رفراندوم برای تغيير قوانين ضد
نوشين احمدی خراسانی
پنجشنبه ١١ فروردين ١٣٨٤
بحث اخير ”همهپرسی برای قانون اساسی“ بسياری از فعالان جنبش زنان را با اين پرسش روبهرو ساخته است كه آيا اصولا تغيير رژيم حقوقی در يك جامعه موضوع مهمی است؟ و دگرگونی قوانين بازدارنده وقتی فرهنگ مردسالاری بهشدت گسترده است چه كمكی به پيشرفت جنبش زنان میكند؟ برخی ديگر اين پرسش را مطرح كردهاند كه مشكل زنان و جامعه آيا قوانين است يا عدم اجرای صحيح آن؟
در بررسی اين پرسشها بايد نخست به تاثير چندوجهی قوانين بر زندگی خصوصی و اجتماعی زنان پرداخت. برای مثال، قانون حجاب نمونهی قابل استنادی است. زيرا يكی از مسائل عمدهی ما زنان در اين سالها همين وجود ”قانون حجاب اجباری“ است. مسلما خود حجاب (به معنای انتخاب يك نوع پوشش خاص) موضوع مشكلساز نيست بلكه مشكل، حجاب اجباری در هيئت ”قانون“ است كه بر زندگی ما زنان تاثيرات عميقی برجای گذارده است. در مملكتی كه حتا برای پوشش نيمی از جمعيت آن، قانون وضع كردهاند و سپس برای كنترل و حفاظت از اجرای آن، فضای شهری ما بهطور دائم تحت نظارت و كنترل پليسی قرار گرفته است، سخن گفتن از اينكه تغيير قوانين مهم نيست، سخنی غيرمسئولانه بهنظر میآيد. بحث من حتا به داشتن روسری يا نداشتن آن محدود نمیشود. چون حجاب در هيئت قانون، فقط بر وجود روسری يعنی يك نوع پوشش خاص دلالت ندارد، بلكه تبعات چندوجهی اين قانون در خصوصیترين و ظريفترين زوايای زندگی شخصی و اجتماعی مان نفوذ دارد و نظم و انضباط ويژهای را بر ما تحميل كرده است. شايد تقليل دادن قانون حجاب، صرفا به نوع لباس، برای عدهای از زنان كه مشكلی با اين نوع پوشش ندارند، اين قانون را بیاهميت و با تاثيرات نه چندان مخرب جلوه داده است. درصورتیكه مسئله حجاب بهعنوان قانون (و انضباط و كنترل متعاقب آن)، تبعات بسيار گستردهای دارد (همانطور كه كشف حجاب در زمان رضاشاه وسيلهای برای كنترل اجتماعی جامعه بود).
روشن است كه برای كنترل هرچه بيشتر فضاهای عمومی و شهری و محدود ساختن حضور فيزيكی زنان در اين فضاها، اعمال انضباط لازم است. برقراری اين نظم ابتدا بر بدن و ظاهر ما زنان اعمال شد تا در قدم بعد، اين نظم بر كل جامعه سايه بگسترد و تمامی شهروندان ( و مرد) به كنترل درآيند. ”سيد محمد قائم مقامی“ مدرس حوزهی علميه طی مصاحبهای در هفتهنامه يالثارات (چهارشنبه ٢١ تيرماه ٨٣) به روشنی اذعان میدارد كه: ”كاركرد حجاب، نهادينه كردن نظم در اعماق جامعه“ است.
