پيش گفتار "آشفتگي جنسيت "


جودیت باتلر ترجمه: امین قضایی

ده سال پيش كتاب آشفتگي جنسيت را كامل نموده و آنرا جهت نشر براي انتشارات راتلج ارسال نمودم . نه مي دانستم كه كتاب چنين مخاطبين وسيعي مي يابد و نه اينكه « مداخله » اي برانگيده در نظريه فمينيستي پيدا مي كند و از آن به عنوان يكي از متون پايه گذار نظريه كوئير ذكر مي شود. حيات متن از نيات من فراتر رفته است و اين مطئمنا تا حدي نتيجه زمينه ي متغير برخورد با آن است. وقتي انرا نوشتم مي دانستم كه رابطه اي مخالفت آميز و ستيزه جويانه با برخي از اشكال خاص فمينيسم دارد ، حتي مي دانستم كه متن ، خود تا حدي فمينيستي است . من در سنت نقد همه جانبه اي به نوشتن مشغول بودم كه در جستجوي برانگيختن محكي است انتقادي از واژگان جنبشي كه بدان تعلق دارد. اين متن گواهي بوده وهست بر چنين روش نقدگري و تمييز نهادن ميان خودنقدگري كه نويدبخش دگي دموكراتيك تر و مشمول تر براي جنبش است و آن نقدگري كه به دنبال نابودي همه جانبه جنبش است . البته هميشه ممكن است كه نقد اول با نقد دوم خلط شود، اما من اميدوارم كه در مورد« آشفتگي جنسيت» چنين موردي رخ نخواهد داد.
در سال 1989 ، من بيش از هر چيز به نقد پيش انگاره هاي فراگيرنده دگرجنس گرايي در نظريه فمينيستي اهميت مي دادم. من به دنبال مخالفت با ديدگاه هايي بودم كه در حيطه محدوديتها و رسوم متداول جنسيت ، استنباط مي نمودند و معناي جنسيت را به مفاهيم اخذ شده از مردانگي و انگي محدود مي كردند. اين متن ، نگاه من بوده و هست درباب هر نظريه فمينيستي كه معناي جنسيت را با پيش انگاره هاي خود محدود مي كند، پيش انگاره هايي كه هنجارهاي جنسي انحصاري در فمينيسم را اغلب با نتايجي هوموفوبيك بنيان مي نهد . به نظرم آمد و هنوز هم بر همين عقيده ام ، كه فمينيسم مي بايست مراقب باشد تا سيماهاي خاصي از جنسيت را ايده آليزه نكند كه در نتيجه موجب ايجاد اشكال جديدي از سلسله مراتب و محروميت گردد. به خصوص با رژيم هاي حقيقت مخالفم كه انواع خاص سيماهاي جنسي را نادرست و فرعي مي خواند و بقيه را درست و اصلي . مسئله اين نبود كه روشهاي جنسي نويني از دگي تجويز شده وسپس به عنوان مدلي به خوانندگان كتاب ارائه شود. بلكه ، هدف كتاب اين بود تا زمينه اي از امكانها را براي جنسيت بازگشايد بدون آنكه بر خواننده ديكته نمايد كداميك از امكانها بايد تحقق يابد . ممكن است كسي تعجب نمايد از اينكه چه طور مي توان امكان ها را بازگشود بدون اينكه كسي فميده باشد اين امكانها در جهان اجتماعي چه گونه به سرخواهند برد و بدون اينكه از « امكان ناپذيري» « ناخوانايي»، «غيرواقعي» و « نامشروعيت » پرسشي كنيم.
« آشفتگي جنسيت » در جستجوي راههايي است تا نشان دهد همين تفكر چگونه ممكن است در دگي اجتماعي با فروض قاهرانه و اعتياد آوري مسدود گشته است . كتاب همچنين به دنبال از ميان بردن تمامي تلاشهايي بود كه گفتماني از حقيقت را به كار مي گيرند تا كنش هاي جنسي اقليت را مشروعيت زدايي نمايند. اين بدان معنا نيست كه تمامي كنش هاي اقليت قابل اغماض و قابل ستايش اند بل بدين معني است كه ما بايد قادر باشيم پيش از هر نوع نتيجه گيري در باره آنها، بايشان بيانديشيم . آنچه مرا نگران مي نمود اغلب آنها ، روشهايي بودند كه هراس از اجراي چنين روش هايي ، آنها را غير قابل تفكر مي نمود. براي مثال آيا نابودي دوتايي هاي جنسي ‌، چنان غول پيكر و وحشت انگير است كه بايد تعريفيا غيرممكن باشد و به گونه اي مكاشفه اي مانع هرگونه تلاش براي انديشيدن درباره جنسيت شود؟
برخي از اين استنباط ها ، در آن زمان در انچه كه « فمينيسم فرانسوي » خوانده مي شد، قالب بندي شده بودند و از محبوبيت فراواني در ميان محققين ادبي و نظريه پردازان اجتماعي برخوردار بود .
