناطق نوري بر مسند رياست جمهوري ست.
مشكل بزرگ اصلاح طلبان ديني اين بود كه قانون اساسي را به عنوان پروژه سياسي برگزيدند و به عقيده ي من همين دليل شكست آنها شد زيرا از همان روز اول تناقض قوانين موجود با توسعه سياسي روشن شد. مسئله ي ساختارهاي سياسي يا بايد مورد سئوال قرار ميگرفت يا بايد اين اميد به وجود ميآمد كه جناح اقتدارگرا حاضر به برخورد از طريق مفاهمه است. چيزي كه آقاي خاتمي و اصلاح طلبان هفت سال بر آن پاي فشردند. نقش مردم كه در يك حركت تاريخي خاتمي را به قدرت رسانده بودند، كمرنگ شد. اين امر به عقيده ي من بر يك انديشه ي مذهبي استوار است كه به كار "براي مردم" و نه "با مردم" باور دارد.
البته اين نقطه مشترك تمام ايدئولوژي هاست. نتيجه آن شد كه اصلاح طلبان از قدرت رانده و از مردم مانده شدند.
اما اتفاق بزرگي در اين دوران افتاد وآن باز شدن نيم بند فضاي سياسي بود. بيلان اين گشايش گرچه در حوزه ي قدرت صفر بود اما در حوزه ي جامعه ي مدني بي اندازه قوي بود. در اين رابطه ميتوان از جمله به پيدايش بيش از دو هزار و پانصد (NGO) ، روزنامه نگاري مستقل و جنبش دانشجويي مستقل اشاره كرد.
بعد از انتخابات مجلس هفتم اين دوران پايان گرفت و اكنون در مقابل يك پرسش قرار داريم و آن اينكه هرگاه به خرداد 76 بازگرديم آیا دوباره به خاتمي راي خواهيم داد؟ پاسخ من روشن است: بلی! راي مجدد به آقاي خاتمي! زيرا من با آن انديشه كه ميگويد فضاي بسته و محدوديت بيشتر به انقلاب سريعتر ميانجامد [ پس خفقان بیشتر از فضای نیمه باز بهتر است ] مخالفم.
در ادامه ي دوران اصلاحات به عقيده ي من از ترور سعيد حجاريان بدين سو اقتدارگرایان تصميم به اخراج اصلاح طلبان از حاكميت گرفتند. آقاي زواره اي در ارتباط با انتخابات مجلس هفتم گفت سه ماه زجر ميكشيم و سپس راحت ميشويم. به هر حال سناريوي اقتدار در ايران موفق شد. مجلس را گرفتند و مشاهده ميكنيد قوانيني كه تصويب كرده اند در عرصه ي ملي و يبن المللي حامل لطمات بسيار بوده است. اما در اين فرآيند يك نيروي ديگر نيز پيروز شد. يعني انتخابات مجلس هفتم تنها يك برنده و يك باده نداشت. برنده دوم نيرویي است كه خواستار تغييرات ساختاري در حكومت ايران بود.
به عقيده ي من، ما به عنوان نيروهاي سكولار توانستيم خودمان را به عنوان يك آلترناتيو در مقابل مردم ايران مطرح كنيم. حال ما به عنوان يك نيروي مستقل با هويت خاص سياسي، با گفتمان خودمان كه همانا جمهوري مبتني بر حقوق بشر است، شناخته شديم. روشن است كه اتكاي "جمهوري" مورد نظر ما به حقوق بشر نشان دهنده ي سكولار بودن آن نيز است، چرا كه براساس حقوق بشر دولت بايد بي طرف باشد و دولت بي طرف نميتواند متكي به مذهب و مسلك خاص باشد.
در رابطه با راهكارها بايد بگويم كه به عقيده ي من دو تفكر وجود دارد:
يكي تفكر راديكال كه قادر به جدا كردن استراتژي و تاكتيك نيست. ميگويد ما هوادار جمهوري هستيم و شعار روز او نيز همين است و اين تفكر 25 سال است كه هر سال را سال سرنوشت ساز ميداند. هرگاه به بحث اول من بازگرديم مسئله اساسي امروز گشايش فضاي سياسي ست. پس با توجه به وضعيت جهاني، با توجه به تعداد بيشماري از سازمانهاي جامعه مدني كه در داخل شكل گرفته اند با توجه به شرايطي كه به كسب جايزه صلح نوبل توسط خانم شيرين عبادي انجاميده است، مسئله حقوق بشر و آزاديهاي سياسي بايد به عنوان پيش شرط نرسيدن به هدف مراجعه به آراي عمومي مردم نوشتن ميثاق جديدي بين مردم ايران باشد. ما در اين لحظه مسئله يك جمهوري را مطرح خواهيم كرد.
