با تو می گويم ای دوست دشمن رفتار
انصافعلی هدايت روزنامه نگار آزاد و مستقل از دان
یکشنبه ۴ ارديبهشت ١٣٨۴ – ٢۴ آوريل ٢٠٠۵
کاری ندارم که آريايی هستم يا تورانی . آذربايجانی هستم يا نيستم . از کجا آمده ام يا مام وطن ، مال من بوده است و کسانی آن را اشغال کرده اند . ترک هستم يا لهجه ای از فارسی ؟ من انسانم . من فرزند پدر ترک انسانم هستم . من از خون و خونريزی ، از ظلم و ستم ، بيزارم . من به کسی ظلم نمی کنم . ظلم کسی را هم تحمل نمی کنم . به زير ستم نمی روم و بر کسی ستم روا نمی دارم . ولی ... ولی من فرزند همان ترکم که آزادی می خواست و ترور شد . من فرزند همان پدرم که پارلمان می خواست . قانون می خواست . احترام می خواست . اداره خود را با دستان خود می خواست . نگران تجزيه ايران بود . به زير پرچم هيچ کشوری نرفت . به سفارت هيچ کشوری پناهنده نشد . من هم ، حق و حقوق انسانی ، طبيعی ، فطری ، قانونی ، بشری و بين المللی خودم را می خواهم . برای به دست آوردن آن کوتاه نخواهم آمد . عقب نخواهم نشست . دست نخواهم کشيد .
اشاره: انصافعلی هدایت روزنامه نگار و جانِ آزادی که در راستای وظیفه حرفه یی خود در جهت چرخش اطلاعات و اطلاع رسانی آزاد با شرکت در نخستین گردهمایی اتحاد جمهوری خواهان در برلین در بازگشت به دان افتاده، این مقاله را به بهانه نهم و دهم تیرماه سالروز تولد بابک خرمدین و حضور مردم در قلعه بابک در شهر کلیبر نوشته است.
ايران در آستانه " تجزيه " است و به جبر زمانه ، تجزيه خواهد شد. اگر ... اگر به " اگر" ها توجه کنند ، ايران از تجزيه جان برون خواهد برد و الا به چند کشور کوچک تقسيم خواهد شد . شايد برای مدت زمان کوتاهی در دوران جنگ با عراق ، به خاطر جنگ و مسائل امنيتی حاشيه ای آن، اين فکر در بسياری از ملتهايی که در ايران زندگی می کنند، کم رنگ شد ولی ظلمی که مرکز به پيرامون٬ متن به حاشيه ، يک ملت به ملتهای ديگر می کند باعث پر رنگ تر شدن خواست اين ملل شده است . به گونه ای که يکی از نگرانی های اصلی سياستمداران ايران تجزيه ايران است . هم اکنون افرادی مثل نويسنده همين مقاله ، برخی از اصلاح طلبان ، اصولگرايان و پان ايرانيست ها ، نيروهای ملی - مذهبی و ... و حاکميت از اين نگرانی و دغدغه رنج می برند .
از طرف ديگر بسياری از همين طيف های نگران يک پارچگی ايران ، کشور های ديگر را طراح " تفکر" تجزيه تجزيه طلبی عنوان می کنند تا سنگينی مسئوليت اتفاق صد در صد محتمل را از دوش خود برداشته به دوش ديگران (خارجی ها) بگذارند. آنان با اين فرا فکنی می خواهند هر گونه مسئوليت خودشان در تجزيه ايران و وقوع نزاع بر سر خاک در ميان کشورهای ريز آينده را انکار کرده و بر گرده ديگر کشورها بيانداد. آنان اسرائيل را طراح نقشه " از نيل تا فرات " و انگلستان و آمريکا را طراح تجزيه کشورهای بزرگ خاور ميانه ، از جمله ايران و روسيه سابق را طراح تجزيه بخشهايی از ايران برای دست يابی به آبهای آزاد و گرم جنوب ايران عنوان می کنند و حمايت آن کشور از نهضت جنگل در شمال و جنبش " دمکرات " در شمال غرب ايران ( در آذربايجان و کردستان در 1324- 1325) را به عنوان شاهد ادعای خود عنوان می کنند .
