نامه چهارم به اکبر گنجی
فرود سياوش پور
دوشنبه ١٠ مرداد ١٣٨۴ – اول اوت ٢٠٠۵
• کماکان تنها خواست من از تو اطمينان به اين است که به توصيه پزشکان معتمدت عجالتن کاملن تن دهی و وقفه ای در اين راه را پذيرا باشی. من تا به اين خواست نرسم خود را ناچار می بينم که باز هم شرايطم را به وضعيت تو نزديک تر کنم تا سرنوشتمان همپيوند شود
دوست عزيزم اکبر گنجی!
ديده و ناديده اش ديگر مهم نيست. با هم "دگی" می کنيم آخر. با يک گيومه، چرا که من زندگی ام را می کنم و تو در برزخ مرگ و زندگی به سر می بری (بفرما، اين هم ابداع دوم من و اين بار در ادبيات فارسی و شايد جهانی). امروز پنجاه و دومين روز اعتصاب غذای تو و چهارمين روز اعتصاب غذای من است. ولی ميان وضع من و وضع تو تفاوت از زمين تا به آسمان است. می دانم که ميزان پتاسيم خونت به شدت پايين است. ديگر هر چه ذخيره چربی داشته ای سوزانده ای و اکنون عضلات به شمول عضله قلب و کليه و کبد و ديگر امعاء و احشاء اند که در تو خورده می شوند. مغزت با روان بزرگ و گرامی ات در آن فعال است. اما مطمئن نباش که در وضعيتی که داری با بازدهی کامل کار می کند. حتما می دانی که در پديده های خودگردان از جمله پديده های زيست شناختی و مثلا فرآيندهای بدن انسان مکانيزم های پس خوراند مثبت و منفی عمل می کند. وقتی اشکالی پیش می آید بدن تمام کوشش اش را برای حفظ زندگی می کند و از تمام ظرفيت هايش استفاده می کند و صدها مکانيزم پس خوراند منفی برای ایجاد تعادل وارد کار می شوند ولی اگر روند ادامه پیدا کند بعد مقطع بحرانی پيش می آيد و بعد مکانيزم های پس خوراند مثبت که همان حلقه شيطانی باشد به وجود می آیند و ديگر از دست هيچکس در آن موقع کاری بر نمی آيد. البته می دانی که در پزشکی اغلب چيزهایی که منفی ناميده می شوند خوب هستند و مثبت ها بدند. اين مقدمات را نوشتم که بدانی نگرانی من اين است که تو فکر کنی کنترل اوضاع را در دست داری ولی در واقع هر لحظه هدایت بدن از دستت خارج شود و ديگر از هيچ کس هم کاری ساخته نباشد.
پنجاه و دو روز را آدم می گويد و می نويسد و می شنود ولی آنها که تجربه اعتصاب غذا را در دان های شاه و جمهوری اسلامی داشته اند می دانند که هر روز با روز پيش چه تفاوت کيفی جدی ای دارد و از این جهت است که این گروه از دوستان اين همه درباره تو مینویسند چون بهتر از هرکس میدانند که بر تو چه میگذرد.