انضباط و اقتداری كه از پی نهادی كردن حجاب اجباری (به صورت قانون درآمدن آن) در جامعه حاكم شد به لحاظ جغرافيايی نيز مكان مشخص و تعريف شدهای ندارد و سيال است و از مرزهای فضايی، طبقاتی و اجتماعی عبور میكند و فضای عمومی كليه شهرهای بزرگ كشور مانند كلان شهری همچون تهران را به كنترل درآورده است. از تاثير چندوجهی اين قانون میتوان به جداسازی در محيطهای كاری و شغلی بهويژه در بخشهای رسمی و دولتی، جداسازیهای گستردهی زنان از مردان در كل جامعه (به لحاظ مكانی، در رستورانها، اتوبوسها، دانشگاهها و مكانهای عمومی و..) اشاره كرد كه از جملهی تبعات اين مسئله، رشد خشونت و نگاه بهشدت شیای به زنان در كل روابط اجتماعی است، بروز خشونتی كه در كمتر نقطهای از جهان، مشابهای دارد. چرا كه میتوان يكی از دلايل گسترش آزارهای جنسی خيابانی به زنان را علاوه بر دهها دليل ديگر، به اجرا و نحوه اعمال همين قانون حجاب اجباری و تبعات آن دانست كه حوزه زندگی و روابط زنان و مردان را چنان از ريخت انداخته است كه روابط دو جنس به رابطهای بسيار پيچيده و عجيب و غريب تبديل شده است. قانون حجاب باعث شده كه تمامی مكانهای عمومی موجود از مغازه تا رستوران و آرايشگاهها و... را در برابر ورود و كنترل دائمی نمايندگان دولت ضربهپذير سازد. وجود حراستهای ويژه مدخل در ورودی اماكن عمومی شهر (سالنهای تئاتر و...) و ادارات و سازمانهای دولتی برای كنترل حجاب ان، به محلی برای كنترل كل اين مكانهای عمومی و كاركنان آن درآمده است. در واقع به پشتوانهی اين قانون حجاب، كنترل فضاهای عمومی بهراحتی امكانپذير میشود. قانون حجاب باعث شده مسافرت و تحرك اجتماعی زنان با موانع بسياری مواجه شود. اين قانون يكی از دلايل اخراج دختران از استوديومهای ورزشی است. قانون حجاب باعث افت شديد ورزش زنان نيز شده است و اين افت، تبعات بسيار منفی بر سلامتی تن و روان زنان گذارده و نسلی از دختران افسرده را پرورده است.
از همه مهمتر به پشتوانهی همين قانون حجاب اجباری، نيروی پليسی گسترده و سازمانهای عريض و طويلی با هزينههای بسيار (از بودجهی عمومی مردم) به وجود آمده كه هر نوع حركت مردم را در جامعه و حتا درون خانهها كنترل میكند. يك لحظه تصور كنيد عدهای از وجود اين قانون و تذكر به زنان و مردان، معاش میگيرند و از اين طريق چه بسيار شغلهای متعدد كه ايجاد نشده است. در واقع اين قانون يك ساختار اقتصادی نيز پيدا كرده است. از سوی ديگر اين نوع نگاه و كنترل مستقيم زنان ـ و به تبع آن مردان ـ از طريق وجود اين قانون به يك هنجار اجتماعی تبديل شده است و باعث شده كه همهی مردم به خود اين ”حق“ را بدهند كه با توجيهات مختلف در مورد لباس و نوع پوشش زنان اظهارنظر كنند و آنان را كنترل كنند، بهطوری كه حتا گاهی خود ما هم در مقام فمينيست با توجيهات بسيار اين ”نقش“ را بازی میكنيم. در واقع كنترلگری از طريق پوشش، با وجود اين قانون در جامعه نهادينه شده است.
اگر قانون حجاب اجباری وجود نداشت آيا روابط دختران و پسران میتوانست چنين سيستماتيك مورد كنترل قرار گيرد و حتا در جشنهای خانوادگی تحت تعقيب واقع شود؟ قانون حجاب تبعاتی فراسوی تحميل يك نوع پوشش خاص دارد كه البته حتا اگر به آن هم محدود میشد باز هم قدرت تحرك و فیالبداهگی در جابهجايی و سياليت را از زندگی زنان میربود.
هرچند در بسياری از نقاط دنيا، نوع پوشش زنان از طريق عرف و سنتهای مردسالارانه تا حدودی كنترل میشود اما قضيهی مجازاتهای قانونی برای نوع لباس و ايجاد نيروی كنترلكنندهی دولتی كه از طريق آن كل روابط اجتماعی مهار میشود اساسا مقولهی متفاوتی است. چرا كه وقتی عرف، سنت و نرمی، پشتوانهی قانونی بگيرد مبارزه با آن ديگر از حوزهی شخصی و اجتماعی به حوزهی سياسی كشيده میشود و در نتيجه امكان مانور شهروندان در آن بسيار كاهش میيابد. تفسير همين يك قلم (قانون حجاب) بهنظرم ظرفيت آن را دارد تا نياز به تغيير قوانين ضد (كه يكی از راههای آن، تغيير قانون اساسی است) درك شود.
