طرحواره ای از سنت- مدرنیت- فرامدرنیت
کوروش برادری
چهارشنبه 16 فوریه 2004
دوران ما دوران پر فراز و نشیب طلوع و غروب اصطلاحاتی است که چونان مد هر فصل فراگیر شده، پس جای خود به مد دیگر می دهند. از پی فروپاشی سوسیالیسم واقعا موجود شتاب برآسایی و افول این اصطلاحات و عناوین به گونه بی سابقه ای تورم زا گشته است. تاپیش از این روال بر این بود که هر عصر یا دورانی را با عنوانی برابر نهاده و ازاین برابرنهی عصاره ای را در قالب ژانر فکری بر تارک آن عصر می کوبیدند. رویه این بود که گمان می رفت می توان هر دوره یا عصری را به حادثه یا رویدادی دورانساز یا که مفهوم یا مفاهیمی یا به شخصیت هایی بی بدیل، خواه مستبد خواه مصلح، فروکاهید و این عصر را از آن عصر، آن دوران را از این دوران و این سنخ از انسان را از آن سنخ انسان تفاوت نهاد. آن چه جالب بود و گیرا، تفاوت واختلاف بود، نه اشتراک و اینهمانی؛ خط فارق بود نه خط مشترک. گویی گمان بر این بود که هویت هر عصر یا دوران از گذر تمایز خود از پیشینیان شکل می گیرد و آن چه هر دوره را مشروعیت می بخشد زدودن سایه های، گاه سنگین، گذشته و نیاکان از هستی خود می باشد. بی تردید همیشه بر این نهج نبود. تعریف خود از گذر وجه افتراق یا تفاوت خود از آن چه گذشته است و منسوخ گشته است بدعتی نوپا بود. تاپیش ازاین نوآوری، گمان، یا بهتر است بگویم، ایمان بر این روش بود که دوبارگی هویت هر عصر یا دورانی است. به بیانی، هر عصر یا دورانی به باور این نگرش پای بندی به هویت مشترک نیاکانی و بازسازی روزانه وجوه اشتراک از گذر جان دادن به سنت و آداب بود. بی تردید خلاصه کردن یک عصر یا چند عصر در یک مفهوم یا به یک مخرج مشترک به معنای کتمان کردن گرایش های دیگر نیست، که در هر عصری گرایشات مختلف و متفاوت وجود دارد. قطعا طرزتلقی هر عصر از خود با طرزتلقی عصرهای پس از آن هم چه بسا متفاوت و گاه در توفیر است. اما اگر در روند تاریخ تامل کرد و در آن چه که وجه اشتراک یا افتراق عصرها نامیده می شود، در آن چه که تعریف عصر از دوران خویش است، در می یابیم که سه عنصر شاقول تعریف دوران بوده است. این سه عنصر عبارتند از: تداوم، پیوستگی و گسست. تاپیش از شکلگیری زمان تاریخی، یعنی تا هنگام سیادت زمان اسطوره ای – دینی، آن چه قرن ها را چونان خط قرمزی به هم پیوند می داد، عنصر تداوم و ادامه دادن به امر ازلی و ابدی بوده است؛ تداوم در معنای بازگشت به آن چه در آغاز بوده است هم تجلی می یابد. تداوم در این دوران، یک رجعیت و بازگشت همیشگی است. اگر بتوان از نیچه مفهوم " بازگشت جاودانی" اش را وام گرفت، می توان گفت این دوران دوران " بازگشت دائمی" به عنوان بازگشت به آن آغازی است که اکنون در هاله ای از ابهام و تقدس فرو رفته است و تلاش می شود ازطریق آئین و دین آن را از گذر تجربه روزمرگی آن به روز کند و ده نگاه دارد. زندگی از منظر این نگرش ده نگاه داشتن آن آغاز از طریق تداوم بخشیدن به آن است. پیوستگی تعریف از دورانی است که گرچه بر ارتباط خود با دوران پیشین تاکید دارند، اما تعریف خویش را ازطریق آن چه که آن عصر یا دوران را از دوران پیشین خود متمایز می کند، بیان و بازگو می کند. لازم به تذکر است که این دوران زمان تاریخی است، نه آن زمان سرمدی و اساطیری. این نگرش به دوران و طرزتلقی از خویشتن این عصر یا دوران است که او را در مقابل چیزی می نهد که او آن را سنت خویش می نامد. آن چه که به نام تجدد نامیده می شود و سده هااست نگاه ما را به جهان و انسان صیقل و جلا می دهد، خود را از گذر تمایز از سنت و نه اشتراک با سنت تعریف می کند. با این حال، مدرنیت با سنت نامیدن دوران پیش از خود به نوعی هم به پیوستگی خود با آن صحه می گذارد و به نوعی آن را آبشخور خود می داند. اگرچه سنت را از دریچه تاویل نوین خود از امر کهن سنت به گونه ای بازتفسیر می کند، که از درون تهی می شود و چونان پوسته ای می ماند. اما به هرحال این گسست قطعی و کامل نیست. به همین جهت است که مدرنیت