عصر عقلانيت انتقادى
حبيب الله پيمان
سه شنبه ۱۴ تير ۱۳۸۴
 
نتايج انتخابات نهمين دوره رياست جمهورى با همه اما و اگرهايش براى اغلب مردم به ويژه اصلاح طلبان غيرمنتظره بود. لذا ارزش آن را دارد كه كمى در آن درنگ و تامل شود تا دريابيم چرا جامعه سياسى ايران و در پيشاپيش روشنفكران و نخبگان سياسى ما از مدار بسته افراط و تفريط، چپ روى و راست روى، داورى ها و اقدامات شتابزده و واكنش هاى غريزى يا لجوجانه و بيشتر دفاعى و عكس العملى و در يك كلمه رفتار كودكانه خارج نمى شوند؟ «كانت» روشنگرى را «خارج شدن از دوران كودكى و ورود به جهان انديشه ورزى»، «رهايى از قيد اتوريته» و «جسارت فهميدن و فهماندن» تعريف مى كرد. شريعتى نيز روشنفكر را انسانى خودآگاه از وضعيت انسانى، اجتماعى و تاريخى خويش، حاضر در عمق وجدان توده ها و در كنار و در ميان مردم و مسئول در برابر سرنوشت محرومان و محكومان روى زمين و كسى كه رسالت خود را فقط و فقط خودآگاهى دادن به متن جامعه و به مردم مى دانست توصيف مى كرد. رسالتى پيامبرگونه، چرا كه پيامبر ماموريتى جز اين نداشت تا به مردم قدرت بينايى، يعنى خوب ديدن و خوب شنيدن و خوب فهم كردن بر پايه نيروى خرد خويش و قدرت تشخيص و بصيرت ببخشد و بقيه را بر عهده آنان بگذارد تا خود راه را بيابند و انتخاب كنند و در آن گام نهند. وظيفه روشنفكر اين نيست كه براى مردم دستورالعمل بنويسد و در يك مورد بگويد چه كار كند و چه كار نكند. قيم مردم نيست تا زمام اراده، شعور و اختيارشان را به دست گيرد و به بهشت رهنمون شوند. او بايد همانند پيامبران بينايى بدهد، آنها خود راه را تشخيص داده و انتخاب خواهند كرد. چنان كه پيامبر تا وقتى در اين مقام بود به مردم فقط بصيرت و روشن بينى مى داد. آنها آزاد بودند كه در روشنايى چراغى كه در دل و شعورشان برمى افروخت حركت كنند يا در تاريكى جهل و دروغ سرگردان بمانند. روشنفكر وجدان بيدارى است كه در هرجا و هر زمان دروغ را افشا و حقيقت را بيان مى كند و از حريم آزادى، عدالت و ديگر ارزش هاى والاى انسانى حراست و كمك مى كند تا جامعه از كودكى به درآيد و در قلمرو آزادى و اختيار با رهاكردن خود از قيد غرايز، سنت ها، عصبيت ها، تابعيت  و بندگى خرد نقاد و دورانديش و ارزش هاى مقدم دگى را راهنما قرار دهند. پيامبر به شدت از دستكارى احساسات و عواطف مردم و دادن وعده هاى فريبنده و آگاهى هاى كاذب نفى شده بود. او اجازه نداشت اراده مردم را تحت سيطره خويش درآورد و آ نها را به هر جا كه مى خواهد هدايت كند هرچند آنجا بهشت سعادت و كامروايى باشد. جامعه سياسى و روشنفكرى ايران در جريان رويارويى با كليت تمدن غرب و در شرايطى بحرانى و پرآشوب بيش از آنكه مراحل رشد جنينى خود را طى كند زودرس و با فشار از بيرون متولد شد و بلافاصله و قبل از طى مراحل كودكى و رسيدن به بلوغ و آگاهى از وضعيت خويش، جامعه و جهانى كه در آن دگى و عمل مى كند…
…و ميراث فرهنگى و تاريخى كه در خود حمل مى كند خويشتن را مجبور به قبول مسئوليت هاى سنگين و فوق توان خود يافت و زودهنگام وظيفه  رهبرى و آزادسازى مردم و تحقق آرمان هاى بلند و فراگير ملى، انسانى، جهانى و يا تاريخى را برعهده گرفت و همين امر باعث شد كه ادامه رشد و رسيدن به خودآگاهى انسانى، اجتماعى و تاريخى به تاخير افتد و به همين خاطر خود نيز فرصت انديشيدن و رسيدن به بلوغ فكرى و سياسى را از خويش دريغ كند. از اين رو در مواجهه با حوادث و موقعيت هاى دشوار، بهنگام يا نابهنگام، شتاب زده و از روى حس غريزى و نه تفكر و تامل و دورانديشى در امور عمل مى كند و با اين كار فرصت ها را مى سوزاند و هزينه هاى سنگين و خسارت هاى بسيار در ازاى دستاوردهاى ناچيز و ناماندگار و كمتر معطوف به خير عموم، بر خود تحميل مى كند. كسانى هم كه تصور مى كنند موافق قاعده هزينه - فايده عمل كرده اند، به اين خاطر است كه نگاهشان به امور و نتايج كار از علايق ناچيز و كوتاه مدت شخصى، مثل خزيدن و پناه گرفتن در حاشيه امن قدرت، كسب شهرت و حيثيت فراتر نمى رود.
