”قرباني‎سازي“ از زنان در گفتمان سياسي


نوشين احمدي خراساني

شنبه سوم اردیبهشت 1384


طرح رفراندوم براي تغيير قوانين ‎ستيز خوشبختانه باعث طرح پرسش‎ها و مباحثي شده كه تا پيش از آن، بدين وسعت زمينه‎ي مطرح شدن‎ نداشت. همين امر گفتگوهاي مفيدي را فراهم آورده از جمله اين پرسش كه اساسا زنان در گفتمان‎هاي سياسي و تحولات كلان اجتماعي، چه نقش و جايگاهي دارند؟

برخي در پاسخ به اين سئوال، زنان را همواره ”قربانيان خاموش“ درگيري‎هاي سياسي مي‎دانند تا جايي كه وجود حق راي براي زنان را عاملي براي سوء استفاده دولت‎ها و احزاب سياسي قلمداد مي‎كنند. به‎باور من در اين ديدگاه دو مشكل وجود دارد. اول آن‎كه به‎نظر مي‎رسد همين مسئله كه گروه‎هاي سياسي و دولت‎ها حتا به ظاهر و به خاطر وجود ”حق راي“ براي زنان به مسائل آنان توجه كنند مي‎تواند باعث تغييراتي در فضا و گفتمان سياسي شود و اين خود به گسترش حضور و طرح مسائل زنان در جامعه كمك مي‎كند. به ويژه در جامعه‎ي ما كه همه‎ي رسانه‎ها و ابزارهاي ارتباط با مردم در دست دولت است و ما زنان در عرصه‎هاي بسيار محدود و كوچك قادر به طرح مسائل خود هستيم. بنابراين گسترش آگاهي جنسيتي در ميان جمعيت 70 ميليوني ايران صرفا با ابزارهاي محدود گروه‎هاي حاشيه‎اي زنان قابل تحقق نيست. از اين‎رو ناگزير هستيم از هر فرصت و فضايي كه بتواند به ايجاد دغدغه و پرسش در مورد مشكلات زنان در ميان مردم كمك ‎كند استقبال كنيم.

مشكل ديگري كه در گفتمان ”قرباني‎سازي“وجود دارد، تكيه‎ي هميشگي بر ”قرباني شدن“ان است زيرا اگر چنين گفتماني همواره و در همه‎ي موقعيت‎ها به يكسان استفاده و تكرار شود باعث تثبيت نقش فرودست زنان در فرهنگ جامعه خواهد شد. چراكه اين ديدگاه، زنان را به ”كودكاني“ فاقد اراده تقليل مي‎دهد كه همواره ديوصفتاني وجود دارند تا آنان را گول بند، يعني مشابه همان بهانه‎اي كه دولت‎ها و احزاب از آن استفاده مي‎كنند تا متولي ”مردم“ شده و آنان را به راه ”راست“ هدايت كنند و از دست ”ديوصفتاني“ كه ”گول‎شان“ مي‎ند نجات دهند.

اين ديدگاه قرباني‎ساختن از زنان در حوادث تاريخ معاصر، به‎رغم آن‎كه آنان را هشيار مي‎سازد تا در برابر هر نوع مصالحه در مورد خواسته‎هاي مستقل زنان بايستند، اما اين تاثير منفي را نيز دارد كه امكان حضور مستقل آنان در روند‎هاي سياسي را سد مي‎كند. درست است كه گروه‎هاي سياسي در گذشته از زنان ”استفاده“ برده‎اند و چيز زيادي عايد زنان نشده ولي اگر فقط به اين جنبه از وقايع پرداخته شود، اين فرصت و امكان را از ”ان قرباني‎شده“ مي‎ستاند كه آنان نيز ممكن است با هوشياري بتوانند از گفتمان‎هاي سياسي در جهت پيشبرد خواسته‎هاي مستقل خود بهره‎ ببرند.

