جنبش اجتماعي درا يران


سعید مدنی؛ گفت و گو با دکتر پرویز پیران



دكتر پرويز پيران كه هم‌اكنون كتاب وي درباره "جنبش اجتماعي" آخرين مراحل بازبيني و چاپ را مي‌گذراند و به‌زودي در دسترس علاقه‌مندان قرار خواهد گرفت، مدت‌هاست دغدغه تحليل جنبش و تحولات اجتماعي جامعه ايران را دارد. در اين گفت‌وگو تلاش شده تا ابعاد جنبش‌هاي اجتماعي روشن و مورد بحث قرار گيرد. از دكترپيران كه دعوت براي اين گفت‌وگو را پذيرفتند، سپاسگزاريم.

¢بسياري با تأكيد بر حجم نارضايتي عمومي كه در كوچه و خيابان اظهار مي‌شود، معتقدند در حال حاضر جنبش اجتماعي قوي اما سرخورده‌اي در ايران وجود دارد كه در صورت ايجاد زمينه‌هاي لازم مي‌تواند تغييرات مهمي را در جهت دمكراتيزه‌كردن جامعه ايران به‌وجود آورد، گروهي نيز اين ارزيابي را خوش‌بينانه تلقي مي‌كنند و بر اين باورند كه در حال حاضر چشم‌انداز روشني از تغيير به كمك يك جنبش اجتماعي فعال وجود ندارد، درواقع اساساً بر سر مفهوم "جنبش اجتماعي" نيز توافق مشخصي وجود ندارد، شما وضعيت را چگونه ارزيابي مي‌كنيد؟

pخارج از همه بحث‌ها و شرايط حاكم بر جامعه، ما به‌عنوان كساني‌كه دغدغه شناخت مسائل جامعه را داريم، با مسئوليت‌هاي زمين مانده‌اي روبه‌رو هستيم و متأسفانه اين مسئوليت‌هاي بر زمين مانده تا حدودي با بي‌توجهي هم همراه است. وقتي يك انسجام فكري در جامعه وجود ندارد و مطالعات و تحقيقات كساني‌كه دغدغه كار علمي را دارند به هم پيوند نمي‌خورد و مثل صنعت رابطه قبل و بعد وجود ندارد و انباشتي صورت نمي‌گيرد، در كنار شرايطي نقد آگاهانه و علمي هم نه نهادينه است و نه رواج دارد. خطري كه وجود دارد اين است كه دوغ و دوشاب با هم قاطي مي‌شود. امتزاج اين سره و ناسره طيفي را دربرمي‌گيرد. كساني‌كه با سرقت كار ديگران آثاري را آماده مي‌كنند، ميدان‌دار مي‌شوند و تازه در بين كساني‌كه شرافتمندانه كار مي‌كنند، عناصر اخلاقي منفي به چشم مي‌خورد. براي نمونه ديده مي‌شود كساني مثل ما كه كار تحقيقاتي مي‌كنيم، وقتي به موضوعي مي‌پردازيم، يكي از ويژگي‌هاي روشنفكر جهان سومي اين است كه كار ديگراني كه در آن زمينه انجام شده ـ اگر نخواهيم از آن برداشت نادرست بكنيم ـ ناديده مي‌گيريم و به سكوت برگزار مي‌كنيم. يكي از نتايج منفي اين جريان اين است كه روي مباحث و موضوعات گفت‌وگو، چالش و ديالوگي شكل نمي‌گيرد و هركس در انزواي خودش يك پروژه تحقيقاتي را به پيش مي‌برد و تصور مي‌كند كه اگر به كار ديگران رجوع كند يا كار ديگران را به حساب بياورد، اين شيوه سطح كارش را پايين مي‌آورد، حال اين‌كه شما مي‌دانيد اگر براي مجامع و نشريات معتبر دنيا يك كار تحقيقاتي بي‌نظير انجام دهيد، اما نگاهي به پيشينه پژوهش نكنيد، تحت هيچ شرايطي چاپ نمي‌شود. ارده‌ترين مسئله اين است كه ما در هر كار تحقيقاتي، داشته‌هاي خودمان در زمينه آن بحث را مطرح كنيم و بعد بررسي كنيم كه چگونه ديگران به موضوع نگريسته‌اند و چگونه بايد با كار ديگران برخورد كرد. آيا موضوع را به پيش ببريم؟ آيا تعديل‌اش كنيم؟ آيا نقد و اصلاحش كنيم؟ زيبايي كار تحقيقاتي اين است. وقتي اين كار شكل نمي‌گيرد، طيفي از شارلاتانيزم تا سكوت و بي‌توجهي به كار ديگران و جزيره‌هاي پراكنده‌اي كه افراد در زمينه كار تحقيقاتي شكل مي‌دهند شكل مي‌گيرد. در چنين حال و هوا و محيطي بديهي است كه توده مردم يا علاقه‌مندان به مباحث تحقيقاتي دچار سردرگمي مي‌شوند. جالب توجه اين است كه اين سردرگمي از سطح مفهومي و تعريف شروع مي‌شود و هركس سعي مي‌كند تعريف خودش را بگويد و تعريف ديگران را كنار بگذارد.