به هركدام از ديگر قوانين مدنی يا خانواده رجوع كنيم تبعات مهلك حضور قوانين ضد را میتوانيم مشاهده كنيم. با وجود اين همه قيد و بند قانونی بهراستی چه گروه و جريانی قادر است دولت فراگير كنونی و سيستمهای نامحدود كنترل و بازدارندگی آن را ناديده بگيرد و او را به اصطلاح دور بد؟ حتا اگر ما دولت و قوانيناش را (كه مجموعهی روابط بين شهروندان و حاكمان، بين نهادهای اجتماعی و افراد را تعريف كرده است) ناديده بگيريم، اين دولت است كه هر ساعت و هر لحظه حضورش را بر ما تحميل میكند. در جامعهای كه حداقل نصف جمعيت زنان آن در هزارتوی روابط متصلب خانوادگی گرفتارند چطور میتوان اهميت و تاثير مخرب قوانين ناعادلانه خانواده را ناديده گرفت. اگر برای من، طبقهی متوسط تحصيلكرده (فارس) كه امكان دستيابی به اطلاعات را داشتهام و در روابطی قرار گرفتهام كه اين امكان برايم فراهم شده فراتر از قانون عمل كنم، و در نتيجهی اين امكانات، به ”خواسته“هايم برسم و قانون را با هزينه كردن پول و داشتن اطلاعات، تاحدودی دور بم، اما بپذيريم كه برای صدها هزار از اقشار متوسط پايين و طبقات محروم كه در دادگاهها در پی يافتن و چنگ زدن بر تبصرهای از پلههای طويل و خستهكنندهی دادگاههای خانواده بالا و پايين میروند، قانون مهم است و اين نياز امروز آنان است (حتا اگر به آنها ثابت كنيم ”سرمايهداری جهانی چه بلای مهلكی است و اولين دشمن زنان است“ اما اين گرفتار و درمانده بههرحال امروز با اين قوانين ظالمانه روبهروست).
بله دوستان برای انی كه حضانت كودكانشان را ندارند قانون واقعا مهم است، برای صدها هزار دختر از خانوادههای محروم (كه همچون كسانی نيستند كه مثلا از صدقه سری امكانات مالی، و دستيابی به تحصيلات عالی، امكان مسافرت به خارج، ازدواج را نفی كنند) وقتی میخواهند با كسی كه دوستش دارند ازدواج كنند قوانين مترقی در مورد ازدواج، برایشان مهم است، به خصوص كه ازدواج، به نظر اين دختران محروم، آنها را از شر چند پدرخوانده (پدر و برادر و عمو و دايی و...) میرهاند و به يك پدرخوانده (شوهر) تقليل میدهد و همين امر، باعث آزادی نسبی برای آنها میشود.
برای انی كه با توجه به قانون كار و تامين اجتماعی در مورد كارگاههای زير ٦ نفر، آنها را از داشتن بيمه و مزايا محروم میكنند و آيندهی شغلی ناپايداری برایشان میساد، وجود قوانين مترقی كار، بسيار مهم است. برای آنها كه میخواهند برای دستمزد بيشتر و مزايای تامين اجتماعی بجنگند اينكه مثلا در قوانين موجود، تشكيل آزادانهی سنديكا لحاظ شود، بسيار مهم است. برای زنان و دخترانی كه بدون هيچ پشتوانهای مورد خشونت واقع میشوند و قانون نه تنها از آنها حمايت نمیكند بلكه آنها را تنها میگذارد، وجود قوانين مترقی (حقوق بشری) میتواند موثر باشد.
برای ميليونها شوهردار كه عمرشان در اضطراب حضور ناگهانی هوو سپری شده حذف كامل قانون ارتجاعی تعدد زوجات امری ترديدناپذير است. برای زنی كارگر كه هشت ماه حقوق ماهيانهاش را دريافت نكرده (ی كه در عين حال سرپرست خانوار هم هست) وجود قانون اعتصاب و اعتراض، حتما ضروری است. برای صدها هزار دختر و از طبقات فرودست، لغو قانون ممنوعيت سقط جنين، حياتی است زيرا صدمات و خسارتهای اين قانون بر زندگی طبقات محروم صدها برابر نسبت به زنان مرفه است و نيز با افزايش تعداد كودكان در طبقات محروم، در نبود قانون آزادی سقط جنين، فقر خانوادگی تشديد میشود و زنان در اين ميان بيشتر آسيب میبينند (اقليتی مرفه میتواند با پول و امكانات مادی و دستيابی به اطلاعات و شان اجتماعی، قانون را دور بند و بهراحتی بچهی ناخواستهاش را سقط بكند اما بدون اين امكانات، زنان فرودست، بیهيچ پناهی در برابر قانون يعنی در برابر مجازات قرار میگيرند).
