سامان اجتماعی مردانگی
همه جوامع با ارزشگزاری های فرهنگیِ جنسیت اجتماعی آشنایی دارند، اما در همه جوامع برداشت از "مردانگی" وچود ندارد. کاربرد مدرن این مفهوم محتوی این است که رفتار [ما] بستگی به آن دارد ما چه تیپ آدمی هستیم. این به این معنا می باشد، که یک انسان غیرمردانه رفتار دیگری دارد: [این رفتار] بیشتر صلحجویانه است تا خشونت آمیز، بیشتر آشتی گرا است تا اقتدارگرا، به فتوحات جنسی دلبندی ندارد، و غیرازاین.
ترجمه: کوروش برادری
تعریف مردانگی
همه جوامع با ارزشگزاری های فرهنگیِ جنسیت اجتماعی آشنایی دارند، اما در همه جوامع برداشت از "مردانگی" وچود ندارد. کاربرد مدرن این مفهوم محتوی این است که رفتار [ما] بستگی به آن دارد ما چه تیپ آدمی هستیم. این به این معنا می باشد، که یک انسان غیرمردانه رفتار دیگری دارد: [این رفتار] بیشتر صلحجویانه است تا خشونت آمیز، بیشتر آشتی گرا است تا اقتدارگرا، به فتوحات جنسی دلبندی ندارد، و غیرازاین.
یک چنین برداشتی مستلزم توانایی عملکرد شخصی وتفاوت های فردی است. به این معنا، این مبتنی بر برداشت فردیت است که دراوان تجدد در اروپا در حین روند فزاینده استعمار و روابط اقتصاد سرمایه داری پدید آمده است.
اما این برداشت هم موید عقلانیت درونی است. بدون مفهوم متقابل " انگی" مفهوم "مردانگی" وجود ندارد. لااقل فرهنگی که زنان و مردان را حاملان خصایل قطبی شده عمده تلقی می کند اساسا برداشتی از مردانگی در معنای فرهنگ مدرن غربی ندارد.
تحقیقات تاریخی بر این فرض اند، که این در فرهنگ اروپایی تا قرن هجدهم مصداق داشت. زنان البته با مردان متفاوت دانسته شدند، اما درمعنای نمونه های ناقص یا پرنقص با خصلت مشابهه ( برای مثال با استعداد عقلی کمتر). مردان و زنان حاملان خصلت های کیفی دیگر تلقی نشدند؛ این تفکر نخست با ایدئولوژی بورژوایی " حوزه های مجزا" در قرن نوزدهم پدید آمد.
بنابراین به نظر می آید برداشت ما از مردانگی تاریخ نسبتا جوانی داشته باشد، حداکثر چند صد سال عمر دارد. اصولا برای این که بتوان از "مردانگی" حرف زد، ما به شیوه خاص فرهنگی " جنسیت" را می سازیم. این نکته را بجااست در سر داشت، وقتی ادعا می کنیم حقایق جهانشمول درباره مردانگی و درباره مردبودن کشف کرده ایم.
اکثر تعاریف مردانگی نقطه نظر فرهنگی ما را بی چون و چرا برمی نهند، اما وقتی موضوع خصلت نمایی شخصیت مردانه مطرح است راهکارهای متفاوتی را دنبال می کنند. چهار راهکار عمده را می شود از حیث منطق شان تمییز داد، گرچه آن ها در عمل اکثرا با هم درمی آمید.
تعاریف جوهری معمولا یک وجه را که قراراست اصل اساسی مردانگی را تشکیل دهد، بیرون می کشند و براساس آن زندگی مردان را توضیح می دهند. فروید نیم نگاهی به انفعال پذیری جوهری داشت، وقتی مردانگی را با فعالیت یکی دانست و درمقابل انفعال انه نهاد – اما او بعد به این نتیجه رسید، که این تقابل سازی بسیار ساده اندیشانه است. تلاش های بعدی برای ثبت و ضبط جوهر مردانگی بسیار متفاوت هستند: خطرجویی، مسئولیت پذیری، مسئولیت ناپذیری، پرخاشگری، انرژی زئوس ... . زیباترین ایده احتمالا ایده لیونل تیگر سوسیوبیولوگ است. [این ایده] که مردانگی واقعی که سنگپایه اتحاد مردان و جنگ است، توسط پدیده های " سخت و خوشی" فرامی روید. بسیاری از هواداران هیوی متال با کمال میل این نکته را تصدیق خواهند کرد.
