در پال تاک جمهوری خواهان ایران با:
مصطفی مدنی، کامبیز قایم مقام، خسرو بیت الهی
سومین برنامه پال تاک اتحاد جمهوری خواهان در ارتباط با موضوع انقلاب بهمن ۱۳۵۷ با شرکت تیمسار خسرو بیت الهی از حزب مشروطه ایران، کامبیز قائم مقام از جبهه ملی و مصطفی مدنی از اتحاد جمهوری خواهان ایران در تاریخ ۱۹ فوریه برگزار شد.
در حالی که برنامه اول و دوم از این سری "انقلاب و دمکراسی" و "انقلاب و نیروهای شرکت کننده" را موضوع بحث قرار داده بودند، برنامه سوم به "انقلاب و دیدگاه های" مختلف در لحظه انقلاب پرداخت.
اداره این جلسه را نادر زرکاری به عهده داشت. گ
گروه پال تاک اتحاد جمهوری خواهان ایران
تیمسار خسرو بیت الهی اولین سخنران این برنامه بود:
من ضمن ابراز خوشحالی از امکان شرکت در این گردهمآئی می خواهم نظرات خود را از دو دیدگاه جهانی و درون کشوری ارائه دهم. به یاد بیاوریم که انقلاب در اوج جنگ سرد اتفاق افتاد چیزی که در مناسبات کشور ما نیز طبیعتا نقش بازی می کرد.
در داخل به این گونه بود که دولت آموزگار با گشایش نسبی فضای سیاسی به روند منتهی به انقلاب کمک کرد.
اعتصابات کارگری و دانشجوئی گسترده تر شدند و خواست اولیه مردم ایران که اجرای صحیح قانون اساسی بود، [رادیکالیزه شد] متأسفانه بخش عظیمی از روشنفکران در این مسیر قرار گرفتند و مردم را بدان سو هدایت کردند. البته من فکر نمی کنم روش دینی [حکومت] که محصول انقلاب بود چیزی بود که روشنفکران به دنبال آن بودند. تعجب من از آن است که چرا با وجود نیروهای روشنفکری درون حکومت، روشنفکران بیرون به حمایت از این بخش دست نزده بلکه ترجیح دادند به دنبال شخصی به نام آقای خمینی حرکت کنند. به هرحال دیدم که پس از 22 بهمن اتفاقی افتاد و طی این سالها چه خسارات جانی و مالی بزرگی به کشور وارد آمد. هزاران کشته و قراردادهائی که می توان آنها را بدتر از قرارداد [ترکمن]چای و یا کنسرسیوم دانست.
امروز می بینیم که این انقلاب دستاورد مثبتی برای جامعه ما به بار نیاورد.
اما امروز پس از 26 سال جامعه ما به آنجا رسیده است که به شیوه تساهل و تسامع در راه سکولاریزم حرکت می کند. حضور ما در این اتاق مجازی نمونه ای از این تساهل و تسامع است.
من تعجب می کنم که چرا آنروز نیروها نتوانستند به شیوه های اصلاحی دست زده و نتیجه را بدانجا کشاندند. به هرحال امروز می بینیم که چگونه منافع همه اقشار در ایران از جمله کودکان، ان، کارگران و...، منافع ملی و منابع آیندگان را با انقلاب بهمن زیر سؤال برده ایم.
به هرحال انقلاب بهمن نه یک دستاورد شکوهمند بلکه شکست بزرگ جامعه در یک بگاه تاریخ است.
امیدوارم که از این شکست بتوانیم در جهت مثبت و برای شکل گیری یک جبهه دمکراسی خواهی درس بگیریم.
سپس مصطفی مدنی از "اتحاد جمهوریخواهان ایران" سخنان خود را چنین آغاز کرد:
بحث ما امروز دیدگاه ها و نیروهای شرکت کننده در انقلاب را موضوع خود قرار داده است. به نظر من این بحث را نمی توان مستقل از شرایط و زمینه های تاریخی انجام داد. به عبارت دیگر بدون در نظرگرفتن زمینه ها که هر دیدگاه در آن شکل می گیرد یا حذف می شود نمی توان به درستی آن را بررسی کرد.
