با شكوه محمودزاده ، محمد ارسي  و مهرداد بروجردي 
در اتاق مجازی اتحاد جمهوریخواهان
در اولين روز سال 2005 میلادی اتاق پالتاك "اتحاد جمهوريخواهان" سكولاريزم را موضوع بحث قرار داد. خانم شكوه محمودزاده و آقايان محمد ارسي  و مهرداد بروجردي سخنرانان اين جلسه بودند كه پس از ابراز نظرات خود به پرسشهاي حاضران پاسخ گفتند. اداره جلسه سخنرانی را خانم پروین و آقای ضیا عابدی به عهده داشتند.
گروه پالتاک اتحاد جمهوریخواهان ایران
شكوه محمودزاده، عضو اتحاد جمهوريخواهان ايران كه در "فلسفه ي سياسي" و "روابط بين المللي" صاحب تخصص بوده و مقالات بسياري در ارتباط با مسائل سياسي ايران و جهان به قلم آورده است، اولين سخنران برنامه بود.  او با ابراز تاسف از فاجعه "سونامي" و ابراز اميدواري كه در سال جديد بشريت با فجايع طبيعي و غيرطبيعي روبرو نباشد سخنان خود را آغاز كرد: 
در ابتدا ميخواهم اشاره اي مختصر به تبارشناسي واژه هاي مورد بحث داشته باشم. من و همسرم جواد كارانديش كه زبان شناس است، واژه "گيتي گرايي" را برای برابر فارسي سكولاريسم پيشنهاد كرده ايم. ميخواهم در ابتدا به دلايل خود براي اين گزينش اشاره  كنم. 
سكولاريسم از ريشه ي لاتين "سكولوم" گرفته شده است. سكولوم به نوبه ي خود از ريشه ي لغوي "سره" به معناي دانه و تخم پاشيدن و توليد مثل كردن اخذ شده است. سكولار يا سكولوم در فرهنگ کلیسایی به مفهوم غير قدسي و غيرمذهبي مورد استفاده داشته است. 
در ارتباط با سكولاريسم واژه ي لائيك يا لائيسته نيز در بحثها مورد استفاده قرار ميگيرد و ريشه ي آن "لاي" به معناي كساني بوده است كه با روحانيت ارتباطي نداشته اند و در حقيقت در مقابل "كلريك" يا "كلرو" به معناي روحاني قرار داشته است. "لاي" به افرادي گفته ميشود كه حق تفسير كتاب مقدس را نداشتند. در زبانهاي اروپايي امروزه كلمات مشتق از "لاي" به مفهوم "غيرمتخصص" نيز به كار ميرود كه ريشه ي آن باز به همان اصطلاح افراد غيرمتخصص در زمينه ي علوم ديني در قرون وسطي بازميگردد. 
در كوششهاي خود براي يافتن يك برابر فارسي براي سكولاريسم در متون اوستايي به واژه "گَ اِ تي" كه همان "گيتي"است برخورد كرديم. "گيتي" در آن متون در مقابل "مينو" قرار ميگيرد كه اولي جهان مادي و دومي جهاني اخروي يا همان پرديس را نشان ميكنند.
محققين ميگويند واژه ي عربي "معنوي" كه به جهان غيرمادي دلالت دارد از كلمه ي "مينوي" در فرهنگ اوستايي ريشه گرفته است. 
قبل از ما آقاي داريوش آشوري واژه "گيتيانه" و سپس تر برخي "گيتيايي" را پيشنهاد كرده اند كه به عقيده ي من بهترين گزينه براي برابر فارسي سكولاريسم نيستند. آرين پور پسوند فارسي "گرايي" را برابر با "ايسم" لاتين قرار ميدهد. ما نيز با تركيب سكولار = گيتي و يسم = گرايي، گيتي گرايي را پيشنهاد كرده ايم. 
در زبانهاي اروپايي، هم ريشه با سكولاريسم، سكولاريزاسيون نيز مورد استفاده قرار ميگيرد. من براي اين واژه گيتيايي كردن (سكولاريزاسيون از بالا) و گيتيايي شدن (سكولاريزاسيون از درون جامعه) را پيشنهاد كرده ام. 
من تاكنون شش مقاله در ارتباط با گيتي گرايي منتشر كرده ام و به لحاظ فلسفي و نظري به آن پرداخته ام.
