اكبر را ده می‌خواهيم، هم در انديشه، هم در جسم


رضا خجسته رحيمی


اكبر گنجی اين روزها، همه را در برابر يك آزمون سخت قرار داده است، آزمونی آنچنان متنوع كه هر فرقه و گروه و جريانی را در ايران راه گريزی از آن نيست. از پوزيسيون اصلاح‌طلب تا پوزيسيون اقتدارگرا و از اپوزيسيون پيشرو تا اپوزيسيون ميانه، از سياستمدار و حكومتی تا دانشجو و جريان روشنفكری و از دوستان ديروزين تا دوستان امروزين همگی امروز ناگزير از توضيح نسبت و نگاه خود به پديده‌ای به نام" اكبر گنجی‌" هستند. بدين ترتيب اكبر گنجی تبديل به يك فراخوان شده است. فراخوانی در برابر ظلم از يك سو و فراخوانی در نكوهش راديكاليسم از سوی ديگر. فراخوانی در صداقت اصلاحی از يك منظر و فراخوانی در سكوت مصلحت‌جويانه از منظری ديگر. فراخوانی در دفاع از حقوق بشر از يك سو و فراخوانی در بی‌اعتقادی يا حداقل بی‌اعتنايی به حقوق بشر از سوی ديگر. اينچنين است كه اكبر گنجی امروز خود به علامت سئوالی نيز تبديل شده است كه در نسبت سنجی هر جريان مدعی اصلاحات و تحول می‌توان آن را محك قرار داد و به نسبت ادعا او را مدعی خواند.
گنجی از هيچ كس، هيچ نهادی و هيچ گروهی كمك نطلبيده و كسی را پياده نظام انديشه خود نخواسته است. اين تنها همسر اوست كه دست كمك آن هم نه به نهاد يا گروهی در داخل كشور كه به نهادهای حقوق بشری بين‌المللی دراز كرده است.
بدين ترتيب اينچنين نيست كه كس بتواند گنجی را به راديكاليزه كردن فضای سياسی و تك روی متهم كند. او سياست را با صداقت همراه كرده و در اثبات صداقت، آنچه را در توان داشته به منازعه سياست در ايران ‌آورده است. نه گروهی را پشت سر آورده و نه نام جريان يا فردی خاص را. سياست مردان ايرانی نيز می‌توانند او را در اين عرصه تنها بگذارند و چشم بر پديده‌ای به نام «گنجی» ببندند كما اينكه اكنون نيز بسته‌اند، اما نمی‌‌توانند او را از آنچه انجام می‌دهد، باز دارند. دوستان ديروزين گنجی اما وقتی او را در بازداشتن از هدفش غيرقابل مذاكره می‌بينند، انگشت خود به سوی حاميانش دراز می‌كنند و از «حاميان دروغين» نام می‌برند. كه گويی مقدر آن است كه گنجی تنها باشد چرا كه از نظر آنان، دوستان او مخالف اويند و دشمنان او يا در بندكنندگان هستند و يا حاميانش. دوستان ديروزين گنجی نه كمكی به او می‌كنند كه بر تار تنهايی او هم می‌تنند تا بلكه او به از نفس افتادن گامی نزديك‌تر شود. آنها همان سخنی را به گنجی می‌گويند كه كروكر خطاب به ماندلا در دان می‌گفت: «ماندلا ما می‌توانيم با تو كار كنيم اما با همقطارانت خير، منطقی باش.» و آنها نيز امروز به او چنين سخنانی را حوالت می‌دهند تا گنجی اين بازی را پايان دهد؛ غافل از آنكه ما نمی دانيم چرا گنجی از نفس نمی افتد و بازی پايان نمی‌يابد؟!
برخی سياستمداران كه نام اصلاح‌طلب را نيز بر پيشانی دارند، بر گنجی می‌خندند و سراب روبرو را به او نشان می‌دهند. يكی می‌گويد اين كارها شجاعت نيست بلكه بلاهت است. ديگری می‌گويد كه گنجی می‌خواهد قهرمان بشود و دوره قهرمانی به پايان رسيده است. آن يكی هم می‌گويد كه گنجی می‌خواهد خود را سردمدار يك جنبش كند در حالی كه با جنبش راديكاليستی نمی‌توان به‌جايی رسيد. و چه‌بسا پاسخ گنجی به اين ادعاها نه هيچ سخنی جز همان سخن نلسون ماندلا باشد در دان در پاسخ به واسطه‌هايی كه به ملاقات با او می‌آمدند: «در حال حاضر نمی‌توانيم در صحنه نبرد دولت را شكست دهيم اما می‌توانيم حكومت را برای آنها دشوار سازيم.» گنجی يك نفره و تنها وارد يك دوئل مرگبار آن هم نه با يك نفر كه با يك جريان قدرتمند شده است.