من نظراتم را در این رابطه در دو سنجش ارائه خواهم داد. و طی این دو بخش نتیجه خواهم گرفت که دمکراسی یکباره و یک شبِ بوجود نمی آید. معتقدم دمکراسی نتیجه وجود یک روحیه قدرتمند ملی گرائی است. من تأکید می کنم، بدون وجود این روحیه ملی گرائی دمکراسی در هیچ کشوری نزج نمی گیرد. دقت کنید که در تمام دنیا شخصیت های ملی در عین حال دمکرات ترین ها هستند. شمردن آنها در سطح جهان وقت بسیاری را می گیرد اما در کشور خودمان به چند نام اشاره می کنم، مشیرالدوله، امیرکبیر، و این اواخر مصدق و بازرگان چهره های ملی هستند که گرچه شاید بگوئیم که کاملا دمکرات نبودند اما یقینا به دمکراسی نزدیک بودند.
حال ببینیم چرا من دمکراسی را با ملی گرائی پیوند می م؟
در گذشته دمکراسی برای من در عرصه عمل به این خلاصه می شد که یک فرد افکار و عقاید دیگران را محترم بشمارد امروز فکر می کنم این نه تنها کافی نیست بلکه چنین تعریفی مشکل زا نیز خواهد بود. امرزو معتقدم بدون وجود نظرات مختلف، بدون وجود پلورالیسم سیاسی اساسا نه رشد و نه تعالی وجود خواهد داشت. تکامل جامعه بشری محصول[برخورد] اندیشه های گوناگون بوده است. پس در این رابطه تنها احترام به نظر مخالف کافی نبوده و اعتقاد به ضرورت حیاتی نظر مخالف از اهمیت درجه اول برخوردار می شود با این مقدمه به سراغ نیروها و دیدگاه ها در دوره انقلاب 1357 می روم :
بعنوان عامل وجودی و بستر انقلاب می توانم از دستگاه سلطنت و شخص شاه نام ببرم.
دوم: گروه دینی و شخص آقای خمینی است.
سوم: نهضت آزادیف جبهه ملی و شخص آقای بازرگان است.
چهارم: سازمان فدائی به عنوان عمده ترین نیروی چپ در آن دوران است.
دیدگاه های بعدی، حزب توده، مجاهدین خلق و احزاب منطقه ای همچون حزب دمکرات کردستان و ... هستند. البته نحله های فکری دیگری هم بوده اند که به دلیل تأثیر نه چندان گسترده شان به آنها نمی پردازیم.
من سه بُرش تاریخی را در نظر گرفته و در این برش ها به نقش و چگونگی دیدگاه های بر شمرده می پردازم. این سه دوره عبارتند از قبل از انقلاب، دوره انقلاب و پس از انقلاب.
دیدگاه اول شاه و دستگاه سلطنت؛ به نظر من شاه یک شخصیت متناقض بود. او از یک سوی محصول تربیت آزاد اروپائی و از سوی دیگر پرورش یافته در یک محیط بسته و خانواده نظامی البته منظور من در اینجا نه شغل نظامی رضاشاه بلکه نظمی است که او درخانه برقرار کرده بود.
عامل تربیت به او می آموخت که کشور باید با زور، قلدری و نیروی نظامی اداره شود تا بقای سلطنت حفظ شود. این مسیری است که جمهوری اسلامی نیز در آن گام گذاشته و گور خود را نیز می کند.
بعضی ملی گرائی را مساوی با خواست برای آبادانی و پیشرفت می دانند. به عقیده من این کافی نیست و تفاهم و همفکری و استفاده از نیروی نخبگان نیز از لوازم این امر است. پس من آن شیوه را که به حذف نخبگان دست می زند ملی نمی دانم.
شاه در گرداب یک تناقض بزرگ گرفتار بود. از یک سوی به جامعه ای مدرن می اندیشید و از سوی دیگر این رشد را در فضائی بسته و خفقان آمیز جستجو می کرد.
شاه در 25 مرداد سال 32 وقتی که ایران را برای اولین بار ترک می کرد گفت، پادشاهی بر ملتی فقیر افتخار نیست. او این حرف را در "مأموریتی برای وطنم" پس گرفت. اما دیرتر به جائی رسید که حتی احزاب ساخته شده توسط حکومت را نیز تحمل نکرد و سرانجام گفت، "یا عضو حزب رستاخیز، یا خارج از کشور و یا دان".
