سخناني چند با شاهزاده رضا پهلوي (بخش سوم)
محمد برقعي
جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۸۳ 
 
 
 
كلامي چند با نيروهاي اپوزيسيون 
بخش سوم اين نوشتار سخني است با نيروهاي مترقي اپوزيسيون كه به نوعي پذيراي همكاري با سلطنت طلبان (پهلوي طلبان) شده اند. از همراهي با آنان در مواضع مشترك، دعوت آنان به جلسات خود، همراهي با آنان در طرح رفراندوم و ديگر طرحها تا حضور مشترك در صحنه مبارزات و دعوت مشترك به راه پيمايي و تظاهرات. اما پيش از پرداختن به اصل موضوع لازم است دو نكته را كاملا روشن كنم. 
الف ــ انتقام و نبش قبر: پرداختن به كارنامه خاندان پهلوي و از اين رهگذر رد صلاحيت شاهزاده رضا پهلوي، تا آنكه تن به يك توبه واقعي نه حرفي بدهند، به انگيزه انتقام جويي يا نبش قبر تاريخي نيست و همچنين به دليل آن نيست كه فرض امكان بازگشت سلطنت وجود دارد. بلكه مسئله حال و شرايط كنوني امروز ايران و جهان است. با نگاهي به دو هدف: 
1ــ استقلال: با محكوم كردن سمبل كودتا و وابستگي به قدرتهاي متجاوز مانع رشد انديشه دريوزگي از قدرتهاي بيگانه جهت تعيين سرنوشت ايران و تكرار ماجراي عراق نشويم. 
2ــ پاسخگويي: با طرد گنهكاران سابق به حاكمان موجود بگوييم كه به اميد اين خيال كه ملت جنايات و خيانتهاي آنان را خواهد بخشيد، اين چنين تركتازي نكنند بلكه بدانند تا آنان را به سزاي اعمال خود نرسانيم لحظه اي از پا نخواهيم نشست. 
ب ــ همانگونه كه در بخشهاي پيشين استدلال شد "سلطنت طلب" يا "مشروطه خواه" به عنوان يك نظريه سياسي عينيت خارجي ندارد، بلكه هر نامي براي آن برگزينند نام واقعي آن "پهلوي طلب" است. لذا هر فرد يا گروهي كه اينان را ميپذيرند يعني صلاحيت خاندان پهلوي را براي حكومت كردن تاييد كرده است منتهي حداكثر حكومت سلطنتي را نوع حكومت مطلوب خود نميداند. 
دلايل پذيرش پهلوي خواهان 
با توجه به آنچه گفته شد دلايل افراد و نيروهايي كه همكاري با طرفداران حكومت خاندان پهلوي را در هر سطحي ميپذيرند باور به يك يا چند از اصول زير است: 
1ــ بي گناهي خاندان پهلوي: آنان برآنند كه اپوزيسيون نظام پهلوي ناآگاهانه يا با گرفتن پول از كشورهاي ديگر اين خاندان را متهم كرده بوده است. والا محمدرضا شاه و رضاشاه پادشاهان انسان دوست و مهرباني بودند كه جز خير ملت را نميخواستند و اصلا همين مراعات ملت و عدم تمايل به خشونت و سركوب هم سبب سقوط سلطنت شد. 
2ــ خطاي غيراساسي: خاندان پهلوي در انديشه رساندن هر چه سريعتر جامعه ايران به صفوف اول كاروان تمدن بودند، لذا از توسعه سياسي در همراهي با توسعه اقتصادي غفلت كردند. به طور كلي خطاهايي كه در آن زمان صورت گرفته از سر سوءنيت يا خطاهاي اساسي و بنياني نبوده است كه اين همه نياز به بازگو كردن داشته باشد. 
شرافت و اخلاق سياسي حكم ميكند كه همه كساني كه از اپوزيسيون سابق به اين جمع بندي رسيده اند صادقانه و به صداي بلند آن را اعلام كنند. تا واقعا معلوم شود همانگونه كه پهلوي خواهان ميگويند اين روشنفكران بودند كه با لجاجت بي منطقشان با خاندان پهلوي زمينه ساز فتنه يا آشوب (نه انقلاب) سال 1357 شدند و جامعه را به دست ملايان سپردند. و تا زماني كه اين روشنفكران محافظه كارانه به گفتن اين سخنان در مجالس خصوصي و در لفافه بسنده ميكنند هم چنان در حق ملت ايران ظلم و بي اخلاقي ميكنند. 
