پاسخ دكتر زرافشان به نامه‌ی فرخ نگهدار


دكتر ناصر زرافشان

چهارشنبه ٥ اسفند ١٣٨٣

در پاسخ به نامه سرگشاده در هفت‌بند


وقتی در فراخوان از شکل گیری یک حکومت دموکرات مبتنی بر اعلامیه جهانی حقوق بشر، و مجددا از حکومتی که با تکیه بر آراء اکثریت ملت بوجود آمده باشد، بحث می‌شود، این چه معنائی جز یک حکومت انتخابی می‌تواند داشته باشد؟ نظام سلطنتی نه در تاریخ ما و نه در هیچ جای دیگر جهان از طریق انتخابات بوجود نیامده است.

دوست و همرزم دیرینه‌ام، فرخ نگهدار


از راه دور و از پس این دیوارها درود گرم مرا بپذیر. نامه سرگشاده‌ات را به دقت خواندم. خوشحالم که طرح رفراندوم باب گفتگو پیرامون مسائل جاری جامعه و کوشش برای یافتن راه حل آنها را از نو گشوده و بویژه به بحث میان نیروهای داخل و خارج کشور دامن زده است و شخصا از تو سپاسگزارم که بقول خودت «جوهر موضوعات مهم مطرح شده در این نظرگوئی‌ها» را بیرون کشیده‌ای تا آنها را با من و دیگر یاران در میان گذاری. خواهش قلبی اما به زبان نیاورده مرا برآوردی. شرایطی که من در آن هستم دسترسی و اشراف به جریان بحث‌ها را بسیار دشوار می‌سازد اما در این چند ماهه همواره آرزو می‌کردم در خارج از دان بودم و می‌توانستم همه واکنشها و اظهارنظرهائی را که به مناسبت این فراخوان پیرامون مسائل جاری کشور و راه حل‌های آنها بعمل می‌آید، از هر طریق ممکن بدست آورم، از آنها بیاموزم و به برآیند آنها دست یابم. همواره در این فکر نیز بودم که با چه روشی می‌توان این کار را بخصوص در مورد بحث‌هائی که در خارج کشور جریان داشته است به انجام رساند و طی این مدت همیشه هم پسِ ذهنم این امیدواری مبهم را داشتم که شاید کسی به این ضرورت توجه، و آن را عملی سازد. با چنین زمینه‌ای و با توجه به شرایطی که من در آن قرار دارم، می‌توانی احساس و میزان شادمانی مرا هنگامی که نامه سرگشاده ات بدستم رسید دریابی.
با احتیاط از تشخیص خود راجع به امکانات عینی ادامه این بحث با توجه به وضعیت من و میزان فشاری که می‌توانند بر من وارد ساد صحبت کرده‌ای. از اینرو مایلم پیش از ورود به اصل بحث چند کلمه‌ای نیز در باره وضعیت خود و شرایط دان بنویسم.
من می‌دانم که مشارکت فعال در این بحثها برایم گران تمام می‌شود. اما نزد خودم، نه برای این سالهای دان، بلکه حتی برای یک روز سلب آزادی از خودم دلیل و توجیهی نمی‌یابم؛ برای آزادی و حقوقی که طی این سالها و به این طریق از من سلب شده و به سرقت رفته است، هیچ گونه موجبی نمی‌شناسم تا تسلیم شرایطی شوم که خواسته‌اند بر من تحمیل کنند، بدهکار کسی نیستم که ناگزیر به مصالحه و نرمش باشم یا از طبیعی‌ترین حقوق خویش که حق اندیشیدن و مشارکت کردن در سرنوشت مردم و میهنم می‌باشد، بگذرم. بخاطر آگاهی از جنایاتی در دان هستم که دیگران مرتکب شده‌اند. در شرایطی که جنایتکاران خود آزادند و سررشته کارها را بدست دارند. از این رو، از هر امکانی که بیابم برای ارتباط و در میان گذاردن آنچه فکر می‌کنم با یارانم استفاده می‌کنم تا سره و ناسره آن از هم تفکیک شود و در این زمینه از کسی واهمه ندارم.
