بحران در مواجهه دموکراسي و ضد دموکراسي
گفت و گو با عليرضا رجايي
عليرضا رجايي، نظريه پرداز سياسي و از فعالان جريان ملي – مذهبي ايران در گفتگويي تحليلي، به سوالات ما در رابطه با عملکرد 8 ساله خاتمي پاسخ داده است. رجايي معتقد است در ايران بحث مواجهه دموکراسي با ضد دموکراسي ضمن لحاظ همه شئون پيچيده تاريخي آن، در صحنه عمل سياسي، چيزي نزديک به يک جنگ داخلي و يک جنگ تمام عيار است. به همين جهت، به عقيده او، اين سخن که خاتمي مي توانست مساله دموکراسي را در ايران طي هشت سال حل کند يا به اندازه چند دهه فراتر برد، تصور نادرستي از وضع تاريخي ما است. اين روزنامه نگار مي گويد: "در نقد خاتمي بايد گفت که او از همه تاکتيک ها استفاده نکرد، و تنوع تاکتيکي قابل توجهي نداشت...اما در حوزه استراتژي به نظر من دستاوردهايش بيش از اين نمي توانست باشد."
به نظر شما اصلاحاتي که خاتمي از آن سخن مي گفت با آنچه مردم مطالبه مي کردند متفاوت بود و آن را صرفاً بايد اشتراک لفظي دانست؟
تا آنجا که من يادم هست در اوايل لفظ اصلاحات به کار نمي رفت. مردم هم تصور روشني از اصلاحات نداشتند. مردم درعين نااميدي به خاتمي رأي دادند و بعيد است که آينده مشخص يا تحول معيني را که اصلاحات ما به ازاي آن بود، در نظر داشتند. مفهومي که در آن ايام زياد مطرح شد، توسعه سياسي و جامعه مدني بود که گرچه خاتمي آن را وضع نکرد، اما عمومي کرد. فکر مي کنم مفهوم اصلاحات را خود خاتمي بعدها به کار برد، در حالي که روشنفکران از مفاهيمي مثل دموکراتيزاسيون استفاده مي کردند و خواستار دموکراتيزاسيون در نظام سياسي تا آخرين سلولها بودند. جريان راستگراي ايران همين گروه را افراطي ناميد و تلاش کرد که بين آنها و بقيه اصلاح طلبان فاصله اندازد که موفق هم شد.
اگر بپذيريم که مردم تصور روشني از نتايج رأي خود نداشتند، پس مي توان پذيرفت که همان تحليل اوليه از انتخاب مردم مبني بر اينکه "نه بزرگ" به جناح مقابل بود را درست مي دانيد؟
بله، مردم مثل مرحله دوم انتخابات اخير، در مقابل ناطق نوري تلاش کردند که به رقيب او رأي دهند. جامعه شهري در آن مقطع به درستي، ناطق نوري را سمبل نظام سياسي دانسته بود و همانطور که مهندس سحابي هم گفت، انتخابات "نه" به آن گرايش بود. با توجه به روانشناسي مردم ايران فکر مي کنم اين تحليل، بهتر ماجراي بوجود آمده را توضيح مي دهد. البته نظريه پردازها بعداً با مباحث جامعه شناسي سياسي، تحليل هاي ديگري هم درباره ريشه ها و علل اين حادثه ارائه کرده اند که آن هم بخش ديگري از ماجراست.
اگر انتظار مردم از خاتمي زياد نبود و خاتمي را هم به عنوان روحاني نزديک به حکومت که در نهادهاي مختلف حضور داشته است در نظر بگيريم، چرا انتظار رفتار اپوزيسيوني از خاتمي به وجود آمد؟
توجه کنيد که کليت نيروهاي روشنفکري ايران، نگاه نقادانه اي به تئوري مرکزي جمهوري اسلامي ايران، يعني ولايت فقيه دارند. بنابراين وقتي وارد حوزه عمل سياسي مي شوند به سوي اپوزيسيون حرکت مي کنند. خاتمي هم به عنوان يک روشنفکر، همين وضع را داشت. رفتار خاتمي، بيشتر همسوي با آن هسته مرکزي نبود، ولي به نظر من نوعي مراقبت نفس مي کرد تا رفتار اپوزيسيوني به خود نگيرد. در همين جاست که اختلاف ها به وجود مي آمد. روشنفکران خواسته اي بيش از اين داشتند و مطالبات مردم نيز تأمين نمي شد. خواسته دموکراتيزاسيون تا آخرين سلول هاي نظام سياسي، چيزي بود که خاتمي آنرا قابل حصول نمي ديد. او به جهت انديشه، فکر اپوزيسيوني داشت، ليکن در عمل کوشيد تا رئيس جمهور باشد. از طرفي همان فکر اپوزيسيوني او، نظام سياسي را به شدت متلاطم کرد که البته اين مقدار روشنفکران را راضي نمي کرد.