اگر بخواهیم عمیق تر نگاه کنیم می بینیم که پایه این دیکتاتوری به آغاز رفرم های ارضی شاه باز میگردد و یا حتی پیش تر، به زمانی که مجلس را تعطیل کرد و مجلسی متشکل از افرادی همچون آقای حبیبی کشتی گیر یا فلان هنرپیشه، سینما برقرار کرد.
در یک تحلیل مختصر رفرم ارضی شاه از یک طرف یک قشر میانی جامعه را به شدت وسعت داد و از سوی دیگر به جای آزاد گذاشتن رشد سرمایه با دخالت در سیستم اقتصادی کشور مانع این رشد شد. در دستگاه حکومتی نخبه های اقتصادی خلع ید شدند و سیستم رانت خواری سیستم جاری مملکت شد. این رانت ها مخصوص خاندان سلطنت بود و افراد دیگر در صورتی از آن بهره مند می شدند که همچون سیستم فئودالی سهم دربار را کنار می گذاشتند. به نظر من انقلاب بهمن، قیام پابرهنه ها نبود بلکه محصول تقابل لایه های بالائی جامعه با شاه و نتیجه روابط اقتصادی ناسالم بود.
دلیل اصلی حضور گسترده جامعه در انقلاب، تحقیر دائمی مردم بود که در تمام دوره شاه به شکلی بسیار ناپسند پیش می رفت. به همین دلیل انقلاب بهمن یک انقلاب همگانی بود. مهم این نبود که چه کسی می آید، تنها این اهمیت داشت که شاه برود. فراموش نکنیم که شاه در لحظه انقلاب هیچ بخش از نیروهای اجتماعی را در پشت خود نداشت و این تحلیل که شاه ترسو بود و اگر چنین و چنان می شد و یا شاه به گونه ای دیگر عمل میکرد انقلاب متوقف می شد صحیح نیست. زیرا شاه نیروئی که بتواند به آن اتکاء کند نداشت.
در پایان دوره شاه البته نیروئی درون دربار شکل گرفت که آقای نهاوندی و خانم فرح دیبا محور آن بودند، که بحث آن در این مقال نمی گنجد.
بنابراین انقلاب بهمن رعد آسمان بی ابر و غیر مترقبه نبود. محصول پروسه ای بود که در مختصات قرن بیستم شکل گرفت و به انجام رسید.
دیدگاه گروه مذهبی و شخص آقای خمینی:
خمینی بر خلاف شاه شخصیتی متناقض نبود بلکه یکدست بود. او در واقع نماینده پابرهنه هائی بود که توسط دستگاه پهلوی مرتب تحقیر شده بودند. بیژن جی پیش بینی کرده بود که در شرایط قحط رجال فردی با مشخصات آقای خمینی رهبری یک حرکت قلابی را در دست بگیرد. خمینی یک روحیه شدیدا پراگماتیستی داشت. او سالها پیش حکومت مورد نظر خود را در "ولایت فقیه" تشریح کرده بود. اما در لحظه انقلاب آن را کنار گذاشت و خود را با شرایط هماهنگ کرد. او با نهضت آزادی و جبهه ملی همگام شد و بنا را با فدائیان و مجاهدین بر دوستی گذاشت. او از آزادی کمونیست ها صحبت کرد. در نتیجه تمام سازمانهای سیاسی که در دوره شاه امکان حرکت نداشتند، در ائتلاف نیروهای طرفدار خمینی شرکت کردند. او از مجلس مؤسسان صحبت کرد و دولت بعداز انقلاب را به نهضت آزادی سپرد. فراموش نکنیم او به قم رفت و پس از درگیری های کردستان بود که با فشار رفسنجانی و دیگران به تهران بازگشت.
در حکومت خمینی مهار قدرت به لومپن ها سپرده شد. این همان حکومت دستهای پینه بسته بود. اینها سکان قدرت در بخشهای مختلف را دردست گرفتند.
اما ضعف خمینی چه بود؟ دشمن جدی خمینی با ملی گرایی و روحیه ضد امپریالیستی اسلامی مانع بزرگ فکری او بود. او پروسه پیشرفت را در چاه کیش شخصیت، حذف نیروهای ملی و نیروهای کاردان انداخت.
