نقدى بر الگوى ذهنى سعيد حجاريان براى مقابله با بناپارتيسم
جبهه سئوال برانگيز
محمدجواد روح
دوشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۴
 
  
 
سخنان اخير دكتر سعيد حجاريان درباره آرايش جديد نيرو هاى سياسى به شدت سئوال برانگيز مى نمايد. حجاريان در مصاحبه اى كه با روزنامه «شرق» انجام داد، فضاى سياسى را به دو قطب تقسيم مى كند و با ناميدن جريان به قدرت رسيده تحت عنوان «بناپارتيسم» تصوير جريان مقابل را جبهه اى گسترده معرفى مى كند كه از موتلفه اسلامى تا نهضت آزادى را دربرمى گيرد. جبهه اى كه حجاريان تصوير مى كند، مجموعه اى گسترده از فعالان سياسى را شامل مى شود كه مى توان تنها نقطه اشتراك آنها را شكست در انتخابات اخير رياست جمهورى دانست. چه در اين انتخابات كسى پيروز شد كه از حمايت رسمى هيچ حزب شناخته شده و شناسنامه دارى برخوردار نبود. اين مسئله اى است كه شخص احمدى نژاد هم بار ها به آن اشاره كرده و حتى از آن به عنوان يكى از «پيام هاى مهم حماسه سوم تير» ياد كرده است. البته احمدى نژاد و حاميان او اين نكته اصلى را ناگفته مى گذارند كه تشكيلات سياسى و سازماندهى انجام شده براى او، اگر گسترده تر از ساير كانديدا ها نبوده باشد، كم از ديگران هم نبوده. در واقع تفاوت احمدى نژاد با «على لاريجانى» يا «مصطفى معين» شناسنامه دار نبودن تشكيلات حامى وى بود و در نهايت پيروزى او را رقم زد. حجاريان در مصاحبه ا ش از اين تشكيلات پنهان به عنوان نماد جريان «بناپارتيسم» ياد مى كند و وجود چنين تشكيلات و جريانى را محورى مى بيند كه مى تواند اتحادى نوشته يا ننوشته را ميان همه نيرو هاى سياسى شناخته شده و شناسنامه دار پديد آورد. اين الگوى ذهنى البته با منطقى درست و با نگاهى آسيب شناسانه به عرصه سياسى امروز ايران ارائه شده است. اما اين الگوى ذهنى نكته اى را مغفول گذاشته كه البته اين غفلت از سوى چهره اى چون حجاريان سئوال برانگيز مى نمايد. اين نكته مغفول به اهميت و جايگاهى برمى گردد كه حجاريان براى جريان راست سنتى و نماد اصلى آن (حزب موتلفه اسلامى) در الگوى خود قائل شده است. اين الگو چنان اهميتى براى موتلفه قائل مى شود كه گويى موتلفه كنونى از همان و، جايگاه و اعتبارى برخوردار است كه در دهه ۴۰ و ۵۰ و حتى اوايل دهه ۷۰ وجود داشت. اعتبار و جايگاهى كه از پايگاه اجتماعى جريان راست سنتى برمى خاست و آن را به عنوان تشكيلاتى داراى هويت و جايگاه مشخص در جامعه معرفى مى كرد.موقعيت موتلفه اسلامى در آن زمان چنان بود كه هيچ جريان سياسى- اعم از رفيق يا رقيب، مخالف يا موافق - امكان ناديده انگاشتن آن را نداشت. چنين بود كه «بورژوازى تجارى»، «راست سنتى»، «تشكيلات بازار»، «بازاريان مسلمان» و يا هر عنوان ديگرى كه اين جريان با آن خوانده مى شد، جايى مهم و حتى كليدى در تحليل جريان هاى چپ (اعم از ماركسيستى و اسلامى) پيدا مى كرد. نزديك بودن نسبى تحليل هايى كه «راه توده» و «عصر ما» از آرايش نيرو هاى سياسى ارائه مى كردند و جايگاه مشتركى كه هر دو براى «راست سنتى» به عنوان «خطر اصلى» در نظر مى گرفتند، بر همين مبنا بود. از سوى ديگر، پيوند يافتن تشكيلاتى چون انجمن بازار و يا موتلفه اسلامى با طيف سنتى روحانيت (جامعه روحانيت مبارز و جامعه مدرسين حوزه علميه قم)، موقعيت سياسى _ اجتماعى اين جريان را تقويت كرد. همچنان كه پيوند خوردن با قدرت سياسى پس از پيروزى انقلاب اسلامى و در اختيار گرفتن نهاد هايى چون اتاق بازرگانى، كميته امداد و برخى بخش هاى اقتصادى دولت اين جريان را قوى تر ساخته بود. نقشى كه راست سنتى در برهم زدن آرايش سياسى كابينه دوم هاشمى رفسنجانى 
(۱۳۷۶-۱۳۷۲) ايفا كرد، نمادى از همين موقعيت اجتماعى و قدرت اقتصادى _ سياسى بود.از پس  سال ها اين قدرت نمايى در عين حال مى تواند به عنوان نقطه آغاز هزيمت و حتى اضمحلال جريان راست سنتى تلقى شود. جريانى كه طى اين سال ها هر چه بيشتر از پايگاه اجتماعى خود بريده و در ساختار سياسى ذوب شده است. به نظر مى رسد اين روند حداقل ده ساله در دو مرحله طى شده باشد: اول هزيمت و ديگرى اضمحلال. 