نقطه ضعف این نگرش واضح است: انتخاب هر معیار جوهری واقعا خودکامگی است. هیچ چیز جوهرگرایان متفاوت را وانمی دارد بایکدیگر متحد شوند، و در عمل این هم برای آن ها اغلب ممکن نیست. دعاوی یک شالوده جهان شمول از مردانگی نکات بیشتری درباره ملکه ذهن آنانی که این ادعاها را بیان می کنند، بازگو می کنند تا هرچیز دیگر.
علوم اجتماعی پوزیتیویستی ادعا دارد فاکتها را تولید می کند و به همین جهت به دنبال تعریف ساده از مردانگی است: مردانگی چیزی است که مردان واقعا هستند. این تعریف بنیان سنجه های روان شناسی مردانه-انه اند که شاخصش را این دلیل ابطال می کند، که آن ها به گونه آماری عملا قادر نیستند میان گروه های مردان و زنان فرق بگذارند.. براین پایه هم آن مباحث مردانگی انتوگرافیک استوارند که الگوی زندگی مردانه را در فرهنک معین شرح می دهند و – هرطور هم که ساخته شده باشد- این الگو را بمنزله "مردانگی" لقب می دهند.
این جا سه مشکل وجود دارد. اولا، همان طور که نظریه شناخت مدرن به ما نشان می دهد، هیچ تشریحی بدون نقطه نظر وجود ندارد. توصیف های باصطلاح بی طرفانه، که برپایه آن ها این تعاریف استوار هستند، خود مبتنی بر فرض هایی درباره جنسیت اجتماعی اند. درواقع این کاملا محرز است، که برای ایجاد سنجه مردانه – انه باید تصوری دراین باره داشت چه چیزی هنگام تهیه شاخص فهرست بندی می شود یا به عبارتی مد نظر قرار می گیرد.
دوما، برای فهرست آن چه که مردان و زنان را می سازد قبلا احتیاج به تقسیم بندی در مقولات "مردان" و "ان" است. سوزان کسلر و وندی مک کین در پژوهش کلاسیک قوم شناختی خود درباره تحقیق درباره جنسیت ها نشان می دهند که همراه با آن بالاجبار اِسنادِ اجتماعی با تیپ شناسی جنسیتی کلیشه مانند روی می دهد. رویه پوزیتیویستی بااین حساب دقیقا بر شالوده آن سنخ سازی هایی استوار است که درواقع بایستی مورد تتبع و تحقیق قرار بگیرند.
و سوما، چنین تعریفی از مردانگی مانع از آن می شود که بتوان یک را هم بمنزله " مردانه" یا یک مرد را بمنزله " انه" یا برخی شیوه های رفتاری یا رویکردها را بمنزله " مردانه" یا "انه" تشریح کرد، سوای این که نزد کی آن را تشخیص داد. این کاربرد ساده از مفاهیم نیست، بلکه برای مثال برای تصور روانکاوانه از تضادها در یک شخصیت تعیین کننده است.
درواقع یک چنین کاربردی برای تحلیل جنسیت ها بنیادی است، اگر موضوع فقط بر سر تفاوت های مردان و زنان بمنزله بلوک های همگن بود، ما اصلا به مفاهیم " مردانه" و "انه" احتیاج نداشتیم. مفاهیم " مردانه " و " انه" در ورای تفاوت های جنسی بیولوژیک موید نوع و شیوه ای هستند، که مردان و زنان دربین خود چگونه خود را از لحاظ جنسیت اجتماعی از هم متفاوت می دانند.