اکنون روز چهارم اعتصاب غذای من است. نتوانستم برای کارم جانشينی پيدا کنم تا به تو نزديک تر شوم و فريادم به تو طنين بيشتری داشته باشد. امروز عصر چند ده نفری به سراغم خواهند آمد. برای گرفتن حبی و مرهمی، مشورت یا لبخندی. گاه در آن ميانه لازم می شود در شرايطی باشی که بتوانی جانی را نجات دهی. پس بايد کاملن هشيار باشم که سهوی صورت نگيرد. از اين رو با نگرانی نسبت به وضع تو اعتصاب غذای "نيمه خشک، نيمه تر" خود را به تر تبديل می کنم. يعنی آب و چای فراوان به همراه بيست حبه قند در روز و آب و نمک و آب ليمو خواهم خورد. با اين وصف وضعم از روزهای پيش به مراتب بهتر خواهند شد. ترسم اين است که خاطر تو هم مثل بسياری ديگر که بيست – سی روزی نفس راحت می کشند، آسوده شود و تو راه در اين لحظه نادرست خود را ادامه دهی. البته عجالتن تا روز پنجشنبه وضع چنين خواهد بود تا ببينم که تو چه می کنی، بر من چه خواهد رفت و آنها که تو را می خواهند به زانو زدن و طلب عفو وادارند، دست از سماجت غير انسانی خود برمی دارند و تو را آزاد می کنند يا نه؟
در همه جای دنيا جنب و جوشی برای حمايت از تو برپاست و از سازماندهی تجمعاتی صحبت می شود که قرار است همزمان با تحصن همسر تو در برابر دفتر سازمان ملل در تهران، در برابر دفاتر سازمان ملل در کشورهای مختلف دنيا و نقاط نظير در شهرهای مختلف برگزار شود. وقت بدی است برای چنين اکسيون هايی. همه جا تعطيل يا نيمه تعطيل است و دوستان همه پراکنده. فرصت دو روزه هم خیلی کم است. با اين حال تلاش ها می شود تا چه حاصل دهد. همه ی اينها برای آنکه تو از برزخ موجود به سوی زندگی بيشتر بيابی.
کماکان تنها خواست من از تو اطمينان به اين است که به توصيه پزشکان معتمدت عجالتن کاملن تن دهی و وقفه ای در اين راه را پذيرا باشی. من تا به اين خواست نرسم خود را ناچار می بينم که باز هم شرايطم را به وضعيت تو نزديک تر کنم تا سرنوشتمان همپيوند شود.
با کمی شوخی شروع کردم. با کمی شوخی هم به پایان برم. درست میگویی که برای آزادی و دموکراسی و تامین حقوق بشر باید هزینه داد. ولی مگر قرار است که تمام هزینه را تو بپردازی. آن هم نقد. من فقط از تو میخواهم که یک قسط بندی مختصر را بپذیری. اندکی را هم بگذار برای بقیه. مطمئن باش که من حداقل الان هیچ تمایل و اصراری ندارم که بیش از تو هزینه ی اینکار را بپردازم. سهم بیشتر از آن تو. ولی تقاضا میکنم که تصور نکن مسیحایی هستی که صلیب تمام مصایب و مظالم عالم را باید بر دوش کشی. این در خدمت هدفی که هر دو داریم نیست. بعدن در این مورد بیشتر با هم صحبت خواهیم داشت.
بی صبرانه در انتظار پاسخ تو به خواست خود هستم.
نيمروز دوشنبه ١٠ مرداد ١٣٨٤
فرود سياوش پور
--------------------------------------------------------------------------------------------
نامه ی سوم به دوست ناديده اکبر گنجی
یکشنبه ۹مرداد ١٣٨۴ – ٣١ ژوئيه ٢٠٠۵
• از صبر سنگدلان گفتم. از صبر تو خبر ندارم. هنوز مدتی مانده است که شرايط من نيز به وخامت وضع تو برسد. اکنون نه تنها جان عزيز خودت که جان من نيز هر لحظه بيشتر به فرمان روح بزرگ تو بستگی پيدا کرده است. در اين مورد بی صبری هرچه بيشتر تو آرزوی من و دوستداران فراوان تو و دوستداران اندک من است
میدانم که در پنجاه و يکمين روز اعتصاب غذايت مثل روزهای اخير قوای به شدت تحليل رفتهای داری. ديشب تا شامگاه منتظر بودم که آخرين خبرها را از وضعت داشته باشم. نميدانم که خود را به درمان عوارض تاکنونی اعتصاب غذايت سپرده ای يا نه و به تجويزات پزشکان مورد اعتمادت تن دادهای يا نه يا حداقل به توافق قابل قبولی با هم رسيدهايد يا نه؟ اميدوارم که دو نامه قبلی ام را تاکنون خوانده باشی و اين نامه هم به دستت برسد. چرا که هنوز پاسخ صريحی به خواستم از جانبت دريافت نکردهام.