نكته بعدي ـ كه البته دوسويه است ـ اين است كه اين زمينه باعث مي‌شود دستگاه‌هاي اجرايي و دستگاه‌هاي برنامه‌ريز و سياست‌ساز نتوانند از دستاوردهاي تحقيقات علمي استفاده لازم را ببرند. متأسفانه خود آنها هم به اين جزيره‌سازي‌ها مبادرت مي‌كنند. ضمن اين‌كه علي‌الاصول دستگاه‌هاي اجرايي سياست‌ساز با مسائل علمي و استفاده كار علمي در تصميم‌سازي‌ها و اقداماتي كه مي‌كنند، بيگانه هم هستند. سنت تحقيقاتي و سنت نقد نهادينه نيست و اين به اتلاف منابع و تصميمات نادرست مي‌انجامد. اگر گفت‌وگو باب شود، در مراحل بعدي به نهادسازي منجر مي‌شود و اين نهادسازي، سازمان‌هاي خاص خودش را به دنيا مي‌آورد و ما وارد يك جريان پالايش يافته سالم و علمي مي‌شويم. آن موقع است كه وقتي پژوهش پالايش يافته علمي و سالم به جامعه عرضه شد، جامعه وارد كنش و واكنش مي‌شود و هر چيزي به‌تدريج جاي خودش را پيدا مي‌كند و يك جريان عمومي، پايدار، بر هم انباشته همراه با نقد، اصلاح، تعديل و پيش‌بردن و تصحيح‌كردن و ارتقادادن شكل مي‌گيرد. اين آن مسئوليت مهمي است كه همه ما داريم و همان‌طوركه گفتم به‌دليل روان‌شناسي اجتماعي جامعه ايران و خطركردن‌هايي كه هست، اين مسئوليت بر زمين مانده است. بديهي است كه در بحث جنبش‌هاي اجتماعي اين مشكل تشديد هم مي‌شود، زيرا بحث درباره جنبش اجتماعي بار سياسي دارد و يا پيدا كرده و متأسفانه در جامعه سياست‌زده‌اي كه از يك‌سو سياست به اشكال مختلف ناسالمش در جريان است و از يك‌سو مردم از بحث سياست هم زده شده‌اند، دريافت واقعيت دشوار مي‌شود. اينجاست كه به قول مولوي "هركسي از ظن خود شد يار من" و هركس براساس ميزان اطلاع و دانشي كه دارد، خودش را مجتهد مي‌داند و به خودش حق مي‌دهد كه وارد بحث جنبش‌هاي اجتماعي بشود. با اين توصيف شايد آن نكته‌اي كه شما گفتيد كه هركس يك نگاهي به جنبش اجتماعي دارد برخي به زودباوري و خوش‌خيالي مي‌افتند و بعضي به برداشت‌هاي ديگر، اينجا دليلش روشن مي‌شود. اما اين‌كه مردم فكر مي‌كنند اعتراض في‌نفسه جنبش اجتماعي است، شايد از اين واقعيت سرچشمه مي‌گيرد كه بحث اعتراض در تعريف جنبش اجتماعي جايگاه ويژه‌اي دارد. تعريفي كه از جنبش اجتماعي مي‌شود اين است كه ـ درواقع اين تعريف مرز جنبش اجتماعي با ديگر حركت‌هاي دسته‌جمعي است ـ جنبش اجتماعي جريان آگاهانه‌اي است كه براي ايجاد تغييري مطلوب يا جلوگيري از تغييري نامطلوب يا جلوگيري از شرايطي نامطلوب به راه مي‌افتد. بديهي است كه در همه اشكال جنبش اجتماعي بنا به اين تعريف، ميزاني از نفي شرايط موجود و ميزاني از اعتراض نهفته است.

¢چرا به اين حركت، جنبش سياسي نمي‌گوييم و آن را جنبش اجتماعي مي‌ناميم؟

pمفاهيمي مثل جنبش اجتماعي، جنبش سياسي، جنبش فكري، جنبش فرهنگي يا جنبش مذهبي همپوشاني دارند. اما يكي از دلايل اين تقسيم‌بندي‌ها تسهيل مطالعه و بررسي است. چون آن ميزان همپوشاني گاهي در زمينه‌هايي آن‌قدر زياد مي‌شود كه اين جداسازي‌ها جنبه قراردادي پيدا مي‌كند و عناصر كليدي كه از ماهيت نوع جنبش سرچشمه گرفته مبناي تعريف قرار مي‌گيرد. اينجاست كه جنبش سياسي به تغييرات و تحولات ساختار سياسي و قدرت ناظر مي‌شود. جنبش اجتماعي هم ناظر مي‌شود به حركات سازمان‌يافته و آگاهانه مردم در جهت زمينه‌هايي كه مستقيماً سياسي نيستند، ولي اجتماعي‌اند. براي نمونه از مهم‌ترين جنبش‌هاي اجتماعي، مبارزات اجتماعات اسكان غيررسمي براي دسترسي به خدمات عمومي و شهري و حفظ سرپناه است. طبعاً شما متوجه مي‌شويد كه گرچه در اين نوع جنبش، بحث قدرت و بحث سياست به معاني مختلف‌اش دخالت دارند، ولي جنبش هدفي براي تغيير نظام سياسي يا تعديل نظام سياسي يا تصحيح نظام سياسي يا ايجاد دگرگوني در نظام سياسي و حفظ موجوديتش را در بدايت امر دنبال نمي‌كند. گرچه اين امكان دارد كه در جريان ده دگي جنبش اجتماعي از بحث و مسئله اجتماعي فراتر رود و نظام سياسي را هدف گيرد.