تعاریف هنجاری این تفاوت ها را بازمی شناسند و میزان ارائه می کنند: مردانگی چگونه بایستی بودن مردان است. این تعریف اغلب در تحقیقات رسانه ها، در مباحث درباره نمونه های نمادین مانند جان وین یا درباره ژانرهای مشخص مانند تریلوژی یافت می شود. نظریه اکید نقش جنسیت ها مردانگی را دقیقا مانند یک هنجار اجتماعی برای رفتار مردانه معاینه می کند. در عمل متن ها درباره نقش مردان اغلب تعاریف هنجاری و جوهری را مخلوط می کنند، مانند نقل قول بسیار از " برنامه ساخت مردانگی فرهنگ ما" روبرت برانتون: " خاله ک بازی نه"، " مرد عمل"، " قوی مثل درخت" و " جهنم برای شان درست کن".
پی آمد تعاریف هنجاری این است که مردان مختلف با میزان متفاوت بسیار نزدیک می شوند. اما دراین میان خیلی زود پارادوکس هایی دیده می شود ، همان طور که ادبیات جنبش مردان سابق بخشا آن ها را آشکار می سازد. در واقع مردان معدودی هنجار مقتضی را انجام می دهند یا خشن بودن و استقلال یک جان وین، همفری بوگارت یا کلینت استیوود را به نمایش می گذارند. هنجاری بودن یک هنجار در چیست که هیچ کس نمی تواند آن را برآورده کند؟ آیا ما نباید اعتراف کنیم که اکثریت مردان غیرمردانه هستند؟ ما چگونه خشن بودن را اندازه بگیریم که لازم است تا هنجار خشن بودن را برتابید، یا قهرمانی را، که لازم است تا خود را بعنوان همجنس گرای مرد دانست؟
مشکل ظریف تر بعدی در این است که یک تعریف ناب هنجاری از مردانگی به هیچ وجهی به لایه های "شخصیت" فرصت نمی دهد. جوزف پلک به حق از این ادعای به اثبات نرسیده، که نقش و هویت را متناظر می داند، انتقاد می کند. به عقیده من. این ارتباط نظریه های نقش جنسی را اغلب به نزدیکی جوهرگرایی می کشاند.
نگرش های نشانه شناختی سطوح شخصیت را انکار می کنند و مردانگی را ازطریق نظام تفاوت های نمادین تعریف می کنند که در آن ها، مواضع مردانه و انه مقابل یکدیگر می ایستند. مردانگی در تحلیل نهایی بعنوان غیر-انه تعریف می شود.
دراین کار از صورت بندی های زبان شناسی ساختاری تبعیت می شود که بر اساس شان، عناصر زبان ازطریق تفاوت ها بایکدیگر تعریف می شوند. این نگرش هم در تحلیل های فرهنگی فمینیستی و فراساختارگرایی کاربرد قوی دارند هم در روانکاوی لاکان و در تحقیقات درباره سمبولیسم. اما مساله فراتر از تقابل مجرد میان مردانگی و انگی برطبق سنجه مردانه – انه است. در تقابل سازی نشانه شناختی مردانگی و انگی، مردانگی مفهوم نامشخص، مکان اقتدار سمبلیک است. احلیل علامت تعیین کننده است، انگی برعکس به طریق سمبلیک توسط کاستی تعریف می شود.
این تعریف از مردانگی در تحلیل های علوم فرهنگی بسیار موفقیت آمیز بود. از خودکامی جوهرگرایی و تضادهای تعاریف پوزیتیویستی و هنجاری اجتناب می کند. بااین همه قابلیت کاربردی آن محدود است – مگر این که، مانند بسیاری از نظریه پردازان و مرد پسامدرن پذیرفت که در تحلیل اجتماعی بخودی خود تنها می توان گفتمان ها را مد نظر قرار داد. برای درک طیف موضوعات ممکن در پیرامون مردانگی ما همچنین باید بتوانیم درباره روابط نوع دیگر حرف بیم: درباره موقعیت خاص جنسی در تولید و مصرف، در نهادها و در محیط زیست، در جدال های اجتماعی و نظامی.
بااین حال، آن چه می توان عمومیت داد، اصل پیوند است. تصور این که یک سمبل را فقط می توان درون یک نظام سمبل های منسجم فهمید را بخوبی می شود به حوزه های دیگر انتقال داد. خارج از نظام روابط جنسی اصلا چیزی مانند مردانگی وجود ندارد.