در آغازه های خود به سنت رجوع می کند – سنت دینی، ادبی، فلسفی-، تا با چالش کشیدن آن خود را بازتعریف کند. در نحله هایی از تفکر این تدوام عیان و آشکار است. فلسفه تاریخ هگل تاریخ پیوستگی دیالکتیکی است که از آغاز تا فرجامش به سان یک اندامواره به نمایش نهاده می شود؛ به سان تداومی، که از گذر فراگیر شدن آزادی به هم جیر می شود. در دوران تداوم زمان دایره ای است که در آن، آدمی بر آن است تا از مجرای آئین و عبادت و سنت روگار دوران فراق را پر کند تا دایره بسته گردد و وصال نایل گردد. تاریخ در زمان دینی یا اسطوره ای زمان به منزله رستگاری یا نجات در موعودگرایی است. با این حال شکوفایی تاریخنگاری یا به عبارتی فلسفه تاریخ در دوران مدرنیت پرده از رابطه پیوستگی نقد و نقد پیوستگی مدرنیت با سنت بر می دارد. تقسیم تاریخ به ادوار مختلف، مراحل تاریخی، آغاز و انجام تاریخ در نظریه های فلسفی تاریخ مدرنیت بی تردید آن تاریخ نگاری اسطوره ای یا دینی را به ذهن متبادر می کند. کافی است نگاهی بیفکنیم به نظریات تاریخی آگوست کنت، کندورسه، هگل و دیگران، تا پیوستگی مدرنیت با سنت را از دید تاریخی و انتقادی عریان دید. حتا اگر این گونه از فلسفه تاریخی را ناشی از تاثیر مسیحیت یا زمان دینی بر اندیشه این اندیشمندان یا بر زمان عرفی دانست، باز این امر را انکار نمی سازد که این اثر خود بهترین دلیل تداوم این پیوست بر بستر نقد است. دستکم توجه نخستین اندیشمندان مدرن به تاریخ و فرایند تاریخی گواه این مدعاست که رابطه مدرنیت با سنت رابطه پیوست است به نقد. درمقابل، آن چه به نام گسست نامیده می تواند بشود آن چیزی است که در برخی از افکار فرامدرنیت به چشم می خورد و منکر هر نوع پیوستگی دوران فرامدرنیت با دوران پیشین است. بهترین و گویاترین تاریخنگاری فرامدرنیستی قطعه ای از نیجه است در باب حقیقت، که درواقع شاهکار ادبی-فلسفی است و درآمدی بر جلوس سگالش گسست بر اورنگ ذهنیتی است که در جستجوی پیوستگی نیست، بلکه به دنبال آن چیزی است که نه هویت است، بلکه نا-هویت است. فرامدرنیت چونان گسست نشاندن تفاوط در چگالش اندیشه و کنش خویش است. در پاره ای از نحله های این تفکر نقد بیشتر ویرانگری و ویرانسازی است تا وسواس سره از ناسره. درک زمان در اندیشه گسست دایره ای نیست، بلکه چرخشی است یا دوار است. دایره بسته است، اما چرخش یا دوار در گردش بی انتها است و آن را نه آغازی است و نه انجامی است؛ درست همان چیزی است که نیچه در قطعه «دیوانه» خود توصیف می کند و از مرگ معیار سخن می راند و از گم شدن جهت و سمت حرف می د. در این جا نیز ما شاهدیم که کمتر اندیشمند فرامدرنی به صرافت نگارش تاریخنگاری فلسفی یا فلسفه تاریخ بیفتد. شاید بتوان دوران تاریخی را به دو دوره اعصار درونزی و اعصار برونزی تقسیم کرد. سنت دوران درونزی را به نمایش می گذارد و تجدد دوران برونزی را. دوران درونزی دوران سیادت آئین و سنت است و آینده چونان امری موعود به منزله رستگاری و نجات و بازگشت به آغاز درک می شود. این دوران سر به لاک خود است و گویی به چله تاریخی نشسته است یا که هم و غم خود را صرف مادیت بخشیدن به آن گذشته طلایی و از دست رفته در زمان آینده است؛ آینده ای که بشارت بازگشت به اصل است. تجدد برونزی است، از سنت بیرون می رود، در صدد ساختن گذشته از دست رفته در آینده نیست، سیادت زمان حال است و زمان حال فقدان گذشته است، اما سایه ماضی استمراری را بر خود حس می کند. فرا-مدرنیت سیطره و حکمروایی مطلق زمان حال و اکنون است. اکنون معیار است و حال سنجش. شاید بتوان به ایجاز گفت سنت بی- زمانی است، مدرنیت هم-زمانی است، و فرا-مدرنیت نا-هم زمانی .سه پارادایم تداوم, پیوست و گسست حمل است بر سه پارادایم فکری مثالی، هویت یا اینهمانی و تفاوط. پارادایم مثالی مطلق- مدار است؛ پارادایم هویت تضاد-مدار است و پارادایم تفاوط تفاوت- مدار . اما این ما را به اعماق بحث منطق می کشاند که نه در این بوطیقایِ تب زده گنجد نه در این کلکِ شکسته.