هاشمی رفسنجانی؛ 'سوء تفاهمی' که بر طرف شد
در نگاه ايرانيان، اکبر هاشمی رفسنجانی در تمام سال های پس از انقلاب ۱۳۵۷ مظهر زيرکی و قدرت بوده است.
نه فقط مردم کوچه و بازار، بلکه نخبگان ايرانی نيز آقای رفسنجانی را سياستمداری زيرک و پيچيده فرض کرده و او را کارگردان اصلی و پشت صحنه سياست ايران دانستهاند.
اما اينک در برابر چشمان حيرت زده ميليونها ايرانی، اکبر هاشمی رفسنجانی در رقابت با مديری ميان پايه، بازی انتخابات رياست جمهوری را باخته و اوضاع سياسی را برای خود چنان تنگ و طاقت فرسا يافته است که نوميد از "داورانی که نشان دادند، نمی خواهند يا نمی توانند کاری بکنند" به "دادگاه عدل الهی" شکايت برده است.
در واقع، از همان هنگامی که آقای رفسنجانی تمايل خود را برای شرکت در انتخابات رياست جمهوری دوره نهم آشکار کرد، بسياری از ايرانيان ترديدی به خود راه ندادند که او رئيس جمهور آينده ايران است. 
اين باور در نزد اين دسته از مردم ايران به حدی بود که تمام صف بندی های انتخاباتی را "نقشه از پيش طراحی شده" آقای رفسنجانی می دانستند و بعضا با قطعيت تاکيد می کردند که نام او تحت هر شرايطی از صندوق های رای بيرون خواهد آمد.
"سوء تفاهم"
اينکه چرا ايرانيان نسبت به اکبر هاشمی رفسنجانی دچار "سوء تفاهم" شده اند، ريشه در نقش پر رنگ او در حوادث ربع قرن پس از انقلاب دارد.
اکبر هاشمی رفسنجانی بلافاصله پس از پيروزی انقلاب به کمک همفکرانش در حزب جمهوری اسلامی در صدد سازماندهی حاميان "حکومت روحانيون" برآمد و رئيس نخستين مجلس شورای اسلامی شد. 
در مقام رياست مجلس، هاشمی رفسنجانی مديريتی مقتدر از خود به نمايش گذاشت و در جهت اعلام "بی کفايتی سياسی" ابوالحسن بنی صدر (نخستين رئيس جمهور ايران) توسط مجلس اول نقش مهمی بازی کرد.
آقای هاشمی رفسنجانی در عين حال نشان داد که در بين همتايان روحانی خود از قدرت تحليل و اقناع کنندگی بيشتری برخوردار است و اين استعداد، بويژه در خطبه های نماز جمعه او که در دانشگاه تهران برگزار می شد، بروز کرد. در آن سالها خطبه های آقای هاشمی هواداران بسياری در بين طرفداران نظام اسلامی داشت به طوری که عده ای او را "مغز متفکر" سياست ايران می دانستند.
آقای هاشمی همچنين به شدت مورد اعتماد آيت الله خمينی قرار گرفت و از طرف وی به مقام جانشين فرماندهی کل قوا منصوب شد تا جنگ با عراق را فرماندهی کند. 
حتی عده ای از تحليلگران مسئوليت ادامه جنگ با عراق را پس از آزادسازی خرمشهر و نيز پذيرش قطعنامه ۵۹۸ شورای امنيت سازمان ملل برای پايان جنگ هشت ساله را عمدتا متوجه آقای رفسنجانی دانسته اند. 
با اين همه، آنچه سبب اشتهار اکبر هاشمی رفسنجانی به طراحی "نقشههای پشت پرده" شد، طرح نام او در ماجرای سفر مک فارلين، مشاور امنيت ملی دولت رونالد ريگان به تهران بود. سفر مک فارلين به تهران که در آمريکا به "رسوايی ايران- کنترا" شهرت يافت، در واقع تلاش محرمانه دولت رونالد ريگان برای ارتباط پنهان با "محافل ميانه رو" در جمهوری اسلامی بود که آقای هاشمی نمونه بارز آن به شمار می رفت.
ورود به عرصه های تازه
با فوت آيت الله خمينی و تغيير قانون اساسی که در آن پست نخست وزيری حذف و موقعيت رياست جمهوری ارتقاء يافت، آقای رفسنجانی برای ايفای نقش در مقام رياست جمهوری آماده شد.