بجای تلاش برای تعریف کردن مردانگی بعنوان ابژه ( خصلت طبیعی، حدمیانگین رفتار، هنجار)، ما بایستی توجه مان را به روندها و روابطی معطوف کنیم، که می گذارند مردان و زنان زندگی جنسی شده را هدایت کنند. " مردانگی" – تاآن جاکه اصولا بتوان تعریف موجزی از این مفهوم ارائه داد- یک موضع در مناسبات جنسیت ها است؛ کردمان هایی که از ،طریق آن ها مردان و زنان این موضع را می گیرند، و عواقب این کردمان ها بر روی تجربه جسمانی، بر روی شخصیت و فرهنگ.
جنسیت اجتماعی بمنزله پراتیک اجتماعی
جنسیت اجتماعی نوع و شیوه ای است که در آن پراتیک اجتماعی سروسامان یافته است. در روندهای اجتماعی تجربه زندگی سازماندهی شده است در تناسب با یک حوزه بازتولید، که توسط ساخت های بدنی و روندهای بازتولید انسانی تعریف می شود. این حوزه هم حاوی تحریکات جنسی آمیزش جنسی است هم زائیدن و پرورش کودکان، تفاوت ها و اشتراکات جنسی.
من "حوزه بازتولید" را به جای " بنیاد بیولوژیکی" نام می نهم و تاکید می کنم، که ما این جا با روند تاریخی دربرگیرنده بدن سروکار داریم، نه با هیات خشک تعینات بیولوژیکی. جنسیت بمنزله پراتیک مستمر اجتماعی اشاره دارد به بدن و آن چه بدن ها می کنند، اما خود را هم به بدن فرونمی کاهد. درواقع تحویل گرایی موقعیت واقعی را سراپا قلب می کند. جنسیت اجتماعی درست به حدی وجود دارد که بیولوژی امر اجتماعی را تعین نکند. این مشخصه یکی از این نقاط گذار است که بواسطه آن ها، روند تاریخی تحول جانشین بیولوژیکی بمنزله رسانه تکامل می شود. از نقطه نظر جوهرگرایی، جنسیت اجتماعی جنجال آفرین است و پرسروصدا. ذهن سوسیوبیولوگ ها مدام به حذف جنسیت اجتماعی مشغول است، وقتی آن ها با ارائه دلیل اثبات می کنند که ترکیبات اجتماعی انسان پیامدهای ساده جبرهای تحول را به نمایش می گذارند.
پراتیک اجتماعی خلاقانه و مبتکرانه است، اما اصیل نیست. واکنشی است به موقعیت های مشخص و در درون ساختارهای مستقر روابط اجتماعی پدید می آید. روابط جنسی، روابط میان انسان ها و گروه ها، که توسط حوزه بازتولید سامان یافته اند، یکی از ساختارهای عمده را در کلیه جوامع مستند تشکیل می دهند.
پراتیکی که دال بر این ساختارها است متشکل از عملکردهای مجزا نیست، بلکه در جدل انسان ها و گروه ها با موقعیت تاریخی شان بوجود آمد. عمل به واحدهای بزرگ تری تبدیل می شود، و وقتی ما از مردانگی و انگی حرف می یم، هماوایی هایِ پراتیک جنس ها را می نامیم.
اما " هماوایی ها" بعنوان مفهوم احتمالا تاثیر بسیار ایستایی می گذارد. تعیین کننده درواقع روندگونگی پراتیک همرایی کننده است. ( ژان پل سارتر در " نقد خرد دیالکتیکی" از " وحدت وسایل در عملکرد" حرف می د). همین که ما نگاه پویایی به سازماندهی پراتیک اتخاذ می کنیم، مردانگی و انگی را بعنوان پروژه های جنسی، بعنوان روندهای پراتیک همگراساده در زمان می فهمیم، که نقطه حرکت شان را به ساختارهای جنسی انتقال می دهند.(...)
پراتیک های همگرایی مرتبط با جنسیت، هرطور ما جهان را هم مدنظر قرار دهیم، هر واحد تحلیلی هم انتخاب کنیم، در همه جا حضور دارند. نمونه مورداعتماد زندگی نامه فردی است، که بر پایه درک روزمره از مردانگی و انگی استوار است. هماوایی عملکرد در این مورد همان چیزی است که روان شناسان معمولا " شخصیت" یا "خصلت" می نامند. استدلال های روانکاوانه در فصل اول فقط وفقط به این حوزه ربط دارند.