گرچه من با انچه كه دگرجنسي گرايي در هسته بنيادگرايي تفاوت جنسي تصور مي كردم مخالفت داشتم ، از پساساختارگرايي فرانسوي موضوعات خود را بيرون كشيدم . كار من در آشفتگي جنسيت ، به يك ترجمان فرهنگي روي آورد. نظريه پساساختارگرايي نفوذي بر نظريه هايي مرتبط با وضع جنسي و سياسي فمينيسم ايالات متحده داشت . اگرچه پساساختارگرايي در برخي از چهره هاي خود كه مانند فرماليسم ظاهر مي شد ، دور از مسائل زمينه اجتماعي و هدف سياسي بود ، (و) هيچ ارتباطي با مقتضيات متاخر آمريكايي نداشته بود. در واقع، مسئله من به كار بردن پساساختارگرايي در فمينيسم نبود، بلكه زيرموضوع قرار دادن اين نظريه ها در بازفرمول بنديي مخصوصا فمينيستي است . از آنجاييكه برخي از مدافعين فرماليسم پساساختارگرا ترس ووحشت خود را از جهت يابي« موضوعي » پساساختارگرايي در كارهايي مانند «آشفتگي جنسيت» ابراز مي دارند ، نقدهاي پساساختارگرايي در چپ فرهنگي نسبت به اينكه چيزي از نظر سياسي ترقي خواهانه در فروض پساساختارگرايي وچد داشته باشد قاطعانه اظهار ترديد نموده اند. با اين وجود ، در هردو برآورد ‌، پساساختارگرايي امري يگانه ، محض ، و يكپارچه ملاحظه شده است . معهذا در سالهاي اخير ، اين نظريه يا مجموعه اي از نظريه ها ، به مطالعات جنسي و سكسواليته و مطالعات نژادي و پسااستعماري مهاجرت نموده است . پساساختارگرايي ، شكل فرماليستي نمونه هاي اوليه اش را ازدست داده و حيات جديد و ديگري در حوزه نظريه فرهنگي به دست آورده است . درباره اينكه آيا كار خود من يا كار هومي. كا. بهابا ، گاياتري چاكراورتي اسپيواك يا اسلواك ژيژك ، به اين مطالعات فرهنگي يا نظريه انتقادي تعلق دارد يا خير ، بحث هاي مداومي در گرفته است ، اما شايد چنين پرسشهاي به سادگي نشان دهند تمايز قاطع ميان دو جريان از بين رفته است . نظريه پردازاني خواهند آمد كه مدعي شوند تمامي كارهاي فوق الذكر به حوزه مطالعات فرهنگي تعلق دارند ، و پژوهندگان مطالعات فرهنگي خواهد آمد كه خود را مخالف تمامي اقسام نظريه معرفي خواهند نمود. (اگرچه اين نظر برخلاف استوارت هال يكي از بنيان گذاران مطالعات فرهنگي در انگليس باشد ) . اما هر دو طرف بحث ، گاهي فاقد درك اين نكته هستند كه سيماي نظريه بواسطه اقتضائات فرهنگي آن تغيير يافته است . اين آغاز نويني براي نظريه است ، لزوما ناخالص ‌، كه در و از طريق همان رويداد ترجمان فرهنگي پديدار مي شود. اين نه از طريق تاريخ گرايي، جايگزيني براي نظريه است ونه تاريخ سازي ساده از نظريه تا محدوديتهاي محتمل دعويات قابل تعميم تر نظريه را آشكار نمايد. بلكه ظهور نظريه در جايگاهي است كه افق هاي فرهنگي يا يكديگر تلاقي نموده ، و مطالبه براي ترجمان ، مبرم و اميد موفقيتش نامعلوم باشد.