طی این سالها در دان بر اساس چنین نگرشی برخورد و رفتار کرده‌ام و از هزینه‌ای هم که بابت آن پرداخته یا باید بپردازم پروائی ندارم. البته شرایط راحتی ندارم، اما خون من رنگین‌تر از خون هیچ یک از آحاد آن دو نسلی نیست که از همین لعنت آباد آنان را به زیر خاک سیاه فرستادند. اما در مورد دان و شرایط آن اوضاع کما بیش بر همان روال گذشته است ولی ظاهرا در خارج کشور شناخت درستی از وضعیت اینجا ندارند. هموطن عزیزی بنام آقای دکتر محسن قائم مقام از نیویورک که برداشت اشتباهی از بخشی از نامه من به آقای حجاریان کرده مطلبی زیر عنوان «آزادی رای و روند فراخوان ملی همه‌پرسی» نوشته که در آن، ضمن توصیه‌های مشفقانه‌ای به من، در قسمتی از نوشته خود نیز تصوّر خویش از دان اوین را به این شرح بیان می‌کند: «سیاست‌های جمهوری اسلامی مثل هر کار دیگرش عجیب و غریب است. پاسخی به دانی کردن بدون دلیل و طولانی دانی‌ها ندارند و به جایش به آنها مرخصی استعلاجی می‌دهند! دانی سیاسی با خارج از دان تماس سیاسی دارد. تضاد کارها تا حدی است که خانم زهرا کاظمی، ایرانی تباری تبعه کانادا، بدلیل عکس برداری از در و دیوار دان اوین شکنجه می‌شود و با ضربه کفش قاضی به سرش، جان می‌دهد... ولی از طرف دیگر می‌بینیم که یکی از فعالین دانشجوئی از درون دان اوین علنا و با اعلامیه‌های منتشره در اینترنت و در سایت مشخص خود به فعالیت برای ترتیب ائتلاف سلطنت طلبان با سایر نیروهای ملی و دموکرات می‌پردازد... من سر در نمی‌آورم که معنی این تضادها چیست. من تردیدی ندارم که اگر انتخابِ پس از مرگ را بعهده حاکمین جمهوری اسلامی بگذارند میان جمهوری خواهان نظیر ما و سلطنت طلبان، دومی را انتخاب خواهند نمود.» و از توضیحات خود در مورد دان چنین نتیجه گیری می‌کند که «حالا اگر رهبری هر جنبش سیاسی بخواهد در داخل دان آنهم دان اوین قرار گیرد براحتی در کنترل دستگاه قرار گیرد... به نظر من دانیان سیاسی در هر رده‌ای که قرار دارند صلاح است که از جنبش‌های سیاسی تنها پشتیبانی نمایند تا رهبری مستقیم داشته باشند...» من ضمن ستایش نگاه تیزبین و دریافت هشیارانه این هموطن عزیز در آنجا که می‌گوید «... اگر انتخاب را بعهده حاکمین جمهوری اسلامی بگذارند میان جمهوری خواهان نظیر ما و سلطنت طلبان، دومی را انتخاب خواهند نمود.» از چنین کسی تعجب می‌کنم که با وجود این هشیاری چگونه باز هم فریب اعلامیه‌های علنی و سایتهای اینترنتی برخی از دانیان «ویژه» را می‌خورد که برای زمینه سازی ائتلاف سلطنت طلبان با سایر نیروهای ملی و دموکرات فعالیت می‌کند، تا حدّی که این موضوع را مبنای شناخت خود از شرایط دان قرار داده و تصور کرده است دان اوین هتل شده است و دانیان مرخصی استعلاجی، و با خارج از دان تماس سیاسی دارند! در دان اوین و سیاست‌های متفاوتی که دستگاه در موارد متفاوت و نسبت به افراد گوناگون اعمال می‌کند، هیچ گونه تضاد و شگفتی وجود ندارد. مشکل در شناخت و اطلاعات این هموطن است که این تضاد و سردرگمی را در ذهن او بوجود آورده است. ما هم در این زمینه چیزهائی می‌دانیم، لیکن به دلائل گوناگون تا کنون جز در مواردی که ناگزیر شده‌ایم- نخواسته‌ایم راجع به برخی از دانیانِ «ویژه» و برخی از فعالین دانشجوئی که هنوز دیپلم دبیرستان ندارند چیزی بگوئیم. زیرا معتقدیم این چهره سازی‌ها و جریان سازی‌های کاذب و بی‌پایه، خود در جریان حرکت اجتماعی افشاء و محو و