یک چنین تمرکزی بسادگی به تاکید بیش ازاندازه بر همگرایی پراتیک راه می برد، که در هر جای دیگر هم می توان مشاهده شود. به همین جهت مایه تعجب نیست که روانکاوی – علی رغم حساسیت اولیه اش به تضادها- بیشتر خود را به برداشت "هویت" نزدیک کرده است. نقدهای فراساختارگرایی از روان شناسی مانند نقد وندی هولوی تاکید می کنند که هویت های جنسی شکننده و تغییرپذیر هستند، چون در هر زندگی نامه ای انواع گفتمان ها وجود دارند. برای او شیوه نگرش دیگری از گفتمان، ایدئولوژی و فرهنگ مطرح است. جنس اجتماعی از این زاویه در پراتیک های نمادین سامان یافته است، که می توانند مدت زمان طولانی تری را دربرگیرند تا مدت زمان زندگی فردی ( مثلا ساخت مردانگی های حماسی در رمان ها؛ یا ساخت " دژ-فهمی های خاص جنسی" و " انحرافات" در پزشکی).
فصل اول نشان داد چگونه علوم اجتماعی رفته رفته حوزه سوم جنس اجتماعی را درک و جدی گرفتند، یعنی نهادهایی مانند دولت، مدرسه و جهان کار. خیلی ها برای شان سخت است قبول کنند که نهادها به گونه کاملا ظریفی به لحاظ جنسی ساخته شده اند، نه به هیچ وجه فقط متافوریک. و نکته اساسی همینجا است.
برای مثال دولت یک نهاد مردانه است. قطعا منظور این نیست، که شخصیت های مردان در مناصب رهبری بر نهادها رنگ می ند. مساله ریشه ای تری مطرح است: پراتیک های سازمان دولتی در ارتباط با حوزه بازتولید ساخته می شوند. اکثریت غالب مناصب رهبری در اشغال مردان است، چون استخدام و ارتقا شغلی بر مبنای جنسیت انجام می شوند، چون تقسیم کار داخلی و نظام های نظارت نیز مستقل از جنسیت سامان نگرفته اند، همین طور جریان کاری مستمر یا شکلگیری توافق.
اما این ها همه لاجرم با جوانب بیولوژیکی بازتولید سروکار ندارند. این اتصال دلایل اجتماعی دارد. این هنگامی آشکار می شود که منازعات بوجود بیاید. مجادله عمومی درباره " همجنس گرایان در ارتش" یک نمونه است، جایی که مساله بر سر آن بود سربازان و دریانوردان را بخاطر انتخاب ابژه جنسی شان حذف کرد. در ایالات متحده آمریکا جائی که این مناقشه به شدیدترین وجهی درجریان بود، منتقدان به نفع تحول با استناد به حقوق شهروندی و نیروی نظامی استدلال کردند که آن ها خطری نمی بینند، زیرا انتخاب ابژه جنسی یک شخص هیچ ربطی با قابلیت اش برای کشتن ندارد. ژنرال ها و آدمیرال ها از وضع موجود به کمک استدلال های نخ نما دفاع کردند. اهمیت فرهنگی یک شکل مشخص از مردانگی برای حفظ انسجام شکننده نیروهای نظامی مدرن دلیل اصلی بود.
اززمان کارهای ژولیت میچل و گایل روبین در سال های هفتاد واضح است که جنسیت اجتماعی دارای ساختار چندلایه درونی است که در آن، منطق های مختلف بر روی یکدیگر قرار گرفته اند. برای واکاوی مردانگی ها این موضوع از اهمیت بسزایی برخوردار است. هر شکل از مردانگی ( بعنوان همگرایی پراتیک) درعین حال در رشته ای از ساختارهای رابطه جای گرفته است که مسلما می توانند از مشی های تکامل متفاوت تاریخی تبعیت کنند. بااین حساب مردانگی، هم چون انگی، با تضادهای درونی و گسست های تاریخی مواجهه است.