به عقيده ي من در ميان صاحب نظران غربي و ايراني دو ديدگاه عمده در ارتباط با گيتي گرايي وجود دارد. يك ديدگاه در غرب معتقد است كه دين مسيحي از اساس يك دين گيتيايي و سكولار بوده است. آنها به اين آيه از انجيل استناد ميكنند كه ميگويد: "سهم خدا را به خدا و سهم قيصر را به قيصر بدهيد." به اين ترتيب اقتدار دو شمشير مادي و معنوي يكي توسط پادشاهان و ديگري توسط پاپ ها در خود انجيل مانيفست شده اند. در تاريخ سده هاي ميانه پاپ و قيصر دو حوزه ي قدرتي جداگانه از يكديگر داشته و گاه بر سر گسترش حوزه ي قدرتي خود به جنگ و مقابله با يكديگر نيز كشيده ميشدند والبته گاهي براي حفظ اين حوزه ها به سازش با هم ميرسيدند. اما لب كلام اينكه، نظر اخير معتقد است، توسط تفكيك انجام شده، سكولاريسم در غرب مسيحي وجود داشته و طي جنبش رفورماسيون تحكيم شده است. از مشهورترين طرفداران اين نظريه در غرب ميتوان از "هانس بلومن برگ" و "هايدگر" نام برد. 
در مقابل فيلسوفان ديگر، رفورماسيون و جنبش روشنگري را گسستي ميبينند كه در نتيجه ي آن درهم آميختگي هزارساله ي قدرت ميان كليسا و دربار پايان يافته است. هگل در "تاريخ فلسفه" و "فلسفه تاريخ" از اين نظر دفاع ميكند. كارل ماركس نيز در "درباره ي مسئله يهود" و در مقدمه "نقدي بر فلسفه حقوق هگل" نظريه اخير را تاييد ميكند. او بر اين باور است كه نه مسيحيت و نه هيچ دين ديگري نميتواند سكولار باشد و پروسه گيتيايي شدن بايد در هر ديني جاري شود. پروسه اي كه به نظر او در مسيحيت با غارت اموال كليسا توسط دولت قدرتمند پروس آغاز شد.
ماكس وبر نيز به شكل ديگري از نظر اخير پشتيباني ميكند. او در كتاب خود «اخلاق پروتستانتيسم و اخلاق سرمايه داري» با اشاره به نود و پنج تز معروف مارتين لوتر بويژه اصل «دعا كن و كار كن» ادعا ميكند كه لوتر كار كردن و دعا كردن را در يك مقام قرار ميدهد و ميگويد كه جايگاهی که  در تزهاي لوتربه كار كردن داده شده است،  در دوران قرون وسطي غيرقابل تصور بوده است.
چنين مباحثه اي را در ايران نيز ناظر هستيم. در اينجا نيز اسلام از يك ديدگاه به عنوان ديني مورد بحث قرار ميگيرد كه توانايي گيتيايي شدن را داراست و از ديدگاه ديگر عده اي معتقدند چنان كه جامعه مسيحي نيز براي رسيدن به سكولاريزاسيون به يك گسست تاريخي دست زد،  كشورهاي ما نيز براي دستيابي به نظام گيتي گرا  ناگزير با يك گسست روبرو خواهند شد.
نميدانيم روشنفكران ايراني تا چه حد با نظريات، مفتكران غربي آشنا بوده اند اما  آن چه مسلم است ملكم خان، طالبوف، آخوندزاده و كسروي به گسست معتقد بوده اند و در مقابل جمال الدين اسدآبادي، و اخيرتر، مهندس مهدي بازرگان، عبدالكريم سروش و حتي سيدجواد طباطبايي معتقدند اسلام سكولار است و بايد تلاش شود تا اين دین قداست خود را باز يافته و به آسمان [معنويت] فرستاده شود. اين دسته مقررات وسيع و دقيق اسلام در ارتباط با چگونگي دگي فرد و رفتار حكومت را مبناي نظر خود قرار ميدهد.
