فشار از پايين، چانهي هم از پايين
احمد زيدآبادي
پنجشنبه، ۱۲ خرداد ۱۳۸۴
اصلاح طلبان در قدرت نمانند
در باره تاثير حضور اصلاح طلبان در قدرت، تا كنون بحثهاي مفصلي بين نخبگان ايراني صورت گرفته است. صرف نظر از قضاوتهاي منفي و مثبتي كه در اين باره شده، يك نكته كاملا مسجل است و كمتر ناظري به انكار آن برخاسته است و آن نكته اين است كه اكثريت قاطع آن دسته از مردمي كه در انتخابات دوم خرداد ۱۳۷۶ با حضور چشمگير خود در پاي صندوقهاي راي، سيد محمد خاتمي را به عنوان رييس جمهور برگزيدند و اين حركت خود را در انتخابات نخست شوراها، انتخابات مجلس ششم و انتخابات دور هشتم رياست جمهوري تكرار كردند، از عملكرد اصلاح طلبان سرخورده و مايوس شده و ديگر گوششان به تكرار وعدههاي گذشته بدهكار نيست.
اصلاح طلبان البته ميتوانند اين دسته از مردم را بيحوصله، قهرمان طلب و يا زياده خواه معرفي كنند، اما برشمردن اين اوصاف به فرض آنكه رنگي از حقيقت هم داشته باشد، تفاوتي در اصل ماجرا نميكند. واقعيت اين است كه اكثريت هواداران پيشين اصلاح طلبان ديگر به روشهاي آنها براي دستيابي به منزلت انساني، رفاه اقتصادي و آزادي از قيد و بندهاي سياسي و اجتماعي اعتماد ندارند و حاضر نيستند حتي همان «راي ناقابل» خود را خرج آنان كنند.
مسلما اصلاح طلبان با حضور خود در قدرت، قادر به تغيير روشهاي خود نيستند، زيرا حضور در قدرت و به دست گرفتن مسووليتهاي اجرايي در كشوري با ساختار پيچيدهاي از لايهها و شبكههاي قدرت، محدوديتها و الزاماتي دارد كه هر كس در آن نقطه قرار گيرد، ناچار به رعايت آنها خواهد بود. اصلاح طلبان درون حكومت، چون امكان تغيير شيوههاي خود را ندارند و از طرفي تاكيد بر راه و روش گذشته نيز اشتياقي در جمعيت راي دهنده بر نميانگيزد، بنابراين آنان براي جبران اين نقصان مجبورند زبان خود را عليه نهادهاي انتصابي روز به روز تندتر و تهاجميتر كنند و در عين حال، به مخاطبان خود وعدههاي شيرينتر و راديكالتر دهند، امري كه ديگر توده مردم را تكان نميدهد، اما در عوض روابط بين اصلاح طلبان درون حكومت با رقباي محافظه كارشان را تيرهتر و سخت تر ميكند. اي تيرگي روابط نيز به نوبه خود هر گونه گفتگو و چانه ي با رقيب محافظه كار را - كه از لوازم قطعي اصلاح طلبي در درون ساختار است - مشكلتر ميسازد و انعطافهاي گريز ناپذير در برابر آنان را نيز با قبح اجتماعي روبه رو ميكند.
در نهايت، همه اين رفتارها به بدبيني افراطي و در مراحلي به بروز خصومت بين دو جناح حاكم منجر ميشود، ساخت دوگانه قدرت را ناكارامد ميكند و اوضاع را به بن بست ميكشاند، در حالي كه طبق تعريف روش اصلاح طلبانه، اساسا قرار نبوده است كه هيچكدام از اين اتفاقات بيفتد!
بر اين اساس، تصور من بر آن است كه اصلاح طلبي از راه شركت در قدرت حاكم، با چنان معضلات و محدوديتهايي روبه روست كه اگر هم روزي امكان پذير و كم هزينه بود، امروزه به امري پر هزينه و شايد هم غير ممكن تبديل شده است.
به نظرم، راه چاره در آن است كه اصلاح طلبان، عطاي شركت در قدرت را به لقاي آن ببخشند، و با رها كردن هر نوع تلاش براي دستيابي به سهمي از قدرت، افسار حكومت را به گردنش رها ساد - تعبير اخير از اميرالمومنين علي است.
اين اقدام به معناي آن است كه اصلاح طلبان با طيب خاطر، راه تصرف كامل ماشين دولت توسط محافظه كاران را آزاد بگذارند و خود به جامعه بازگردند. ظاهرا اين توصيهاي است رعب انگيز! زيرا اصلاح طلبان بر اين عقيدهاند كه اگر حلقه تسلط محافظه كاران بر قواي حاكم تكميل شود، آنها بدون هرگونه رادع و مانعي به قلع و قمع مخالفان و منتقدان خواهند پرداخت و در عين حال، اصلاح طلبان با از دست دادن امكانات دولتي، به سرنوشت ساير گروههايي دچار خواهند شد كه در اوايل پيروزي انقلاب از قدرت رانده شده و يا به اختيار خويش آن را رها كردند. افزون بر اين، برخي از اصلاح طلبان بر اين باورند كه راه اصلاح طلبي لزوما از مشاركت در قدرت ميگذرد و مسيرهاي ديگر ضرورتا به انقلاب ميانجامد.
آيا اين نگرانيها و تصورات به جا و منطقي است؟ به اعتقاد من خير!
[ادامه دارد]