اگر زنان با وجود فعاليت در گروه‎هاي سياسي در پيش از انقلاب، نتوانستند منافع و خواسته‎هاي خود را پيش ببرند، صرفا به اين دليل نبوده كه ”توطئه‎گراني“ آن‎ها را گول زده‎اند، بلكه شايد به اين دليل نيز بوده كه آنان خود فاقد آگاهي جنسيتي لازم بودند ـ يا به تعبيري نتوانستند اين آگاهي جنسيتي را در سطح افكار عمومي گسترش داده و آن‎را به خواست عمومي يا به احزاب سياسي بقبولانند. مي‎خواهم بگويم كه زنان مبارز و راديكال موفق نشدند خواسته‎هاي مستقل خود را در روندي درازمدت نهادينه و مدون كنند (هرچند اگر چنين پروسه‎اي هم اتفاق مي‎افتاد مسلما نمي‎توان با قطعيت گفت كه مثلا در انقلاب 57 زنان به حقوق خود مي‎رسيدند، چرا كه نيروهاي مخالف آزادي ان، تواني به قدمت تاريخ، به عمر كهن نهادهاي اقتدار، به قدمت هزاران سال سيطره‎ي نهادهاي اخلاقي و ارزشي و صدها امكان ديگر براي به‎حاشيه راندن خواسته‎هاي مستقل زنان دارند).

اگر در انقلاب 57، زنان نه تنها به حقوق برابر نرسيدند بلكه قوانين نيم‎بندي كه بود از دست دادند، يكي از دلايل‎اش شايد اين است كه آن‎ها نيز مانند هم‎تايان مردشان نوع تغيير خاصي را مد نظر داشتند و برابري جنسيتي خواسته‎ي درجه‎ي دوم آن‎ها بود. در واقع اني كه در تحولات سياسي تاريخ معاصر حضور داشتند، انگيزه‎ي تحرك سياسي‎شان، خواسته‎هاي مستقل‎شان نبود و بيش از آن‎كه تغيير حاكميت به منظور كسب هرچه بيشتر حقوق زنان باشد، صرف سقوط و سرنگوني حكومت‎ها مهم بود.

معمولا تفسيرهايي كه ما از وقايع و گذشته‎ي تاريخي خودمان به‎دست مي‎دهيم بسته به آن‎كه به چه منظور آن‎ها را بيان مي‎كنيم متفاوت است. براي مثال ما تاكنون مي‎خواستيم از بررسي حوادث گذشته، در واقع اعتراض‎مان را به ناديده انگاشتن حقوق زنان بيان كنيم. از اين‎رو تفسيرهامان را از اين وقايع طوري تدوين مي‎كرديم كه اين اعتراض را منعكس كند. ولي اگر مي‎خواهيم از اين تفسيرها براي تدوين استراتژي حركت‎ آينده‎ خود استفاده كنيم احتمالا ناگزير هستيم دقيق‎تر به قضاوت بنشينيم و ببينيم در اين ميان خود ما زنان چطور مي‎توانستيم حركت كنيم تا دستاوردهاي بهتري مي‎داشتيم. در واقع ما نبايد با ارائه‎ي چهره‎ي ”قرباني‎شده“ از ان، امكان حركت را از خود سلب كنيم. برعكس، ما مي‎توانيم آن جنبه‎ از تفسيرمان را برجسته سازيم كه توانايي‎مان را براي حركت در شرايط كنوني و آينده افزايش دهد.

براي نمونه در مورد وقايع اخير ـ دوره اصلاحات 8 ساله ـ مي‎توان چند تفسير ارائه كرد: 1 ـ زنان در دوم خرداد راي دادند و هيچ چيزي به‎دست نياوردند و قرباني جناح‎هاي سياسي حاكم شدند. براي اين تفسير دلايل منطقي هم وجود دارد، از جمله اين‎كه وزير در اين دوره انتخاب نشد يا اين‎كه قانون قابل توجهي به نفع زنان در مجلس تصويب نشد و غيره. اما اگر چنين بپنداريم در واقع هر نوع انتخاب‎گري را از زنان كشورمان سلب كرده‎ايم و آنان را ”گله‎اي“ تصور كرده‎ايم كه گويا ديگراني براي‎شان تعيين و تكليف كرده‎اند. به‎نظر مي‎آيد چنين تفسيري گرچه مي‎تواند اعتراض ما را به وقايع اخير نشان دهد اما نمي‎تواند براي حركت آينده راهكاري ارائه كند.