گروه اول كه كسروي در آن ميگنجد معتقد است اسلام توانايي روبرويي با جامعه مدرن را ندارد. اين ديدگاه تا آنجا پيش ميرود كه تقي زاده ميگويد «ما بايد سراپا غربي بشويم». گرچه او اين گفته را پس ميگيرد اما واقعيت اين است كه بيان آن تبلور انديشه موجود بوده است.  راهكارهاي ارائه شده براي انجام گسست مورد نظر، مراجعه به آرا و سنن موجود در ايران باستان و اتکا به  انديشه غربي را به نسبت هاي مختلف مورد تاكيد قرار ميدهند.  اين تفكر انقلاب مشروطيت را به عنوان همان گسست ميبيند و روح انقلاب مشروطه را جدايي دين و دولت عنوان میکند.
ديدگاه دوم تقريبا همزمان با نظريه اول گشوده شد، شاخص ترين نظريه پرواز خود را در سيدجمال اسدآبادي مي يابد. اين ديدگاه به رنسانس و يا نوزايي اسلامي معتقد است جالب اينجاست كه جنبش هاي دهه 1970 كه بر سياسي تر شدن اسلام تاكيد داشته و به بنيادگرايي انجاميدند، ريشه تاريخي خود را در همين تفكر مبني بر نوزايي اسلامي می یابند.  ما شاهد حضور اين جنبش در ايران، تركيه، مصر و... بوديم.
در ايران تفكراسلام سكولار در دهه 1320 افكار چپ و راست غيرمذهبي را در مقابل خود يافت.  حزب توده از سمت چپ و دولت پهلوي از سمت راست به اين تفكر دامن ميزدند. اين حركت سبب بيداري روحانيت ايران بود كه نماد آن را ميتوان در نوشته هاي علامه طباطبايي ديد. او با كتاب «اصول فلسفه و روش رئاليسم» به جنگ انديشگي با نظريات دكتر تقي اراني و حزب توده رفت. علامه طباطبايي اولين كسي است كه اسلام را در اساس خود يك دين سكولار معرفي ميكند و راهكار را در رجعت به ريشه هاي اسلام نشان ميدهد. شادروان مهدي بازرگان با تلاش در انطباق اصول علمي با اسلام در همين جهت عمل كرد.
پس از انقلاب 1357 و قدرت گيري نظام اسلامي در ايران از يك سوي و گسترش جنبش اسلامي در سطح بين المللي از سوي ديگر روشنفكران اسلامي از جمله عبدالكريم سروش و مجتهد شبستري آغاز كردند نظريات مذهبيون در اين رابطه را انسجام دهند.
آنها همچون بديل هاي غربي خود مثل "بلوم برگ"  تلاش در اثبات قابليت اسلام براي گيتيايي شدن دارند.  اين تلاش آنها در همه عرصه هاي فلسفي و نظري و اجتماعي و حتي اقتصادي گسترده بوده است. به عنوان نمونه آنها «برابري طلبي» چپ ها را برگرفته از «مساوات» اسلامی میدانند و بر اين تاكيد دارند كه اسلام برخلاف مسيحيت يك ديني دنيوي است و براي سكولار شدن جامعه بايد اسلام را به جايگاه واقعي آن يعني به معنويت بازگردد.
به نظر من در مسيحيت و در اسلام گسست به وجود آمده است. هيچ ديني از اساس سكولار نيست. در نتيجه فرستادن دين به آسمان تنها راه گريز به جامعه مدرن است.
                __________________________
سپس مهرداد بروجردي استاد علوم سياسي در نيويورك و نويسنده  كتاب "روشنفكران ايراني و غرب" عضو اتحاد جمهوريخواهان بحث خود را آغاز كرد: 
من در اينجا تلاش ميكنم نشان دهم كه نظري كه اعتقاد دارد براي رسيدن به سكولاريزيم جدايي دين از حكومت كافي نيست بلكه بايد دين را از سياست جدا ساخت بر استدلال قوي استوار نيست. نكته ديگر كه به آن برخورد خواهم كرد عبارت است از سه ديدگاه رايج ميان مذهبيون كه ميگويند: 
1ــ اسلام قابليت سكولار شدن را ندارد 
2ــ سكولاريسم در ايران ريشه ندارد پس ره به جايي نميبرد 
3ــ مردم ايران متدين هستند پس حكومت بايد ديني باشد. 