ما لااقل به یک الگوی سه لایه ای احتیاج داریم تا بتوانیم ساختار جنسیت اجتماعی را به نمایش بگذاریم؛ ما برای این کار سه عنصر را متمایز می کنیم: 1- قدرت، 2- تولید و 3- ساخت عاطفی. مساله الگوی موقتی است، اما به این طریق ما رویکردهایی جهت واکاوی مردانگی کسب می کنیم.
1- روابط قدرت
در نظام جنسی کنونی در غرب مهم ترین محور قدرت تبعیت فراگیر زنان و سلطه مردان است- ساختاری که جنبش زنان "پدرسالاری" لقب داده است. علی رغم استثنائات زیاد ( برای نمونه وقتی زنان امور اقتصادی را در دست دارند یا استادان دانشجویان مذکر را تعلیم می دهند) این ساختار از اعتبارعمومی برخورداراست. و به رغم مقاومت های کثیر، مقدم برهمه توسط جنبش فمنیسم، این ساختار همچنان وجود دارد. اما برای قدرت پدرسالار این استثنائات و مقاومت ها به معنای دشواری های مستمر است. آن ها مساله مشروعیت را پیش می کشند که برای سیاست مردانگی بسیار مهم است.
روابط تولید
تقسیم کارهای جنسی بعنوان یک شکل از احتساب وظایف مانوس هستند که گاهی مشمول تمایزات بسیار ظریف است. ( در یک ده انگلیسی که پائولین هوند جامعه شناس بررسی کرد، زنان شیشه های داخلی پنجره را پاک می کردند، مردان شیشه های بیرونی). اما بجااست به پیامدهای اقتصادی توزیع کار هم توجه کرد، به سودهایی، که برای مردان بخاطر مشارکت نابرابر در کار اجتماعی افزوده می شود. البته اغلب درباره مزدها نابرابر حرف زده می شود، اما سرمایه هم میان مردان و زنان نابرابر تقسیم شده است. نظام اقتصادی سرمایه داری که بنابر تقسیم کار جنسی عمل می کند بناگزیر روند انباشت جنسی را به همراه خود می آورد. به همین خاطر اتفاق آماری نیست بلکه بخشی از ساخت اجتماعی مردانگی است، که مردان شرکت های بزرگ را اداره می کنند، مردان از دارایی های کلان برخوردارند و نه ان. هرچقدر هم این چه بسا نامفهوم جلوه کند، این انباشت ثروت در ارتباط مستقیم با حوزه بازتولید بوساطت مناسبات جنسی اجتماعی انجام گرفته است.
3- ساخت پیوند عاطفی
همان طور که در فصل دوم ذکر کردم، میل جنسی اغلب چنان طبیعی دانسته می شود که از علوم اجتماعی حذف می شود. اما وقتی ما میل را براساس فهم فرویدی مدنظر قرار دهیم- یعنی بمنزله یک انرژی هیجانی، که با یک ابژه گره می خورد – مسلم است که این جا هم جنسیت اجتماعی باید ایفای نقش کند. این درباره میل به ناهمجنس گرایی همان قدر صادق است که برای میل همجنس گرایانه. ( جالب توجه این است که در جامعه ما دقیقا انتخاب ابژه نابسته به یک جنس، میل دوجنسی، ناثابت و نامعین است.) پراتیک هایی که میل را شکل داده و تحقق می بخشند، به همین جهت یک وجهه نظم جنسی است. به همین خاطر هم ما می توانیم روابطی را به پرسش بکشیم که در این کار نقش دارند: آیا آن ها توسط خودآزادی یا اجبار رقم خورده اند، آیا لذت متقابلا حس و داده می شود. در تحلیل فمینیستی جنسیت(سکسوالیته) موضوع این معیارها قبل از هرچیز بر سر پیوند میان گرایش به جنس مخالف و سلطه اجتماعی مردان است.
چون ازطریق جنسیت اجتماعی کل پراتیک اجتماعی شکل داده می شود و نه فقط اشکالی از آن، بناگزیر با ساختارهای دیگر اجتماعی متصل شده است. حالا این شناخت رواج یافته است که جنسیت اجتماعی با عواملی مانند نژاد یا طبقه " تداخل می کند"، به عبارتی با این ها همکنشی می کند. ما می توانیم بیافزائیم که این با ملیت یا موقعیت در نظم جهان همکنشی دارد.