صادقانه بپذيريم كه عبور از قوانين واپسمانده و رسيدن به نظامی از قوانين مترقی و حقوق بشری برای بسياری از زنان فعال در جنبش كسب حقوق مدنی، يعنی وجود قوانينی كه مثلا شهروندان بتوانند بدون دخالت بازدارندهی دولت، خانهی امن برای زنان خشونتديده تاسيس كنند، بهشدت الزامی است. برای كسانی كه میبينند چطور در نبود كنترلهای مردمی، اقتصاد كشور بهتدريج نابود میشود و منابع به هرز میرود، و گسترش فقر به سقوط هرچه بيشتر زندگی زنان میانجامد، وجود قوانين آزاد مطبوعاتی برای اعتراض و ايجاد بلندگوهايی برای نظارت مستقل مردمی ضرورت است. برای انی كه به سنگسار محكوم میشوند و صدایشان حتا به كمپينهای ما نمیرسد لغو قانون سنگسار واقعا حياتی است. برای زنان اقليتهای قومی، وجود قوانين عادلانه و فدراتيو، میتواند راهگشای بسياری از زوايای زندگی آنها باشد. برای زنان اقليتهای مذهبی (آنان كه مذهبشان در قانون اساسی به رسميت شناخته نشده و به اين سبب، مدام مورد بیمهری و كنترل و بازداشت قرار میگيرند) قانون واقعا ضرورت دارد، و برای آن اقليتهای مذهبی هم كه مذهبشان درجه دوم شناخته شده تغيير قانون مهم است. بههرحال بسياری از گروههای زنان از پرتو وجود قوانين مترقی و حقوق بشری میتوانند نفع ببرند.
پرواضح است هيچ عقل سليمی ادعا ندارد كه با تصويب قوانين مترقی وضعيت زنان برای هميشه و بهطور كامل بهبود میيابد، بلكه همه میدانيم كه اين تغييرات، ابتدای راه است و سپس برای ادامهی راه: طبعا ايجاد فضای مناسب برای اجرای صحيح آن قوانين، بسترسازی فرهنگی برای پشتيبانی از آن و اقدامات گستردهتر برای حفظ و حراست همان قوانين بیشك لازم است. مسلما تغيير قوانين برای هيچكس هدف نهايی نيست، بلكه استراتژی و راهكاری است برای بهبود وضعيت ان، بهكاربستن هر راهكاری نيز بسته به شرايط جغرافيايی و لحظهی تاريخی میتواند مورد بررسی قرار گيرد. در واقع به جز تعداد انگشتشمار، كسی به صراحت نمیگويد مبارزه برای تغيير قوانين ضد، عمل بدی است اما در مورد درستی يا نادرستی اتخاذ اين استراتژی (در لحظهی تاريخی خاص) احتمالا بايد به گفتگو و تحليل موقعيتها پرداخت. و سپس در مورد روشهای پيشبرد اين استراتژی بحث كرد.
برخی اصولا هر گونه بحث در مورد تغيير قوانين را تغيير از بالا میدانند. آنان احتمالا بهدليل آنكه تغيير قوانين در زمان شاه را همواره به تغيير از بالا تفسير كردهاند، اين اشتباه در ذهنشان پيش آمده است كه هر نوع تغيير در قوانين، تغيير از بالاست، يعنی از جانب حكومت! درحالیكه تغيير از بالا يا پايين به حوزهی روشها بازمیگردد، نه به ”موضوع مورد تغيير“. يعنی هر خواستهای از سوی زنان (چه تغيير در قوانين يا مخالفت با جنگ) میتواند با روش تغيير از بالا (لابی و در اتاقهای دربسته و از طريق نفوذ در مراجع قدرت) به دست بيايد و يا برای رسيدن به آن از روش تغيير از پايين (گسترش آگاهی در ميان مردم، برپايی اعتراض و تجمع و ميتينگ و كمپين، نوشتن مقاله و...) استفاده شود و يا از هر دو روش همزمان برای پيشبرد و تحقق يك خواسته استفاده كرد. ولی نهايتا وقتی ما برای خواستهای از روش تغيير از پايين (مثلا برگزاری تجمع) استفاده میكنيم، میخواهد اين تجمع برای مخالفت با جنگ باشد يا تغيير قوانين، اين كار دو بازتاب دارد، يكی گسترش آگاهی و ايجاد خواست در ميان مردم و دوم تاثيرگذاری بر مراجع قدرت.