با نظر به ايران ما به دنبال آن هستيم كه بدانيم با كدام نيروها در لحظه ي حاضر در يك صف قرار ميگيريم. به عقيده ي من ما همچون تفكري كه معتقد به مثلث تحريم ــ فروپاشي- رفراندوم است نميتوانيم عمل كنيم اين كار آقاي هخاست. ما در جهت محاصره مدني حكومت حركت ميكنيم؛ يعني در این راه بايد سازمانهاي مدني و احزاب سياسي شكل گرفته و حكومت را به تسليم وادارند. بسياري كشورها اين راه را رفته اند و ما نيز بايد آن را بپيماييم. من در اينجا گفته ي شاهرخ مشكين را تكرار ميكنم كه گفت: "مبادا چشمهايمان نگران بهشت باشد و پاهايمان به دوزخ بشتابد"
مهدي فتاپور با اشاره به سخنان دكتر گنج بخش و تزهاي پيشنهادي گفت: به عقيده ي من دوره ي "دوم خرداد" پايان مييابد و ما در آستانه ي يك مرحله نوين هستيم.
پس بايد تفاوتهاي دو دوره و در نتيجه تفاوت در راهكارهايمان را مشخص كنيم. در دوره ي "دوم خرداد" ما با يك جنبش اجتماعي سازمان يافته روبرو نبوديم. در اين دوره نيرويي كه درون حاكميت نيز قدرت داشت نيز به ميدان آمد و از تغييرات صحبت كرد. بسياري از مردم در نتيجه اميد بستن به گفته های آنها به ميدان آمدند. "مشاركت" و ديگران نتوانستند به وعده هاي خود عمل كنند و يأس مردم يعني پايگاه اجتماعي خود را سبب شدند. به عقيده ي من اين دوره تا انتخابات رياست جمهوري كه بخش اعظم باقيمانده ي قدرت از نيروهاي اصلاح طلب ستانده ميشود (مستقل از اينكه فردي چون موسوي رئيس جمهور بشود يا خير) پايان خواهد يافت. در نتيجه ما با يك حاكميت يك دست اقتدارگرا روبرو خواهيم شد.
به عقيده ي من اكنون گفتمان جمهوري خواهي به گفتمان غالب در ميان روشنفكران، هنرمندان، مديران، دانشجويان و عموما بخش بزرگ نخبگان تبديل شده است و ميرود تا در ميان اقشار وسيع مردم نيز پذيرفته شود در نتيجه ما بايد به سمتي حركت كنيم كه مردم ايران "اتحاد جمهوريخواهان" را به عنوان نيروي دمكرات، لائيك، مخالف ولايت فقيه، مخالف قانون اساسي و منادي جامعه ديگر تشخيص بدهد تزهاي پيشنهادي علاوه بر مطرح كردن نكته ي مذكور لزوم بررسي كارشناس قانون اساسي را مطرح ميكند.
چرا اين بحثها اهميت دارند؟ پاسخ اين است كه نيروهاي متشكل در داخل از جمله سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي و "مشاركت" معتقدند كه استراتژي آنها مبني بر تلاش براي ايجاد تغيير در چارچوب قانون اساسي صحيح بوده است. مردم از اينها ميپرسند كه چرا آنها نتوانستند با وجود داشتن مجلس و قوه مجريه به اهداف خود برسند. اين نيروها براي اين پرسش پاسخي ندارند و به همين جهت نميتوانند دوباره نيروي توده اي بزرگي را سازمان داده و بسيج كنند.
در اينجاست كه شناساندن خودمان به عنوان نیروي آلترناتيو كه راهكار و راهبرد متفاوتي را معرفي ميكند اهميت مي يابد.
دكتر مهرداد مشايخي با تاكيد بر اين كه تزهاي ارائه شده بايد به عنوان پيشنهادهاي بخشي از جمهوريخواهان مورد نظر قرار گيرند كه طبيعتا پس از بحث و بررسي موافقان و مخالفاني خواهند داشت سخنان خود را آغاز كرد:
به عقيده من مشكل نيروهاي معتدل خواهان تغيير، همچون جمهوريخواهان اين است كه در جوامعي همچون ايران نسخه آماده اي براي راهكارهاي تغيير سياسي و اجتماعي وجود ندارد. در كشورهاي مدرن از طريق انتخابات، فعاليتهاي اتحاديه اي، لابی كردن، جنبش هاي اجتماعي دمكراتيك و... ميتوان به تحول و تغيير دست يافت.