خانم محمودزاده توضيحات دقيقي درباره معناي سكولاريسم ارائه كردند. پس من تنها براي آغاز بحث خود اشاره ميكنم كه سكولاريسم بر اين پيش فرض استوار است كه تفكيك ميان نهاد دين و نهاد حكومت يك مسئله ضروري است. تكيه فلسفي سكولاريسم اين نكته است كه انسانها بايد به صرف انسان بودن و نه تعلق به گروههاي ايدئولوژيكي از حقوق مدني برابر برخوردار باشند. لذا تعلقي به يك دين خاص نميتواند امتيازي درون جامعه ي مدني محسوب شود. به زبان ديگر تاكيد سكولاريسم بر مفهوم ملت قرار گرفته و با "امت" سروكاري ندارد. به برابري در مقابل قانون اشاره دارد و نه مقررات اخلاقي و شرعي. 
به نظر من حذف دين از سياست نه اينكه نادرست باشد بلكه عقلاني و قابل تحقق نيست. انسانها عموما به تفكرات ديني و ايدئولوژيكي تعلق دارند و مستقل از خواست و اراده هر كس،  تفكرات ديني خود را در داوري ها و نظرات سياسي خود دخالت ميدهند.  پس حذف دين از سياست نميتواند تحقق يابد.  به طور مشخص ميبينيم كه مردم براي نظردهي در رابطه با سئوالات مشخص سياسي و اجتماعي همچون سقط جنين و هم جنس گرايي و ... از تفكرات ديني خود بهره ميگيرند حال اگر بخواهيم اين امر را مانع شويم در اصل تلرانس (تساهل و تسامح) دچار تناقض ميشويم.
دیگر اینکه به عقيده ي من دين خالص و سياست خالص وجود ندارند. پروسه ي سكولاريسم در اروپا با رخدادهاي مهم و گاه فاجعه آميزي همراه بود. از آن جمله ميتوان به تفتيش عقايد، قدرت بي بديل كليسا، جدالهاي ميان رم و قسطنطنيه، دعواهاي اسقف اعظم و كليساها و جنگهاي سي ساله اشاره كرد.  جامعه ي اروپا در اين راستا دچار يك شك  (Traumatize) شد. تجربه اي كه در آمريكا اتفاق نيافتاد و نتيجه ي آن تفاوتهايي است كه در برخورد جامعه ي آمريكايي و اروپايي با موضوع دين قابل مشاهده است. به عقيده ي من چگونگي تاثير حكومت ديني در جامعه ايران با جامعه ي اروپايي قرون وسطي قابل مقايسه است. سنگسار، قطع اعضاي بدن، كشتن مردم به دليل محاربه با خدا، فشار ناشي از حجاب اجباري، گزينش دانشجو، تفتيش عقايد و . . . سبب شك  شدن جامعه ايران در رابطه با حكومت ديني شده است. 
به نظر من اين پروسه با تمام شدت وحدت حاكم بر آن نميتواند به درست بودن اصل جدايي دين از سياست بيانجامد، به همان دلايلي كه پيشتر به آنها اشاره كردم.
البته فراموش نكنيم كه ابراز نظر قطعي درباره جايگاه سكولاريسم در جامعه ايران نياز به بررسي و پژوهشهاي دقيق تر دارد و من در اينجا تنها به صورت كلي سخن گفته و اينها را حكم قطعي نميدانم. 
بگذاريد بر اين نكته نيز تاكيد داشته باشم كه توجه عرف هر جامعه اي مهم مينمايد و اين را نبايد با قواعدي همچون ازدواج دختران خردسال، چند همسري، سنگسار و قصار كه  حال حاضر انجام ميشوند اشتباه گرفت. قواعذ مذكور در حال حاضر گرچه جاري ميشوند اما با مقبوليت عمومي روبرو نيستند و به عبارت ديگر با عرف امروز جامعه ي ايران در تضاد به سر ميبرند. 
جامعه ي امروز ايران "سکولار" شده است، قشر تحصيل كرده و در حال تحصيل بسيار رشد يافته و بخش بزرگي از جامعه را در برميگيرد. خواسته هاي عرف تغيير كرده اند. تمام تلاشهايي كه براي تثبيت مثلا حقوق بشر اسلامي به كار رفت موثر واقع نشد و جامعه ايران همچنان بر اعلاميه جهاني حقوق بشر تاكيد دارد. 
