جایگاه جنبش های اجتماعی در تحولات سیاسی


مهرداد مشايخى

یکشنبه 16 اسفند 1383


اقبال به الگوى سوم

شرط هاى توفيق يك جنبش اجتماعى



پس از خرداد ۱۳۷۶ كه نوعى گشايش سياسى فرهنگى در ايران صورت گرفت ، شاهد تشكيل حركت هاى نسبتاً سازمان يافته دانشجويى ، زنان ، جوانان ، محيط زيست ، قومى ، معلمان و پرستاران و نظاير آن بوده ايم. در چند سال اخير اين جنبش ها (ولو در اشكال مقدماتى نيمه فعال ) كاسته شده و اكثر آنها در حالت نيمه پنهان و با مشاركت محدود ادامه زيست مى دهند.


درآمد
از ابتداى دهه ۱۳۵۰ تا به امروز دو الگوى كلان تغييرات اجتماعى سياسى متفاوت بر فرهنگ سياسى و ذهنيت روشنفكران ايرانى ( و در نهايت بر رفتار جمعى مردم ) غلبه داشته اند : اول ، الگوى سياسى - انقلابى - ضد امپرياليستى كه در فرايند انقلاب اسلامى فرادستى داشت؛ دوم ، الگوى سياسى - اصلاح طلبى كه با هفتمين دوره انتخابات رياست جمهورى (خرداد ۱۳۷۶) مقبوليت عام يافت .
امروز زمينه مناسبى براى شكل گيرى يك الگوى نظرى سوم ، متفاوت از هر دو ، فراهم آمده است و آشكارا بدنه اصلى روشنفكرى سياسى ايران را جذب خود مى كند . اين نوشته تلاشى است براى تبيين برخى از خصوصيات و مفاهيم اين الگوى نو با تأكيد بر نقش و جايگاه جنبش هاى اجتماعى. در عين حال بايد اشاره كرد كه اين الگو در ابتداى فرايند تحول خود قرار دارد و هنوز از شكل پخته و انسجام يافته اى برخوردار نيست .
اگر الگوى انقلابى - ضد امپرياليستى دستيابى به جامعه آباد، آزاد و شكوفان را از طريق اعمال خشونت انقلابى عليه ساختارها و نهادهاى حكومتى و بسيج «خلق - امت» در اين راستا متصور مى ديد، الگوى اصلاح طلبى به تحول سياسى ، فرهنگى و اجتماعى نگاهى متفاوت داشت . اين رويكرد اساساً متضمن مذاكره ميان جناح هاى گوناگون حكومتى با حداقلى از دخالت توده اى ( فشار از پايين) و در عين حال ضد خشونت بود . اگر الگوى انقلابى با رويكرد «ضد امپرياليستى - ضد غربى» عجين بود، الگوى دوم با پذيرش همزيستى ميان دولت - ملت ها و همچنين مناسبات سرمايه دارانه با طرح « الگوى توسعه درون زا» تلاش مى كرد فاصله ميان غرب گرايى و بومى گرايى را به حداقل برساند. اگر الگوى اول (با وجود تنوع ايديولوژيك درونى خود ) كم و بيش به ايجاد مدينه هاى فاضله ( جامعه بى طبقه، جامعه توحيدى، نظام غير سرمايه دارى - غير سوسياليستى ) گرايش داشت، الگوى دوم نيز با تمامى تلاش براى فاصله گيرى از مدل هاى آرمانى سرانجام خود را در شكل «حكومت دموكراتيك اسلامى» عرضه كرد .