این واقعیت برای تحلیل مردانگی اهمیت تعیین کننده است. مردانگی مردان سفیدپوست برای مثال نه تنها در تناسب با زنان سفیدپوست ساخته شده است، بلکه در تناسب با مردان سیاه پوست هم. بیش از ده سال پیش پاول هوخ در " قهرمان سفید، خونخوار سیاه" به استعاره راسیستی در گفتمان های غربی درباره مردانگی اشاره می کند. و ترس سیاهان از ترور مردان سفیدپوست به دوران استعمار باز می گردد، اما همچنان وجود دارد، چون در کشورهای صنعتی دستگاه پلیس، دادگاه ها و دان ها هنوز هم در دستان مردان سفیدپوست است. اکثریت قاطع دانیان در دان های ایالات متحده آمریکا مردان آفریقایی الاصل آمریکایی هستند، در دان های استرالیا مردان آبوریژن. این وضعیت خود را در اصطلاح آفریقایی-آمریکایی " مرد" ( The Man) نشان می دهد، که مردانگی سفید و قدرت نهادین بایکدیگر درهم میامید. ایس ت خواننده سیاه پوست رپ در این باره عقیده دارد:
این کلا علی السویه است آیا تو بیرون هستی یا داخل. گتو، دان همه نهادینه شده است. این کنترل می شود توسط "مرد"... از همان زمان 1967 آن ها چشم پوشیدند از سیاهان اعاده حیثیت کنند. حالا مساله تنها بر سر اشد مجازات است. جواب "مرد" به مشکلات تربیت بهتر نیست – بلکه دان های بیشتر است. آن ها نمی گویند، آن ها را بهتر تربیت کنید، بلکه بگذارید ما آن ها را به حلفدونی بیندازیم. و اگر تو یک بار دوباره بیرون بیای، تو به هرحال به لحاظ مغزی مردی، این دورباطل است.
و بنابراین هم نمی توان شکل سازی مردانگی های طبقه کارگر را درک کرد، وقتی علاوه بر سیاست جنسی اش تعلق طبقاتی اش را هم مورد توجه قرار داد. این به شیوه آشکاری خود را در تحقیقات تاریخی مانند کتاب سونیا روسس درباره صنعت انگلیس در قرن نوزدهم نشان می دهد. آرمان طبقه کارگر از مردبودن و خوداحترامی بعنوان واکنش به ستم طبقاتی و به پدرسالاری صاحبان کارخانه ها ساخته شد، اما درعین حال و با همان ژست ها مرز خود را با زنان قشر خود کشید. راهکار " مزدخانوادگی" که مزدهای زنان را تا اواخر قرن بیستم پائین نگه داشته اند، محصول این بازی مقابل هم هست.
برای فهمیدن جنسیت اجتماعی باید ما دائم از این هم فراتر برویم. و برعکس هم دقیقا همین طور است. ما نمی توانیم مسائل طبقه، نژاد یا بیعدالتی جهانی را بدون توسل مستمر به جنسیت اجتماعی درک کنیم. روابط میان جنس ها یک جز ماهوی ساختارهای جنسی هستند، و سیاست جنسی یکی از عوامل عمده سرنوشت جمعی ما است.
روابط میان مردانگی ها: هژمونی، فرمانبرداری، تبانی، تبعیض
ازآن جا که به بازی متقابل میان جنسیت اجتماعی، نژاد و طبقه همیشه توجه بیشتری داده شد، تفاوت نهادن اشکال متفاوت مردانگی هم معمول گشت: سفیدها و سیاه ها، از طبقه کارگر و از قشر میانی. این ستودنی است، اما خطر ساده سازی را در بطن خود دارد، چون ممکن است فکر کرد تنها یک نوع مردانگی سیاه وجود دارد، یا یک نوع مردانگی طبقه کارگر وجود دارد.
اما شناخت این که اشکال متفاوت از مردانگی وجود دارد فقط گام اول است. ما باید روابط میان اشکال متفاوت را هم بررسی کنیم. علاوه براین بایستی محیط، طب