همچنين ساختار خانواده نيز گرچه شايد نتوان ادعا كرد كه كاملا براساس "خانواده مدرن" استوار شده باشد اما ديگر با بسياري از محدوديتهاي سنتي و مذهبي سر سازگاري ندارد. در عرصه ي رسانه ها و به طور ويژه مطبوعات شاهديم كه اينها ديگر نقش وقايع نگاري دولتي را ايفا نميكنند. مسائل مطروحه در آنها انعكاسي از مسائل مطرح در سطح و عمق جامعه ايران است. در عرصه ي وسيعتر اگر فرهنگ و ادبيات را مد نظر قرار دهيم و مثلا به كتابها و فيلمهاي توليد شده در دوره اخير نظر افكنيم، پيشرفت به سمت جامعه عرفي بيشتر عيان ميشود.
به عبارتي ميتوان گفت انقلاب نعل وارونه اي زد و تفكر سكولار را در ايران غسل تعميد داد. ما هر روز بيشتر صداي سكولار شدن جامعه را ميشنويم. اين صدا همان است كه در كتابها، فيلمها و روزنامه ها انعكاس مي يابد.
پيش از آغاز بحث درباره سه ديدگاه رايج ميان مذهبيون در برخورد با سكولاريسم ميخواهم بيان كنم كه با نظر خانم محمودزاده مبني بر عدم توانايي اسلام در سكولاريزه شدن موافق نيستم. به نظر من به دليل اين كه باب تفسير در اسلام باز است، اين دين دغدغه هاي اجتماعي دارد، سنت انتصاب يا Ordination در اسلام وجود ندارد، مساجد داراي سلسله مراتب نبوده اند و... اسلام به خوبي قابليت سكولاريزه شدن را داراست.
به نظر من تمام جوامع ديني هستند. منظور چيست؟ منظور اين است كه در تمام كشورهاي دنيا با سيستم هاي دمكراسي همچون امريكا، فرانسه يا تركيه يا در سيستم هايي همچون شوروي سابق و چين امروز دين در تصميم گيري هاي جامعه و سياستمداران تاثير ميگذارد در شوروي و چين امروز از موضع ضديت با دين در امريكا در فرانسه و تركيه از ديدگاه لائيك و در امريكا به گونه اي ديگر. در اينجا ميخواهم نقش مسيحيت در سقوط كشورهاي بلوك شرق را نيز يادآوري كرده باشم. نمودهاي مشخص آن را در قانون حجاب فرانسه و يا تابلوهاي «ده فرمان» در دادگاه هاي امريكا مشاهده ميكنيم در نتيجه استدلال بخشي از مذهبيون مبني بر اين كه جامعه ديني بايد حكومتي مذهبي داشته باشد از پايه قوي برخوردار نيست.  در سالهاي اول پس از انقلاب شايد اين استدلال خريداراني داشت. اما امروز پس از بيست و پنج سال و اثبات عملي ناتواني فقه اسلامي در پاسخگويي به نيازهاي روز جامعه، يك نوع دلخوري فكري توليد شده است اين واقعيت دوگانگي در زبان و عمل حاكمان را سبب شد آنها گاه به شرع و گاه به عرف ارجاع ميدهند، در جايي استدلال فقهي ميكنند و بار ديگر به قانون اساسي تكيه ميند بالطبع مردم نيز گاه متكلف شرعي و گاه شهروند قانوني محسوب ميشوند، پس خواست رهبر در مقابل راي مردم قرار ميگيرد.
اين پروسه سبب شد تا روشنفكران ديني نيز به طرفداران مردمسالاري ديني تبديل شده و از اينجا به سمت چيزي كه من آن را مسلمان سكولار مينامم حركت كنند. اين دسته در حوزه خصوصي مسلمان هستند و در حوزه عمومي سكولار هستند. مصدق و نهرو از اين دسته معتقدين سكولار به حساب مي آيند. روند سكولار شدن روشنفكران ديني نتيجه مستقيم عمل حكومت ديني و پيشرفت جامعه ايران بوده است بگذاريد در اين رابطه چند مثال بم آيت الله حائري مينويسد: اصل ولايت فقيه، بدون پايه فقهي و ديني است.