او در اين دوران با روحانيون محافظه کار در جامعه روحانيت مبارز تهران و گروههای همسوی آنها ائتلاف کرد و از جناح چپگرای روحانيت که توسط مجمع روحانيون مبارز به رهبری مهدی کروبی نمايندگی می شد، فاصله گرفت. اما برنامه های اقتصادی و فرهنگی آقای هاشمی که عمدتا در جهت نوعی آزادسازی اين دو مقوله از کنترل شديد دولت بود، حافظه کاران را نيز به رويارويی با وی کشانيد به طوری که آنان در دور دوم رياست جمهوری آقای هاشمی، وزيران مورد نظر خود را از طريق مجلس پنجم به وی تحميل کردند.
اکبر هاشمی رفسنجانی در رويارويی با دو جناح راست و چپ تلاش کرد تا تشکيلات خاص خود را سازماندهی کند و از همين رو به بروکرات های وفادار به خود چراغ سبز نشان داد تا حزب کارگزاران سادگی را تاسيس کنند. اين حزب پس از يک موفقيت کوچک در جريان انتخابات مجلس پنجم، ديگر نتوانست نقش مهمی در تحولات ايران بازی کند و با پايان رياست جمهوری اکبر هاشمی رفسنجانی و آغاز عصر موسوم به اصلاحات، به حاشيه رفت و غلامحسين کرباسچی دبيرکل اين حزب نيز در عصر اصلاحات و در حالی که شهردار تهران بود، توسط دادگاه تحت کنترل محافظهکاران محاکمه و به دان و محروميت از تصدی مشاغل دولتی محکوم شد.
بازگشت ناموفق
دوران اصلاحات هم برای اکبر هاشمی رفسنجانی چندان خوشايند نبود. او گرچه در اين دوران به رياست مجمع تشخيص مصلحت منصوب شد، اما به دليل آزادی نسبی مطبوعات، کارنامه دوران رياست جمهوری اش به دليل بازبودن دست وزارت اطلاعات در آزار روشنفکران و ساير رفتارهای خلاف قانون مورد نقد تند روزنامه نگاران قرار گرفت. 
اوج اين نقدها مربوط به زمانی بود که اکبر هاشمی رفسنجانی تصميم گرفت در انتخابات مجلس ششم شرکت کند. نقد علنی و بی سابقه آقای هاشمی بويژه از جانب اکبر گنجی سبب شد که وی در پايين فهرست منتخبان تهران قرار گيرد و نهايتا نيز از رفتن به مجلس منصرف شود. اين حادثه رابطه آقای هاشمی را با اصلاح طلبان تخريب کرد و هنگامی که محافظه کاران تهاجم خود را عليه اصلاح طلبان آغاز کردند، تصور بسياری بر آن بود که آقای هاشمی در طراحی اين تهاجم نقش داشته است.
با اين سابقه، تصور نمی شد که اکبر هاشمی رفسنجانی بار ديگر ريسک شرکت در انتخابات را به جان بخرد، اما او پس از ترديدهای بسيار و با اين تحليل که برای عبور ايران از شرايط سخت بين المللی به وجود او نياز است، وارد رقابت انتخاباتی شد و به دور دوم انتخابات راه يافت.
در دور دوم انتخابات، مجموعه اصلاح طلبان ايرانی، روشنفکران و اپوزيسيون مسالمت جو، از بيم انتخاب رقيب اکبر هاشمی رفسنجانی، به حمايت از او پرداختند، اما او نتوانست در مقابل شعارهای پوپوليستی رقيب خود اکثريت آراء مردم ايران را نصيب خود کند.
بدين ترتيب فردی که بسياری از ايرانيان او را "مرد قدرتمند نظام" و زيرک ترين روحانی سياسی می دانستند، در آخرين حرکت سياسی خود شکست خورد. شايد هنوز برخی از ايرانيان شکست او را نيز توطئه ای پيچيده بپندارند و برخی ديگر نيز او را "سوء تفاهمی بزرگ" تلقی کنند که با انتخابات اخير رفع شد. اما واقعيت اين است که اکبر هاشمی رفسنجانی زيرکی های تاکتيکی پيچيده ای دارد، اگرچه اشتباهات استراتژيک بزرگی نيز داشته است.
منبع: بی بی سی