چرا نوميدی
درباره مردم چه فکر مي کنيد؟ مگر نه اينکه آنها انتظار زيادي از خاتمي نداشتند و اصولاً تصور روشني از برنامه او وجود نداشت؟ پس چرا نااميدي گسترده اي به وجود آمد؟
افکار عمومي در هيچ جامعه اي، واجد يک ذهن فعال نيست. به همين دليل هم در دنيا، تلاش نيروهاي سياسي در رقابت براي به دست گرفتن افکار عمومي تعريف مي شود. تا سال 1376، جريان اقتدار طلب و راست، تصور مي کرد که همان روش هاي سنتي براي مهار افکار عمومي کفايت مي کند. به همين دليل چون برنامه هايشان را با همان رويه ها [مثل صدور فتوا و امثالهم] تنظيم کردند، حتي منجر به ريزش آراي آنها شد. بعد از خرداد 1376 و خصوصاً بعد از انتخابات مجلس ششم که براي انسجام جريان تماميت خواه، نقطه اي اساسي بود، تلاش شد که مديريت افکار عمومي به گونه اي ديگر باشد. از برنامه کنفرانس برلين تا رئيس جمهور کردن احمدي نژاد چنين مسيري طي شد. جريان دموکراسي خواه در رقابت با جريان مقابل براي حفظ افکار عمومي خلع سلاح شده بود. صدا و سيما که در انحصار آنان بود. روزنامه ها هم که به طرز بي سابقه اي بعد از انقلاب، مرجعيت اجتماعي يافته بودند، توقيف شدند. دانشجويان هم که منجر به ارتباط ارگانيت روشنفکران با بدنه اجتماعي بودند، به شدت سرکوب شدند و اين سرکوب آنها را از اصلاح طلبان دور کرد.
به نظر من، حوادث اين سالها، بيش از آنکه به دليل ضعف برنامه نيروهاي دموکراسي خواه باشد، به دليل از دست رفتن ابزار لازم در جبهه افکار عمومي بود. اگر منصفانه ببينيم، پس از مجلس ششم، موج رسانه ها کاملا در اختيار راست بود و اگر هم نشريه اي منتشر مي شد اجازه اطلاع رساني واقعي نمي يافت و به بهانه اي توقيف مي شد.
ستاد ضد اصلاحات، با تحليل درست، مهمترين ابزار جريان دموکراسي خواه، يعني افکار عمومي را از آنها گرفت و در کنار تبليغات منفي گسترده، از برنامه هاي عملياتي مثل بازداشت نماينده ها يا فعالان سياسي نيز غافل نبود. مجموع وضع جريان دموکراسي خواه در ايران مثل بوکسوري بود که در کنار رينگ افتاده و در حالي که رقيبش با هر وسيله اي بر سر و روي او مي کوبد، به او امکان استفاده از دستکش هايش را هم نمي دهند. اين جريان هيچ ابزار معني داري در حوزه قدرت نداشت. در اينجاست که نقش خاتمي مطرح مي شود. خاتمي نتوانست يا نخواست که اهرم قدرت جديدي از نيروي رأي دهندگانش بسازد. سخنان و وعده هاي جريان اصلاح طلب فاقد ضمانت اجرايي بود و رقيب در حالي که تبليغ مي کرد اينها فقط حرف مي ند و مي کوشند تا با اين حرف ها افکار عمومي را در جهت مورد نظر خود شکل دهد، از امکان تحقق برنامه هاي اصلاح طلبان نيز با ابزار ديگر ممانعت مي کرد. قوانيت مورد نظر اصلاح طلبان در شوراي نگهبان وتو مي شد و فعاليت هاي سياسي و مدني آنها نيز توسط قوه قضاييه سد مي گرديد و مهار مي شد.
در اين جا، با توجه به اينکه همه نيروهاي تحول خواه حاضر بودند، چرا مسووليت خاتمي بيش از ديگران ارزيابي شده است؟
چون هيچ کس مثل خاتمي، بيست و دو ميليون رأي نداشت و تصور مي شد که اين رأي اگر وارد معادلات سياسي شود، نقص هاي اصلاح طلبان را رفع خواهد کرد. البته جريان هاي ديگر مثل جنبش دانشجويي خواستند که اين کار را انجام دهند، ليکن ظالمانه سرکوب شدند. چرا که توان چنين بسيجي را نداشتند. تصور مي شد که خاتمي با توجه به موقعيت داخلي و بين المللي اش و همچنين آراي مردم، ابزار واقعي و قوي تري دارد.