زائل خواهند شد. اما برای این هم وطن عزیز باید توضیح دهیم که اینجا هنوز «در بر همان پاشنه گذشته می‌چرخد». من از آنچه ایشان نوشته‌اند فراتر رفته و می‌گویم حتی هستند کسانی که اسماً و رسماً دانی، اما عملا در خارج از دان سرگرم زندگی هستند و برخی از رسانه‌های لس‌آنجلسی هم تا کنون بسیار برایشان یقه‌درانی کرده‌اند، و اگر این هموطن بقول خود سر در نمی‌آورد که معنی این تضادها چیست، دلیلش این است که شناخت خود راجع به آن دسته دانیان و مسائل مربوط به آنان را از برخی از همان منابع لس‌آنجلسی کسب کرده است. می‌بینید که این هموطنی که برای دانیان سیاسی- بدلیل قطع ارتباط و بی‌اطلاع ماندن آنها از شرایط و تحولات جنبش در خارج دان- حقی بیش از پشتیبانی از جنبش‌های سیاسی قائل نیست، خود علیرغم این که در خارج از دان و در قلب رسانه‌های جمعی بین‌المللی بسر می‌برد، چندان از جریان واقعیت امور بدور است که موجب تعجب و سردرگمی خود او شده است. ضمنا در مورد فراخوان ملی رفراندوم هم همانطور که همه دوستان صریحا تاکید کرده‌اند مسئله رهبری مطرح نیست و این طرح متعلق به همه کسانی است که به آن بپیوندند و امضاء کنندگان اولیه نیز در کنار دیگران قرار دارند. در خصوص سایر مسائل طرح شده در نوشته این هموطن عزیز من نیز همراه و همدرد ایشانم و امیدوارم یاران درون مرزی ایشان هم از موضعی شبیه ایشان به مسائل برخورد کنند.
اما درباره موضوعاتی که در نامه خود مطرح ساخته‌ای ناگزیرم در همان چارچوب و به همان ترتیب که آنها را مطرح نمودی، نظرات خود را بیان کنم. اینها عمدتا نظرات دکتر ملکی و دوستان دانشجوی ما هم هست که در حد مقدور با توجه به شرایط کنونی‌ام با آنان نیز مورد بحث قرار گرفته است.
اما پیش از بحث جداگانه در باره هر یک از مسائلی که مطرح ساخته‌ای می‌خواهم یک نکته مهم را- که در مورد همه آنها صدق می‌کند- توضیح دهم. شاید اگر من و تو در بطن آن جریان اجتماعی که به آن تعلق داریم می‌خواستیم برای روشن کردن خط مشی‌مان با یکدیگر بحث کنیم، جوابهای من به این سوالات جوابهای دیگری بود. اما اکنون یک جنبش دموکراتیک عمومی‌تر مطرح است و سوال این است که در چهارچوب عام و مشترک این جنبش برای پیش بُرد و تعمیق آن چه باید بکنیم؟ بعبارت دیگر اکنون مصلحت یک جنبش دموکراتیک و آزادیخواهانه عمومی مطرح است و من به عنوان یکی از امضاکنندگان فراخوان، در مقام بیان مصلحت‌های این جنبش دموکراتیک عمومی‌تر با تو گفتگو می‌کنم، نه پیرامون آرمانهای سیاسی مشترکمان؛ و اگر این فرض را پذیرفته باشیم که بخشی از مسیر پیشروی ما، با مسیر پیشرفت این جنبش دموکراتیک عمومی یکی است، اگر پذیرفته باشیم پیشرفت و تعمیق این جنبش، لااقل تا مدتی پیشرفت ما هم هست و برای رسیدن به شکلهای عالیتر مبارزه باید مثلا این مراحل پیموده و پشت سر گذارده شوند، آنگاه منطق عملی مبارزه حکم می‌کند که شرایط را از دیدگاه پیش برد همین جنبش عمومی دموکراتیک و مصالح آن در نظر قرار دهیم و مصالح این جنبش عمومی دموکراتیک را برخواسته‌های سیاسی خود مقدم بدانیم و بحث را حول چهارچوب و روش عملی مناسب برای پیشرفت این حرکت عمومی دموکراتیک متمرکز کنیم. به این ترتیب ما با حفظ هویت سیاسی خود اما در محدوده فصل مشترک‌هائی که در این حرکت عمومی و دموکراتیک با دیگران داریم، عمل می‌کنیم. و آنچه من نیز می‌خواهم در اینجا توضیح دهم در همین چهارچوب و از همین دیدگاه است.