البته از نظر اين افراد مثلا كودتاي 28 مرداد يا كودتايي نبوده و يا اگر هم بوده گناه آن بيشتر بر گردن مصدق است كه با يكدندگي و منزه طلبي خود كار را بدانجا كشانيد. تعداد كشته شدگان در آن نظام هم رقم بالايي نبوده و بيشتر آن هم شامل افراطيوني بوده كه حتي اگر هم صادق بودند يا خواستار برقراري حكومت ارتجاعي سياسي بودند يا به دنبال ديكتاتوري پرولتاريا. هم چنين چون خاندان پهلوي در هيچ دادگاهي محاكمه نشده اند پس نميتوان گفت اموال ملت ايران را به غارت برده اند، حتي اينكه اينان بيست و پنج سال است كه از آن گنجينه خرج ميكنند و تمام مخارج دگي اشرافي شان خم به ابروي آن ثروت نياورده است هم، دليل هيچ غارت اموالي نيست. پاره اي از اينان ميگويند چون اينان در دادگاهي محاكمه نشده اند پس اصلا معلوم نيست جنايت و خيانتي هم مرتكب شده باشند. و وقتي از انقلاب و اجماع مردم در محكوميت آنان گفته ميشود، ميگويند ريختن مردم به خيابانها حتي در سطح بالاي نود درصد دليل محكوميت كسي نميشود و ميتواند همه حاصل هيجانات و شستشوي مغزي باشد. 
3 ــ مقايسه دو نظام: جنايات و فجايعي كه جمهوري اسلامي مرتكب شده است آن قدر بزرگ است كه خطاهاي نظام گذشته ارزش پي گيري ندارد. و همين كه از اعدامهاي زمان شاه و دانهاي آن و خفقان سياسي و غيره سخن به ميان ميآيد بلافاصله با طرح دانهاي وحشتناك نظام موجود و قتل عام زندانيان و سر بريدن و ترور كردن مخالفان توسط اين نظام اعمال گذشته را كمرنگ جلوه داده و پرداختن به آن را دفاع از نظام موجود يا غفلت از جنايت آن ميدانند. 
اين استدلال به نظر من به اين ميماند كه گفته شود چون كسي پيدا شده كه قتل عام ميكند پس بايد از پي گيري قاتل ها دست برداشت و يا دزدان و متجاوزان را رها كرد چون افرادي فجايعي مرتكب شده اند كه دهها بار بزرگتر است. 
در لايه هاي دروني تر باورها 
البته در اين افراد رگه هايي از آنچه در بندهاي 1 و 2 مطرح شد به طور خفيف و پنهان وجود دارد از جمله اينان كودتاي 28 مرداد را فاجعه ملي نميشناسند و اثرات سوء آن را كمتر از قتل عام زندانيان در سال 1367 ميدانند. 
گفتني است كه در هيچ موردي با اين افراد برنخوردم كه غارت اموال ملت را در نظام گذشته كمتر از غارتگري هاي نظام موجود بدانند و براي مثال آقاي هاشمي رفسنجاني و خانواده اش را مال اندوزتر از محمدرضا شاه و خاندانش توصيف كنند. 
4ــ اولويت مبارزه با جمهوري اسلامي: به اين مبارزه چنان اولويت ميبخشند كه بر آن هستند هيچ نيرويي را نبايد صرف امور ديگر از جمله كنكاش در تاريخ و بازخواست گذشته ها بكنيم. از نظر آنان نظام موجود حاصل عملكرد نظام گذشته نيست، بلكه اين حكومت حاصل توطئه بيگانگان و سواستفاده از جهالت ملت است. به همين سبب مبارزه با نظام موجود امري ست مستقل و حكومت آينده نيز مستقل از حال ميتواند باشد. به عبارتي به جاي اتلاف وقت در بررسي گذشته فلك را سقف بشكافيم و طرحي نو براندازيم زيرا هر نسلي ميتواند بر صفحه ي سفيد و بي نقش تازه اي كه ميآفريند هر طرحي را كه دوست دارد پياده كند. كه البته بر اين خواست اراده گرايانه اش هيچ شاهد و دليل جامعه شناسانه، تاريخي و فلسفي ارائه نميكنند. 