بخش تندرو (راديکال) مخالفان تجزيه ايران برای جلوگيری از تجزيه ايران عزيز، طرح ملت واحد ، ملتی با تاريخ مشترک ، ملتی با دين مشترک ، ملتی با زبان مشترک ، با نژاد مشترک و ... را در پيش می کشند و حتی گام پيش گذاشته و ملتهايی که در ايران زندگی می کنند را " ملت " نمی دانند . بلکه آنها را اقوام و اقليت های قومی می شمارند که ايرانی نيستند و در ايران بی ريشه اند. لابد ترکها از نسل مغولان و تاتار يا نوعی فارس و آريايی و ... هستند . شايد هم ...
اين دسته از سياستمداران به هر دليل منطقی وغير منطقی دست می ياد تا نشان دهند که ايران جزو کشورهای کثيرالملت نيست . يک ملت با يک زبان ولی با لهجه های مختلف ، با نژاد آريايی ، با دين اسلام يا دين قديم تر ايرانی (زرتشت) در اين خاک و جغرافيايی که ايران ناميده می شود زندگی می کنند و هر کس در فکر امتياز خواهی و حق و حقوق طلبی باشد تجزيه طلب است . تجزيه طلب هم خائن و عامل خارجی است . حکم خائن و عامل خارجی هم معلوم است و بايد بميرد ! اما اگر بيش از يک نفر يا قوم باشند ، گول دشمن يا کشور خارجی را خورده اند و يا جزو اقوام وحشی مهاجم به ايران هستند و حقی در اين آب و ملک ندارند و بايد سرکوب شوند ...
گرچه من از تاريخ ، زبان شناسی ، تبار شناسی (نژاد شناسي) ، تاريخ سازی ، تاريخ نويسی ، دوباره نويسی تاريخ ، تحريف تاريخ ، باستان شناسی و ... سر رشته ای ندارم ، ولی نمی توانم بپذيرم که من ترک ايرانی از مهاجمان به ايران هستم که با حمله مغول و تاتارها يا ... به ايران آمده و در اينجا ماندگار شده ام و به سرعت توليد مثل کرده و عرصه جغرافيا را بر ساکنان اصلی نيمی از ايران تنگ کرده ام . به گونه ای که ملت های ساکن در اينجا مثل علف هرز، در سايه رشد من ؛ ملت ترک ، نه تنها رشد نکرده بلکه نژادشان منقرض شده است .
نمی توانم بپذيرم که " زرتشت " آذربايجانی نبوده يا " بابک خرمدين" فارس بوده يا اسيرانی که از اين منطقه به دست اعراب مسلمان افتاده و به بردگی به پايتخت مسلمانان برده شده بودند و به زبان ترکی صحبت می کردند ، يا حاميان " خرمدينان " که سال ها در مقابل تسليم ايران به عربها مقاومت کردند ، هم ترک نبودند يا ساکنان اصلی اين سرزمين نبوده اند .