2 ـ مي‎توانيم چنين تفسير كنيم كه، زنان خود انتخاب كردند و تاحدودي آگاهانه در اين حركت شركت كردند اما ميزان ظرفيت‎هاي خود و دولت را آن‎طور كه بايد نمي‎شناختند و برنامه‎ي تدوين‎ شده اي كه برمبناي آن بتوانند براي دادن راي خود شرط و شروط بگذارند در دست نداشتند. بلكه متاثر از جو عمومي جامعه، آنان نيز به حركت درآمدند. زيرا نه داراي تجربه‎ي لازم در چنين حركتي بودند و نه در آن دوره فضا، تجربه و فرصت لازم براي آماده‎سازي و تدوين خواسته‎هاي مستقل خود و بسيج نيروهاي خود را داشتند. چنين قضاوت و تفسيري قابليت آن را دارد كه با دقت و موشكافي در روندهايي كه اتفاق افتاده است، بتوان در حركت‎هاي آينده (از جمله، رفراندوم براي تغيير قوانين ضد) اشتباهات كمتري مرتكب شد. اما اگر خود را صرفا قربانياني خاموش ببينيم، راه را بر هر نوع پرسش‎گري در مورد چگونگي حركت مي‎بنديم و هيچ تجربه‎اي را از گذشته نمي‎آموزيم. درحالي كه مي‎توانيم اين‎طور قضاوت كنيم كه زنان در دوران اصلاحات با انتخاب آگاهانه‎ اما به‎شكلي غيرمنسجم و بي‎برنامه عمل كردند گرچه تمام راه‎ها را نيز (در حد بضاعت خود) آزمودند از جمله تلاش و حركت براي اصلاح و سازمان‎دهي خود، كوشش براي تفسيرهاي جديد، تعديل خشونت‎هاي نهادي شده و بازسازي مفاهيم كاربردي در جنبش ان، تلاش براي گرفتن فتاوي جديد و نظاير اين مبارزات چندوجهي به‎منظور تغيير قوانين و اصلاح امور، و شايد اين انباشت تجربه‎ سبب شده كه اكنون قادر باشيم در برابر حوادث آينده، قدرت پيش‎بيني و آماده‎سازي برنامه‎هاي خود را تقويت كنيم و حتا بتوانيم گامي جلوتر برداريم و مثلا كل قانون اساسي (كل ساختار رژيم حقوقي) را زير سئوال ببريم.

از طرف ديگر جنبش زنان بيش از هرچيز نياز به استقلال فكري، استقلال در روش و استقلال در متدلوژي و تحليل دارد. استقلال فكري نيز به معناي شناخت از منافع گوناگون زنان و به‎كارگيري استراتژي‎هاي مستقل براي پيشبرد خواسته‎هاي خود و تحليل مستقل (با نگاه جنسيتي) از وقايع و رويدادهاست.

در واقع استقلال جنبش زنان به اين معنا نيست كه ما در هيچ حركت اجتماعي و ملي شركت نكنيم و خود را از هرگونه دخالت در مسائلي كه در سطح كلان جامعه درجريان است كنار بكشيم (چون ممكن است ”گول بخوريم“). اتفاقا در همه‎ جاي دنيا جنبش‎هاي زنان در كنار جنبش‎ها و اعتراضات گروه‎هاي اجتماعي ديگر، منافع مستقل خود را پيش برده‎اند. استقلال جنبش زنان عمدتا به معناي استقلال و تحليل فكري مستقل (با نگاه جنسيتي) به حوادثي است كه بر دگي ما زنان تاثيرگذار است، پيشبرد منافع زنان در هر واقعه و تحولي، طبعا بر ”موقعيت“ استوار است نه به معناي فاصله‎ گرفتن از هر گفتماني كه احزاب، جريانات و گروه‎هاي ديگر اجتماعي و سياسي مطرح مي‎كنند.