5ــ تساهل و تسامح: اين نظر از زاويه نظري و علمي به سه شكل اساسي بيان ميشود:
الف ــ دمكراسي و مدنيت: اينكه از ويژگي هاي دمكراسي و مدرنيته آسان گيري و گذشت و پذيرش آسان همگان است. در بخش اول اين نوشتار نادرستي اين ادعا را نشان دادم و با آوردن شاهدي از گفت و گو با يك نماينده مجلس آمريكا نشان دادم كه برعكس آنچه اين افراد تصور ميكنند هر چقدر جامعه اي مدرن تر و دمكرات تر است، نسبت به كارنامه افراد و نيروهاي سياسي سخت گيرتر و دقيق تر است و درجه عقب ماندگي يك كشور نسبت مستقيم با درجه آسان گيري و گذشت نسبت به اعمال حاكمان خود دارد. 
ب ــ كميسيون حقيقت ياب: بسيار ديده ميشود كه به كميسيون حقيقت ياب كه در آفريقاي جنوبي به رياست اسقف توتو تشكيل شد اشاره ميكنند و ميگويند در آنجا به جاي تنبيه و انتقام همه گناهكاران را بخشيدند و خون ريزي بيشتر را متوقف و جامعه نويي را آغاز كردند. به نظر ميرسد اينان اطلاع ناقص و حتي نادرستي از عملكرد آن كميسيون و فلسفه حاكم بر آن دارند. اين كميسيون به هيچ وجه منكر اصل مسئوليت پذيري و تنبيه خطاكاران نشد، بلكه به چند دليل راه عملي مناسب تري را براي آن شرايط ارائه كرد: 
چون تنبيه دست اندركاران نظام آپارتايد ممكن است به يك جنگ داخلي بيانجامد؛ 
علاوه بر آن جامعه به نيروي متخصص سفيدپوستان كه بيشتر سرمايه و دانش جامعه را در اختيار دارند نياز مبرم دارد، زيرا بدون كمك آنان سياهان عقب نگه داشته شده هنوز آمادگي اداره مملكت را ندارند. 
ضرورتهايي كه هيچ گونه ارتباطي به وضع ايران و خاندان پهلوي ندارد لذا براي جلوگيري از عوارض اين دو امر بر آن شدند مسئوليت پذيري را به شكل ديگري انجام دهند و بخشش را موكول به يك توبه واقعي كنند. يعني خطاكاران مي بايست به تمام خطاهاي خود با جزييات كامل اعتراف كنند و اين اعتراف هم نه خصوصي و با ايما و اشاره بلكه آشكارا در مقابل جامعه باشد بعد هم ثبت شود. تا براي هميشه در دسترس همگان باشد. بدين طريق در عمل راه خطاكاران را در مشاركت در قدرت سياسي، بسته به درجه گناهانشان، مسدود كردند. توجه شود در اين مورد ما حتي درجات بسيار كمتري از آن را از وارث خاندان پهلوي و يارانش خواسته ايم؛ يعني خواسته ما از ايشان محدود است به اعتراف روشن و صريح به نادرستي كودتا و جناياتي كه پدر و پدربزرگشان انجام داده اند و بازگرداندن ثروت نامشروعي كه به ارث برده اند به ملت ايران. 
ج ــ اصلاح طلبان: آيا براي پذيرش اصلاح طلباني كه در جنايات جمهوري اسلامي دست داشته اند هم بايد به همين اندازه سخت گير بود و اگر چنين است در جريان اصلاح طلبي چرا به آساني آنان را در صف مبارزات مردمي پذيرفتيم.
كساني كه اين سخن را ميگويند اگر قصد پلميك سياسي نداشته باشند بايد متوجه باشند كساني كه سياست جامعه را در گرو اصل "مسئوليت پذيري" ميدانند و بخشش را مشروط به توبه واقعي ميكنند و از اين زاويه صلاحيت خاندان پهلوي را در شركت در قدرت سياسي رد ميكنند، مسلما براي كساني كه همين حال بر سرير قدرت نشسته اند و حرفشان در حكم است ميبايست دهها بار سخت گيرتر باشند. زيرا هدف اصلي سخت گيري بر حاكمان معزول هم، اصلاح قدرتمندان كنوني است تا يك انتقام گيري. 
بنابر اين بايد هر كسي در هر حدي در جنايات جمهوري اسلامي نقش داشته است مسئول شناخته شود و اپوزيسيون به خاطر مصالح و پيشبرد مقاصد سياسي نميبايست از خطاي آنان صرف نظر كند. 
