کاوشی در روان جمعی ایرانیان از خاستگاه آسیب شناسی مدرنیت(بخش دوم)


د. ساتیر روانشناس / روانکاو(گشتالت)

یکشنبه 25 1383

3/ معضل گذار از اخلاق مقدس به اخلاق قراردادی:
انسان سکولار و گیتی گرا برای تحقق
طرح سعادت خویش و خواست خویش از انرو از اخلاق جمعی و اخلاق مقدس و عمومی، از هرگونه <تو باید> مقدس عبور میکند، تا در نمونه روایت مدرن و میانمایه جهان خصوصی و لذت اور فردی خویش را بیافریند که در زنان او خداوندگار جهان کوچک منزل و خانواده خویش است و هم زمان به قوانین جامعه مدنی تن میدهد و یا در ابر مرد نیچه و انسان ارگاستی ویلهلم رایش به انسان/خدایی تبدیل میشود که از هر <توباید عمومی>نیز عبور میکند و جهان فردی و زمینی خویش را می افریند. یا در نمونه پسامدرن زنان با چیرگی بر ابرسوژهها و مفاهیم مطلق مدرن به ساختن روایت فردی خویش از جهان و لحظه می پردازد و جهان را، واقعیت را به متنی و خویش را به تاویلگری و زندگی را به تفسیری تبدیل میکند.در برابر چنین نگاهی نگاه انسان اسطوره ای/مذهبی ما قرار دارد که در خویش باورها و اخلاقیاتی را حمل میکنند که بخاطر هاله مذهبی و یا کهن بودنشان قدسی و مقدس شده اند. این اخلاق مقدس که چون باورهای ما در طی قرون در ما ریشه دوانده اند و به ما امکان زندگی در چهارچوب سیستم اجتماعی خویش را داده اند، با بحران کنونی جهان سنتی و فروپاشی جهان سنتی نیز خود به بحرانی عظیم دچار شده است. بحرانهای اخلاقی و فساد در جامعه ما خود حکایتی از این بحران و لزوم گذار از اخلاقیات مقدس و بویژه اخلاقیات ضد زندگی و دست یابی به اخلاقیات نسبی، قراردادی برای وفاق اجتماعی شهروندهای ایرانی را نشان میدهد. این گذار اما بخاطر هاله مقدس زنان و نیز به خاطر حس گناه ریشه دوانده در جامعه ما دشوار بوده و می باشد. اگر بخواهیم کل عارضه های روانی ایرانیان را در این گذار به مدرنیت با یک عارضه نشان دهیم ، باید حس گناه را نام ببریم. به باور من حس گناه که بخشی از زنان ناشی از گذار منفی ادیپ در فرهنگ ما وترس اختگی ناشی از کشتن نو بدست کهن و یا کشتن پسر بدست پدر می باشد و بخشی دیگر از ناشی از این جنگ دائمی اخلاق و وسوسه در فرهنگ ما و یکایک ما می باشد، بزرگترین عامل روانی هراس ما از مدرنیت و فاکتوری مهم در ناتوانی از جدایی و استقلال فردی انسان ایرانی از فرهنگ و محیط جمعی/سنتیش می باشد. این حس گناه چنان در یکایک ما ریشه دوانده است که هرگاه میخواهیم بخاطر دست یابی به سعادت فردی خویش از نگاه عمومی عبور کنیم، انچنان ما را اخلاقی سرش میکند که اکثرا به جای ادامه راه خویش سعی در بازگشت و یا حداکثر رفرمی در نگاه نیاکان بدون نقد و کندن واقعی از انها میکنند. اینگونه نیز می بینیم که همیشه ما سعی در رفرمی در دستگاه های موسیقی کهن، تفکر و جهان بینی کهن داریم، بی انکه در پی زنان باشیم ، ابتدا چیزی نو بیافرینیم و انگاه با این سیستم نو قابلیتهای نهفته در فرهنگ گذشته خویش را دیگربار نوزایی کنیم و بخش ناسالم انرا دور بریزیم. این حس گناه نیز باعث میشود که در عین انکه امروز ایران به وحشناکترین بحران جنسی و بحرانهای خانوادگی، هویتی و اجتماعی خویش روبرو شده است، از تلاش برای دست یابی به راه کارهای عملی و ممکن برای رفع این بحرانها سرباز د. از نگاه من چیرگی بر این حس شرمساری وگناه برای هر ایرانی پیش شرط دست یابی به فردیت خویش و توانایی زندگی در جهان زمینی و سکولار و مدرن می باشد.