۱- هزيمت: سه شكست سنگين انتخاباتى در سال هاى ۷۶ (دوره هفتم رياست جمهورى)، ۷۷ (دوره اول شورا ها) و ۷۸ (دوره ششم مجلس) نشانه اى آشكار از تضعيف موقعيت اجتماعى جريان راست سنتى بود. گرچه اين نشانه ها در سال ۷۴ (دوره پنجم مجلس) هم خود را آشكار ساخته بود و راست سنتى ناچار به واگذاردن حدود نيمى از كرسى هاى پارلمان به ائتلاف راست مدرن و جناح چپ شد، اما شكست هايى بزرگتر لازم بود تا روشن شود كه مجموعه تحولات اجتماعى امكان پيروزى دموكراتيك را از راست سنتى گرفته است. خوددارى جريان راست سنتى از معرفى كانديداى رسمى در دو انتخابات بعدى (دوره هشتم رياست جمهورى و دوره دوم شورا ها) نشانه اى از آن بود كه اين جريان از پيروزى خود بر جريان هاى رقيب در عرصه انتخابات نااميد شده است و مى كوشد با سكوت انتخاباتى حفظ قدرت خود را در عرصه هايى غير از نبرد دموكراتيك بيابد. اين همان روندى بود كه مى توان آن را «مرحله اضمحلال» ناميد.
۲- اضمحلال: مقصود از دوره اضمحلال جريان راست سنتى دورانى است كه اين جريان از تاثير گذارى و توانايى اجتماعى خود نااميد مى شود و تمامى تخم مرغ  هاى خويش را در سبد قدرت غيردموكراتيك مى چيند. اين دوره از سال ۷۸ و پس از شكست سنگين در انتخابات مجلس ششم آغاز شد. فعاليت جريان راست سنتى در عرصه رقابت دموكراتيك از اين سال به بعد در حمايت غيررسمى و ائتلاف نانوشته با جريان راديكال جناح راست خلاصه مى شود. اين جريان راديكال و جوان، اينك «آبادگران» ناميده مى شود و تمامى اركان را در اختيار دارد. جريان مذكور قبل از شكست هاى انتخاباتى راست سنتى يعنى در سال هاى نخستين دهه ۷۰ نقش نيروى عملياتى جناح راست سنتى را بازى مى كرد. اما رويگردانى اجتماعى از جريان راست سنتى و پيوند خوردن بيش از پيش آن با قدرت سياسى حاصلى جز تغيير موقعيت آنها نداشت. آنچه كه از سال ۸۱ و در پى پيروزى آبادگران در انتخابات شوراى شهر تهران به نمايش درآمد، نشانه آشكار تثبيت موقعيت و تقويت منزلت جريان راست اقتدارگرا و تضعيف جايگاه راست  سنتى است. اين روند خود را به ويژه در دو موقعيت  نشان داد: اول، زمانى كه در انتخابات مجلس هفتم سران موتلفه اسلامى به فرمان ستاد تصميم گيرى جريان آبادگران ناچار به كناره گيرى از عرصه انتخابات شدند و ديگرى در انتخابات رياست جمهورى نهم كه آبادگران بى توجه به سازوكار شكل گرفته توسط سران راست سنتى (ناطق نورى، باهنر و عسگر اولادى) در انتخابات راه خود رفتند و در نهايت هم نشان دادند كه پايگاه اجتماعى آبادگران تقريباً چهار برابر موقعيت اجتماعى راست  سنتى است. (مقايسه كنيد  آراى على لاريجانى را با احمدى نژاد در دور اول).قابل پيش بينى است كه روند اضمحلال راست سنتى همچنان ادامه يابد. چنانكه پس از انتخابات هم و با وجود آنكه رئيس جمهور منتخب و مشاوران آبادگرش هيچ چراغ سبزى به جريان راست سنتى جهت حضور در كابينه و حتى ارائه نظر در اين زمينه نشان نداده اند، باز هم سران موتلفه و نيز جامعه روحانيت مبارز به همراهى و حمايت خود از آبادگران ادامه مى دهند و حتى برخلاف انتخابات مجلس هفتم كه نسبت به حذف اعضاى موتلفه از ليست انتخاباتى آبادگران اندك گلايه اى كردند، اين بار خود مى دانند كه براى از دست ندادن حداقل موقعيت خود در قدرت سياسى _ اقتصادى چاره اى جز تسليم به تصميمات نيرو هاى عملياتى سابق خود و رهبران امروز خويش ندارند. در كنار اين روند سياسى، تحولات اجتماعى نيز به اضمحلال جريان راست سنتى راى مى دهند. كاهش جايگاه گروه هاى مرجع سنتى، كاهش سهم بازار و چرخه تجارت سنتى در عرصه اقتصاد، گسترش جمعيت شهر ها نسبت به روستا ها، تحولات گسترده در حوزه ارتباطات و رسانه ها، افزايش ميزان باسوادان و تحصيلكردگان عالى، تغيير موقعيت زنان و دختران در چرخه سنتى خانواده و كلاً روندى كه «مدرن شدن جامعه ايرانى» ناميده مى شود، موقعيت اجتماعى كليت جريان هاى مبتنى بر سنت در جامعه ايران را با چالش روبه رو كرده است.