ديشب در پايان سی و يکمين ساعت اعتصاب غذای خشک، چون فکر می کردم که روزی ديگر بايد صبر کنم تا شايد روه ای به سوی تو گشوده شود، اعتصاب را به "نيمه خشک، نيمه تر" تبديل کردم تا اين هم ابداعی باشد در تاريخ جنبش نافرمانی مدنی از سوی من، (البته چه بسا قبلن هم سابقه ای داشته است که من نمی دانم) به اين معنی که روزی يک ليتر آب همراه با نمک مختصر و قطراتی آب ليمو خواهم نوشيد و به اين ترتيب هر روز تنها يک ليتر آب مورد نياز کم خواهم آورد. داروهايی را که ديروز گفتم هم مصرف کردم. روزانه ده حبه قند هم خواهم خورد. همهی اينها با يک دنيا اميد است که تا پاسخ مطلوب را از تو بگيرم. دشمنانت صبر زيادی دارند. می دانم که خواست تو از آنان ناچيز است. آزادی از دان که حق مسلم توست. اما ترويج انديشه ی تو برايشان بنيان کن مينمايد و لرزه بر اندامشان می اندازد. دودلی شان بيش از آن و فشارهای تاکنون وارد شده به آنان هنوز کمتر از آن است که در چند و چندين روز به خواسته ی بر حقت تن دهند. خواست من از تو از آن هم ناچيزتر است. تنها خواست من از تو آن است که وقفه ای قابل قبول برای تمدد قوای معين در اعتصاب غذايت دهی و در اين فاصله خود را به پزشکان مورد اعتمادت بسپاری تا همه مطمئن شويم که در اين روزهای بحرانی آسيب های غيرقابل جبران بر بدنت وارد نشده است. اطمينان از اين تصميم را صريح و از زبان خودت میخواهم. از صبر سنگدلان گفتم. از صبر تو خبر ندارم. هنوز مدتی مانده است که شرايط من نيز به وخامت وضع تو برسد. اکنون نه تنها جان عزيز خودت که جان من نيز هر لحظه بيشتر به فرمان روح بزرگ تو بستگی پيدا کرده است. در اين مورد بی صبری هرچه بيشتر تو آرزوی من و دوستداران فراوان تو و دوستداران اندک من است.
به تصوير ذهنی آخر نامه ی دومم بازمی گردم. در ستيغی عمودی که گفتم در آستانه ی قله ای بلند ما با گيره های نه چندان محکم و ريسمانی نامطمئن به آن بسته شده ايم و چاره ای جز بالا رفتن از آن نداريم؛ خامنه ای، هاشمی شاهرودی و مرتضوی را می بينم که در هيئت کرکسان منقارها و چنگال های تيزشان را به رخمان می کشند و سقوط هر لحظه مان را منتظرند. حداقل تو در اين ميان لطفن حرکت اضافی و غير ضرور به چنين ريسمانی نده. اگر چنين نکنی حتما به کمک هم به زودی به قله پيش رو می رسيم و راه را برای رسيدن به قله های بعدی هموار خواهيم کرد.
نيمروز يکشنبه نه مرداد هزار و سيصد و هشتاد و چهار
فرود سياوش پور
--------------------------------------------------------------------------------------------
نامه دوم
دوست ناديده ام اکبر گنجی،
اکنون که دومين نامه ام را خطاب به تو می نويسم، بيست و پنج ساعت از اعتصاب غذای خشک من با اميد وقفه ای در اعتصاب غذای تو می گذرد. تو پنجاه روز را يک به يک شمردی و اکنون من و تو با هم ساعت ها را می شماريم. تا آنجا که می دانم نامه اولم نيز هنوز به دستت نرسيده است. پيک ها کند گذر نيستند اما ديوار قطور اين بدتر از دان بيمارستان ميلاد، راه نه تنها من، که هزاران دوستدار تو را برای گفتگو با تو مسدود کرده است و گويا تنها روه ای که گاه برای ديدار کوتاه مدت همسرت باز می شود، به رغم تمام تلاش وي، بازتاب دهنده کامل احساس احترام و ارادت عميق دوستدارانت به تو، نمی تواند باشد.