جريانی كه اصلاح‌طلبان با تام يال و كوپالشان امروز خود را مقهور آنها می‌بينند. او يك تنه به اين بازی وارد شده است تا چه‌بسا با فريادهايی كه در ميانه بازی می‌كشد، هر بار واقعيتی را نمايان سازد و قدرتی قاهر را به چالش بكشد و روحی در اين جهان بی‌روح بدمد. او نافرمانی مدنی را برگزيده است. اما ما چرا در حالی كه هيچ‌يك گوشه چشمی و كمكی هم به او روا نمی‌داريم، تير دشنام و ناسزا بر او روا می‌دانيم. به واقع اكبر گنجی به واسطه چه ضرری برای جامعه و ضايع كردن چه حقی از مردم مستحق نكوهش و دشنام است؟ چرا آنانی كه زبانشان بر يكه‌تازی يك جريان شناخته شده و مخالفت حقوق بشر و دموكراسی بسته است، امروز زبان قهر و طعنه بر اكبر گنجی گشوده‌اند؟ اكبر گنجی نه كاری غير اخلاقی انجام داده و نه عهدی را شكسته و نه همچنانكه گفته شد، شريكی را در اين بازی برای خود طلبيده است. ما مختاريم كه چشم و گوش ببنديم و از دری ديگر سخن گوييم يا دفاع از حقوق و يا انديشه گنجی را برگزينيم. جالب آنجاست كه برخی به گنجی می‌گويند تو حق نداری، اسرار در پرده را هويدا كنی و حركت با چراغ خاموش را به او پيشنهاد می‌كنند.
گنجی اما يك سخن دارد. او با خود می‌گويد كه نمی شود هر زندانی سياسی را به لطف و مرحمت آزاد كرد و آنگاه اين لطف را همچون شمشير داموكلسی بر سر دانی نگاه داشت تا او بيرون از دان سكوت پيشه كند و با سياست وداع.اينچنين است كه اگر از احتمال آزادی او نيز سخن به ميان می‌آيد، با در ميان آوردن سخنی يا نامه‌ای ديگر پرده سكوت مصلحت‌جويانه را كناری می‌د تا مبادا اين آزادی كه حق طبيعی او است تبديل به موهبتی و آنچنان كه گفته شد، شمشير داموكلسی شود بر سرش.
آزادی گنجی امروز نه به فشار ما و يا ديگران بستگی نخواهد داشت و اگر او از بند رها شود اين آزادی نه نشان از موفقيت ‌ما و اعتراض‌كنندگان كه نشان از موفقيت گنجی در ايستادگی‌اش دارد. ما اما وظيفه داريم كه اگر نه از انديشه از حقوق او دفاع كنيم. آن هم نه صرفاً با بيانيه‌نويسی و مصاحبه‌هايی كه به يك رفع تكليف كودكانه بيشتر می‌ماند. ما بايد از گنجی دفاع كنيم چرا كه ايران را برای همه ايرانيان می‌خواهيم. ما بايد از گنجی دفاع كنيم چرا كه دفاع از دموكراسی و حقوق بشر احتياج به حضوری جبهه‌ای و فراگير دارد. ما بايد از گنجی دفاع كنيم چرا كه ديگران در چانه‌ی‌های در بالايشان چندان نگاهی به اين پايين به گنجی ندارند. ما بايد از گنجی دفاع كنيم چرا كه جان گنجی در خطر است. جان انديشه در خطر است و ‌آنهايی كه كليد اعتماد را بدانها سپرده بوديم، امروز در سكوتند. اينچنين است كه بايد سكوت را بشكنيم.
ما دل‌نگران جان اكبر گنجی هستيم و گذشت يك و نيم ماه از اعتصاب غذای او همچنان مهر را از دهان بسياری دوستان ديروزين‌اش باز نكرده است. ما اما از او دفاع بايد كنيم چرا كه گنجی نبايد بميرد و در عين حال می‌دانيم كه او پيش از دستيابی به شروطش هم اين اعتصاب را نخواهد شكست. بنابراين راهی پيش روی نيست جز دفاع همه‌جانبه از آزادی اكبر گنجی با رعايت پيش‌شرط‌هايش. حال اگر كسی سربلندی گنجی را با چانه‌ی در بالا ممكن می‌بيند، بر او است كه در همين مسير گام بردارد و ‌آن يكی نيز كه به فشار از پايين بر حاكميت اقتدارگرا می‌انديشد، حركتش ستودنی است. اما سكوت در برابر پديده‌ای به نام «اكبر گنجي» مساوی با مرگ او است و ما از مرگ او هراسانيم تا حكم ديگران چه باشد (!).