سپس آقای قائم مقام سخنان خود را آغاز کرد:
بگذارید قبل از شروع صحبتم توضیح کوچکی درباره جبهه ملی ایران بدهم. افرادی که به عنوان جبهه ملی ایران می آیند باید این نمایندگی را از سوی جبهه ملی ایران داشته باشند که بتوانند از سوی آن صحبت کنند. من عضو جبهه ملی ایران نیستم. در خارج از کشور زندگی می کنم یعنی عضو سازمانهای جبهه ملی ایران هستم. طبیعی است که طرفداران جبهه ملی بسیار هستند اما اعضای آن طبیعتا آنقدر گسترده نیست و هر کسی نمی تواند به عنوان عضو جبهه ملی ایران صحبت کند.
قبل از اینکه وارد بحث اصلی شوم بگذارید یک توضیح دیگر عرض کنم و آن اینکه در تاریخ 300 سال دنیا 3 انقلاب داشتیم که زیر بنای جامعه را تغییر داده است. 1) انقلاب فرانسه 2) انقلاب صنعتی انگلستان 3) انقلاب شوروی. البته انقلاب کوبا نیز تا حدی شاید بتواند در این چارچوب قرار بگیرد.
تحولاتی که در ایران انجام شد کاملا متفاوت است. این تحولات تغییر سیستم اقتصادی و اجتماعی را هدف خود قرار نداده بود. هدف آن تغییر روبنای پوسیده ای بود که طی سالیان کارآئی خود را از دست داده و اصلاح پذیر نمی نمود.
قرار بود روبنای مدرنی که با دمکراسی و آزادی مطابق بود این شکل قدیمی را جایگزین شود. در لحظه انقلاب ایران، دنیا در حال تحول بود. در سال های منتهی به 1357، انقلاب کوبا، جنگ ویتنام و تحولات آرژانتین را شاهد بودیم. دنیا تشنه دمکراسی بود. به طوری که در آرژانتین، فاشیستها برای دستیابی به قدرت شعار دفاع از آزادی و دمکراسی را سر می دادند. در این سالها شرایط ایران بسته بود و هیچ جریانی اجازه فعالیت آزاد نداشت.
در حالی که خواست آزادی وجود داشت شرایط حکومتی اجازه رشد تحولات به سمت دمکراسی را نمی داد. تاریخ جامعه ما با اروپا متفاوت بود و ادامه حکومت یک سلسله در طی قرنهای اخیر عملی نشده بود. یک سلسله می آمد و سلسله قبل را نابود می کرد. در عین حال هیچ یک از آنها به تعامل نمی اندیشیدند و در این راه نه تنها روشنفکران که اعضای خانواده خود و رقبای احتمالی خود را با اشکال مختلف از جمله کشتن و کور کردن از دور خارج می کردند.
پیشنه تاریخی اینگونه بود. درباره بسته بودن فضا در سالهای منتهی به 1357 بسیار گفته شده است. می دانیم که جامعه زمانی به جلو حرکت می کند که نیروهای اجتماعی از شرایط مطلوب برای رشد برخوردار باشند. حال هرگاه این نیروها را وادار به فعالیت زیرزمینی و جدای از جامعه کنیم آنها پس از خروج از شرایط مخفی به دلیل نداشتن تجربه و ارتباط وسیع با مردم راهی جز حرکت به سوی خودمحوری و دیکتاتوری نمی شناسند. در جبهه ملی نظرات مختلف درباره تحولات مختلف انقلاب وجود دارد. به طور کلی باید بگویم که در شرایط فشار نیروها به آن سمت سوق داده می شوند که از هر طریقی برای رسیدن به گشایش استفاده کنند. در این راستا یک تحلیل معتقد است که در ارتباط با مذهبی ها، نیروهای سیاسی ایران قبل از انقلاب دیدگاهی متفاوت داشتند.
از روحانیت مترقی صحبت می شد و در این رابطه نه فقط یک بخش خاص مثلا روحانیون ملی یا روشنفکر مد نظر بود بلکه همه نیروهای انقلابی از جمله چپ ها ومجاهدین کلیّت روحانیون طرفدار خمینی را مترقی می شناختند. علت آن از این قرار بود که در کشورهایی همچون ویتنام یا آمریکای لاتین شاهد نقش مثبت روحانیون در پروسه تحولات اجتماعی بودیم. در آمریکای لاتین روحانیون با روند حرکت دمکراتیک همراه بودند. مثلا برای ارسال کمک به داخل غالبا از کلیساها استفاده می شد این به خاطر اعتمادی بود که نسبت به کلیساها وجود داشت. ما خود در آمریکا برای برگزاری جلسات کنفدراسیون به کلیساها مراجعه می کردیم آنها نیز خود را به جریانات لیبرال نزدیک تر می دیدند در نتیجه فکر می کردیم در ایران نیز نیروها روحانی می توانند نقشی مثبت بازی کنند. ما می گفتیم اکنون قرن دوازده نیست و روحانیون نمی توانند بخواهند که حکومت کنند.