حس گناه و شرم دو شکل اخلاقی و طبیعی دارند. در شکل طبیعی حس گناه شما انگاه که به کسی ،دوستی، عشقی ناحق اذیت وازاری بکنید، در خویش این حس گناه را احساس میکنید و میل جبران عمل خویش میکنید،جدا از انکه ایا اصلا جبران ممکن یا غیرممکن باشد. این اخلاق جسم می باشد که در ارتباط با دیگری و حس درد و رنج دیگری و با حس مسئولیت خویش در این رنج، بدرد میاید و خواهان جبران زنان و یا حداقل پوزشی میباشد. این حس گناه طبیعی جسم ناشی از خرد جسم و نمادی از ارتباط حسی و عقلانی با دیگری و جهان اطراف است. احساس گناه اخلاقی اما در هراس از جسم و خواستهای جسم بوجود میاید و اینگونه نافی ارتباط است.بقول پرلز:
« کسی به شما بی حرمتی میکند،به کسی میل جنسی و یا عشقی دارید و یا بالاگرفتن حس قدرت را درخویش احساس میکنید،میخواهید به خواست و میل خویش تن بدهید،در برابر بی حرمتی دستتان مشت میشود یا از چشمانتان خشم می بارد، یا در تن خویش گرمای شورجنسی و عشق را احساس میکنید و میخواهید انرا ابراز کنید،ناگهان اخلاق و احساس گناه بوسط میاید و این کار را ناپسند و بد قلمداد میکند. خشم فروخورده میشود و شور جنسی و عشقی سرکوب میگردد وارتباط قطع میشود و در اخر تنها اخلاق میماند که میگوید، این ادم بد است یا این خواست زشت است، و جهان را به خیر وشر تقسیم میکند، درحالیکه اگر خشم ابراز شود، پس زنان دو طرف میتوانند دوست شوند،مانند دو بوکسور بعد از مسابقه. یا با ابراز عشق و شور میتواند عشق یا دوستی بوجود اید و در صورت عدم تمایل طرف متقابل دلگیری از او بوجود نمی اید یا اندک است، زیرا حق انتخاب دارد. اینگونه اخلاق و احساس گناه با سرکوب شورها و خواستهای انسانی باعث خلقت خیرو شر مطلق و نفی ارتباط میگردند.7»
این حس گناه ناشی از اخلاقیات مقدس یا مذهبی و ضد شورهای انسانی در هر تبلور شور جنسی/جسمی/عشقی خطری برای اخلاق عمومی و مقدس احساس میکند ومی خواهد با چماق احساس گناه و نیش وجدان این شورها را سرکوب کند. انسان و جامعه گرفتار به این بیماری احساس گناه، انسان وجامعه ایستا و سترون و پژمرده ایست که مرتب در مراسمی عمومی یا شخصی در حال خود زنی و اختگی روح و روان خویش و خلاقیت خویش می باشد، زیرا خلاقیت انسان ریشه اش در شورهای وجودی ماست که انگاه که با حس خرد و روح امیخته میشوند و زیبا میگردند، انسان را به اوج زندگی و سلامت می رسانند. از اینرو چیرگی براین حس گناه و شرمساری و عبور از این اخلاقیات مقدس یکی از پیش شرطهای مهم دستیابی به نگاه سکولار و اینجهانیست. بقول نیچه:«نشان ازادی بدست امده چیست؟ دیگر از خود شرمسار نبودن.8».