سازماندهی بحث همگانی حول قانون اساسی و آماده کردن جامعه برای انتخاب نظام سیاسی.
این که پیشنهادکنندگان این طرح، بحث را حول قانون اساسی متمرکز ساخته‌اند از آن روست که زیر این عنوان همه مباحث مربوط به ساختار نظام سیاسی آینده، قابل طرح و بحث است. در واقع قانون اساسی عام ترین سند قانونی و رسمی در توضیح ساختار نظام حاکمه است و دامنه تعریف شده آن، حداقل، صورت همه مسائل مورد نظر ما را در بر می‌گیرد.
از طرف دیگر حمایت از این فراخوان هم، در همین حد، فقط یک دلالت سلبی دارد و آن تایید این واقعیت است که «با این قانون اساسی و ساختار کنونی اصلاح کشور در هیچ جهت متصوّر نیست.» اما گذشته از نفی نظامهای حاکمه گذشته و حال که لازمه ذاتی هر حرکتی به سوی آینده است، حمایت از این فراخوان، در همین حد کنونی و بخودی خود بمعنای تعیین هیچ گزینه‌ای برای آینده نیست. زیرا هیچ طرح خاصّی برای قانون اساسی آینده همراه آن ارائه نشده است. از جمله طرحی که گویا پیش از این فراخوان بوسیله آقای محسن سازگارا در خارج از کشور در مقیاس محدودی پخش شده است، طرح شخصی ایشان بوده و هیچ ربطی به فراخوان ندارد. چنین طرحی تنها باید برآیند یک بحث ملی در این زمینه باشد و به همین دلیل هم در فراخوان، در موارد بسیاری که جای تصریح مشخصی وجود داشته است، از چنین تصریحاتی خودداری شده. طی این مدت در بسیاری از نقدهائی که بعمل آمده این ایراد تکرار شده است که چرا در فراخوان، این یا آن نکته مورد تصریح قرار نگرفته و مشخص نشده است؟
صرف نظر از این که از لحاظ شکلی جای تصریح چنین مسائلی در یک فراخوان نیست، از لحاظ مضمونی هم اینها مسائلی است که در یک بحث وسیع ملی و در جریان تهیه طرح قانون اساسی باید راجع به آنها اتخاذ تصمیم شود. اما، مسکوت بودن این مسائل در فراخوان به این معنی هم نیست که روشن کردن آنها پیش از رفراندوم ضرورت ندارد. زیرا در رفراندوم چیزی باید به رای همگان گذارده شود و این چیز هنوز وجود ندارد و باید در جریان این گفتمان وسیع ملی بوجود آید. این فراخوان فقط دعوت به انجام رفراندوم است، اما در خود رفراندوم باید چیزی ورای این دعوتنامه به رای همگانی گذاشته شود. این چیز، طرح یک قانون اساسی است که در آن، در باره همه مسائل مسکوت در فراخوان، اتخاذ تصمیم و تصریح شده باشد و روش تهیه چنین طرحی هم سازماندهی یک بحث همگانی حول قانون اساسی و جمع بندی نتایج حاصله از آن است. ضرورت طرح بُعد شکلی رفراندوم (متن ٢ فراخوان که ظاهرا دوستان خارج کشور کمتر به آن توجه دارند)، و ضرورت روشن کردن مسائل مورد بحث پیش از رفراندوم از اینجا ناشی می‌شود. به این ترتیب تهیه طرح قانون اساسی، پیش شرط انجام رفراندوم، و سازماندهی یک بحث وسیع ملی حول قانون اساسی، پیش شرط تهیه طرح مورد بحث است.