علاوه بر اینها نیروهای ملی هیچگاه اجازه رشد نیافته بودند رهبری آنها به دهه 1320 باز می گشت. در شرایط خفقان بعد از 1332 نیروی جوان نمی توانست در میدان حاضر شود و رشد یابد زیرا به مجرد حضور سرکوب می شد. این روند سبب شد که علاوه بر چریک های فدائی و مجاهدین، جبهه ملی نیز که در داخل شعارهای خشونت آمیز نداشت در خارج از کشور اعلام کند که خشونت امپریالیستی را باید با خشونت پاسخ داد. پس نیروهای ملی در داخل از آنجا که به حرکت زیرزمینی اعتقاد نداشتند نمی توانستند گردهم جمع شوند و سازمان یابی آنها با سرکوب روبرو می شد. این امر سبب شد که در دوره انقلاب و اولین سالهای پس از آن این مجموعه نتواند از عرصه تأثیرگذاری وسیعی برخوردار باشد. شرایط کشورهای سوسیالیستی به این ترتیب بود که شوروی و چین دو قدرت مؤثر بودند شوروی اصولا با دیدگاه های ملی سر دوستی نداشت. آن را در زمان دکتر مصدق بدین گونه دیدیم که آنها بر اساس "اگر با نیستی بر مائی" عمل کردند. سیاست چین متفاوت بود. در حالی که جوانان ایرانی به خاطر در دست داشتن کتاب مائو در ایران به دان محکوم می شدند دولت چین از مواضع حکومت ایران دفاع می کرد از جمله حمایت آن از موضع سیاسی و دخالت نظامی ایران علیه جنبش صفار بود.
نتیجه اینکه ما در راه حرکت خود نمی توانستیم از کشورهای سوسیالیستی انتظار خیر داشته باشیم.
از این سوی آمریکا خود تکیه گاه اصلی حکومت شاه بود و حتی افرادی همچون کارتر که به عقیده من یکی از دموکرات ترین سیاستمداران آمریکائی بود در سفر خود به ایران با مطرح کردن ایران به عنوان جزیره ثبات از شاه دفاع کرد.
در آن روزها بخشی از جبهه ملی به آنجا رسیده بود که با جنبش ها مختلف منطقه تماس گرفته و وارد جنگ چریکی شود. در عین حال پیشنهاد همکاری با آقای خمینی داده شد. آقای سنجابی در مقابل گفت: ما هیچگاه نتوانسته ایم با اینها [روحانیون] کنار بیائیم و امروز هم نمی توانیم.
اما حرکت بدان سوی رفت که آقای سنجابی خود به دفاع از آقای خمینی پرداخت. البته سعی بر آن بود که نظرات جبهه ملی را بر خمینی تأثیر دهند اما او در وضعیتی نبود که این را بپذیرد.
سرانجام جبهه ملی تا حد همکاری در دولت جدید پیش رفت اما دیدم که همکاری مدت زیادی دوام نیافت و بعد از مخالفت با "قصاص اسلامی" اینها مورد تعرض و سرکوب قرار گرفتند.
در مقابل محدودیت های موجود برای نیروهای ملی و سایر نیروهای غیر روحانی، روحانیون کمتر تحت فشار بودند. این امر در تعداد به مراتب کمتر روحانیون که به دان، اعدام و ... گرفتار شدند انعکاس می یافت، اجتماعات و تشکلات سنتی مذهبی میدان بسیار مناسبی برای فعالیت، سازمان یابی و سازماندهی روحانیون بود. آنها از این امر به خوبی در جهت تثبیت هژمونی خود بهره بردند. این شرایطی بود که طی آن، روند به حذف نیروهای ملی و تسلط روحانیون بر ارکان قدرت انجامید.