از سوي ديگر مسئله آن است كه در تحولات كلان اجتماعي، زنان نيز مانند مردان ـ به ناگزير ـ درگير مي‎شوند. آيا مي‎توان تصور كرد كه در دوران مشروطه يا انقلاب 57 يا جنبش ملي شدن صنعت نفت، زنان مي‎توانستند (اگر ”آگاه“ بودند) از كل جامعه تاثير نپذيرند و از حوادثي چنين بزرگ خود را كنار بكشند؟ به‎نظرم اين پيش فرض اصولا ناممكن است.

وقتي تحولات كلاني در سطح جامعه اتفاق مي‎افتد مسلما چه بخواهيم و چه نخواهيم زنان را نيز متاثر مي‎سازد، همان‎طور كه ان، جامعه را از فعاليت خود متاثر مي‎كنند. زيرا زنان نيمي از جامعه با همه‎ي تنوعات قومي، مذهبي، طبقاتي، گروهي و غيره هستند نه يك گروه صنفي، سياسي و يا ايدئولوژيك خاص!

از اين‎رو به‎نظر مي‎رسد اساسا بحث بر سر آن نيست كه فعاليت زنان سياسي باشد يا نباشد، يا از فلان تغيير كلان اجتماعي خود را كنار بكشند يا نه، بلكه بحث بر سر آن است كه آنان چگونه وارد اين تغيير و تحولات كلان اجتماعي شوند تا بتوانند خواسته‎هاي مستقل خود را پيش ببرند. زنان در تحولات كلي در سطح جامعه شركت كرده و مي‎كنند، چه ما ”دستور“ صادر كنيم و عدم شركت‎شان را خواستار شويم و چه دستوري صادر نكنيم. در واقع اين بخش از قضيه از دست ما كه دل‎مان براي تغيير شرايط زنان مي‎تپد خارج است. بنابراين آن‎چه ما مي‎توانيم به‎عنوان فعالان حوزه‎ي زنان از آن سخن بگوييم آن است كه در اين تحولات كلان، آن‎قدر هوشيار باشيم و فكر شده عمل كنيم كه بار ديگر ”قرباني“ نشويم و تا حدودي بتوانيم خواسته‎هاي خود را پيش ببريم.

امواج بزرگ و سهمگين سياسي ـ اجتماعي، تيغ دولبه‎اي است كه بسته به هوشياري و حضور فعال ما، مي‎تواند به فرصتي براي تغييرات بيشتر و سريع‎تر به نفع زنان تبديل شود، يا برعكس با عدم پيش‎بيني ما، مي‎تواند باعث شود همان دستاوردهاي كوچك گذشته نيز از دست برود.
متاسفانه جامعه‎ي ايران نيز لااقل براي نسلي كه من در آن قرار دارم هيچ‎گاه باثبات نبوده است و همواره نيروهاي بيروني ـ چه در سطح بين‎المللي و چه در سطح ملي ـ بحران‎هايي را بر جامعه تحميل كرده‎اند. حال با توجه به چنين جامعه‎ي بحران‎زده‎اي مسلما فعالان حقوق زنان نيز نمي‎توانند خود را از تاثير اين بحران‎ها مبرا بدانند. پس احتمالا بهترين راه، تجهيز خود براي مواجهه با اين تلاطمات است يعني آماده‎سازي برنامه و تدوين راهكارهايي كه بتوان دستاوردهاي جديدي به نفع زنان جامعه ايجاد كرد. چه اگر اين هوشياري صورت نگيرد وقتي امواج به راه بيفتد چه بخواهيم و چه نخواهيم در آن درگير مي‎شويم و آن زمان ديگر فرصتي براي برنامه‎ريزي نخواهيم داشت... روشن است كه تفكر، تعمق و كار صبورانه در ميانه‎ي طوفان، امكان‎پذير نيست و ما زنان باز هم ”قرباني“ خواهيم شد.


منبع: تریبون فمینیستی ایران