بديهى است ذاتى كه خودآگاهى و خردورزى و روشن بينى در خويشتن نيافريده نمى تواند به مردم چيزى را بياموزد كه خود محروم از آن است.
به همين خاطر كارگزاران سياست در حوزه حكومت كه روشنفكران نيز به جاى ايفاى نقش روشنگرى كه دادن بينايى و روشن بينى و رساندن مردم به بلوغ فكرى و قدرت تشخيص و استقلال اراده وجدان است و لازمه آن گفت و گو و تعامل با آنها در فضاى آزاد و با زبانى رها از سلطه است، اكثراً در نقش بازيگران عرصه سياست و قدرت ظاهر مى شوند و همانند آنها با دستكارى احساسات و عواطف و ترس ها و بيم ها و اميدهاى واقعى يا موهوم  اراده مردمى را كه قربانى ناايمنى، فقر، محروم از خودآگاهى انسانى، تاريخى و اجتماعى و ناآگاه بر وضعيت انسانى خويش هستند در اختيار مى گيرند.
اكثراً از روى خلوص نيت و انگيزه خدمت به مردم و ميهن، تصميمات و اقدامات شتاب زده اى را براى پيشبرد هدف ها و شعارهايى نابهنگام بر خود و مردم تحميل مى كنند و ايده ها و خواسته هاى آرمانى را به جاى هدف هاى مرحله اى راهبردى كه بايد در ظرف زمان و مكان تحقق پذير باشند در دستور كار سياسى قرار مى دهند. در صورتى كه همه مى دانيم كه پيش از انجام تغييرات بنيادى در ساختارهاى حقيقى و حقوقى آرمان هايى نظير دموكراسى و حقوق بشر به اجرا درنمى آيند.
بديهى است كه در برابر هر تغييرى از اين دست، مقاومت ها و موانع جدى از هر دو شكل حقوقى و حقيقى وجود دارد. لذا تا زمانى كه نيروى كافى براى غلبه بر اين موانع فراهم نشده باشد، قرار دادن آنها در صدر برنامه هاى مرحله اى، حاصلى جز ناكامى و انفعال و نوميدى و سپس افزايش بى اعتمادى نسبت به سياست دربر ندارد. روشنفكران در ايفاى نقش روشنگرى بايد پيوسته از اين ايده ها سخن بگويند. يعنى ضمن گفت وگو و تعامل با مردم در عرصه عمومى دقايق آنها را بشكافند و ديدگاه هاى مختلف را به بحث و نقد بگذارند. اما آنان كه خود را در جايگاه رهبرى سياسى جامعه قرار داده  اند، مجاز نيستند پيش از فراهم آمدن مقدمات ضرورى و تدارك نيروى كافى، ايده هاى آرمانى را عيناً در برنامه مرحله اى خود بگنجانند و تحقق زودهنگام آنها را به مردم وعده دهند. رهبران و احزاب اصلاح طلب در هشت سال گذشته عكس اين عمل كردند. بر آرمان هايى كه تحقق آنها در حد توان حقيقى و اختيارات قانونى آنها نبود تاكيد كردند و از دنبال كردن خواسته هايى كه هم تحقق پذير و هم از لوازم اساسى نزديك شدن به آن آرمان ها است سر باز زدند. مخاطب من در اين سخن كسانى نيستند كه گرفتار توهم اند و تصور مى كنند رسالت آزادسازى خلق و بناى بهشت موعود بر روى زمين تنها بر دوش آنها نهاده شده است و آنان بايد يك تنه با صدور بيانيه ها و ارسال نامه ها نه به قصد روشنگرى و بيان حقايق بلكه به قصد دعوت به عمل و بعضاً مطرح ساختن خويش، مى توانند در يك آن طومار زمين و زمان را به هم بپيچند و حكام را از اريكه قدرت به زير كشيده و يا از عواقب سرپيچى از فرمان بترسانند. روى سخن من به مردان، زنان و جوانان و روشنفكران و مردم محروم و زحمتكش است كه همه عمر براى داشتن يك دگى آزاد و شرافتمندانه ، براى حراست از استقلال ميهن و استيفاى حقوق تضييع شده خويش همراه با كار مولد و گذران جانفرسا هرگز از تلاش و مبارزه باايستاده اند و بالاتر از آن آنقدر اسير توهمات و بافته هاى ذهن و دانى آرزو ها و خواسته هاى بلندپروازانه  شخص نيستند كه واقعيت ها را مطلقاً نبينند و جز بازتاب صوت و آواز خويش، صدايى را نشنوند و در اينجا مشخصاً كسانى كه در فرصت هاى كم نظيرى كه مردم با آراى ميليونى خود با اتحاد و هوشمندى در اختيارشان قرار دادند، مى توانستند برخى خواسته هاى مهم مردم كه در ضمن شروط ضرورى براى آزاد شدن نيروهاى فكرى و سازماندهى نيرو هاى اجتماعى مردم و تبلور خردجمعى و اقتدار ملى در سپهر همگانى است را جامه عمل بپوشانند؛ از آن جمله مى توان از «تضمين آزادى عقيده و بيان»، «تامين امنيت قضايى» و بالاخره «فراهم كردن حداقل رفاه، امنيت اقتصادى و عدالت اجتماعى براى عموم مردم» نام برد كه انجام آنها توسط اصلاح طلبان در حكومت با مانع جدى حقوقى در قانون اساسى روبه رو نبود و در ضمن غلبه بر موانع حقيقى اجراى آنها نيز در شرايط سياسى و اجتماعى بعد از خرداد ۷۶ امكان پذير بود. اقدام موثر در اين باره عرصه عمومى را براى گفت وگو و تعامل سياسى و فكرى و شكل گيرى نهادهاى مدنى و تشكل هاى سياسى و حرفه اى مساعد مى كرد و به مردم انگيزه و توان كافى براى مشاركت فعال سياسى و قبول مسئوليت و درآمدن تدريجى از حالت توده وار و پوپوليستى و ورود به جامعه سياسى و مدنى مى بخشيد. در ضمن پيوند و ارتباط و اعتماد ميان مردم و رهبران اصلاح طلب تقويت و تحكيم مى شد و گذر از اين مرحله را براى گام نهادن به مراحل بالاتر توسعه سياسى، اجتماعى، اقتصادى و فرهنگى امكان پذير مى ساخت. اما اصلاح طلبان به جاى اين كار ايده ها و شعارهايى را طرح و تبليغ كردند كه از توان واقعى فكرى و عملى شان خارج بود و به استقبال درگيرى ها و كشمكش هايى رفتند كه متضمن هزينه هاى زيادى براى مردم و به خصوص نيروهاى فعال جامعه بود و در مقابل دستاوردهاى سياسى قابل قبولى در پى نداشت. افزون بر اين در همان مدت از رسيدگى به دگى اجتماعى و اقتصادى مردم كه به شدت گرفتار تنگنا و محروميت بودند، سر باز زدند و اين در حالى بود كه شدت و وسعت فقر و بيكارى، بى عدالتى و شكاف طبقاتى و در مقابل تصاحب ثروت هاى ملى، منابع و درآمدهاى عمومى توسط گروه ها و باندهاى مافيايى علاوه بر محروميت مادى، آسيب هاى اجتماعى ديگرى چون اعتياد، فساد و فحشا را نيز بر مردم تحميل مى كرد و آنان را كه قدرت دفاع از حقوق اوليه خويش مانند حق حيات اجتماعى و سلامت و بهداشت و كسب آگاهى را نداشتند، دچار خشم فروخورده و احساس نوميدى و ناتوانى مى ساخت. آنان فراموش كردند كه هدف توسعه سياسى اگر با انجام اقدامات موثر در زمينه توسعه اقتصادى و عدالت اجتماعى و اصلاح ساختار ادارى و از بين بردن فساد و تبعيض همراه نباشد، اعتماد و حمايت موثر و درازمدت مردم را جلب نمى كند و در نتيجه با شكست روبه رو مى شود. آنگاه توده ناراضى و نوميد كه در اثر سازمان نيافتگى در برابر سرنوشت تلخ و اندوهبار