در كشورهايي همچون ايران اما تئوري مدوني براي تغييرات اجتماعي وجود ندارد. در اين كشورها كه سيستم ها استبدادي و ديكتاتوري ست يك راه حل تاريخي وجود داشته و آن انقلاب بوده است و نسل ما نيز تنها با اين روشها آشنا شده و هنوز نيز بخشا ميخواهد با اين روش به نتيجه برسد. نيرويي مثل جمهوريخواهان كه خواهان تغييرات اجتماعي با روشهاي معتدل در ايران هستند، ایرانی كه در حالتي برزخي به سر ميبرد ــ به اين مفهوم كه گذار به دمكراسي را آغاز كرده اما هنوز به مقصد نرسيده است ــ يك شيوه عمل بيشتر ندارد و آن آزمون و خطاست.
راهي برگزيده ميشود در صورت نتيجه دادن ادامه مي يابد و در غير اين صورت بازگشته و راهي ديگر برگزيده ميشود. مقدار زيادي از بحثهاي ما در سالهاي اخير نتيجه همين امر است. این برخلاف آن نظراست كه شتابزده نتيجه ميگيرد كه نيروهاي معتدل صف خود را از مردم جدا كرده اند و ميخواهند با حكومتها بروند. روشن است هرگاه به نتيجه رسيده باشيم كه راه حل هاي گذشته پاسخگوي مسائل حال نيستند بايد به دنبال راه حل هاي جديد باشيم و «جديد» بودن در «خود» دارد كه ميتواند خطا باشد، براي صحت آن تضمين ارائه نمیشود. به عنوان نمونه با نيروهاي اصلاح طلب وارد گفتگو ميشويم تا ببينيم اين راهكار تا چه حد پاسخگو است. اين به معناي پيدا كردن راه حل است.
اما بگذاريد به اصل مطلب بازگرديم تنظيم كنندگان سند «تزهاي پيشنهادي» دو موضوع را طرح كرده اند:
اولي حركت در جهت گفتمان سازي است كه به حوزه فرهنگ و فرهنگ سياسي بازميگردد. اين بدان معناست كه لازم ميدانيم تاكيد كنيم كه دو الگوي قديمي سپري شده اند؛ الگوي چپ انقلابي ديگر جواب نميدهد. اين بدان معنا نيست كه تمامي ارزشهاي آن مردود است بلكه آن متفكر به عنوان الگوي تغيير ديگر پاسخگوي نيازهاي لحظه نيست. الگوي دوم كه دوران آن سپري شد همان شيوه اصلاح طلبان اسلامي است. (داخل پرانتز بگويم كه به عقيده من آنها كه نام اين اصلاح طلبان را در گيومه ميگذارند اشتباه ميكنند زيرا اصلاح طلبان اسلامي به معناي دقيق كلمه خواهان اصلاحات در چارچوب هاي موجود بودند و به همين اعتبار اصلاح طلب واقعي نظام موجود بودند). آنها راهكاري را پيشنهاد دادند كه براي چند سالي ذهنيت روشنفكري را اشغال كرد. امروز اين الگو نيز بدون ترديد در مجموع شكست خورده است. يك بار ديگر تاكيد كنم كه منظور اين نيست كه تمام ارزشهاي مطروحه توسط اين نيرو از جمله خشونت زدايي، جامعه مدني و غيره منسوخ شده باشند. درست برعكس ما بايد اين ارزشها را دنبال كرده و تعميق ببخشيم. حرف من اين است كه الگوي حركتي آنها به طور كلي شكست خورده است.
نيروهاي دمكرات و جمهوريخواه امروز بايد متكي به استراتژی و گفتمان خود باشند. ايجاد گفتمان با موضع گيري تفاوت دارد. با حرف زدن تنها و «مرزبندي قاطع» گفتمان ايجاد نميشود. همانطور كه ديگر دوستان اشاره كردند در اين رابطه بايد مفاهيم و راهكارهايي را ارائه داد كه در ارتباط با حيات اجتماعي است. اين همان كاري است كه ما نميكنيم. ما تنها در چارچوب سياست درجا مييم. در بحث ها و ميزگردها و نوشته تنها در حوزه تنگ سياسي ميمانيم. اگر به هفتاد سال پيش دهه 1930 باز گرديم و گرامشی را ورق بيم ميبينيم كه او در آن زمان از امروز ما پيشتر است. او از هژموني ميگويد و تاكيد ميكند كه هژموني سياسي تنها به كسي تعلق ميگیرد كه هژموني فرهنگي را در دست دارد. بنابر اين نيروهاي مشابه جمهوريخواهان بايد در راه ايجاد يك گفتمان و انتقال آن به ايران بسيار كوشا باشد اين كه چگونه ميتوان يك گفتمان جديد آغاز كرد و روش ها آن كدامند، سئوالاتي هستند كه بايد پاسخ درخور بيابند. اجزايي از اين گفتمان همچون جمهوريخواهي، دمكراسي خواهي، حقوق بشر، تاكيد بر نقش ان، سكولاريزم، خشونت زدايي، اشكال گذار دمكراتيك، توجه به حقوق اقليتهاي گوناگون حضور دارند. اين كه اين اجزاء چگونه براي اقشار گوناگون فرموله شوند محتاج كار نظري است.