اين آسان گيري از دو زاويه بسيار نادرست و خطرناك است: يكي توجيه سودجويانه كه مهم نيست فلاني چه كرده مهم آن است كه حال وجودش مفيد است. و اين يعني سياست ماكياوليستي كه اگر دامن گير اپوزيسيون هم بشود فاتحه اخلاق سياسي در جامعه خوانده شده است. ديگري فريب كلمات زيباي كساني را خوردن كه از قدرت بركنار شده اند و طبق معمول همه معزول شدگان انسانهاي اخلاقي و دمكرات و آزادمنش شده اند. 
از آن روي كه راه توبه و بازگشت بر هيچ كس نبايد بسته باشد لذا اصلاح طلبان و به طور كلي ياران و شركاي جمهوري اسلامي را به دو دسته ميتوان تقسيم كرد و حكم توبه و اصلاح هر يك نيز فراخور حال خودشان است. 
نخست كساني كه بر مبناي باورها و اعتقاداتشان راه خطا را پيموده اند اينان بايد گذشته خود را با شفافيت و صراحت نه با بازي با كلمات و سخن در لفافه گفتن نقد كنند. كاري كه مثلا حجت الاسلام اشكوري كرد. يا گنجي و محسن مخملباف. از اين شفافيت است كه معلوم ميشود حال آنان در كجا ايستاده اند و تا چه مقدار به خطاهاي خود واقف شده اند يا هنوز ايرادات انديشه آنان در كجا است. و بعد هم هرگونه امكانات اقتصادي و اجتماعي كه از اين رهگذر به دست آورده اند به ملت بازگردانند. 
دو ديگر كساني كه در اين روند خود مرتكب جنايات و دزدي و شكنجه كردن و به طور كلي نقض اصول اخلاقي شده اند، مي بايست علاوه بر اعتراف برخطا پاسخگوي گناهان خويش نيز باشند زيرا اصول كلي اخلاق سياست وراي انديشه ها و خطوط سياسي است. از جمله باور به هيچ مكتبي شكنجه و كشتار داني را توجيه نميكند. 
اتفاقا همين آسان گيري و گذشت هاي بي مورد سبب شد كه جبهه اصلاح طلبان و اقتدارگرايان چنان آشفته شود كه در بسياري از موارد براي مردمي كه از نزديك شاهد بودند مرزهاي اين دو جناح معلوم نبود و بسياري از قدرت پرستان و سودجويان با محاسبه جهت وزش باد و ميزان كردن بادبان حركت خود با سمت و سوي قدرت بارها تغيير موضع دادند. در جناح اصلاح طلبان آقاي بهزاد نبوي را داريم كه قرارداد ننگين الجزاير را امضا كرده بود كه كم از قرارداد 1919 نبود كه وثوق الدوله را براي هميشه بدنام كرد. يا حجت الاسلام محتشمي كه در سركوب و ترورهاي سالهاي اوليه بلكه دهه اول انقلاب نقش اساسي داشته و هرگز هم از آن بابت اظهار پشيماني نكرده است و يا آيت الله مهدي كروبي كه مهره اصلي فاجعه ايران گيت بوده. آن وقت از اين جماعت انتظار ميرود كه نيروهاي مردمي را بسيج كنند و به ياري آنان قدرت انحصارگران انتصابي را محدود كنند و همگام و همراه خانم حقيقت جو يا آقاي آرمين حركت كنند. 
همين كج بستن بار بر محمل و استوار نبودن خشت بنا بود كه نگذاشت خواسته برحق اصلاح طلبي ره به جايي ببرد و بيست و چند ميليون راي ملت در دست اين مجموعه كه پاره اي از آنان با گذشته خود تصفيه نكرده بودند و ضرورتي براي خانه تكاني واقعي ذهنشان نميديدند ضايع گرديد و جامعه اي آن چنان اميدوار و پويا به چنان نااميدي و تلخي مبتلا شد كه شارلاتان هاي سياسي از هر گوشه آن سر درآوردند و جماعتي هم بر گرد بساط معركه گيري آنان جمع شدند. 
پي آمدهاي آسان گيري ها 
روشن نبودن اين مباحث نظري در اذهان بسياري از نيروهاي اپوزيسيون صادق جامعه ما دو عارضه سنگين به بار آورده است: 
1ــ در حالي كه جامعه جهاني در زمينه ي حقوق بشر و تنگ كردن فضا بر جنايتكاران و تعقيب آنان هر روز گامي به جلو برميدارد ما درست برخلاف آن حركت ميكنيم. براي مثال در شيلي كه كودتاي آن از كودتاي 28 مرداد الگوبرداري شده بود و در اثر مبارزات خستگي ناپذير قربانيان آن نظام و روشنفكران مسئول آن ديار ژنرال پينوشه را با حقارت هر چه بيشتر در چندين كشور به پاي ميز محاكمه كشيده اند بي آنكه دلسوزي بي معني در مورد پيري و مريضي او داشته باشند. 