اين در حالی است که بايد پرسيد : وقتی در ايران ، اولين حکومت بنيان گذاشته شده ، در کدام محدوده جغرافيايی و کدام قوم و ايل ، اتفاق افتاد ؟ آن قوم و ايل ، برای دسترسی به منابع انسانی و مالی اقوام و ملت های حاشيه ای و کناری خود ، به کدام نواحی لشکر کشی کرد ؟ با قتل و عام چه تعداد از انسانها ، سيطره نظامی و سياسی خود را بر ديگر نواحی و ملت ها ، مستولی ساخت ؟ چند بار در تاريخ ايران ، حمله به ديگر ملت ها و اشغال آنها و عقب نشينی از خاک آ نها رخ داده است؟ آيا آن جغرافيا و ملت هايی که به اشغال نظامی حکومت های ايران در می آمدند ، ايرانی بودند ؟
می دانيم که فردوسی ، جزء دوره چندم مبارزان استقلال خواهی ايران با اعراب بود . مبارزان دوره اول با اعراب ، از آذربايجان تا خراسان پراکنده بودند و فرهنگ ، دين ، تاريخ ، زبان و نوکری عربهای مهاجم را نمی پذيرفتند . وقتی آن دسته پيشرو ، قتل عام شدند (سرخ جامگان و سياه جامگان و ...) سالها بعد ، در ميان ايرانيان تسليم شده و معرّب شده نسل جديدی ظهور کرد که به شدت مخالف سلطه فرهنگی اعراب بود . يکی از آنها ، صاحب شاهنامه است . او در آن کتاب که مهمترين کتاب و سند تاريخی يکپارچگی خواهی ايران ، پان ايرانيست ، پان فارسيست ها و پان حکومت ها است، وجود و حضور ملت های ايرانی ، در دوران بسيار دورتر از اسلام را پذيرفته اند و نام قديمی آن را در کتاب خود آورده است. يعنی فردوسی به عنوان يک ايران پرست و ايران خواه ، وجود ملت های ايرانی ساکن در زير حکومت اسلام يا قبل از اسلام را " انکار نکرده " بلکه با آوردن نام آن ملت ها که اغلب هم با حکومت حاکم در جنگ و ستيز بودند وجود ، حضور و مشارکت آنان را در تاريخ و سرنوشت ايران به رسميت شناخته است . از همان مهمترين سند تاريخی بر می آيد که حکمران هر ملت يا نژادی هم در صورت ضعف قدرت مرکزی ، نه تنها از قدرت مرکزی تبعيت نمی کرد ، بلکه با قدرتهای ديگر يا متحد می شد و يا به آنها می تاخت و سراسر ايران را اشغال می کرد و حکومت و سلسله جديدی را پايه گذاری می نمود.
به هر حال ما ايرانيان ( از هر نژادی ) در طول تاريخ ، بارها به خاک ملتهای ديگر هجوم برده و بر توسعه ارضی خود ، اقدام کرده ايم و بارها نيز در مقابل استقلال خواهی آنها کوتاه آمده و عقب نشسته ايم . نمی توانيم اين بسط و قبض سياسی و ارضی را ناديده بگيريم و انکار کنيم . به عنوان نمونه ، تاجيکستان ، ترکمنستان ، ارمنستان ، آذربايجان ، افغانستان، هندوستان ، بخشهايی از پاکستان کنونی ، بارها در زير چکمه مهاجمان ايرانی مانده اند و بار ها هم به ايران ما حمله کرده و خود را از يوغ ما ايرانيان آزاد کرده اند.
خلاصه آن که :
کاری به گذشته ندارم که پدرم ، پدر ترک من ، کی بود؟ از کدام نژاد بود ؟ چرا به اين سرزمين آمد يا چرا سرزمين خود را تحت سيطره نظامی ، سياسی و دينی ايران درآورد و تسلط آن را پذيرفت؟ آيا پدر ترک من صاحب اين سرزمين بود ولی مهاجمان او را به زير سلطه سياسی ، نظامی ، فرهنگی و دينی کشيده اند و او در پرهيز از قتل عام و کشتار دسته جمعی فردانش ، سر تسليم فرود آورد؟ آيا پدر ترک من ، اشغال آرام ايران کنونی را در سر می پروراند؟ آيا او خود را مالک واقعی و پشت پرده سياستمداران می ديد؟ و ... که سکوت کرده بود و در کمتر مقطعی از تاريخ ، عليه حکومت مرکزی شوريده و کشتار به راه انداخته است؟ آيا در خون پدر ترک من ، انسان کشی نبوده ، اين ژن در او فعال نبوده و از کشتار و قتل عام لذت نمی برده است؟ آيا در رگ های پدر ترک من ، جز احترام به حقوق ملت های ديگر ، جز احترام به آزادی ، قانون ، احترام به اديان ديگر ، چيزی جاری نبوده ؟ ... بی خبر هستم .