« آشفتگي جنسيت» ريشه در « نظريه فرانسوي» دارد كه خود از شالوده آمريكايي نادري برخوردار است . تنها در ايالات متحده است كه بسياري از نظريات ناهمگون به يكديگر پيوسته شده اند به گونه اي كه نوعي وحدت را شكل دادند. اگرچه كتاب به چندين زبان ترجمه شده است و خصوصا تاثير نيرومندي بر مباحث جنسي و سياسي در آلمان گذارد ، در فرانسه هرچند بالاخره ترجمه شد ، بسيار دير تر وارد شد . من تاكيد مي كنم كه فرانسه محوري آشكار متن كتاب ، فاصله معني داري از فرانسه و حيات نظري در فرانسه دارد.«آشفتگي جنسيت » تمايل دارد به روشي تلفيقي خوانشي از جميع روشنفكران متعدد فرانسوي ارائه دهد( روشنفكراني مانند لوي استروس ، فوكو ، لكان ، كريستوا ، ويتيگ) كه پيوستگي هاي اندكي با يكديگر دارند و خوانندگان هر كدام از آنها در فرانسه اگر نه هيچگاه ، به ندرت كارهاي ديگر روشنفكران را مي خوانند. در واقع بي قيدي روشنفكري متن دقيقا نشان از آمريكايي بودن آن دارد و انرا براي يك زمينه فرانسوي بيگانه مي سازد . اينچنين تاكيد اين كتاب بر سنت انسان شناسانه و جامعه شناسانه آنگلو – آمريكايي ِ « مطالعات جنسي» است كه از گفتمان « تفاوت جنسي » منتج شده از جستار ساختارگرايانه متمايز است . اگر متن كتاب ، مخاطره اروپا محوري در ايالات متحده است ، براي معدود ناشران فرانسوي كه آنرا ملاحظه نموده اند ، خبر از « آمريكايي شدن» نظريه در فرانسه مي دهد .
البته « نظريه فرانسوي » تنها زبان اين متن نيست . اين متن از مشغوليتي مديد با نظريه فمينيستي ، با مباحثي در باب خاصيت اجتماعا ساخت يافته ي جنسيت ، با روانكاوي و فمينيسم ، با كار فوق العاده گايل رابين در باب جنسيت ، تمايلات جنسي و قوميت ، با كار بنيان شكن استر نيوتون در باب drag ‌ ، با نوشته هاي داستاني و درخشان مونيك ويتيگ و با ديدگاه هاي گي/ لزبين در انسان شناسي پديدار مي گردد . از انجايي كه بسياري از فمينيستها در دهه 1980 فرض مي كردند كه لزبينيسم با فمينيست در لزبين فمينيسم تلاقي مي كند ، « آشفتگي جنسيت» به دنبال بود تا از اين تصور كه كنش لزبين، نظريه فمينيستي را معرفي مي كند سرباز زده و رابطه اي آشفته تر ميان اين دو اصطلاح برقرار نمايد. لزبينيسم در اين متن ، بازگشت بدانچه مهمترين چيز وجود يك است ، معرفي نمي شود؛ انگي و علائم يك جهان ماده محور را تقديس نمي كند. لزبينيسم مصرف شهواني مجموعه از عقايد سياسي نيست . (تمايلات جنسي و اعتقاد به طريقي بسيار پيچيده تر به يكديگر و اغلب در مغايرت با يكديگر ، مرتبط شده اند). در عوض ، متن مي پرسد، چطور كنش هاي ناهنجار جنسي ، استواري جنسيت را به عنوان يك مقوله و دسته بندي تحليلي به چالش مي كشاند؟ چگونه كنش هاي جنسي خاصي اين مسئله را پيش مي كشند كه : يك چيست ؟ يك مرد چيست؟ اگر جنسيت ديگر به واسلطه تمايلات جنسي هنجارين امري يك شكل دانسته نمي شود ، پس آيا اين متن ، بحران جنسيت يعني ويژگي مفاهيم كوئير نيست ؟