آراى على لاريجانى و مهدى كروبى در انتخابات اخير را مى توان نمادى از وضع رو به احتضار جريان سنتى در ايران دانست. لاريجانى كه از سوى شوراى هماهنگى نيرو هاى انقلاب اسلامى (و با محوريت جامعه روحانيت مبارز و حزب موتلفه) كانديداى انتخابات شده بود، در رده ماقبل آخر قرار گرفت و كروبى هم كه تنها حمايت مجمع روحانيون مبارز را با خود داشت، گرچه آراى مناسبى به دست آورد اما سرنوشتى كه  آراى او در دور دوم انتخابات پيدا كرد، نشان داد كه چپ سنتى هم آراى سازمان يافته و منسجمى نداشته و ۵ ميليون راى كروبى بيش از آنكه آراى يك جريان يا طبقه مشخص اجتماعى باشد، به ويژگى ها و شعار هاى شخص كروبى به ويژه شعار «هر ايرانى ۵۰ هزار تومان» بستگى داشته است. چرا كه در دور دوم انتخابات آراى كروبى برخلاف گزينه اى كه او در نظر داشت، رقم خورد. حال آنكه آراى معين (طيف مدرن جناح چپ) تقريباً سمت و سويى تشكيلاتى و سازمان يافته از خود نشان داد و با وجود همه بحث هاى داخلى، در حمايت از هاشمى رفسنجانى به صندوق ها ريخته شد.بدين ترتيب مى توان گفت جريان راست سنتى كمترين اقبال اجتماعى را در اختيار دارد و جريان چپ سنتى هم فاقد  آراى منسجم و يك هويت سياسى در جامعه است. چنين وضعيتى امكان محاسبه بر پايگاه نيرو هاى سنتى در معادلات آينده ايران را از بين مى برد و هر الگويى كه بخواهد بخشى از مبناى خود را بر پايه اين نيرو ها قرار دهد، احتمالاً از دايره «ذهنيت» خارج نمى شود و لباس «عينيت»  نخواهد پوشيد.
•••
بر مبناى همين تحليل است كه به نظر مى رسد الگوى ذهنى حجاريان براى شكل دهى به جبهه «ضد بناپارتيسم» (از موتلفه تا نهضت آزادى) فاقد مبانى درست سياسى و اجتماعى باشد. قرار دادن جريانى چون موتلفه در اين جبهه كه از نظر اجتماعى رو به اضمحلال است و بدين خاطر، بقاى خود را تنها در حوزه سياست و قدرت (و آن هم از طريق پيروى از راست اقتدارگرا) مى بيند، نه تنها به تقويت اين جبهه در حوزه جامعه مدنى نمى انجامد كه نوعى بدگمانى و بدبينى را در ميان نيرو هايى پديد مى آورد كه با داشتن احساس خطر و نگرانى مشترك از وضعيت سياسى جديد انگيزه فعاليت  جدى  تر در حوزه سياست و جامعه مدنى را پيدا كرده اند. از اين رو بهتر به نظر مى رسد كه استراتژيست ها و نظريه پردازانى چون حجاريان بيش از آنكه به گسترش ابعاد سياسى و حزبى جبهه مدنظر خويش توجه نشان دهند، متوجه عمق و ابعاد اجتماعى آن باشند. ناديده انگاشتن روشنفكران غيرحزبى در الگوى ارائه شده توسط حجاريان و يا مشخص نكردن ماهيت و شعار اصلى و محورى جبهه از جمله مسائلى است كه بحثى جداگانه مى طلبد. در اينجا تنها به اين نكته اكتفا مى شود كه شكل دادن جبهه اى ايجابى چون «جبهه دموكراسى خواهى و حقوق بشر» نسبت به جبهه اى سلبى نظير «جبهه اعتدال» يا «جبهه ضد بناپارتيسم» چشم اندازى روشن تر از آينده نيرو هاى خواستار دموكراسى در ايران ارائه مى كند. جبهه اى كه معيار آن خواست مشترك و حركتى اجتماعى است؛ به جاى جبهه هاى بديلى كه معيار و محور آن شخصيت هاى سياسى و يا مفاهيمى چون «اعتدال» هستند كه بيش از به هم پيوستن و اتحاد، ميدان را براى حذف و كنار گذاشتن نيرو هاى مختلفى فراهم مى سازد كه مستعد خوردن برچسب هاى «افراطى گرايى» و «راديكاليسم» هستند. 
 
منبع: شرق