چرا پدر ترک من زبان فارسی را زبان شعر ، حکومت و علم قرار داده بود و با آن پز می داد؟ ... چرا خاقانی ، مولانا و صدها انديشمند ترک من به فارسی نوشته اند ؟... چرا پدر ترک من در چند صد سال گذشته حکومت مرکزی را هم در دست داشت اما بر گسترش و سيطره فرهنگی خود و شکوفايی اقتصادی منطقه و مام ميهن خود ، اقدام نکرده است ؟ ... بی خبرم ...
چرا پدر ترک من که منشاء ترويج همه سمبل های تمدن جديد در ايران بود ، از آموزشهای مدرن ، سياست مدرن ، قانون ، پارلمان و ... تا صنعت ، در تاريخ معاصر سهم خواهی نکرده است ؟ ... نمی دانم . چرا پدر ترک من گرسنگی می کشد ، گوشت مردگان خود را می خورد، اما تسليم مهاجمان فارس برای سرکوبی " مشروطه خواهی " نمی شود ؟... چرا پدر ترک من قانون ، پارلمان و مشروطه را به ايران برمی گرداند و به آذربايجان قناعت نمی کند ؟ و آذر بايجان را تجزيه کرده و به کشور تبديل نمی کند ؟ ... چرا پدر ترک من تبريز را پايتخت نمی کند و به پايتخت ايران- تهران می رود؟ ... نمی دانم . چرا پدر ترک من در تهران و به دست فارس ها کشته می شود ولی باز هم سر به عصيان بر نمی دارد ؟ ... در شگفتم ... از درک چرايی باز پس گيری امتيازهای سياسی و اقتصادی پدر ترک من ، پس از باز گرداندن قانون اساسی ، پارلمان ، مشروطه به ايران و جايگزينی فقر و عقب ماندگی با رشد قبلی ، به عنوان جايزه و پاداش اقدامش را تحمل می کند و سر به شورش برنمی دارد؟ ... عاجزم... وقتی پدر ترک من در آذربايجان اولين حکومت " دمکراتيک – دمکرات و دمکراسي" را برقرار می کند ، برای خود کاخ رياست جمهوری ، دانشگاه ، پارلمان ،آزادی رسانه ها ، و ... به راه می اندازد اما در شگفتم که شعار تجزيه طلبی سر نمی دهد . نهايت خواست او خود مختاری در زير چتر " ايران بزرگ " است اما سياستمداران تنگ نظر مرکز ، او را به تجزيه طلبی متهم می کنند . نمی دانم که اگر پدر ترک من تجزيه طلب بود ، چرا ماندن و مقاومت در برابر سپاه مرکز را بر نمی گزيند و از شور و شوق مردم برای جان فشانی بهره نمی گيرد و ... اما به خاطر يکپارچگی ايران و جلوگيری از قتل عام احتمالی و کشتار مردم از هر دو طرف را نصب العين (راهکار سياسي) خود قرار می دهد و خود را تبعيد می کند؟ ... نمی دانم چرا چنان می کند؟
من فرد همان پدر ترکم . من ترکم . من آذربايجانيم . چرا که من فکر می کنم : ايران مال من است. من اگر بخواهم ايران را تجزيه کنم هم ، نمی توانم ... چون نمی توانم فردانم را بکشم . از قتل و غارت متنفر بوده ام و هستم . از خون ريزی هم . من نمی توانم بر روی فردانم شمشير بکشم . من آذربايجانی نمی توانم به تنهايی از مواهب تمدن لذت ببرم و فردانم را محروم ببينم اما ... اما کاری نکنيد تا کاسه صبرم لبريز شود . از صبر و تحملم سوء استفاده نکنيد . کوتاه آمدن سياسی مرا با رنگ ترس ، با هم نياميزيد ! من از مرگ نمی ترسم ! و ناچار و مجبور به انتخاب راهی غير از راه پدرانم نکنيد !!