اين ايده كه كنش جنسي توانايي بي ثبات نمودن جنسيت را داراست از خوانش من از «ترافيك در ان» اثر گايل رابين اخذ شده است كه به دنبال زنان بود تا نشان دهد تمايلات جنسي هنجارين ، جنسيت هنجارين را استحكام مي بخشند. به طور خلاصه ، بر طبق اين قاعده ، كسي يك است كه تا حدي در چارچوب دگرجنسگرايي مسلط عمل مي كند و به پرسش كشيدن چارچوب ممكن است ازدست دادن معناي جايگاه شخص در جنسيت باشد. اگر اين را بپذيريم ، اين اولين قاعده بندي «آشفتگي جنسيت» در اين كتاب است . من به دنبال آن بودم تا وحشت و تشويشي را كه برخي از مردم در « گي شدن» متحمل مي شوند بفهمم، ترس ِ از دست دادن جايگاه در جنسيت يا ندانستن اينكه او چه كسي خواهد بود اگر با كسي كه ظاهرا « همان» جنسيت ( ِ او) را داراست، همبستر شود . اين عبارتست از بحران خاصي در هستي شناسي هم در سطح جنسيت و هم در سطح زبان . اين مسئله وقتي حادتر مي شود كه ما اشكال جديد متنوع جنسي سازي كه از transgendersim، transsexuality، از والدين شدن گي و لزبين،از ‌ هويت هاي جديد butch و femme پديدار مي شود را ملاحظه نماييم. براي مثال كي و چرا برخي لزبين هاي butch كه والدين مي شوند ، « پدر» مي شوند و ديگري « مادر»؟
چه مفهوم جديدي از آنچه كه كيت بورنشتاين پيشنهاد نمود مي توان ارائه نمود ، يعني در اينكه يك فراجنس گرا نمي تواند با نام « مرد» يا « » توصيف شود بلكه بايد از طريق افعال فعالي بدان نزديك شد تا بر دگرگوني دائم در آنچه هويت جديد « هست» ، يا به واقع ،« در- بينابينيت» كه موجوديت هويت جنسي شده را به چالش مي كشاند، مهر تاييد د؟ اگرچه برخي از لزبين ها اشاره مي كنند كه يك لزبين butch هيچ ارتباطي با « مردبودن» ندارند ديگران اصرار دارند كه«butch» بودن آنها صرفا مسيري براي رسيدن به وضعيت مطلوب يك مرد ، بوده و هست . اين تناقضات يقينا در سالهاي اخيربيشترشده اند و گواهي بر نوعي از آشفتگي جنسيت اند كه خود متن كتاب(آنرا) پيش بيني نمي كرد .
اما ارتباط ميان جنسيت و تمايلات جنسي چيست كه من در پي تاكيد بر آن بودم ؟ مشخصا منظور من اين ادعا نبود كه اشكال كنش جنسي جنسيت هاي معيني را توليد مي كنند. بلكه تنها اين بوده كه تحت شرايط دگرجنس گرايي هنجارين ، تحت كنترل بودن جنسيت گاهي اوقات به عنوان روشي براي حفظ دگرجنس گرايي استفاده شده است . كاترين مك كينون يك قاعده بندي از اين مسئله ارائه مي دهد كه با فرمول بندي خود من هم اوا مي شود اما در عين حال معتقدم اختلافي مهم و حاد ميان ما وجود دارد . او مي نويسد :

« نابرابري جنسي مانع شده به عنوان صفت يك فرد ، شكل جنسيت به خود مي گيرد ؛ حركت به عنوان رابطه اي ميان انسانها شكل تمايلات جنسي را به خود مي گيرد ‌. جنسيت به شكل منجمد جنسي سازي (sexualization) نابرابري ميان مردان و زنان ظاهر مي شود. »

از اين منظر ،‌ سلسله مراتب جنسي جنسيت را توليد نمود و استحكام مي بخشد اين هنجاري بودن دگرجنس گرايي نيست كه جنسيت را توليد و مستحكم مي كند ، بلكه سلسله مراتب جنسي است كه به گفته شده روابط دگرجنس گرايي را متعهد مي كند. اگر سلسله مراتب جنسيت ، جنسيت را توليد نموده و استحكام مي بخشد و اگر سلسله مراتب جنسيت پيش فرض يك تصور موثر از جنسيت است ، پس جنسيت چيزي است كه موجب جنسيت مي شود ، و اين قاعده بندي در همانگويي به اوج مي رسد . شايد مك كينون منحصرا مي خواهد مكانيسم خود بازساده سلسله مراتب جنسي را طرح ريزي نمايد اما اين چيزي نيست كه او گفته است .