الگوى تازه
شايد بى مورد نباشد اگر الگوى تازه را سنتز (هم نهاد) دو الگوى پيشين محسوب كنيم: انقلابى در «هدف» و رفرميست در «روش» (به معنى تأكيد بر روش هاى غيرخشن مبارزه و تركيبى از فشار توده اى سازمان يافته (از جمله جنبش هاى اجتماعى) ، در عين آمادگى براى گفت و گو ، مذاكره و پيشبرد مرحله اى امر سياست - البته اگر امكان و ظرفيت آن مهيا باشد.
در الگوى جديد دوگانه سازى هاى كاذب گذشته (انقلاب در مقابل اصلاح) بى ارتباط مى شود . اصلاحات عميق و ساختارى به هر دليل و نيتى كه انجام گيرند، خود بخشى از فرايند دگرگون سازى محسوب مى شوند و از اين رو در مقابل انقلاب قرار نمى گيرند . الگوى جديد نه مردم را براى انقلاب خشن سازماندهى مى كند ( سازماندهى زيرزمينى ، مخفى، چريكى، هسته هاى ترور و نظاير آن ) و نه مردم را صرفاً براى شركت در انتخابات ادوارى دعوت به صحنه مى كند .
در كشورهايى نظير ايران عدم توجه به سازماندهى مردم در قالب سازمان ها و نهادهاى مدنى (اتحاديه، سنديكا، شورا، اصناف، شاخه هاى حزبى) قانونى يا نيمه قانونى، خطايى غيرقابل جبران است؛ خطايى كه اصلاح طلبان در سال هاى اوليه دولت خاتمى كه فضاى سياسى گشوده تر بود مرتكب شدند .
شكل ديگر سازمان يابى مدنى جنبش هاى اجتماعى social movements هستند كه از خصلت اعتراضى و غير نهادى non institutionalized بيشترى برخوردارند. جنبش هاى اجتماعى يك نمونه از الگوى عام سياست ستيزجويانه محسوب مى شوند . تفاوت جنبش هاى اجتماعى با فعاليت هاى صنفى اتحاديه اى آن است كه اين آخرى عمدتاً در برگيرنده فعاليت هايى هستند كه در صحنه رسمى - قانونى - علنى و به شكل گروه هاى بهره آور (interest groups) فعاليت مى كنند؛ در حالى كه جنبش هاى اجتماعى بويژه در كشورهاى غير دموكراتيك در عين آمادگى استفاده از امكانات قانونى و علنى خود را در آن چارچوب محدود نكرده و در موقعيت هاى معينى از ضوابط خارج از نظام و روش هاى مبتنى بر نافرمانى و مقاومت مدنى بهره مى گيرند . به عبارت ديگر ، جنبش هاى اجتماعى براى تحقق اهداف خود از كليه امكانات بهره مى گيرند .
در ايران امروز ، الگوى سوم با تحليل تنگناهاى اصلى جامعه هدف اساسى خود را برقرارى نظام دموكراتيك قرار داده است ؛ به عبارت ديگر ، تشكيل يك جمهورى دموكراتيك در چارچوب و نمونه هاى كلى اى كه در جهان دموكراتيك امروز موجودند در اين الگو مشروعيت حكومت نه از شوراهاى زحمتكشان بر مى خيزد و نه از ايدئولوژى ها و نه از سنت هاى تاريخى مشروعيت حكومت. صرفاً ناشى از مردم ( در تنوع طبقاتى، جنسى، نسلى ، عقيدتى، قومى ، دينى ، مذهبى ، سبك و شيوه هاى دگى و ...) و تبعيت حكومت از معيارهاى حقوق بشرى است .