كار اين مبارزات مسئولانه و پيگيرانه اپوزيسيون آگاه پينوشه بدانجا رسيده كه به جز Ridys بانك كه وي و افسران همراهش ثروت هاي چپاول كرده خود را در آنجا با اسامي قلابي نگهداري ميكردند نه تنها مجبور به افشاي آن حسابها شده بلكه هشت ميليون دلار هم تا به حال به قربانيان پينوشه خسارت داده است ولي با اين همه هنوز هم مسئولان بانك را براي اين همكاري با دزدان حتي با وجود استعفا ميخواهند به پاي ميز محاكمه بكشانند. محاكمه و بازخواست ژنرال پينوشه محاكمه يك فرد و يك گناهكار نيست بلكه تزريق پادزهري قوي در بدنه قدرت آن جامعه براي اصلاح فساد حكومتي آنجا براي دهه هاي آينده است و همچنين هشداري به بانك هايي كه براي خريد مال دزدي سر و دست ميشكستند. 
بي جهت نيست كه درست در نقطه مقابل آن در ايران فساد و آلودگي نظام پهلوي به درجات وسيع تري به جمهوري اسلامي انتقال يافته است. وقتي روشنفكران اپوزيسيون آن چنان سهل گير و با گذشت عمل ميكنند، آيا انتظار ميرود كه حاكمان كنوني كه خود همان راه چپاولگري و ستمگري را مي پيمايند به تعقيب خطاكاران نظام گذشته برآيند. 
به خاطر دارم كه چند سال قبل كميسيوني در سازمان ملل متحد تشكيل شد كه سياستي را تصويب نهايي كند كه بر طبق آن حاكمان معزول پس از فرار از مملكت خود نتوانند از تعقيب قانوني بگريد و بانكها نتوانند اموال آنان را كه به نامهاي شركتها و وكلاي مختلف ثبت ميشود پنهان كنند. من هم يكي از كساني بودم كه فكر ميكردم سران جمهوري اسلامي به دعوتي كه از ايران براي شركت در اين كميسيون شده پاسخ مثبت ميدهند و آن را تبديل به فرصتي ميكنند براي افشا و محاكمه دشمن ديرينه خود يعني نظام پهلوي. اماديدم كه آنان نه تنها به اين امر روي خوش نشان ندادند بلكه هرگونه تلاشي در اين زمينه را هم در نطفه خفه كردند. آنان ميدانستند تصويب چنان سياستي آينده آنان را سخت به خطر مياندازد و ديگر محل امني مثلا براي آقاي رفسنجاني و خانواده اش باقي نميماند. 
2 ــ پي آمد همين سهل گيري ها و پذيرش خاندان پهلوي و يارانشان در صف اپوزيسيون است كه سبب شده اين روزها جماعت فراواني ــ كه بيشترشان هم از وابستگان نظام گذشته هستند با تمام نيرو سعي ميكنند كه آمريكا را قانع كنند كه به ايران حمله كند و با سرنگوني حكومت ملايان آنان را به حكومت برساند كه اگر با كودتاي 28 مرداد ميتوان چند دهه حكومت كرد چرا همان داستان به نوع ديگري تكرار نشود. با ديدن دگي راحت و پذيرش آسان خاندان پهلوي و هم دستانش در كودتا چرا جماعتي با خيال سپهبد زاهدي و برادران رشيدي شدن به خوابهاي خوش نروند، بويژه كه هم جنسان اينان در عراق و افغانستان بر اريكه قدرت نشسته اند. 
3ــ تبليغ مصلحت گرايي سياسي كار اخلاق سياسي از سوي اپوزيسيون و فراموش كردن نقش اساسي اپوزيسيون در سالم نگه داشتن فضاي سياسي جامعه والا در صحنه عمل واقعي سياسي هر چند هم كه سياستمدارش پايبند اخلاق سياسي باشد مي بايست رگه هايي از مصلحت گرايي را هم مراعات كند. 