اين درست است كه وجود قوانين مترقی بدون اجرای آنها معنی ندارد اما بايد قانون مترقی و متناسب با حقوق و نيازهای بشر امروز وجود داشته باشد تا بتوان برای اجرای آن به نفع زنان تلاش كرد. بايد قانونی داشته باشيم كه به ما اجازه بدهد بدون الزام و تحمل هزار نوع سين ـ جيم برای اخذ مجوز و لزوم عبور از هزار چم و اتلاف انرژیها، بتوان حداقل آزادانه يك جمع، انجمن و... برای فعاليتهای مثبت و داوطلبانه اجتماعی بنا كرد تا بتوان بهطور گسترده ”كار فرهنگی“ كرد. بايد قوانين مترقی و حقوق بشری به نفع زنان وجود داشته باشد تا ما با اتكاء به آن تا اعماق روستاها برای اجرايش بجنگيم و عرف و سنتها را عقب برانيم. قانونی كه با پشتوانهی يك جنبش اجتماعی و از دل آگاهی و نياز زنان بهتصويب برسد مسلما بستر ادامهی حركت و مبارزه برای اجرای صحيح خود و برآوردن خواستههای پايهایتر را بهوجود خواهد آورد، قانونی كه بند بند آن را خود زنان با اگاهی و مبارزه در يك پروسه اجتماعی بهچنگ بياورند بهخودی خود رشد آگاهی اجتماعی را بههمراه میآورد، بیترديد در اين پروسهی تغيير، عرف و سنت و فرهنگ خود و جامعهی خود را نيز متحول خواهند كرد.
اگر هم اكنون بهنظر عدهای قوانين ”خوبی“ هم وجود دارد كه اجرا نمیشود به اين دليل است كه خود همان قانون ”خوب“ هم اشكال دارد، قانونی كه صريح نيست و از سوی بندهای ديگری از قوانين نقض میشود، خودش مشكلزاست. وقتی تمام اركان قوهی قضائيه انتصابی باشد و مكانيزمهای كنترل مردمی برای اجرای صحيح قوانين در آن تعبيه نشده باشد، اين مشكل ساختاری قوانين است نه اشكال اجرايی. در واقع باز هم، مشكل به حوزهی مشكلات قانونی بازمیگردد نه به حوزهی اجرای قانون.
از سوی ديگر وقتی مهرانگيز كار، شيرين عبادی، گيتی پورفاضل، فريده غيرت، زهره اری، شادی صدر، نسرين ستوده و دهها حقوقدان ديگر در نقد قوانين ضد مینويسند و در مورد آن سخنرانی میكنند و تغيير و دگرگونی آن را خواستار میشوند ، آيا ثمرهی تلاش آنها صرفا اصلاح قانون است يا بر اثر اين روند مبارزاتی و گسترش آن، فرهنگ مردسالار و عرف و سنت ضد به نقد و چالش كشيده میشود؟ اصلا چطور میتوان اين دو (تغييرات فرهنگی و قانونی) را در حركتی اجتماعی از هم جدا كرد. وقتی برای تغيير قانون مبارزه میكنيم در واقع داريم فرهنگ موجود را نيز به چالش میطلبيم، فرهنگی كه قانون را نوشته و با همين وسيله از خود پاسداری میكند.
از طرفی قوانين عقبماندهی حاكم بر جامعه ما از طريق آلوده ساختن زبان (نظام واژگان) به انديشهی ما نيز رسوخ میكند. ما با واژگان است كه میانديشيم و وجود واژگانی همچون نشوز، تمكين، تعدد زوجات و صدها واژهی ديگر در قوانين، مطمئنا بر زبان و ذهن ما راه يافته و تاثير میگذارد.
حضور مقتدرانهی قوانين حتا میتواند در روابط بين مادر و فرد در خانه نيز تاثيرگذار باشد. فردی كه میبيند در مدرسه و بيمارستان و بانك و ديگر فضاهای عمومی، حق تصميمگيری با پدر است و نهايتا امضای پدر است كه ”معتبر“ قلمداد میشود، اقتدار و قدرت پدر ناخودآگاه در ذهناش نهادينه میشود. بههرحال تاثير قانون بر زندگی روزمره ما بسيار گسترده است و تغيير در فرهنگ يا قانون چيزهايی نيستند كه قابل تفكيك باشند، بنابراين حركت برای ايجاد تغيير در هركدام ( با عناوينی بهلحاظ ذهنی تفكيكشده مانند فرهنگ يا قانون) ، میتواند بر حوزهی ديگر تاثير بگذارد. اما نكتهی مهم آن است كه در هر زمان میتوان بسته به شرايط اجتماعی و تاريخی خاص، روی يكی تاكيد كرد و اين منوط به تعيين استراتژی و نوع راهكاری است كه بهكار میبنديم.