جهان مدرن با شناخت خطر احساس گناه و با چیرگی براین احساس گناه اخلاقی زمینه را برای خلاقیت و پیشرفت باز میکند و حاصل زنان فرهنگیست که پویاترین فرهنگ بشریست. از طرف دیگر جهان مدرن همزمان با احساس گناه اخلاقی بخاط اعتقادش به سیادت خرد بر احساس(که خوشبختانه در روایتهای دیگرمدرن بشدت زیر سوال رفته است و اینگونه امروز در کنار خرد استدلالی از خرد احساسی نیز سخن گفته میشود)و کم باوریش به جسم و ایمان مطلقش به <من> و <اراده> همزمان احساس گناه طبیعی را نیز بدور می اندازد و بدان بی اعتماد است که حاصلش همین لجام گسیختگی امیال و اسارت انسان مدرن در بند امیال خویش بقول میلان کوندرا در کتاب وصایای تحریف شده می باشد.در انجا جوانانی کشیشی را میکشند و به عنوان علت کشتن تنها از کسالت اوری زندگی خویش سخن میگویند و اینکه اتفاقی کشیش انجا بوده است. دیدن این دوگانگی جهان مدرن برای شناخت بهتر هراسهای انسان اسطوره ای/مذهبی و نیز برای درک ضرورت افرینش روایت خویش از مدرنیت و گیتی گرایی بسیار مهم می باشد. به عنوان جامعه بینابینی و انسان بینابینی ما باید پاسخی را بیابیم که نه تنها جوابگوی بحران جامعه ما ، بلکه یادگیرنده از بحران مدرنیت وشاید پاسخی برای زنان باشد، چرا که ما در بطن هر دو بحران سنت و مدرنیت زندگی میکنیم. در مورد حس شرم نیز با همین معضل روبرویم. حس شرم که بقول مارکس اولین حس بشر پس از خوردن سیب دانایی و احساس همراه با دانایست و از طرف دیگر نماد حس دیگری و حس لذت با دیگری می باشد، همان حسی که ادم و حوا را وادار میکند خویش را بپوشانند و همان حسی که وقتی عاشق و معشوق به یکدیگر نگاه می انداد، از شرم حس دیگری و حس خواهش و لذت خواهش خویش سرخ میشوند. این شرم زیبا که نمایانگر ارتباط و حس دیگریست و در پیوند مستقیم با خرد و عشق زمینی قرار دارد، با خجالت اخلاقی که نفی جسم و نفی خواهشهای ماست ذاتا متفاوت است. انسان از شرم لذت عشق و جسم سرخ شده پی میبرد که به کسی دلبسته است و همین میل او را مجبور میکند به جلو رود و عشق خویش را ابراز کند و انکه در زیر بار خجالت اخلاقی خرد شده است و از حس لذت و جسم خویش و تضاد این حس با خواست اخلاق مقدس و سنت حک شده در روح و روانش در رنج است، از یار و احساس و خردش میگریزد و به معبد یا محراب پنهاه میبرد و تقاضای عفو میکند و یا با خودازاری و ریاضت کشی سعی در چیرگی براین اهریمن خویش میکند. اینجا نیز نگاه مدرن و سکولار با دور ریختن به حق خجالت اخلاقی و ستایش امیال و خواهشهای انسانی به سلامت و بلوغ تازه ای دست می یابد که باعث برتری او بر انسان سنتی میگردد و همزمان با دور انداختن شرم طبیعی و اخلاقی خواندن این شرم در حقیقت درک غلط خویش را از جسم/جنس و عشق به نمایش میگذارد،درک متناقضی که حاصلش بحران جنسی و عشقی مدرنیت معاصر می باشد. این نفی شرم طبیعی ونفی این احساسات انسانی همزمان ضرورت خردی نو و منطقی نو را در اشکار میسازد، زیرا اگر شرم اولین احساس ناشی از خرد است و عشق در پیوند با خرد مانند اسطوره ادم وحوا بوجود می اید، پس انجا که شرم و تن و عشق همراه و یاور خرد نباشد، پس زنان خرد نیز کامل نیست و بایستی خردی عاشق و عشقی خردمند افرید و یا در قالب جسم خدایی همه اینها را در پیوند با یکدیگر به عنوان ابزار جسم در خدمت سلامت و شکوه زمین و زندگی خویش در اختیار گرفت.