جايگاه جنبش هاى اجتماعى در الگوى سياسى دموكراسى خواهى
از دهه ۱۹۶۰ به اين سو مبحث جنبش هاى اجتماعى در ادبيات سياسى و جامعه شناختى كشورهاى اروپاى غربى و آمريكا شمالى به سرعت گسترش يافته است . طبعاً اين امر ناشى از گستردگى بى سابقه انواع و اقسام جنبش هاى راديكال تحول طلب در اين دسته از كشورها بوده است. در ايالات متحده به عنوان مثال شاهد ظهور و گسترش جنبش هايى نظير حقوق مدنى، فمينيستى ، محيط زيستى ، ضد جنگ (ويتنام)، همجنس گرايان ، حق انتخاب (براى سقط جنين يا حفظ آن) و دين گراى محافظه كار بوده ايم .
شكل گيرى و اوج گرفتن اين جنبش ها در جوامع دموكراتيك كه چماق «سركوب حكومتى» آن هم به شكل خشن و عريان همواره بر فراز سر شركت كنندگان در جنبش ها در حركت نيست ، طبعاً به مراتب آسان تر از جوامع استبداد زده است . از سوى ديگر ، در جوامعى كه ساختار حكومتى تماميت خواهانه و شديداً متمركز باشند (نظير عراق وكره شمالى ) امكان ظهور جنبش هاى اعتراضى و راديكال بسيار اندك است . در جوامعى نظير ايران ، كه حكومت در مجموع حاضر به پذيرش اشكال و ميزان معينى از سازماندهى ها (در چارچوب اسلامى) بوده است ، بحث جنبش ها از پيچيدگى بيشترى برخوردار است . در اين كشورها از مجموعه عواملى كه در ماديت بخشيدن به يك جنبش مؤثرند معمولاً عامل فرصت سياسى از اهميت بيشترى برخوردار است . به عبارت ديگر ، گشايش فضاى سياسى (political opportunity) (يا انسداد آن ) تأثير مستقيم بر شكل گيرى و فعال شدن جنبش ها دارد . اكثر جنبش هاى سياسى در ايران قرن بيستم بر بستر گشايش نسبى و موقتى فضاى سياسى به تحرك در آمده اند .
به نمونه هاى زير توجه شود : جنبش هاى گوناگون (كارگرى ، قومى ، دانشجويى ، ملى شدن نفت ، روشنفكرى ) در سال هاى ۳۲ - ۱۳۲۰ كه به علت موقعيت ويژه ايران ، محمدرضا شاه قادر به اعمال ديكتاتورى نبود ؛ بازگشايى نسبى فضاى سياسى (۴۲ - ۱۳۳۹) و متعاقب آن بروز جنبش هاى دانشجويى ، جبهه ملى (دوم) اسلام گراى محافظه كار ، معلمان و غيره تأثير سياست حقوق بشر كارتر بر محمدرضا شاه (۱۳۵۶) و دريافت ذهنى اين امر از سوى فعالان سياسى كه در عرض چند ماه به شكل گيرى انواع جنبش هاى خرد و در نهايت جنبش كلان ضد ديكتاتورى انجاميد و بالاخره ، پس از خرداد ۱۳۷۶ كه نوعى گشايش سياسى فرهنگى در ايران صورت گرفت ، شاهد تشكيل حركت هاى نسبتاً سازمان يافته دانشجويى ، زنان ، جوانان ، محيط زيست ، قومى ، معلمان و پرستاران و نظاير آن بوده ايم. در چند سال اخير اين جنبش ها (ولو در اشكال مقدماتى نيمه فعال ) كاسته شده و اكثر آنها در حالت نيمه پنهان و با مشاركت محدود ادامه زيست مى دهند. حميدرضا جلائى پور ، در كتاب اخير خود ، از ۹ جنبش خرد در ايران امروز سخن مى گويد: جوانان ، زنان ، محذوفان لائيك ، ايرانيان خارج از كشور، سبز ، فرهنگى قومى ، حقوق بشر ، محرومان ادارى ، حاشيه نشينان شهرى (جامعه شناسى جنبش هاى اجتماعى ، ۱۳۸۱)
در ادامه نوشته به مهمترين عواملى كه در موفقيت جنبش ها مؤثرند اشاره مى شود .

1- فرصت هاى سياسى چگونه ايجاد مى شوند ؟
در نظريه هاى جامعه شناختى مربوط به جنبش هاى اجتماعى نظريه فرايند سياسى (model political process) تأكيد اصلى خود را بر وجود (يا عدم وجود) فرصت هاى سياسى قرار مى دهد . فرصت ها غالباً جنبه ساختارى داشته و در كنترل فعالان جنبش ها نيستند . به عنوان مثال ، ساختار حكومت مى تواند فرصت ساز باشد (وجود جناح بندى هاى گوناگون درون حكومت ) ؛ تغيير سياست حكومت و تصميم به ليبراليزه كردن نظام سياسى ( به دلايل گوناگون) مى تواند فرصت آفرين باشد ؛ تغيير فشارهاى جهانى و بين المللى بر حكومت هاى اقتدارگرا ؛ افزايش و اجتماعى و دموگرافيك يك گروه اجتماعى معين (مثلاً طبقه متوسط) مى تواند اهميت سياسى آن و در نهايت فرصت ها و فضاى عمل مربوط به آن را گسترش دهد. بنابراين وجود فرصت سياسى معمولاً امرى است كه جدا از خواست جنبش ها صورت مى گيرد.
وقتى اگر حكومتى در يك دوره معين تصميم به مسدود كردن كانال هاى مشاركت و اعتراض و ازميان بردن فرصت ها بگيرد درآن صورت چه برسر جنبش ها خواهد آمد؟ طبيعى است كه در دوره هاى انسداد سياسى، جنبش ها بويژه جنبش هاى خاص و تك موضوعى خرد، تحليل رفته و از فاز فعال به فاز خفته مى روند و يا اصولاً ازميان مى روند.
اما در شرايط ويژه اى، حتى در شرايط انسداد، اتفاق هاى غيرمنتظره و گاه حركت هاى شجاعانه و مقاومت هاى جمعى، خود مى تواند «فرصت ساز» شود. اين امر زمانى امكان بروز مى يابد كه اولاً حكومت در حالت ضعف (نسبى) باشد و ازجهات داخلى و يا خارجى تحت فشار جدى قرارگرفته باشد.
از سوى ديگر، على رغم نبود فرصت، دست كم ساير عوامل بنيادى جنبش حضور مادى داشته باشند (مثلاً تشكيلات رسمى و يا غيررسمى جنبش ها و ساير امكانات نظير مالى، خبرى، لجستيكى و رسانه اى) در چنين شرايطى اگر يك حركت چالشى نسبتاً مؤثر، ولو در مقياس محدود، به عقب نشينى حكومت منجر بشود چه بسا بتواند تأثير «اميدبخش» در ديگر بخش هاى جامعه داشته باشد و به اين ترتيب خود فرصت ساز شود.