رفراندوم (مراجعه به آراء عمومی) هم یک نوع رای گیری است و مثل هر رای گیری دیگری، باید پیش از آن گزینه‌های مختلفی که در مورد آنها رای‌گیری بعمل می‌آید بطور کامل تشریح، بررسی و با یکدیگر مقایسه شده باشد؛ زیرا رای دادن انتخاب کردن است و انتخاب بین گزینه‌های گوناگون تنها پس از بررسی و مقایسه آنها امکان پذیر است. گرفتن چکِ سفید از مردم راه و رسم نیروهائی نیست که به دموکراسی پای بندند، و مردم نیز تجربه خوشی از دادن این چک‌های سفید (از نوع آری یا نه) ندارند. امروز دیگر برای آنکه جامعه حرکت کند باید به یقین رسیده باشد و راه رسیدن به یقین، شناختن و آگاه شدن است؛ شناختن و آگاه شدن هم تنها از طریق بحث وسیع و برخورد نظرات ممکن می‌شود. از اینرو این گفتمان وسیع پیش از رفراندوم ضرورت دارد. نمی‌توان مردم را در حرکتی بسیج کرد بدون آن که معلوم شده باشد این موج به کجا می‌رود. اگر موجی که به این ترتیب به راه می‌افتد سر از «ترکستان» درآورد ، مسئولیتش با کیست؟ کسانی که چنین موجی را به حرکت درآورده‌اند آیا می‌توانند از بار مسئولیت آن شانه خالی کنند؟ جماعتی را به حرکتی ترغیب کنی و به سوی سرنوشتی برانی که خود نمی‌دانی چیست؟ آیا هیچ عقل سلیمی این را می‌پذیرد؟ مگر ما می‌توانیم بعد از آن همه تجارب منفی در این زمینه باز چنین کاری بکنیم؟ من پا را ازاین هم فراتر گذارده و می‌گویم نه تنها این گفتمان وسیع ملی، بلکه بسیاری از تغییرات دیگر هم پیش از چنین رفراندومی ضروری است - که از ورود در بحث تفصیلی آنها در اینجا معذورم-. زیرا اندک توجهی به متن فراخوان نشان می‌دهد که این رفراندوم نمی‌تواند در چهارچوب نظام موجود صورت گیرد.
در این موارد تردیدی وجود ندارد. اما من با آن بخشی از نیروهای چپ و دموکراتیک هم که در برابر هر حرکتی با یک رشته «امّاها» و «اگرها»ی ذهنی موضع انفعالی اتخاذ می‌کنند حرفی دارم:
حرکت غافلگیرانه مردم در دوم خرداد ٧٦ نشانه پایان آن توهم بود که می‌توان با الگوهای فقهیِ قرنها پیش، جامعه امروز را اداره کرد و رفتار و واکنش اخیر مردم هم در انتخابات شوراهای شهر و روستا و مجلس هفتم نشانه رهائی آنان از توهّم دیگری بود مبنی بر اینکه می‌توان این نظام را از درون ساختار قدرت- آنگونه که قدرت رسیدگان دوم خرداد مدعی بودند- اصلاح کرد. اگر امروز مردم- مخصوصا جوانان- هر روز نسبت به مسائل سیاسی بی تفاوتتر و بیگانه‌تر از روز پیش می‌شوند، به این دلیل است که طی دو دهه گذشته جز این دو پروژه توهم آلود چیزی به جامعه ارائه نشده است و جامعه فریب خورده نیز دیگر اکنون به هیچ یک از این دو پروژه اعتقادی ندارد. ماه عسل آن گروهی هم، که بیرون از ساختار قدرت با دوم خردادی‌ها «تعامل» نظری داشتند ، با افول ستاره مجازی اقبال دوم خردادی‌ها به پایان رسیده است. جان گرفتن دوباره واپس نگری‌های تاریخی مانند شکلهای ارتجاعی و تجزیه طلبانه قوم گرائی و سلطنت طلبی عامیانه نیز نتیجه مستقیم شکست این دو پروژه و خلاء نظری موجود در جامعه است. اما این سرخوردگی عمومی که نتیجه تجارب منفی دو دهه گذشته است، موقت و گذرا است. از اینرو، در پس این بی تفاوتی عمومی، جامعه تشنه حرفی نو و موثر است که بجای توجیه شکست‌ها و ناتوانی‌های کار بدستان و مشکلات مردم، با صداقت منعکس کننده مسائل و دشواری‌های موجود و تلاش برای یافتن راه حل آنها باشد. اکنون زمان ورود نمایندگان منافع مردم و ایفای نقش فعال آنها در این عرصه است.