اشكال كار در آنجا است كه بسياري از كساني كه درگذشته فرقه گرايي و طرد هرگونه مخالف خود را اصل كرده بودند حال از سوي ديگر بام افتاده و دم از وحدت و يكپارچگي بي قيد و شرط ميند. و از آنجا كه هرگز ذهن خود را منظم نكرده و عملشان را تابع معيارهاي اخلاقي نكرده اند در عكس العمل به افراط گذشته راه تفريط را در پيش گرفته اند. لذا حال امثال آقايان حاج سيد جوادي، بني صدر و يا هوشنگ كشاورز و محمد ملكي و ديگر مليون را به خاطر پافشاريشان در محكوميت خاندان پهلوي انتقام جويي و تفرقه افكني ميخوانند. جالب آن است كه همين كساني كه امروز اين افراد را بي گذشت ميخوانند همان كساني هستند كه در گذشته آنان را ليبرال و سازشكار ميخواندند. اينان متوجه نيستند كه اين بزرگان امروز همان حرفهايي را ميند كه عمري در دفاع از استقلال و نفي استبداد ميگفتند و در راهش مبارزه ميكردند. خطر نداشتن معيار درست در عمل حركت سرگردان از يكسوي طيف به سوي ديگر آن است. 
كلام پاياني با مبارزه نستوه آقاي ناصر كاخساز 
آقاي ناصر كاخساز كه يكي از شواهد ده جنايات نظام پهلوي است با بزرگواري و صداقتي كه زيبنده اوست نگاهي به صف مدعيان سلطنت طلبي مياندازد و با ديدن جمع وسيعي از افراد شريف و صادق در ميان آنان توصيه ميكند كه بدنه سلطنت طلبان را در صف اپوزيسيون بپذيريم اما با سران آنان هيچ گونه مراوده و مماشاتي نداشته باشيم (سايت ايران امروز فوريه 2005) 
من با ايشان موافقم كه بسياري از سلطنت طلبان افراد شريف هستند و در مبارزه شان با جمهوري اسلامي از سر درد و وطن خواهي مبارزه ميكنند. اينان كساني هستند كه در موقع تصدي امور در نظام گذشته انديشه خدمت به مردم را داشتند و من حتي افرادي از ساواك را ديدم كه انسانهاي پاكي بودند و از آنجا كه اين افراد بهترين سالهاي دگي خود را در آن نظام بوده اند يا فردان چنين افرادي هستند نسبت به آن نظام بار عاطفي دارند بعد هم در اثر اطلاعات نادرست و سطحي كه از نظامهاي پادشاهي در اروپا و يا گذشته تاريخي خودمان دارند بر آن هستند كه حكومت پادشاهي بهترين و مناسب ترين نوع حكومت براي ايران است. لذا در مبارزه با جمهوري اسلامي در زير پرچمي كه ميشناسند يعني سلطنت طلبي جمع ميشوند. و جالب تر آنكه بسياري از آنان حتي خاندان پهلوي و لياقت توارث آن را براي رهبري هم قبول ندارند كه اين يك آشفتگي كامل ذهني است يعني طرفدار نظام پادشاهي كه پادشاه آن را قبول ندارد. 
با قبول همه اين موارد من نميدانم جناب كاخساز بر اين خواسته انساني خود چگونه ميخواهد جامه عمل بپوشاند. با شناختي كه از ايشان هست ميدانيم كه ايشان هرگز در انديشه استفاده ابزاري از افراد يا گروهي نيستند و سودجويانه نميخواهند از نيرويي سر در گم در راه مبارزه مورد قبولشان بهره گيري شود. لذا اي كاش ايشان بفرمايند چگونه اين خواسته درست و انساني را ميخواهند در عمل پياده كنند؟ 
اگر در حضور اين سلطنت طلبان مرتبا و به ضرورت هايي كه در تمام طول اين نوشتار آمد به افشاگري نظام گذشته بپردازيم كه همراهي با آنان ممكن نميشود، و اگر به خاطر آنان سكوت كنيم كه همانگونه كه استدلال شد بر ادامه فساد و انحراف مهر تاييد زده ايم. آيا اين افراد خوب را بايد به حكم كدام ضرورتي همچنان در غفلت و سردرگمي نگه داشت؟ آيا نميبايست با روشن كردن مباحث آنان را متوجه تضادهاي فكري و اشتباهات نظريشان كرد، تا آنان نيز جايگاه واقعي خود را در صف مبارزات مردمي پيدا كنند و بيهوده براي گريز از نظامي كه خود قابل دفاع نميدانند بر عناوين غيرواقعي كه هيچگونه امكان عملي ندارد يعني "سلطنت طلبي" يا "مشروطه خواهي" پناه برند، و بدانند همه اين عناوين يعني پهلوي طلبي، و آنگاه تكليف خود را با آن نظام طبق مطالبي كه ذكر شدند معين كنند؟