کاری ندارم که آريايی هستم يا تورانی . آذربايجانی هستم يا نيستم . از کجا آمده ام يا مام وطن ، مال من بوده است و کسانی آن را اشغال کرده اند . ترک هستم يا لهجه ای از فارسی ؟ من انسانم . من فرد پدر ترک انسانم هستم . من از خون و خونريزی ، از ظلم و ستم ، بيزارم . من به کسی ظلم نمی کنم . ظلم کسی را هم تحمل نمی کنم . به زير ستم نمی روم و بر کسی ستم روا نمی دارم . ولی ... ولی من فرد همان ترکم که آزادی می خواست و ترور شد . من فرد همان پدرم که پارلمان می خواست . قانون می خواست . احترام می خواست . اداره خود را با دستان خود می خواست . نگران تجزيه ايران بود . به زير پرچم هيچ کشوری نرفت . به سفارت هيچ کشوری پناهنده نشد . من هم ، حق و حقوق انسانی ، طبيعی ، فطری ، قانونی ، بشری و بين المللی خودم را می خواهم . برای به دست آوردن آن کوتاه نخواهم آمد . عقب نخواهم نشست . دست نخواهم کشيد .
اگرچه تو را می شناسم . حيله های سياست تو را می شناسم . با برچسب های سياسی تو آشنا هستم . می دانم که تو مرا به " تجزيه طلبی " ، " پان ترکيسم" و... متهم خواهی کرد . دستگيرم خواهی کرد . شکنجه ام خواهی کرد . بچه هايم را گرسنه خواهی گذاشت . شهرها و روستاهايم را خالی از سکنه خواهی کرد . فردانم را به بيگاری خواهی کشاند . پست ترين کارها را به فردان من خواهی داد . مرا مسخره خواهی کرد . برايم جوک خواهی ساخت و ...
من با جنگ روانی تو آشنايم . تو را می شناسم . تو هم مرا می شناسی . می دانی که تجزيه طلب نيستم اما تهمت و اتهام زدن ، شيوه سياسی تو است . تو همه حکومت ، قدرت ، ثروت ، قانون ، امر ، دستور ، فرمان ، جان ملت ها ، مال ملت ها ، ناموس ملت ها را يک تنه می خواهی تا همه به زير فرمان و ديکتاتوری تو باشند . تو برای ارضای خواست حيوانی و قدرت طلبی خود ، مرا متهم می کنی و مرا از حقوقم محروم ميکنی و بر من مارک تجزيه طلبی می زنی و... تا حکومت کنی و از من بهره سياسی و اقتصادی ببری .
تو را می شناسم . با سياست های تو آشنايم . در سينه تو ، اهريمن قدرت و سلطه بر من و همسايه های ديگرم ، لانه کرده است. تو نه به انسان ، نه به حقوق انسانی ، نه به حقوق طبيعی و فطری ، نه به حقوق بشری ، نه به کنوانسيون های بين المللی ، نه به قانون خودت ، نه به قانون اساسی خودت و... به هيچ چيز و موضوعی ، احترام نمی گذاری . تو حتی به همراهان و همخونان ، هم نژاد های خودت هم رحم نمی کنی . آزادی ، قانون ، حقوق و حقوق بشر را از آنان هم دريغ می کنی . دلم برای خودم می سوزد . اما برای اطرافيان تو بيشتر از خودم می سوزد . من ترک ، من کرد ، من عرب ، من لر ، من خراسانی ، من سيستانی و بلوچستانی ، من گيلکی ، من ترکمن ، و من ... می دانم و آگاهم که تو می خواهی همه چيز لازمه انسان بودن را از من بگيری و به من حق و اجازه ندهی تا از حقوق خود بهره مند شوم . برای خودم تصميم بگيرم و خودم را آن گونه اداره کنم که خود می خواهم . من اين را درک کرده ام و می دانم اما اطرافيان تو که در ناز و نعمت (بيش از من ) غرق هستند ، نمی دانند که در چه جهنمی به سرمی برند و حاکمانشان ، برای اين که من آزادی نخواهم ، سرنوشتم را خودم در دست نگيرم ، دمکراسی را در مام ميهن به اجرا نگذارم ، آن را اخ می نامد و اطرافيان تو هم آن را اخ می گويند و نمی دانند که چه کلاهی بر سرشان می رود و چه دّر گران بهايی را از آنان می گيری . تو ، به نام وحدت و يکپارچگی وطن ، او را از تجزيه ، خود مختاری يا فداراليسم می ترسانی و همه ما را به سوی تاريکی و آينده مبهم ، پيش می بری و ما را با هم دشمن می سازی . اما من و تو ای ايرانی ، دشمن نيستيم . ما هم از تجزيه ايران می ترسيم . چرا که حاکمان ما ، به بهانه تجزيه ، حقوق ما را از ما دريغ می کنند و ما هم می پذيريم .