آيا «سلسله مراتب جنسي» براي تشريح شرايط توليد جنسيت كافي است ؟ تا چه حد سلسله مراتب جنسي كمابيش به دگرجنس گرايي قهري ياري مي رساند ، و چگونه غالبا هنجارهاي جنسي كنترل شده صريحا در خدمت حمايت از هژموني دگرجنس گرايي اند ؟
كاترين فرانك ، نظريه پرداز حقوقي معاصر ‌، استفاده بدعت آميزي از هر دو ديدگاه كوئير و فمينيستي مي كند تا نشان دهد كه با فرض تقدم سلسله مراتب جنسي بر توليد جنسيت ، مك كينون مدل دگرجنس گرايانه احتمالي براي انديشيدن در باب تمايلات جنسي را مي پذيرد . فرانك مدل جاي گزيني از تبعيض جنسي براي مدل مك كينون ارائه مي دهد كه موثرا استدلال مي كند كه آزار جنسي نشانه اي نمونه اي براي توليد جنسيت است . نمي توان تمامي تبعيض ها را آزار جنسي دانست . عمل آزار ممكن است در اين باشد كه كسي در جنسيت خاصي« ساخته » وتربيت مي شود. اما روشهاي ديگري نيز براي تحميل جنسيت وجود دارد . بنابراين براي فرانك مهم است كه تمايزي ميان تبعيض جنسيتي (gender) و جنسي (sexual) قائل باشيم. براي مثال افراد « گي» ، ممكن است در موقعيتهاي استخدام مورد تبعيض واقع شوند چرا كه از مطابقت با هنجارهاي جنسيتي مقبول ناتواني « نشان » ميدهند . و آزار جنسي (نه جنسيتي) افراد « گي» ممكن است نه در حمايت از سلسله مراتب جنسيت ، بلكه در ترويج هنجارهاي جنسيت رخ دهد . نظر به اينكه مك كينون نقد توانمندي از آزار جنسي ارائه مي دهد ، او تنظيمي از نوع ديگر بنا مي نهد : داشتن يك جنسيت پيشتر به معناي ورود به رابطه دگرجنس گرايانه فرمان برداري است . در يك سطح تحليلي ، وي معادله اي ايجاد مي كند كه با برخي اشكال سلطه گر استدلال هموفوبيك هم آواست . يك چنين ديدگاهي ترتيب ونظم جنسي جنسيت را تجويز نموده و به ديده اغماض بدان مي نگرد، و اين ديدگاه را كه مردان كساني هستند كه مرد هستند و زنان كساني اند كه هستند را باقي نگاه مي دارد . ديدگاههاي ديگري هستند از جمله نگاه فرانك كه نقدي دقيق از اين شكل تنظيم جنسيت ارائه مي دهند. بنابراين تفاوتي ميان ديدگاه هاي فمينيستي و سكسيستي برسر رابطه ميان جنسيت وتمايلات جنسي وجود دارد : سكسيست مدعي است كه يك « بودنش» را تنها در مقاربت دگرجنس گرايانه ابراز مي كند كه در آن ، تابعيت و فرمان برداري او ، لذت او مي شود. (ماهيتي كه از تابعيت جنسي زنان نشات گرفته و تاييد مي گردد)؛ يك ديدگاه فمينيستي استدلال مي كند كه جنسيت مي بايست برانداخته شده ، حذف گشته و به طرز مهلكي ابهام آميز گردد چرا كه آن براي زنان هميشه نشانه اي از تابعيت و فرمان برداري است . ديدگاه فمينيستي قدرت توصيف ارتودوكسي ديدگاه سكسيستي را مي پذيرد ، مي پذيرد كه توصيف ديدگاه سكسيستي پيشتر همچون ايدئولوژي نيرومند عمل مي كند اما در پي مخالفت با زنان است.
من با دقت بر اين نكته تمركز نمودم چرا كه برخي از نظريه پردازان كوئير تمايزي تحليلي ميان جنسيت و تمايلات جنسي ترسيم نموده اند و هر گونه رابطه علي وساختاري ميان آندو را رد مي كنند. اين از يك نظر معناي خوبي در پي دارد : اگر اين تمايز بدين معني است كه هنجار دگرجنس گرايانه نبايد جنسيت را سامان دهد واينكه با چنين نظم و ساماني بايد برخورد نمود ، من به طور راسخ از اين ديدگاه طرفداري مي كنم . با اين وجود اگر اين ديدگاه يعني اينكه هيچ تنظيم جنسي (sexual) از جنسيت ( gender) وجود ندارد ، به نظر من يك بعد مهم اما نه انحصاري ، از اينكه چه طور هموفوبيا عمل مي كند براي آنهايي كه مشتاق مبارزه با آن هستند تشخيص ناپذير مي شود. با اين وجود ، براي من مهم است تصديق كنم كه اجراي واژگوني جنسيت نشانگر هيچ چيز درباره تمايلات جنسي و كنش جنسي نيست . جنسيت مي تواند مبهم باشد بي آنكه موجب آشفتگي يا جهت گيري مجدد تمايلات جنسي هنجارين گردد. گاهي اوقات ابهام جنسيت مي تواند موجب بازدارندگي وخودداري از كنش جنسي نابه هنجار گردد و از اين طريق به حفظ كنش جنسي هنجارين كمك نمايد . بنابراين ، هيچ همبستگي براي مثال ميان drag يا فراجنسيت و كنش جنسي نمي توان ترسيم نمود و توزيع (جنسيت بر طبق) هترو- بي و همو ( پيشوند هاي دگرجنسگرا بودن- دو جنس گرا بودن يا هم جنس گرا بودن ) نمي تواند حركت تغيير يا انعطاف جنسيت را به طرز پيشگويانه ترسيم نمايد .