شش بار در عمرم تجربه اعتصاب غذای تر داشته ام - از هفت روز تا يازده روز- ولی اين نخستين بار است که به خاطر تو خود را مجبور به اعتصاب غذای خشک ديده ام. بهتر از هر کسی ميدانی که احساس گرسنگی در اعتصاب غذا با سرعتی باور نکردنی از بين می رود و باز نمی گردد ولی باور نمی کردم که احساس تشنگی هم در اعتصاب غذای خشک چنين باشد. اکنون تنها سردرد و حالت تهوع مختصری دارم. اعتصاب غذای خشک جوانان برنا را چهار – پنج روزه از پا می اندازد و مدتی قبل از آن صدمات غير قابل بازگشت می د. من اما در آستانه ی پنجاه سالگی از آنجا که به وضعيت رگهايم مطمئن نيستم و در شرايطی که خونم لحظه به لحظه غليظ تر می شود با هزاران اميد، امروز آمپول به اصطلاح رقيق کننده خون به خودم تزريق کردم. قرص کاهش دهنده اسيد معده را نيز خشک فرو دادم که در اين گير و دار و استرس اين روزها به خونريزی معده دچار نشوم. تنها به اين اميد که هر چه زودتر پاسخ مثبت تو را به تقاضايم شاهد باشم.
دوستدارانت بزرگانی را جستجو می کنند که با دخالت آنان گره از کار تو گشوده شود، سروش به مشايخ و مراجع نامه نوشته است، کوفی عنان تاکنون ساکت نيز مخاطب هزاران نگران حال تو قرار گرفته است و مستاصلانی هم به خود بزرگ بينان دستگاه ستم و سرکوب به ناچار روی آورده اند. شايد خامنه ای هم که خود را سايه خدا بر روی زمين می داند از طريق استخاره مرگ و زندگی تو را به بازی گرفته است.
اما روی سخن من با توست. با تويی که در اين لحظه خود را کاملن همراهت می دانم. با تو که گذشته مشترک نداشته ام و قطعيتی ندارد که در جمهوری آينده ديدگاه واحدی داشته باشيم. (البته اگر هر دو باقی بمانيم) ولی در اين لحظه و در اين مسير دشوار و پر مصيبت گذار، تو را بيش از هميشه و شايد همه، همراه می بينم. حتمن تصديق می کنی که اين راه را رهروان بسيار بايد و از اين رو تو نيز قاعدتن بايد تا پايان راه همراه باشی.
جمعی از دوستدارانت در کلن آلمان به دعوت جمعيت دفاع از زندانيان سياسی ديشب در زير باران تا طلوع آفتاب دومين شب همبستگی با تو و ديگر زندانيان سياسی را برگزار کردند و امشب نيز کنسرت پاپ ايرانی و غربی برای از جمله درخواست آزادی تو و ناصر زرافشان در گوتنبرگ سوئد برگزار می شود. از حضور ده ها دانشجو و فعال سياسی با شاخه ای گل در برابر بيمارستان به قصد ملاقاتت هم حتما ساعت ها قبل از من با خبر شده ای. می دانم که ساعات پيش رو را با دلهره ی فراوان سپری خواهم کرد. می دانم که قاصدک های تيز پر تا لحظه گشايش روه "دان ميلاد" پيام مرا تا آستانه در دان خواهند آورد.
نگرانی ام از نحوه مواجهه تو با اين نامه هاست.
تصوير ذهنی ام اين است که من و تو چون کوه نوردان قله ای رفيع در ميانه ی راه ستيغی عمودی با گيره هايی نه چندان محکم و ريسمانی نامطمئن به هم بسته ايم و چاره ای جز بالا رفتن از آن ستيغ را نداريم. لحظه ای غفلت و ناهشياری و اندکی کاهلی در به کار گيری تمام قدرت بازو و تن می تواند هر دوی ما را ساقط کند و کرکسان به انتظار نشسته را کامروا.
پس:
.... تو توانايی بخشش داری،
دست های تو توانايی آن را دارد،
که مرا دگانی بخشد،....
می توانی تو به من،
دگانی بخشی،
يا بگيری از من،
آنچه را می بخشی.
يک بعد از ظهر شنبه هشت مرداد هزار و سيصد و هشتاد و چهار
فرود سياوش پور