من سال هاست که نگران تجزيه ايران هستم و فرياد می م اما تو را نمی ترسانم . ترساندن و مارک ، برچسب و انگ زنی ، کار و شيوه سياسی من نيست . من شرافتمندانه با تو سخن می گويم . از درد هايم ، رنج هايم ، خواستهايم ، نيازهايم ، از کو تاهی ها ، از تنگ نظری ها ، از خفقان سياسی ، از محروميت خودمان در اداره خودمان با تو سخن می گويم اما تو به خواست من ، آرزوی من ، اراده من ، حق و حقوق قانونی و اوليه من ، ارج و احترام نمی گذاری و حفظ سلطه ات را بر هر چيزی ، حتی يکپارچگی ايران ، ترجيح می دهی . تنها چيز مهم برای تو، بهره مندی از من است . استثمار من ، برای تو مهم است . اگر چنين نيست ، چرا در خواستهايم و حقوقم و... با من همراه نيستي؟ و محکومم می کني؟
من چه خواسته ام و چه می خوا هم ؟
کاری به گذشته تاريخی خودم و خودت ندارم . گذشته ها ، گذشته است و ما در حال و آينده زندگی می کنيم و بحث بر سر گذشته ها ، دعوای ميان تهی است که ثمری ندارد مگر برای تاريخ نويسان بی طرف . من اکنون با اين زبان و با تاريخ و فرهنگ خودم زندگی می کنم که تو مرا نمی فهمی . تو بايد مرا به عنوان يک انسان و با حقوق برابر با خودت ، به رسميت بشناسی . حقوقم را که در گذشته غصب کرده ای ، به من بازگردانی .
سال هاست که برای باز پس گرفتن حقوق خود ، در چهار چوب قانون تو رفتار می کنم. اگر چه قانون تو بسيار ناقص است و فقط منافع تو را تامين می کند اما آن را هم در مورد من ترک ، من کرد ، من بلوچ ، من ترکمن ، من عرب ، من ... اجرا نمی کنی . سال هاست که با زبان سياست و اجتماع ، حقوقم را از تو می خواهم . تو اما ... حقوقم را به من نمی دهی . اگر بر مزاری کی از پدران عاقل ، انديشمند ، قانون خواه ، مبارز ، وطن پرست و... می روم ، دستگيرم می کنی ... بازداشتم می کنی ... باز جويی ام می کنی ... محاکمه ام می کنی ... محکومم می کنی ...
اتهام ؟
پان ترکيسم ... پان کرديسم ... پان عربيسم ... تجزيه طلبی ... همکاری با گروه های تجزيه طلب ... رابطه با کشور های خارجی ... ديدار با هم وطنان فراری و خارج از کشور ... و...
دليل ارائه شده بر اثبات اتهامم ؟
اجتماع در قلعه بابک ، اجتماع بر سر مزار باقر خان ، اجتماع در پارک مشروطه ، اجتماع بر سر مزار پروفسور زهتابی ، شبستری و...