دوم اينکه، از آنجا كه يك نيروي سياسي هستيم نميخواهيم كار خود را به گفتمان سازي محدود كرده و مرز نيروي سياسي و نيروي روشنفكري را مخدوش كنيم. پس بايد به مبارزات سياسي اجتماعي جاري توجه معطوف داريم.
البته مشكل مقابل روي ما اين است كه ما نيرويي خارج از صحنه عمل در ايران هستيم و مادامي كه در داخل حضور نداريم يا نيرويي مشابه ما بر صحنه داخل حاضر نيست طبيعتا تاثير قاطعي بر آن نخواهيم داشت اما دست كم ميتوايم بدانيم كه آن صحنه چه و چگونه است.
سخنگويان پيش از من نيز اشاره كردند كه امروز هر موضوعي را كه طرح ميكنيم بايد بر عرصه بحث جامعه مدني استوار باشد. طرح و بحث موضوعات مربوط به چگونگی تغييرات در سطح حكومت، به تنهایی بي فايده خواهد بود. به عنوان نيرويي كه بخواهد چندين تغييري ايجاد كند ما به نيروهاي مدني جامعه ايران متكي هستيم.
البته منظور اين نيست كه در ايران نهادهايي جامعه مدني در سطح عالي شكل گرفته اند، نه خير! نظر من اين است كه نيروهاي اين نهادها همچون اني كه از يك تشكل نسبي برخوردار هستند و در جهت تغيير عمل ميكنند وجود دارند. تكيه گاه اصلي ما همين نيروها هستند. البته مهم اين است كه نبايد به اين نيروها به عنوان ابزار تغييرات مورد نظر خودمان نگاه كنيم بلكه بايد آنها را به عنوان پايه هاي جامعه دمكراتيك آينده به رسميت بشناسيم.
بحث جنبش هاي اجتماعي و نهادهاي جامعه مدني دو وجه يك سكه هستند كه با هم كمي اختلاف دارند. البته اين بحث مفصلی است كه بايد پايه هاي نظري آن جداگانه بررسي شود. اما مختصر اين كه تشكيل NGOها كه در چارچوب قوانين جاري شكل ميگيرد، ارتقاء تشكل آنها و همينطور خواسته هايشان يك شكل فعاليت است. گونه ديگر فعاليت که رابطه مستقيم تري با خواسته هاي تغيير طلبانه دارد جنبش هاي اجتماعي هستند. به عنوان يك سناريوي ممكن ميتوان گفت كه اشكال تغييرات آينده ايران به قدر قابل توجهي از طريق جنبش هاي اجتماعي صورت بگيرد. جنبش هاي اجتماعي اين خاصه را دارند كه از سویی يك پاي در نهادهاي جامعه مدني و مقررات موجود قرار ميدهد و پاي ديگر را بيرون از آن چارچوب ميگذارد. در اين شيوه هرگاه براي پيشبرد مقصود نافرماني مدني لازم باشد، انجام ميپذيرد. اين روش خود را بطور صد در صد گرفتار چارچوب هاي قانوني نميكند.
دیگر اینکه به عقيده من بايد راهكارهايي جست كه بتوان توسط آنها ميان جنبش هاي اجتماعي و نهادهاي مدني ارتباطي ارگانيك تر برقرار كرد. البته به موازات اينها طبيعتا احزاب سياسي بايد وجود داشته باشند و تاثير مشخص خود را بگذارند هيچ بعيد نيست زماني بتواند يك جبهه وسيع دمكراسي خواهي شكل بگيرد كه طيف درون آن از يك سوي به نيروهاي متشكل در NGOها و از سوي ديگر به احزاب سياسي ختم شود. مدتي پيش شنيدم كه در مصر چنین جبهه ای تشكيل شد به توافقاتي رسيد و خواسته هاي خود را به حكومت ارائه داد.
خلاصه اینکه بايد آنگونه پيش رفت كه بتوان توسط نيروهاي جامعه ي مدني، حكومت را محاصره كرد و تنها راه تسليم به اين نيروها را برای آن باقی گذاشت.
البته هميشه اين امكان باقي ميماند كه حكومت دست بر شمشير ببرد در آن هنگام سئوال بعدي مطرح ميشود: در اين حال چه بايد كرد؟