سالها است جامعه از یکسو در زیر بمباران تبلیغاتی کسانی است که برای چپاول مردم و ثروتهای ملی اعتقادات آنان را بهانه قرار داده‌اند و می‌کوشند با مددگیری از مباحث فقهی عصر فئودالی برای سرکوب و استبدادی که افزار این چپاول است مبانی نظری و دلائل توجیهی بتراشند و از سوی دیگر نمایندگان وطنی لیبرالیسم نو، گیرم در پوشش مذهبی با موج سواری و بند بازی و سوءاستفاده از مردم، بدنبال تحصیل سهم خود از قدرت و رانت‌های بادآورده نفتی هستند. این دو گروه، هر یک به نوعی در ساختار قدرت شریک و سرگرم دعوا بر سر منافع خویشند که به مردم و منافع و مشکلات مردم ارتباطی ندارد و تنها وقتی و در حدّی مشکلات مردم را هم پیش می‌کشند که در جنگ قدرت و منافع میان خودشان از آن استفاده کنند، و برای تصفیه حسابهای گروهی شان با یکدیگر به آن نیاز داشته باشند. اما به جز این دو، طرف سومی هم به نام «مردم» و نگرش سومی هم بنام نگرش «دموکراتیک» وجود دارد که در این میانه فراموش شده است. اکنون زمان طرح جدی منافع این طرف سوم و دفاع جدی از آن است. ما نمی‌توانیم و نباید خود را در پشت یک مشت نقدهای ذهنی و کلیشه‌ای پنهان کنیم و در پوشش آنها برای انفعال و کنار نشستن خود توجیه بتراشیم. ماهیت اکثر نقدهائی که به فراخوان شده سَلبی است و در موارد کمتری در کنار ایرادات به جنبه‌های ایجابی یا پیشنهادهائی دراین زمینه برمی‌خوریم که چه باید کرد؟ بعنوان مثال خانم و آقائی به نام المیرا مرادی و انوشه‌ کیوان‌پناه طی شرحی تهیه کنندگان طرح فراخوان را متهم می‌کنند که یکی از اهداف خود را در پیوستن ایران به «اردوی جهان آزاد» اعلام کرده‌اند و بر این اساس با تکرار یک رشته اطلاعات کلی و تکراری مربوط به بلوک بندی دوران جنگ سرد و پیمانهای نظامی امپریالیستی آن زمان که اغلب آنها دیگر امروز وجود خارجی ندارد و بیان شرحی درباره «کمیته جهان آزاد» بی آنکه مطالب مزبور واقعا هیچ ربطی به مضمون فراخوان داشته باشد، در پایان نوشته خود با یک پاراگراف دو سه خطی که به اطلاعات تاریخی –ژورنالیستی مزبور وصله شده است نتیجه گیری می‌کنند که «... باید به هر حرکتی در جهت پیوند جنبش دموکراتیک و آزادیخواهانه مردم ایران با جهان آزاد و رهبری آن آمریکا با حداکثر احتیاط و دقت برخورد کرد.» به چنین دوستانی می‌خواهم یادآوری کنم که اولا مطالب و اطلاعات تاریخی که شما جمع آوری کرده اید، اگرچه درست و مورد تائید ما هم هست، اما یک مشت اطلاعات تاریخی بدیهی است که هیچ ارتباطی به فراخوان و موضوع و مضمون واقعی آن ندارد. ایکاش در این چند صفحه مطلب یک کلمه هم - درست یا نادرست- در مورد ایران و مسائل مشخص و جاری کنونی آن می‌نوشتید. ثانیا این شما هستید که رهبری کشورهای آزاد جهان را در نوشته خود به آمریکا اعطاء کرده اید و تهیه کنندگان طرح فراخوان نه چنین اعتقادی دارند و نه در متن فراخوان چنین مطلبی را آورده‌اند. این