اغلب كارهاي من در سالهاي اخير صرف توضيح و تجديد نظر در « ايفاگري» شده است كه در «آشفتگي جنسيت» طرح ريزي گشته است . دشوار بتوان گفت كه ايفاگري دقيقا چيست ، نه فقط به خاطر اين ديدگاه من كه ايفاگري با گذشت زمان اغلب در پاسخ به نقدگري هاي عالي تغيير كرده است ، بلكه بدين سبب كه بسياري نيز آنرا پذيرفته و فرمول بندي هاي خود را بدان داده اند. اصالتا كليد خود از اينكه چگونه ايفاگري جنسيت را تعبير نماييم از خوانش ژاك دريدا از « در پيشگاه قانون» كافكا اخذ نموده ام. در اينجا كسي كه منتظر قانون است جلوي درب قانون مي نشيند و اين براي كسي كه منتظر مي ماند نيروي خاصي به قانون مي بخشد . با انتظار افشاي مقتدرانه معناست كه اقتدار نسبت داده شده و بنيان نهاده مي شود : انتظار ابژه ي خود را جادو مي كند. در شگفت شدم كه چرا كه ما تحت انتظار مشابه اي از جنسيت عمل نمي كنيم، كه طبق آن جنسيت به عنوان يك جوهر دروني عمل نمايد كه بايست افشا گردد. انتظاري كه بر توليد همان پديده اي كه آنرا پيش بيني مي كند پايان مي بخشد . پس ، در وهله ي اول ، ايفاگري جنسيت حول اين متالپسيس metalepsis مي چرخد ، در اين روش انتظار يك جوهر جنسيت، آنچه را كه بيرون از خود فرض مي كند توليد مي كند. ثانيا ، ايفاگري يك عمل منفرد نيست يك تكرار و آيين است كه به اثراتش بواسطه طبيعي كردن آن در زمينه يك بدن ، بداهتا ، تا حدي به عنوان يك مدت موقتي حمايت از امري فرهنگي، دست مي يابد.
چند مسئله مهم در اين آموزه مطرح مي شود كه به خصوص يكي از آنها ارزش ذكر آن را در اينجا دارد . اين ديدگاه كه جنسيت ايفاگري است در صدد آن بود تا نشان دهد ما مي پنداريم كه يك جوهر دروني جنسيت از طريق مجموعه اي از كنش هاي تقويت شده ، توليد شده و به واسطه مد سازي جنسيتي بدن فرض گشته است. در اين روش ، نشان داده شد كه ما مي پنداريم سيماي باطني خويشتن بودن يعني اينكه ما از طريق اعمال جسماني خاصي يا درافراطي ترين حد از طريق تاثير خيالي اشارات و ژست هاي طبيعي شده ، به انتظار و توليد آن نشسته ايم . آيا اين بدين معني است كه هر انچه در باب روان « باطني» فهميده شده است، پوچ است و « باطني بودن » استعاره اي كذب ؟ اگرچه « آشفتگي جنسيت» آشكارا بر استعاره روان باطني در بحث ابتدايي كتاب از ماليخولياي جنسيتي ترسيم شده است، اين تاكيد در تفكر بر خود ايفاگري پيش كشيده نشد . « حيات رواني قدرت » و چند مقاله اخير من در باب موضوعات روانكاوي در صددند تا اصطلاحاتي را براي اين مسئله ، مطرح نمايد ، امري كه بسياري آنرا شكست و تمايز چالش آوري ميان فصول ابتدايي و انتهايي اين كناب ديده اند. اگرچه مايلم انكار كنم كه تمامي جهان دروني روان صرفا نتيجه مجموعه ي سبك وار كنش هاست ، به اين طرز تفكر ادامه مي دهم كه اين يك اشتباه نظري مهم است كه « باطنيت » جهان رواني را مسلم فرض بگيريم.

منبع: سایت تریبون فمینیستی ایران