۲- نقش تشكيلات و منابع
دومين عاملى كه در موفقيت يا شكست جنبش ها نقش بازى مى كند دسترسى به بسيج انواع و اقسام منابع نظير تشكيلات، منابع مالى، حتى امكانات حكومتى، دسترسى به رسانه هاى گروهى داخلى و جهانى، دسترسى به تكنولوژى هاى نوين ارتباط گيرى و خبررسانى و نظاير آن است.
تشكيلات در دو شكل درخدمت جنبش ها قراردارند: رسمى آنها كه به طور مستقيم براى هدف جنبش شكل گرفته اند.
به عنوان مثال، «باشگاه مهرگان» در اوايل دهه چهل و با «حزب مشاركت اسلامى» نمونه هايى از تشكيلات رسمى جنبش معلمان و جنبش اصلاح طلبان اسلام گرا بوده اند.
ازسوى ديگر، شبكه مساجد در جريان انقلاب اسلامى و شبكه دانشگاههاى كشور درحركت دانشجويى نقش غيررسمى ايفا كرده اند. يعنى به طور مستقيم براى آن هدف ايجاد نشده بودند ولى درعمل درخدمت توسعه جنبش قرارگرفتند.

۳- چارچوب گذارى
يكى از شرايط مهم براى موفقيت اقدامات بسيج گرايانه چارچوب گذارى (Framing) مناسب است. يك جنبش مى بايد با اتخاذ شعارها، پيام ها، نمادها و گفتمان هاى متناسب با درك، ارزش ها و حساسيت هاى مردمى كه مخاطب آن پيام ها هستند هماهنگ شود.
رهبرى روحانيت درجريان انقلاب با اتخاذ چارچوب فرهنگى - دينى و چپ انقلابى با اتخاذ چارچوب «پايان بخشى به غارت امپرياليستى» و ايجاد جامعه اى مستقل سعى در بسيج توده هاى دينى، دانشجويان و جوانان داشتند.
طبيعى است كه جنبش هايى كه چارچوب تفسيرى خود را از درون ارزش ها و سنت هاى سياسى فرهنگى شناخته شده استخراج مى كنند از يك امتياز اوليه بر ساير جنبش ها برخوردار هستند.
جنبش هايى كه بر ارزش ها و موضوع هاى نو تكيه دارند مى بايد توجه داشته باشند كه بدون طى كردن يك فرايند گفتمان سازى و گفتمان ترويجى و به موازات آن به كارگيرى اشكال مناسب تشكيلاتى و ارتباط گيرى، صرف عقلانى بودن پيام شان، به خودى خود، آن را توده گير نمى كند.
دركنار مبحث چارچوب گذارى كه با جنبه هاى فرهنگى - ذهنى يك جنبش اجتماعتى مرتبط است مى توان از مفهوم مرتبط ديگرى نيز بهره جست: رهايى معرفتى (Liberation Cognitive). اين مفهوم از بعد روانشناختى اجتماعى به تحرك پذيرى مردم درگير در يك جنبش مى نگرد.
به عبارت ديگر، حتى در شرايط وجود منابع و فرصت هاى مكفى، اين امكان وجوددارد كه مردم، به دليل تفسيرهاى ذهنى خاص خود، درگير حركت نشوند.
وجود عينى فرصت ها و منابع و حتى چارچوب هاى معانى عقلانى الزاماً مردم را قانع نمى كند كه همه نيز براى حركت مهيا است.
درتحليل نهايى، اين مردم و ذهنيت آنهاست كه شرايط بيرونى را چگونه ارزيابى مى كنند.
تفسير مثبت از مجموعه شرايط سبب بروز «رهايى معرفتى» و درنتيجه عمل سياسى آنها مى شود. (McAdam1982) تغير ذهنيت و آگاهى مردم از سه عامل تأثير مى گيرد: اول، مشروعيت زدايى از نظام سياسى - اجتماعى و يا حداقل بخش هايى از نظام كه مردم از آنها شاكى هستند.