رابطه تغيير قوانين ضد با قانون اساسی
اما قوانين ناعادلانه مدنی، جزايی، قوانين ظلمگستر خانواده، قانون تمكين، تعدد زوجات و ارث، حجاب، سقط جنين و نظاير اينها چه ارتباطی به تغيير قانون اساسی پيدا میكند؟
قانون اساسی فعلی، مانع بسيار بزرگی در راه هرگونه تغيير قوانين ضد است. سازههای قانون اساسی و مكانيزمهای تعبيه شده در آن، مسير تغيير قوانين ناعادلانه از سوی مردم را با بنبست و موانع خارايين مواجه كرده است. برای مثال مكانيزم تغيير و تحول قوانين كه در قانون اساسی پيشبينی شده، بسيار ناكارآمد، جدا از اراده آزاد شهروندان و در محدوده اختيارات نهادهای انتصابی از جمله شورای نگهبان است. قانون اساسی با ايجاد جايگاه فائقه و دادن سروری و سلطه به نهادهای انتصابی، قوانين موجود را از گد نقد و تغيير مصون داشته است. در واقع تسلط فراگير و بیرقيب نهادهای انتصابی در قانون اساسی، قوانين ناكارآمد موجود را بيمه كرده است. حيطه اختيارات نهادهای انتصابی بهحدی گسترده و صلب و سنگين است كه هرگونه رخنه و نفوذ جريان نقد و تغيير را بهوسيلهی تعريف زيركانه رابطهی عمودی اين نهادها با شهروندان، مسدود و سترون كرده است. بدين سبب تغيير قانون اساسی (از طريق همهپرسی)، برای تحول در قوانين ناكارآمدموجود میتواند راهگشا باشد. راهی كه از قضا خود قانون اساسی، ما زنان را ناگزير از توسل به آن كرده است چون اگر ساختار قانون اساسی مفری قانونی جهت تغيير قوانين برای مردم بازگذاشته بود، خواسته (رفراندوم برای تغيير قانون اساسی) اينگونه ميان مردم گسترش پيدا نمیكرد. قانون اساسی صرفا آنجايی كه از جايگاه فرودست زنان صحبت میكند، ضد بودن خود را آشكار نمیسازد، بلكه همين روابط عمودی قدرت (رابطهی از بالا به پايين، نه موازی) كه در قانون اساسی وجود دارد،از جمله بخشهايی از قانون اساسی است كه بيشترين ضديت را با منافع زنان دارد. هرچه رابطه ميان نهادهای انتصابی حكومت با شهروندان رابطهای عمودیتر و هرمیشكلتر باشد، زنان بيش از بقيه از آن صدمه میبينند و بيشتر از مردان به حاشيه رانده میشوند، زيرا در چنين روابط رعيتگونه و هرمیشكل كه در قانون اساسی تعبيه شده است، زنان برای حضور و تاثيرگذاری با موانع بسيار بيشتری نسبت به مردان روبهرو میشوند. نمونهاش هم وجود شورای نگهبان و مجمع تشخيص مصلحت است كه باعث شده، اكثر مصوبات مجلس ششم درباره ان، رد شود و نيز بسياری از لوايح درباره حقوق زنان بهدليل آنكه قطعا با مانع شورای نگهبان روبهرو میشد اصلا مطرح نگردد، درحالیكه مصوبات ديگر كمتر دچار اين مشكل شدهاند.
در بسياری از كشورهای دنيا قوانين برآيند نگرش جامعه است و در كشورهايی نيز قوانين از اين برآيند فراتر رفته است و به نگرش نيروهای فعال و مترقی در جامعه نزديك شده است. اما بهنظر میرسد در ايران چنين نيست و برايند نگرش جامعه در ايران نسبت به زنان يعنی افكار عمومی جلوتر از قوانين موجود است، اما اقليتی با توجه به قدرتی كه در قانون اساسی به آنها داده شده است همچنان قوانين موجود را حفظ میكنند و بر اثر قدرت بلامنافع اين اقليت و ساخت ايدئولوژيك حكومت، افكار عمومی قابليت حضور نمیيابد. مجالس قانونگذاری نيز به دليل تسلط نهادهای كنترلكنندهی انتصابی حتا از همين نمايندگی ”اكثريت“ ـ كه دموكراسی حداقلی است ـ عاجز هستند.