خود احساس تنهايى و ناتوانى مى كند به سهولت قربانى دستكارى سياسى و تبليغاتى جريان هايى مى شود كه آن خشم و محروميت ها و نوميدى ها را بامايى مى كنند و با هدف قرار دادن عوامل واقعى و بيشتر از آن «موهوم» بدبختى ها و رنج هاى مردم و دادن وعده پركردن سفره خالى فقيران و سرپناهى براى بى خانمان ها و امنيت و خواب آسوده اى براى شهروندان اعتماد ميليون ها مردمى را به سوى خود جلب مى كنند كه از سياست (از كوشش هاى اصلاح طلبانه تا كشمكش هاى سياسى فرساينده بى حاصل ميان نخبگان در قدرت) خسته شده اند.
از مردمى كه به خودآگاهى نرسيده اند و هنوز توده وار و بى شكل مستعد دستكارى اند و قدرت حقيقى خود را بايافته و وظيفه سياست ورزى را تنها در حوزه حكومت مى دانند نه در جايگاه واقعى آن در عرصه عمومى، چه انتظار است مردم را به تكرار تجربه اى شكست خورده دعوت كنند؟ اگر پيش از آغاز انتخابات و معرفى نامزد اختصاصى با يك نقد و جمع بندى از هدف ها، راهبرد و عملكرد هشت سال كوشش، با رويكردى كاملاً نو و سنجيده وارد ميدان مى شدند و به ويژه دل از وابستگى به حوزه قدرت بركنده، قدم به درون سپهر عمومى مى گذاشتند و با مردم درباره خواسته ها و رنج هايشان به گفت وگو مى نشستند و پايگاه خود را در ميان مردم استوار مى كردند، اميدوارى به جلب حمايت مردم و دانشجويان و روشنفكران و اميد به تعيين هدف ها و برنامه هايى بيشتر سنجيده و واقع بينانه دور از انتظار نبود. اما در حالى كه هيچ يك از اين مقدمات انجام نگرفته بود و فقط زمان كوتاهى از آخرين سنجش گستره بى اعتمادى و عدم حمايت مردم از اصلاح طلبان مى گذشت، براساس چه شواهد و محاسباتى تصور مى كردند، بل يقين داشتند:
۱- نامزد آنها در همان دور اول انتخابات پيروز مى شود ۲- مهم تر اينكه با در اختيار گرفتن رياست قوه مجريه، آنچه را در هشت سال گذشته نتوانستند به دست آورند، اين بار به چنگ مى آورند؟ و چگونه از تنش ها و درگيرى هاى فرساينده و هزينه هاى بى فايده يا كم فايده و نوميدى و سرخوردگى هاى بعد از آن كه پيش بينى مى شد بيشتر و سخت تر از قبل باشد، جلوگيرى مى كردند؟ آيا در صورت كسب پيروزى و در وضعيتى كه تنها يك قوه را آن هم با اختيارات محدود در دست مى گرفتند و لذا در موضعى به مراتب ضعيف تر از هشت سال گذشته بودند، قادر به تحقق دموكراسى و حقوق بشر مى بودند؟ آيا به همين دليل شرايط بر نيرو هاى دموكرات سخت تر از قبل نمى شد؟ اگر اين ملاحظات رعايت مى شد قطعاً مجبور نبودند در مرحله دوم به گزينشى دست ند كه با هيچ يك از معيار ها و لوازم دموكراسى و توسعه سياسى سنخيت نداشت. پس جاى شگفتى نيست اگر آن ۲۲ ميليون راى تنها بعد از چند سال و با وجود افزايش جمعيت به ۴ ميليون كاهش يابد. بايد پرسيد در آستانه دور جديد انتخابات رياست جمهورى، در وضعيت و آرايش فكرى و عملى و سياست هاى راهبردى و رفتار و تعامل اجتماعى اصلاح طلبان چه تغييراتى رخ داده بود تا در سايه آن، اعتماد از دست رفته بازسازى شود و همان مردم با آراى خود يك فرصت ديگر به آنها بدهند. بايد پرسيد چرا بخش بزرگى از اين ۲۲ ميليون نفر به صحنه آمدند تا آراى خود را به نام كسانى در صندوق ها بريد كه كمتر از توسعه سياسى، دموكراسى، حقوق بشر، آزادى و جامعه مدنى حرف زدند و بيشتر وعده نان و امنيت دادند و از كليات هم فراتر رفتند و صحبت از سرانه ماهى پنجاه هزار تومان نقد و بازستاندن ثروت هاى به يغما رفته از طبقه ثروتمند و مرفه و مافياى مسلط بر نفت و قاچاق كالا و بنادر غيررسمى و رانت خور ها و تقسيم  آنها ميان سفره هاى خالى تهيدستان به ميان آوردند. بى اعتمادى و سرخوردگى از توسعه سياسى و در برابر آن تبليغات فشرده كسانى كه وعده نان و رفاه دادند، با جامعه توده وار و در ضمن نوميد و محروم و متفرق همان كرد كه شاهد بوديم.
از سوى ديگر چه عواملى سبب شد تا رهبران اصلاح طلب و جامعه دموكرات و آزاديخواه كشور اگر نتوانستند بار سنگين مسئوليت تعيين سرنوشت خود را راساً به دوش گرفته از سر ناچارى و نتوانستن ها و ندانستن ها به ديگران واگذار كردند. پرسش اساسى اين است كه آيا آن تصميمات جديد برآمده از نقد و جمع بندى اقدامات پيشين و مستند به يك عقلانيت انتقادى بود؟ آيا مى توان آن را نشانه ورود به مرحله بلوغ فكرى و خودآگاهى اجتماعى و تاريخى برشمرد؟ يا صرفاً واكنشى غريزى به احساس ترس و نگرانى هايى كه تازه نسبت به ابعاد آن هم مطمئن نبودند و يا بعضاً عكس العملى تكرارى به شكست ها و ارزيابى هاى شتاب زده و غلط درآمدن پيش بينى ها بود؟
در هر صورت اين اولين بار نيست كه جامعه سياسى و روشنفكرى بهاى شكست هاى ناشى از تصميمات و اقدامات شتاب زده، افراط و تفريط و دور از خرد انتقادى و دورانديشى و اصل ارجحيت خير و مصلحت عموم بر علايق و انگيزه هاى شخصى و طايفه اى و گروهى را مى پردازد. مى توان گفت مشكل، ريشه در اين واقعيت دارد كه روشنفكران ما اكثراً رسالت اصلى خود را كه نقد قدرت و سياست هاى حكومت ها، اعتراض عليه تجاوز به حقوق عمومى و آسيب به منافع ملى، دفاع از حقوق تضييع شده افراد و گروه ها، طرح و تبيين و تبليغ آرمان ها و ارزش هاى اساسى حقيقت، آزادى و عدالت و نقد همه انواع قدرت زمانى كه اين اصول و ارزش ها را نقض مى كنند، روشنگرى، دادن خودآگاهى در عرصه عمومى و همدردى و هم دوشى با مردم است فراموش كرده و درگير رقابت هاى درون قدرت در حوزه حكومت مى شوند و يا پيش از آنكه چارچوب نظرى و راهبرد اصلى تغييرات اجتماعى، سياسى موردنظرشان روشن باشد و تشكيلات و نيروى كافى براى پيشبرد هدف را فراهم كرده باشند، در جايگاه رهبرى جنبش هاى اجتماعى و مبارزه رهايى بخش قرار مى گيرند و بدون عِده و عُده و ارتباط با پايگاه اجتماعى رسالت تحقق آرزو ها و خواسته هاى مردم و ايجاد تغييرات ساختارى و هدف هاى انقلابى را به دوش مى گيرند. پيروزى هاى زودهنگام و با عمرى كوتاه تر از رگبار بهارى و شكست هايى كه به جاى درس و عبرت اندوزى و بذر پيروزى هاى بعدى، انفعال و ياس، بدبينى و عدم اعتماد به نفس و تشتت و تفرقه را در دل مى پرورانند بيشتر معلول تضاد ميان «بود» و «نبود» و مخدوش شدن تمايز ميان مسئوليت روشنفكرى و وظيفه رهبرى تغييرات اجتماعى و سياسى است. 