عبارت مجعول ساخته خود شما است و در فعالیت صادقانه اجتماعی و سیاسی «جعل و استفاده از سند مجعول» مجاز نیست، ثالثا بلوک امپریالیستی و کشورهای پیرامونی وابسته آن، صفات «آزاد» و «آزادی» را بنام خود ثبت نکرده و مالک و دارای حق استفاده انحصاری از این مفاهیم نیستند. امروز ترکیب «جهان آزاد» همانقدر بر مفهومی که در دوران جنگ سرد از آن افاده می‌شد دلالت می‌کند که ترکیب «جمهوری سوسیالیستی» بتواند بر رومانی چائوشسکو دلالت داشته باشد. فراخوان، پیوستن ایران به اردوی کشورهای آزاد را پس از اشاره به «تحقیر ملت و انزوای سیاسی ایران» که نتیجه ندانم کاری‌ها و ناتوانی‌های نظامی است که بعلت فقدان آزادیهای دموکراتیک، فقدان نظارت دموکراتیک بر کار آن چنین ذلتی را بر مردم تحمیل کرده، و با تکیه بر احیاء حق حاکمیت ملی، توسعه اقتصادی، تحقق عدالت اجتماعی و... مطرح می‌سازد. از کجای چنین طرحی شما ترغیب وابستگی به سرمایه مالی بین المللی و رفتن زیر رهبری امریکا را استنباط کرده‌اید؟
و کلام آخر این که لحن خطابی سرداران بی‌سپاهی که برای «جنبش دموکراتیک و آزادیخواهانه مردم ایران» فقط فتوا صادر می‌کنند امروز به درد کسی نمی‌خورد. بجای این فتواها باید این جنبش را ایجاد و سازماندهی کرد. سرداران واقعی با فرمان دادن به سرداری نمی‌رسند، با بوجود آوردن و سازماندهی کردن سپاه خود به سرداری می‌رسند. تخریب یا صرفا نقد سَلبیِ کار دیگران هنر نیست. مردم و جنبش دانشجویی بعنوان بخش پیشرو آن، در نتیجه تجارب منفی دو دهه گذشته و رویگردانی از مواعظ تکراری و بی اعتباری که تاکنون شنیده اند، در صدد یافتن راهی برای برون رفت از این بن بست سیاسی موجود برآمده‌اند. این جنبش نوپا صد البته در آغاز راه است و کاستی‌های بسیار دارد، صد البته نیازمند آموزش و آگاهی است و حرکت آن از جهات بسیار در خور نقد است و بجای تخریب به یاری صادقانه نیاز دارد. اگر می‌توانیم باید در کنار آنان قرار گیریم. آنان را آموزش دهیم و حتما - اما با صداقت و احساس مسئولیت و با نیّت بیرون رفتن از بن بست موجود- آنها را نقد کنیم.
ما به حقانیت خود و به اعتبار عقاید خود معتقدیم و از اینرو توانائی آنرا داریم که درستی و اعتبار نگرش خود را به جامعه نشان دهیم و آنرا به کرسی قبول بنشانیم و اگر در حرکت و برخورد با دیگران نیز نادرستی آنرا دریافتیم، توانائی اینرا داریم که نظر درست را بپذیریم و از آن پیروی کنیم. از اینرو از حضور دیگران هم که با نگرشی جز ما در خدمت سرنوشت و منافع مردم باشند استقبال می‌کنیم.

مسئله اتحاد نیروهای مختلف سیاسی
بحث، در کلی‌ترین شکل آن، ضرورت اتحاد همه نیروهائی است که برای آزادی و دموکراسی از یک سو و تامین عدالت اجتماعی از سوی دیگر، بمنظور خارج ساختن جامعه از بن بست کنونی و گشودن راهی به سوی آینده آن، بتوانند مبارزه کنند. بن بست کنونی جامعه ما فقط جنبه سیاسی ن