مهندس مهدي بازرگان در آخرين نوشته خود ميگويد اصل حكومت كردن جزء وظايف ديني نيست. عبدالكريم سروش بيشتر و بيشتر به سوي محدود كردن دين به عرفان حركت كرده است. محمد مجتهد شبستري ميگويد: دولت يك امر برون ديني است و فقه انديشه سياسي نيست او همچنين اضافه ميكند كه قرآن بر ارزش هاي حكومت و نه فرم حكومت تاكيد دارد. عمادالدين باقي از ديگر انديشمندان جامعه ديني ميگويد تركيب دين و حكومت براي دين و حكومت هر دو خطرناك است...» به نظر من تجدد، خصلت «شهر آشوب» دارد و روشنفكران ديني ما نيز خود را در برخورد با ميراث عصر روشنگري مواجه ميبينند اين ميراث نيز در سه اصل خلاصه ميشود: 
1ــ خود گرايي 2ــ فردگرايي 3ــ سكولاريزم
                 ___________________________
محمد ارسي عضو سابق حزب رنجبران ايران، فعال سياسي، و عضو كنوني "جبهه ملي ايران" در آمريكا و نويسنده "سلطنت فقيهان" گفتار خود را در ارتباط با تاريخ و موانع پيشرفت سكولاريسم در ايران چنين آغاز كرد: 
جامعه امروز ايران بي شك يكی از سكولارترين و شايد سكولارترين جامعه در خاورميانه است در حالي كه نظام حكومتي به روشني به مذهبي ترين ها تعلق دارد. به همين ترتيب نيز جامعه ايراني يكي از غرب گراترين جوامع است در حالي كه حكومت شايد غرب ستيزترين حكومت جهان به حساب بيايد.   
با اين پيشگفتار ميخواهم تاكيد كنم كه ما نميتوانيم موانع تحقق نظام سكولار در ايران در لحظه كنوني را دريابيم مگر اينكه شناختي صحيح و عميق از تاريخ و روند آن در كشور خود داشته باشيم. 
آنچه در ابتداي سخن بدان اشاره كردم، تضاد بزرگ جامعه ي ايران در حال حاضر است. 
به عقيده ي من تاريخ ايران همواره شاهد تقابل نيروهاي عرفي و شرعي بوده است اما شايد بتوان آغاز قرن نوزدهم، روي كار آمدن سلسله ي قاجاريه و جنگهاي ايران و روس در آن دوران را همزمان دانست با آغاز پايان جامعه شرعي. 
جنگهاي ايران و روس خود آینه ای بود كه ضعف ايرانيان را در مقابل آنها نهاد. بويژه جنگ دوم كه آن را ميتوان يك جنگ مذهبي دانست چرا كه با فتواي روحانيون صورت گرفت، از اين تاثير برخوردار بود. 
سيد عبدالله بهبهاني اول (با سيد عبدالله بهبهاني دوران مشروطيت اشتباه نشود) با آيت الله استرآبادي و روحانيون بزرگ در آن دوره كه به عصر جهاديه معروف است، جنگ دوم ايران و روس را عملا به ملت ايران تحميل كردند. در آن جنگ شكست نيروهاي مسلح ايران به عنوان شكست سپاه دين بود. پس از شكست اخير، عباس ميرزا با وارد كردن مستشاران فرانسوي،  بناي ارتش مدرن را آغاز كرد و اين خود از دست دادن بخشي از اتوريته روحانيون را دربر داشت و موجب درگيريهاي ميان اين دسته و عباس ميرزا را فراهم كرد. 
يكي از رخدادهاي مهم دوران آغازين سكولاريزاسيون را ميتوان فرمان محمدشاه قاجار ميني بر به رسميت شناختن حقوق نسي برخي از اقليتهاي مذهبي همچون مسيحيان و يهوديان دانست. ميدانيم كه اين فرمان به تقليد از فرمان "گلخانه" پادشاه عثماني كه مضامين مشابهي را در بر داشت صادر شد. اين گام نيز كه به همت ميرزا آقاسي برداشته شد قدم مهمي در جهت دور شدن از دين سالاري بود. واقعه ي ديگر كه به عقيده ي من شايد اهميت تعيين كننده در خود داشت روي كار آمدن اميركبير بود. 