مگر اجتماع ممنوع است ؟
قانون تو اجتماع بدون سلاح و بدون توهين به مبانی اسلام را آزاد گذارده است. اما حاکمان ، قدرت طلبان و ديکتاتورهای تو ، به من اجازه نمی دهند در خارج از شهر و در اطراف قلعه و پادگان و دژ تاريخی که سمبل تاريخی اين ملت است – قلعه بابک خرمدين – جمع شوم اگر اجتماع کنم ، تجزيه طلبم می نامد . تهديدم می کند . به من حمله می کند . می زند . دستگيرم می کند . بازداشتم می کند . برايم پرونده سازی می کند . باز جويی می کند ...
جالب آن است که قاضی های تو هم به صرف گزارش پليس تو و بر خلاف قانون اساسی و قانون عادی تو ، محاکمه و محکومم می کنند . آيا برای بزرگداشت پدر يک ملت ، در کوههای دور افتاده هم بايد از تو اجازه بگيرم ؟ و تو ما را به تجزيه طلبی متهم کنی ؟ چرا ؟ چون تو می ترسی که من حقوق خود را بخواهم و بر گرفتن آن پای فشارم؟ و همراهان تو هم از خواب غفلت بيدار شوند و حقوقشان را از تو بخواهند ؟
پدر من مشروطه ، پارلمان و قانون را به تو هديه کرد. گر چه تو طالب ديکتاتوری بودی ، هستی و از ديکتاتوری دفاع می کنی . اگر چنين نبود پدرم را نمی کشتی . مام ميهنم را از سفارتخانه ها و کنسولگری ها خالی نمی کردی و به قانون ، پارلمان ، رای ملت و قانون اساسی خود نوشته ات ، احترام می گذاشتی که همه ، ثمره مشروطه ای است که پدر ترک من ده کرد و به تو بازگرداند . اگر سالگرد مشروطه ، عيد تو است ، همه ساله به عزای من ، بدل می کنی . اگر در آن روز ، برای گراميداشت تنها باقر خانم ( تنها سمبل مانده در وطنم ) اجتماع کنم تا فاتحه ای بخوانم يا سرود شادی سر دهم ، تو مرا مجازات می کنی . همه ساله ، حوادث قلعه بابکم را تکرار می کنی . دختر و پسرم را می زنی . بازداشت می کنی ... چرا ؟ چون تو اراده کرده ای تا به فردانم انگ " تجزيه طلب " بی و مرا تجزيه طلب نشان دهی ...
در همان روز مشروطه ، برای اين که تو مرا تنبيه نکنی ، بر سر مزار باقر خانم و تنها " سالار ملتم " نمی آيم و به پارک مشروطه می روم ، اما همان سرنوشت را تو برايم رقم زده و مرا می زنی و... اگر روز تولد پدرانم است و دلم می خواهد جشنی بر پا کنم يا اگر بخواهم سالگرد فوت يکی از پدرانم را بر سر مزارش بگذرانم ، تو مرا می زنی . تو چرا مجازاتم می کنی ؟ چرا دستگيرم می کنی ؟ با من چه کدورت و دشمنی داری ؟ تو از چه می ترسی ؟
من تجزيه طلب و پان ... نيستم . اما تو مرا از حقوق اوليه ام هم محروم کرده ای و مرا مجبور به انتخاب می کنی . مرگ در خفقان و دان يا تجزيه طلبی ... اگر مجبورم کنی ، تجزيه طلبی مرا ...