مختصات جبري خاتمي را اگر روي کاغذ مي نوشتيم، حاکي از آن بود که ابزار خوبي براي اين کار دارد. از آنجا که اين مخصات جبري، هيچگاه از روي کاغذ به فعليت نرسيد، معلوم نشد که نتيجه آن چه مي توانست باشد. آيا اگر چنين مي شد آرمان هاي دموکراتيک بهتر پيش مي رفت يا منجر به يک فروپاشي اجتماعي يا جنگ داخلي مي شد؟ چون چنين تجربه اي به وجود نيامد، درباره نتايج متحمل آن نمي توان چيزي گفت.
چرا دور دوم
با توجه به موانعي که خاتمي در دوره اول رياست جمهوري اش ديد و با آنها مواجه شد، با چه منطقي دوباره در دور دوم شرکت کرد؟ به نظر شما اين تصميم درست بود؟
جدا از اينکه درباره درستي يا نادرستي آن صبحت کنيم، من خودم شاهد بودم که در آن زمان اين پرسش را دفتر رياست جمهوري از همه گروه هاي سياسي موجود در داخل ايران، از چپ ها و ملي ها و ملي مذهبي ها تا دوم خردادي ها و روشنفکران مستقل پرسيد و من شهادت مي دهم که اکثريت بالاي نود درصد با تأکيد زياد مي گفتند که خاتمي بايد بيايد. برخي آمدن او را مشروط مي خواستند و عده محدودي هم مخالف بودند. از طرفي حتي با توجه به اطلاعات امروز، به نظر مي رسد که نيامدن خاتمي وضع را بهتر نمي کرد. فرض کنيد نمي آمد و همين بساط امروز پيش مي آمد؛ در آن صورت همه انتقادها متوجه خاتمي مي شد که با تنزه طلبي و محافظه کاري خود را کنار کشيد و فرصت سوزي کرده است. در بين مردم نيز به عهد شکني متهم مي شد. از طرفي بسياري از ما توهمي داشتيم، نسبت به ظرفيت هاي نظام سياسي که اين توهم باقي مي ماند. به نظر من آمدن خاتمي در مرحله دوم گرياپذير بود و حتي منجر به تکامل تاريخي جنبش دموکراسي خواهي نيز شد.
به عنوان آخرين سوال، به نظر شما آيا خاتمي مي توانست دستاوردي بيش از اين داشته باشد؟
اول بايد توضيح دهم که به نظر من، در ايران بحث مواجهه دموکراسي با ضد دموکراسي ضمن لحاظ همه شئون پيچيده تاريخي آن، در صحنه عمل سياسي، چيزي نزديک به يک جنگ داخلي و يک جنگ تمام عيار است. به همين جهت اگر اين تصور درست باشد – که ممکن است خيلي ها آن را نپذيرند- اين سخن که خاتمي مي توانست مساله دموکراسي را در ايران طي هشت سال حل کند يا به اندازه چند دهه فراتر بود، تصور نادرستي از وضع تاريخي ما است.
در نقد خاتمي بايد گفت که او از همه تاکتيک ها استفاده نکرد، و تنوع تاکتيکي قابل توجهي نداشت. از آنجا که چنين رفتاري نيازمند تجارب بالاي سياسي است، شايد از او و خيلي از نيروهاي سياسي ديگر نيز نتوان چنين انتظاري داشت.
اما در حوزه استراتژي به نظر من دستاوردهايش بيش از اين نمي توانست باشد. مهمترين پرسشي که خاتمي با آن مواجه است درباره دستاوردها نيست، بلکه از دست رفته هاست. پرسش اينجاست که آيا او مي توانست عاقبت دولت خود را به نحوي تدارک ببيند که حاصل آن انتخاب احمدي نژاد نباشد؟ اگر پاسخ اين پرسش مثبت باشد، نقدي اساسي به خاتمي وارد است. اين به آن معناست که فرصت هشت ساله خاتمي به دولت بعدي منتقل نشد و ضربه استراتژيک مهمي به حرکت دموکراسي وارد گرديد. اين نتيجه – که البته استراتژي هاي غلط خيلي از جريان هاي ديگر نيز به آن کمک کرد، فارغ از آنکه، نتيجه بي تدبيري دولت يا عدم بي تدبيري آن و به دليل دلايل ديگر بدست آمده است – بايد ضربه اي استراتژيک بر جنبش دموکراسي خواهي در ايران تلقي گردد.
منبع: روز