رفرم هاي او بويژه در عرصه ي آموزش و با تاسيس دارالفنون و مدارسي كه به سبك دارالفنون دائر گشت، پايه آموزش مدرن را بنياد گذاشت كه به اين ترتيب انحصار روحانيون بر سيستم آموزشي پايان يافت. علم به اين ترتيب لائيك و سكولار شد. تا اين مرحله علم، همان علم دين بود و ربطي به مفهوم كنوني آن نداشت. علوم ديگر توسط روحانيون تحقير ميشوند. مثلا شخصيت برجسته اي چون شيخ بهايي ميگفت:
 هندسه يا جبر يا علم نجوم -  فلسفه يا جبر استرلاب شوم
 علم نبود، غيرعلم عاشقي ــ مابقي تاويش ابليس شقي 
در نتيجه اصلاحات مذكور و پيگيري آن توسط امين الدوله و ديگران علم و آموزش مدرن تا بدانجا پيش رفت كه در آستانه انقلاب مشروطيت هفت ــ هشت هزار تحصيل كرده مدارس نوين در كشور وجود داشت.
اين جريان يكي از عوامل مهم سكولار شدن جامعه ايران بود آخوندزاد، ملكم خان، طالبوف، مستشارالدوله و غيره.
شخصيت هايي بودند كه تقدس زدايي از دين و روحانيت را آغاز كردند. افكار آنها تاثير به سزايي در روند مورد بحث داشت.
انقلاب 1906 يكي از گامهاي بزرگ و مهم روند جهاني شدن حامعه ايران بود. گرچه ما در چندين بند از قانون اساسي مشروطيت و متمم آن تاكيد بر حاكميت دين را مشاهده ميكنيم اما واقعيت اين كه روح و جوهره انقلاب 1906 در جهت سكولاريزاسيون قرار داشت.
از ديدگاه سكولاريسم مهمترين نكته در اين رخداد تاريخي كسب حق قانونگذاري توسط توده مردم بود. پارلمان كه توسط مردم عادي و عامي برگزيده ميشد انحصار انشاي قانون را از دست روحانيون خارج ساخت. روحانيون تا پيش از آن ميگفتند: هر آنچه در قرآن آمده است.
در اين راستا ميتوان تلاش هاي شيخ فضل الله نوري و روحانيون امثال وي را به خوبي درك كرد زيرا آنها قانونگذاري پارلمان را برخلاف شرع انور ميدانستند.
دوم افزايش آزادي هاي اقليتهاي ديني در نتيجه انقلاب مشروطه بود. براساس تعريفي كه از دولت سكولار داريم و آن را در مقابل فرقه هاي ديني و غيرديني خنثي ميدانيم حركت به سمت برابر حقوقي اديان گام مهمي در جريان سكولاريزم بود.
سوم انديشه ميهن دوستي بود. در مركز قرار دادن مفهوم ملت سبب ديگري بود تا جامعه و تفكر حاكم بر آن گام ديگري از چنبره ديني دوري گزيده و بيشتر و بيشتر «اين جهاني» شود.
نكته ديگر برآمده از انقلاب مشروطيت اين بود كه تفكر فرد ايراني از مكلف بودن به محق بودن تغيير كرد. اين بدان مفهوم  است كه قبل از مشروطيت مردم ايران تنها تكليف داشتند در حالي كه پس از آن مطابق با قانون اساسي حقوق مشخص به آنها تعلق گرفت.
فرد در مقابل پدر و مادر، در مقابل دولت و شاه و در مقابل خداوند تنها تكليف داشت.
حق خواهي و حق داشتن عملا آغاز جامعه سكولار محسوب ميشود. اين همان چيزي است كه امروز در ايران به اوج خود رسيده است يعني جوان و فرد ايراني ديگر اجازه تعيين تكليف صد در صد نميدهد و براي خود در تمام عرصه ها حق قائل است.
با آمدن رضاشاه به عنوان يك ديكتاتور و ضد آزادي روند سكولاريزاسيون در نظام حكومتي،  شكل و سرعت ديگري گرفت، ارتش تحت فرمان شاه درآمده براساس تخصص ها و داده هاي مدرن سازمان يافت، آموزش عمومي شد و از سيطره روحانيت خارج شد، با قانون كشف حجاب پوش