موضوع مهم دیگر در این راستا این است، که انسان ایرانی باید بتواند معناهایی نو از عشق و دوستی برای خویش بیافریند، تا بر بحران نگرش عشق و دوستی ایرانی ، که ریشه گرفته از عرفان و فرهنگ کهن خویش و میل جاودانه به یگانگی از طریق نفی فردیت خویش و محو شدن در دیگری می باشد، چیره شود وهمزمان قادر به تلفیق زنان با عشق مدرن، که اساس زنان بر فردیت ورابطه است، باشد. این بحران نگرش عشق ایرانی در تقابل با عشق مدرن که در مقاله ششم بعد از طرح بحران جنسی بدان خواهم پرداخت، از فاکتورهای مهم در بحران ایرانیان مقیم خارج از کشور و نیز بحران مفهوم عشق در درون کشور است. این بحران است که سبب میشود، ناگهان ایرانیان مقیم اروپا بعد از سالها زندگی در اروپا در پی دستیابی به این حس شرقی وایرانی به دنبال یاری در کشور خودشان بروند(جدا از معضلات جنسی که در میل دست یابی به دختر باکره خویش را نشان میدهد) و همین بحران عشقی در امروز ایران و درگیری میان عشق مطلق ونسبی خود بخشی دیگر از علل هراس ما از مدرنیت است، بویژه که این نگرش عشق ما که بدنبال یگانگی با دیگریست و از اینرو با عشق مدرن که بدنبال ارتباط دو فرد و نه یگانگیست در تضاد قرار دارد، خود ناشی از نگرش عرفانی ما و تاثیر زنان در روح و روان ما میباشد. البته باید یاد اور شد که هم حس یگانگی و هم حس فردیت در عشق از حالات طبیعی حس عشق هستند که بخاطر ناکامی فرهنگ ما در جذب جسم و فردیت ونیز بخاطر ناکامی نسبی مدرنیت در جذب یگانگی و پیوند زنان با فردیت به بحران عشقی ایرانیان و نیز جهان مدرن تبدیل شده است. امروز ما در جهانی زندگی میکنیم که همه در زنان بدنبال عشق میگردند، در حالیکه عشق در یکقدمی انهاست. این بحران عشقی ما و هراس ناشی از زنان از مدرنیت که گویی عشق و دوستی شرقی را داغان میکند و عشق را بی ارزش میکند، خود فاکتوری دیگر در عدم تن دادن ما به سکولاریت و اینجهانی شدن است.از اینرو
برای چیرگی بر بحران جنسی و عشقی و نیز بحران هویتی ایرانیان که در بخش هفتم بدان خواهم پرداخت، باید در پی زنان بود که از هراسها اخلاقی و ترسهای جنسی خویش بگذریم، باید بر ترس خویش از حس فردیت، برابری و ازادی در رابطه و عشق چیره شویم وبه قبول فانی بودن عشق و انسان و شکوه این فانی بودن نایل اییم و از طرف دیگر با درس گیری از بحرانها و تناقضات مدرنیت و درک روایتهای مختلف گیتی گرایی و فردگرایی ،خردگرایی و در کل روایتهای مختلف مدرنیت بتوانیم نگاهی نو بیافرینیم که در زنان هم جایی برای فانی بودن و نیز جاودانه بودن، هم برای عشق مطلق و عشق نسبی، هم برای فردیت و هم حس یگانگی در عشق وجود داشته باشد، تا روح ایرانی بتواند با عبور از ساختار اسطوره ای/مذهبی خویش به سکولاریسم تن دهد و همزمان با این وحدت اضداد و با قبول ویژگیهای خویش سکولاریسم ایرانی خویش را بوجود اورد؛ سکولاریسمی که بر بستر سکولاریزاسیون و گیتی گرایی جهانی نگاه گیتی گرایانه خویش را به وجود می اورد و سرانجام پوست اندازی میکند و به هویتی نو دست می یابد.