دوم، شكل گيرى ايده «حق» و متصور ديدن دستيابى به حقوق عادلانه درميان مردم.
سوم، و درنهايت، خودباورى به قابليت هاى فردى و جمعى شان براى تغييرات هدفمند (McAdam1982)
بسيارى از نظريه هاى كلاسيك تغييرات اجتماعى (ازجمله تفسيرهاى رايج ماركسيستى) به فعال بودن فرايند ذهنى و قدرت انتخابى مردم نسبت به فرايندهاى بيرونى بى توجه بوده اند.
آنها، ساده انگارانه، تصوركرده اند كه هرگاه شرايط عينى (فقر، استثمار، ستم) فراهم باشد ايده هاى «صحيح» انقلابى از خارج، توسط روشنفكران، تزريق مى شود (شرايط ذهنى) و توده نيز بلافاصله آنها را پذيرفته و به حركت مى افتد.
البته معكوس استدلال اول نيز مى تواند صادق باشد. يك تغيير محدود در شرايط بيرونى مى تواند توسط ذهنيت جمعى مردم طورى مثبت تفسير شود كه گويى شرايط در كل دگرگون شده است و امكان مداخله و تأثيرگذارى وجوددارد.
نارلز كورزمن (Kurzman)، يكى از پژوهشگران انقلاب ايران، براين باور است كه سياست حقوق بشر كارتر در«واقعيت» يك تغيير چشمگير در كاركرد حكومت شاه ايجاد نكرد، اما توسط فعالان سياسى و مردم طورى«تفسير» شد كه گويى تغييرات به واقع دامنه دارى صورت گرفته است.
او به اين فرايند عنوان «فرصت هاى سياسى ذهنى» مى دهد.

۴- منبع هاى عمل جمعى
آخرين عاملى كه طبق نظريه «فرايند سياسى» در شكست يا پيروزى يك جنبش اجتماعى نقش بازى مى كند انتخاب مناسب و كاراى شكل عمل توسط رهبرى جنبش است.
منابع عمل جمعى (Repertoire of Collective Action) اشاره به اشكالى از حركت و عمل سياسى دارد كه مردم درگير در يك جنبش در يك مقطع معين از آنها سود مى جويند.
منابع جنبش اجتماعى نامحدود نبوده و در هر دوره معين تاريخى، از درون چارچوب فرهنگ عمومى و فرهنگ سياسى آن جامعه استخراج مى شوند.
بنابراين تصميم اين كه جنبش براى دموكراسى از شكل تظاهراتى، بست نشينى، جمع آورى امضا، طرح رفراندوم و يا اعتصاب غذا استفاده كند، تصميمى است كه به منابع عمل جمعى (يا جنبش) مرتبط است.

سخن پايانى
مبحث جنبش هاى اجتماعى، با تفسيرهاى جديد، در ايران كاملاً تازگى دارد. بيش از دو سه سال نيست كه پژوهشگران ايرانى توجه خود را به اين شكل از عمل جمعى معطوف كرده اند.
جنبش هاى اجتماعى يكى از اشكال سازمان يابى نيروهاى جامعه مدنى محسوب مى شوند و در گذار به دموكراسى دركشورهايى نظير كره جنوبى، شيلى، آفريقاى جنوبى و برخى از كشورهاى اروپاى شرقى - مركزى نقشى بنيادى ايفاكرده اند.
اگر بپذيريم كه الگوى غالب در فضاى روشنفكرى سياسى ايران الگوى دموكراسى و جمهورى مى باشد، طبيعى است كه مى بايد ادبيات و مفاهيم خاص خود را به وجود آورد.
ديگر زمان آن گذشته است كه الگوى نو را رسماً بپذيريم ولى درعمل متأثر از مفاهيم و ارزش ها و حتى عكس العمل هاى عاطفى - روانى - فرهنگى الگوهاى پيشين باشيم.