هركس با هر ميزان توان و صلاحيت و بهره مندى از خرد انتقادى و مسئوليت انسانى به صورت فردى يا جمعى نبايد از وظيفه روشنگرى، نقد قدرت و دفاع از حقوق خود و ديگران و حراست از مصالح و منافع ملى سر باز د. اما اگر مى خواهد مردم را به مبارزه و اقدام جمعى براى تغيير ساختار سياسى جامعه و تغييرات بنيادى اجتماعى فراخواند، علاوه بر خرد انتقادى، احساس مسئوليت اجتماعى و پاى بندى به ارزش ها و اخلاقيات عالى انسان (و دينى) بايد به نظريه اى براى تبيين و تغيير واقعيت مجدد،  راهبردى را بر پايه توان حقيقى خود براى غلبه بر موانع و دشوارى هاى موجود و منطبق با شرايط واقعى داخلى و بين المللى تدوين كرده باشد.
نخستين بار نيست كه بعد از يك فرصت سوزى ديگر و در حالى كه گرفتار عوارض فكرى و روانى شكست شده ايم، به جاى به كارگيرى نيروى خرد ناگزير از فرمان غريزه پيروى مى كنيم. نبود يك عقلانيت انتقادى موجب مى شود كه در مواجهه با بحران ها، غرايز، احساسات و واكنش هاى مشروط بر شعور حاكم شوند و احساس شديد ناايمنى و ترس از موقعيت هاى بدتر و يا شوق دستيابى به لقمه اى نان و اندكى امنيت يا كمى فرصت براى شاد زيستن، مجال خردورزى در تصميمات و اقدامات دورانديشانه را از ما بگيرد.
آيا زمان آن نرسيده است كه نگاهى نقادانه، ژرف به وضعيت گذشته و حال خويش بيفكنيم و پيش از دست زدن به هر اقدامى از نوع دوم،  نسبت به وضعيت تاريخى، اجتماعى، طبقاتى، انسانى و جهانى خويش آگاهى كافى كسب كنيم. اين توانايى ها با دورى گزيدن از انجام وظايف روشنفكرى و مسئوليت هاى ملى و اجتماعى به دست نمى آيند. لازمه آن حضور فعال در عرصه عمل اجتماعى در سپهر همگانى است؛ آنجا كه گفت وگو و تعامل اجتماعى با قشر ها و طبقات مختلف جامعه صورت مى گيرد. ضمناً وظيفه روشنگرى جز با نقد سياست ها، تصميمات، سنت و قدرت مسلط امكان پذير نيست. تصميمات و اقدامات قدرت حاكم را بايد در مواجهه با وعده هايى كه به مردم داده شده است و مسئوليت هاى ملى و ميهنى كه بر عهده دارد و حقوق و خواسته هاى مردم نقد كرد. اگر مبارزه با فساد، رفع تبعيض و تامين عدالت را عنوان برنامه خود قرار داده اند بايد مراقب بود و پيگيرى كرد كه تا كجا به لوازم اين تعهد عمل مى شود. تمييز ميان مبارزه با عوامل فساد و بى عدالتى و قوانين و سياست هاى مبنى بر تبعيض و نابرابرى حقوق شهروندان، زنان و مردان، اقوام و اقليت ها، موافقان و مخالفان و خلع يد از نهاد ها و گروه هاى ذى نفوذ، رانت خوار و شبكه هاى مافيايى ثروت و قدرت از هر طايفه و وابسته به هر جناح از قدرت، تصفيه حساب با گروه ها و طوايف رقيب و گسترش قلمرو اقتدار و مالكيت به عرصه ها و مواردى كه تاكنون در اختيار رقبا بوده است، دشوار نيست. همچنين مى توان تلازم ميان برابرى و  آزادى و عدالت اجتماعى با دموكراسى را به اثبات رساند و ثابت كرد كه بى اعتنايى به يكى از دو وجه اين حقايق اگر نشانه سوءنيت نباشد، به طور قطع موجب شكست در تحقق وجه ديگر مى شود.
 منبع:« شرق»