4/سکولاریسم ایرانی:
امروزه ما در فضای سیاسی واجتماعی جامعه خویش بنا به ضرورت دوران ما شاهد اوج گیری روایتهای مختلف سکولاریسم و چالش این نگاهها با یکدیگر و نیز شاهد کژفهمیها، شبه سکولاریسمها و عبور از انها هستیم. در عرصه سیاسی جدال میان سکولاریسم و لاییسیته و همچنین پاک شدن این مفاهیم از بدفهمیها رشد کرده است. در عرصه سکولاریزاسیون اجتماعی/فرهنگی و فردی ما درکنار نهادینه شدن تدریجی مفاهیم و معانی سکولاریسم اکنون نه تنها شاهد روایتهای نویی از فرهنگ گذشته و معاصرخویش،خواه میترایسم یا زردشت، خواه اسلام یا عرفان میباشیم، بلکه همزمان شاهد اوج گیری یک سکولاریزاسیون مصرفی نیز هستیم که در واقع نمایانگر پیوند متزلزل سنت و سکولاریسم است و ناشی از فروپاشی جهان سنتی و نبود یک نگاه الترناتیو همه جانبه برای این جمعیت تشنه و گرفتار بویژه جوانان می باشد. این سکورلاریسم مصرفی یا شبه سکولاریسم در این جو فروپاشی جهان سنتی برای انسان سنتی که کم کم از اسارت اخلاق در میاید، متاسفانه همانطور که در متن گفتم، امری طبیعی و در عین حال در درازمدت گذراست. انسان اخلاقی میانمایگی مدرن و دنیوی شدن مدرن را در ذهن اشفته خویش به فرومایگی و مادی شدن ترجمه میکند و اینگونه ما شاهد تناقضات فراوانی درجامعه و نسل سوم خویش هستیم که هم خواهان سکولاریسم می باشد، هم درگیر و مشتاق این مصرف گرایی بنا به زنان ذات اخلاقی میباشد و هم اکنون میخواهند امیال سرکوب شده خویش توسط جامعه بسته و سنتی را یکدفعه براورده سازد و در عین حال باید بخاطر قدرت سنت در فضای مخفیکاری و دلهره همه چیز را حس و تجربه کند. همیشه وقتی سد میشکند به بیان نیچه ابتدا گل ولای به روی میایند و در طی زمان جای خویش را به اب صاف و زلال میدهد. تاریخ حال و اینده ایران را این چالش و جنگ قدرت میان دیدگاههای مختلف سکولار، شبه سکولار و یا سکولاریسم مسخ شده و سنتی با لعابی مدرن تشکیل میدهد و خواهد داد. بنا به رشد روزافزون جامعه ما و نزدیکی رنسانس جامعه ما امید فراوان است که این بار اصل بر فرع و روایت مدرن گیتی گرایی بر هر گونه شبه سکولاریسم و یا نگاه سنتی با لعاب سکولاریسم چیره شود. برای پیروزی در این جنگ قدرت و چالش نگاهها و تاویلها باید سکولاریسم ما هم از جهان مدرن و مفاهیم بنیادین سکولاریسم با توجه به روایتهای مختلف سکولاریسم در جهان استفاده ببرد،تا واقعا پایه گذار سکولاریت و گیتی گرایی باشد و نه شبه یا شکل مسخ شده نوینی را بیافریند و هم باید با شناخت ساختار ذهنی جامعه خویش این سکولاریسم را انگونه بیافریند که روحیات و اشتیاقات عمیق درونی این مردم را دربر بگیرد و پیوندی میان انها ایجاد کند. این کار با تکرار ساده و کپی برداری از سکولاریسم اروپایی و یا با رفرم فقط در چهارچوب این ساختار خاص خویش بی توجه به نگاه مدرن و مفاهیم بنیادین سکولاریسم ممکن نیست و در نهایت در هردو شکل، کاری نصفه و نیمه و ناکافیست. سکولاریسم اروپایی ریشه در فرهنگ مسیحی/یونانی اروپا دارد و اینگونه مفهوم خرد و قدرت در انها بنیادین هستند و اینگونه نگاه انها به زمان، هستی و انسان در عین نواوری و خلقت نگرشی نو ریشه در این فرهنگ دارد. در فرهنگ ما اما دو عنصر اخلاق و عشق در حقیقت دو بخش عمده فرهنگ و روان ما را تشکیل میدهند. انسان ایرانی ترکیبی از کودک و پیر است و اینگونه در ساختار روحی او جای جوان و بالغ بزبان روانکاوی ترانس اکسیونال و اریک برن خالیست. رند قلندر حافظ همان کودک روحمند شده درون ماست و ترسهای اخلاقی ما از هرج و مرج جنسی و اخلاقی مانعی بزرگ در روند بلوغ و تن دادن به نگاه سکولار در جامعه ماست. برای انکه بتوانیم اینگونه با یادگیری از انسان مدرن در بطن خویش وفرهنگ خویش بخش بالغ و جوان را بوجود اوریم که با نیروی خرد و قدرت خویش هم شور کودک درون خویش و هم پندهای اخلاقی پیر درون خویش را به خدمت خویش و زندگی میگیرد و دیگر بنده انها نیست، باید ساختاری نوین بوجود اوریم که بتواند این حالات متناقص را به وحدت اضداد تبدیل کند وبدینوسیله سکولاریسم ایرانی را بوجود اورد.
به باور من تنها مفهومی که میتواند زیر بنای این نگاه سکولار و زمینی برای ما باشد و اشتیاق جامعه ما بدنبال عشق و وحدت وجود را نیز دربر بگیرد و انرا زمینی کند، مفهوم <جسم و تن خدایی> است. یعنی اینکه انسان ایرانی با مفهوم تن و جسم و سراپا جسم شدن و قبول روح به عنوان بخشی از جسم انگاه میتواند هم تن به خرد استدلالی و <من> اروپایی دهد و از قدرت، نسبیت و قراردادی بودن اخلاق نترسد و همزمان با <تن شدن، جسم شدن> میتواند سفر قرون متوالی خویش بدنبال عشق را به پایان بخشد وبه وحدت دوباره با طبیعت و زندگی یا خدا دست یابد و در این وحدت از طریق جسم و فردیت به عشق و یگانگی با هستی دست یابد. این حس وحدت و نیاز دیدن جهان چون تبلور عشق و نمایشگاه بازی عاشقانه برای روح ایرانی بسیار مهم است. در تفکر جسم گرایی او دیگر نه لازم است مانند نیاکان خویش بگوید:« من ایمان دارم، عشق میورزم، پس هستم» و نه لازم است مانند انسان اروپایی ودکارت بگوید:« من فکر میکنم و شک میکنم، پس هستم»، بلکه بزبان نیچه میگوید:« من هستم، پس عشق میورزم، شک میکنم، فکر میکنم، ایمان میورزم و ..، زیرا همه این حالات و احساسات نیروها وشورهایی از جسم و زندگی هستند». اینگونه سراپا جسم او در جهان و واقعیتی زندگی میکند، که در زنان همه چیز تبلور عشق خداییست و او در همه هستی، در همه شورهای خویش و جسم خویش نور خدا می بیند.