ملاک تو از پان... چيست؟ چرا معيارهای سنجش و تعريفت از " پان" را آشکارا بيان نمی کنی ؟
اگر منظور تو از " پان " ، علاقه به وطن ، نژاد ، ملت ، خاک ، آداب ، رسوم ، تاريخ ، موسيقی ، زبان ، لباس ، ساختمان ها ، درختان ، خرابه ها ، آب جاری رود خانه ها ، گياهان دشت و دمن ، جنگل ، حيوانات اهلی و وحشی ، معادن ، و... وطنم ، زادگاهم ، مامم است ، اقرار می کنم : من " پان " هستم و افتخار می کنم که وطنم ، خونم ، مادرم ، گذشته ام و آينده ام را دوست دارم اما از حالی که تو برايم به جهنم بدل کرده ای ، بيزارم . من عاشق توسعه اين نقطه از خاکم . من برای اين نقطه از خاک ، آب ، باد ، هوا ، درخت ، کوه ، دشت ، کشاورزی ، کارخانه ، معلم ، کارمند ، کارگر ، دانشجو ، دانش آموز ، با سواد ، بی سواد ، متخصص و ... برای همه چيزش ... عشق می ورزم و می ميرم . و برای سربلندی و آوازه نام مردم خاکم ، مام ميهنم تلاش می کنم .
اگر تو می خواهی آنها را از من بگيری ، کور خوانده ای ، نمی توانی . چرا که آنها در خون من جای دارند و من سالها است که برای مذاکره با تو به کوه های سر بلند آذربايجان در کليبر می روم و امسال هم در نهم و دهم تير ماه ، به آنجا خواهم رفت و ياد و خاطره قهرمان و اسطوره تاريخم را فرياد خواهم زد و گرامی خواهم داشت و "بابک ! بابک!" سر خواهم داد و در آغوش قلعه بابکم ؛ پدرم ، آرام خواهم گرفت و درد هايم را نيشتر خواهم زد و تصميم خواهم گرفت ... تصميمی نو ... و مثل سالهای قبل به سکوت ، موسيقی و شعر سپری نخواهم کرد .
من سال هاست که در قلعه بابک پدرم ، اجتماع می کنم و تو هر سال مرا مجازات می کنی . اين بر خلاف قانون اساسی تو و قانون عادی خودت است . من با " عشق " به آنجا می روم و با " اميد " به شهرم بر می گردم . نفرت از هيچ کس و هيچ ملتی در دل من جای ندارد . گرچه تو با اقدامات خودت ، می خواهی تخم کينه بر فارسها را در دل من بکاری . ولی من با شيوه سياست تو آشنايم و می دانم که تو می خواهی بهانه بسازی و همه ما را مجازات کنی و به خاک و خون کشي.
من سال هاست که در قلعه بابک پدرم ، اجتماع می کنم . برای اجرای قانون خودت ، به تو فشار می آورم اما تو می ترسی قانون خودت را هم اجرا کنی . مگر من چه می خواهم ؟ من از تو می خواهم :
1- به زبان مادرم ( به زبان ترکی ) در مدرسه و دانشگاه درس بخوانم . چرا اجازه نمی دهی و با اين حال ، از تهاجم فرهنگی بيداد می کنی ؟ ناله می کنی ؟ آيا اين کار تو که مرا از مطالعه ، خواندن ، ياد گرفتن و نوشتن زبانم محروم کرده ای و به خاطر اين خواسته ، سالهاست که فردانم را مجازات می کنی و تجزيه طلبم می نامی ، تهاجم فرهنگی نيست ؟
2- می خواهم با قوانينی اين سرزمين و مام ميهنم را سر و سامان بدهم که به من تعلق داشته باشد . به نيازهای من پاسخ بدهد . قوانينی که فردانم را خوشبخت کند . آزادی ، دمکراسی ، حقوق بشر ، جمهوری عرفی ، جدايی دين از مذهب را برايشان هديه کنم .
3- می خواهم همه مسئولان خرد و کلان ميهنم را از ميان فردان خودم انتخاب کنم . من نمی خواهم مستشار خارجی امور فرهنگی ، آمو زشي، شهر سازی ، آب و فاضلاب ، ارتباط ( تلفن ، پست ، راديو ، تلويزيون ، اينترنت ، نشريات ،... ) ، دانشگاه ها، مدارس ، سازمانها و ادارات و... مرا کنترل و اداره کنند . مگر فردان من نمی توانند امور خودشان را خودشان اداره کنند که تو خودت را ق