ای قوم به حج رفته کجایید، کجایید معشوق همینجاست بیایید،بیایید

معشوق تو همسایه دیوار به دیوار در بادیه سرگشته شما در چه هوایید

گرصورت بی صورت معشوق ببینید هم خواجه و هم بنده و هم قبله شمایید.(مولانا)

او با تن دادن به این جسم و این نور عشق خدایی، با تن دادن به این لحظه خدایی و سادگی زمین و جهان خویش به پرستش خدا و زندگی می پردازد، زیرا عشق حالتی از جسم است.

گل در برو می در کف و معشوق بکامست سلطان جهانم به چنین روز غلام است.(حافظ)

اینگونه او نه تنها قادر به حس چند معنایی و چند عشقی می باشد و میتواند از طریق عشق زمینی و جسم به روح جهانشمول و عشق خدایی و لذت زمینی/اسمانی دست یابد ،

ساقی بنور باده برافروز جام ما مطرب بگو که کار جهان شد بکام ما

ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم ای بی خبر ز لذت شب مدام ما

هرگز نمیرد انکه دلش ده شد به عشق ثبت است بر جریده عالم دوام ما (حافظ)

بلکه قادر بدان است، مرتب با قدرت و خرد اروپایی خویش و خرد شاد خویش جهان و نگاهش را بازافرینی سازد و مرتب این شکوه خدایی را در طرحی نو حس و لمس کند.

بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم

اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد من و ساقی به هم تازیم و بنیادش براندازیم.(حافظ)

با پا گذاشتن به عرصه تن و جسم و این جهان چند معنایی او نیز میتواند هم واقعیت راسیونال را قبول کند و میتواند با سحرزدایی به خلاقیت دوباره خویش دست یابد، زیرا همه هستی تاویلی و تفسیری از جسم است، و هم با این قدرت زمینی اکنون میتواند واقعیت جادویی و سبکبال خویش را نیز دیگر بار بیافریند و در این واقعیت جادویی با خدایان خندان و سبکبال خویش نرد عشق و دوستی ببازد و جنگ خندان قدرت و عشق را بیافریند. در قالب جسم او به پیوند بنیادین سه نیروی خویش عشق، خرد و قدرت دست می یابد ،زیرا حس و لمس میکند که همه اینها به عنوان قدرتهای جسم بی یکدیگر مسخ و بیمار می باشند. از اینرو عشق اش خردمند است و خردش عاشقانه و قدرتش سبکبال و خندان، و با این سه نیروی خویش دست به افرینش جهان و نیز خدایان خویش مید. با این وحدت اضداد او به خلق و ستایش افردویت خندان و روحمند خویش می پردازد، میترا را با اشتی اش با جسم و یگانگی با گاو خویش به ساتور و سمبل بلوغ جسم و انسان مبدل میسازد، زردشت را خندان میسازد و او را در جهان فراسوی نیک و بد خویش به سادگی جهان عشق و قدرت مشغول میسازد. دیگر خدایانش نیز خندان و سبکبال میتوانند یاور او در این بازی عشق و قدرت زندگی و ساختن جهان خویش باشند. با چنین باوری او با جسمش می اندیشد و احساس میکند و اینگونه هم خرد استدلالی مدرن و هم خرد شهودی شرقی را، خرد شاد و ساده اسطوره ای خویشرا ویا خرد خندان نیچه ای را به خدمت خویش میگیرد، زیرا اینها همه نیروهایی و تفسیرهایی از خود اویند و او میتواند مرتب منطق و خردهای نوی کشف و اختراع سازد. این انسان سراپا جسم با دو نیروی هوش خردی و هوش احساسی خویش با جهان ارتباط میگیرد و تلاش میکند به اوج سلامت و حالت عشق و قدرت خویش دست یابد. با چنین نگاه جسم گرایانه انسان ایرانی نه تنها میتواند با <من> مدرن اشتی کند، که طرحی از جسم است، بلکه نیز از زنان عبور کند و به طرحی و نیرویی قدرتمندتر چون <خود> جسم و خرد جسم دست یابد. حاصل چنین دگردیسی نه تنها ساختن علمی کلیت گراست که از همه دوالیسمها عبور میتواند بکند و در سرنوشت تصادف و در تصادف سرنوشت میبیند، بلکه با خویش اشتی ایمان و خرد را نیز به همراه دارد و اینجا خرد مومن خندان میشود و ایمان خردمند سبکبال میگردد و این خرد و ایمان سبکبال انسان را به تلاش و جستجو و سادگی وامیدارند. با چنین گذاری انسان ایرانی به زنان چیزی دست می یابد که در خفا همیشه در پی زنان بوده است و زنان تبدیل زندگی به یک بازی عاشقانه و خندان و لذت تمام مدت میباشد، حس لذت همه حالات زندگی و حس دیدن یگانگی عشق و لذت خدایی در همه اشکال زمینی و فانی ان. اینگونه سراپا جسم انسان ایرانی میتواند نه تنها به بحران خویش پایان دهد و مدرن گردد، بلکه با این سکولاریسم خویش نیز میتواند دیگر بار نگاهی نو و علمی نو بیافریند و در بحران معاصر مدرنیت نقش خویش را ایفا کند و دیگر بار برای جهان چیزی برای گفتن و اعطا کردن داشته باشد. امروزه تنها ما در بحران نیستم. جهان مدرن نیز در مرحله یک دگردیسی مهم قرار دارد. اگر با نی