¢در برخي از تحليل‌ها بر ناكامي و شكست جنبش اصلاحي تأكيد مي‌شود و يكي از دلايل عمده ناكامي آن را پيوند نخوردن با يك جنبش اجتماعي مي‌دانند. به نظر شما اينجا مفهوم جنبش اجتماعي با جنبش سياسي ادغام نشده، يك نوع اختلاف اين وسط صورت نگرفته است؟ آيا بايد منتظر باشيم تا جنبش اصلاح‌طلبي با جنبش يا جنبش‌هاي اجتماعي پيوند بخورد؟

pبه نظر من اشتباهي كه اينجا پيش آمده در تعريف جنبش اصلاحي است. جنبش اصلاحي مدت‌ها قبل از دوم خرداد شكل گرفت و من بارها در نوشته‌هاي خودم اشاره كرده‌ام كه علايم تشخيص‌شناسانه آن در انتخابات پنجم مجلس شوراي‌اسلامي به‌خوبي ملاحظه مي‌شد. من در نوشته‌اي بيان كرده‌ام كه درحقيقت آخرين گلوله جنگ، جنبش اصلاحي را در جامعه ايران مطرح مي‌كند. دليلش هم اين است كه وقتي جنگ در جامعه‌اي در جريان است، مردم آگاهانه و به‌دليل اهميتي كه حفظ ميهن براي آنها دارد، از طرح خواسته‌هاي خودشان خودداري مي‌كنند و عليرغم همه مشكلاتي كه دارند، مطالبات‌شان را پس از جنگ طرح مي‌كنند. اما اين به‌معناي آن نيست كه جامعه تحولات خودش را متوقف مي‌كند يا به تأخير مي‌اندازد. همزمان تحولات جامعه به پيش مي‌رود. اتفاقاً جنبش‌هايي كه در جريان تحولات شكل مي‌گيرند اما تقاضاهايشان عرضه و مطرح نمي‌شود، قدرت‌شان تشديد مي‌شود. يعني از نظر علمي با يك ضريب فزاينده رشد جنبش‌هاي اجتماعي روبه‌رو هسيتم زيرا تقاضا مطرح نمي‌شود. اين تقاضاها مثل بخاري است كه در يك ديگ انباشت مي‌شود و با طرح آن بخشي از پتانسيل موجود آزاد مي‌شود. بخشي نيز به كانال‌هاي متفاوتي راه پيدا مي‌كنند. وقتي مطالبات مطرح نمي‌شوند، جنبش و ايده تغيير اجتماعي به صورت پنهان تشديد مي‌شود. چيزي كه اينجا توجه نمي‌شود اين است كه در جريان جنگ و با ارزيابي پيامدهاي انقلاب اسلامي در ايران و تحولات اجتماعي بنياديني كه پيش آمد، يك فرايند تغيير فاز به‌تدريج شكل گرفت يعني ما از جنبش تمام خلقي يا پوپوليستي وارد جنبش‌هاي اجتماعي شديم. گرچه متأسفانه به‌دليل اين‌كه اين پديده مورد تحليل قرار نگرفت و واكنش‌هاي درستي هم در برابر آن ابراز نشد، نتوانست مسير و جايگاه خودش را پيدا كند و صدمه سنگيني به جامعه ايران زد. من فقط بحث سياسي را نمي‌گويم، بحث كل جنبش اجتماعي و جنش اصلاحي را در نظر دارم. آنچه علايم تشخيص‌شناسانه نشان مي‌دهد اين است كه اين جنبش اصلاحي مجموعه‌اي از جنبش‌هاي اجتماعي ـ سياسي را يكجا با هم آميخته و اين چيزي است كه به آن توجه نشده است. در هر حال ما نمي‌توانيم براساس شرايطي كه مي‌بينيم حكم به شكست يا پيروزي يك جنبش بدهيم. شكست و پيروزي يك جنبش يك امر نسبي است و به متغيرهاي متعدد و تحليل آن متغيرها وابسته است. اما چيزي كه هست شما مي‌بينيد كه جنبش آزادي‌خواهي، جنبش دموكراسي‌خواهي، مردم‌سالاري، جنبش عدالت‌خواهي، جنبش رهايي‌بخش ملي، پايان‌بخشيدن به نفوذ خارجي، همه شعارهايي هستند كه در زمان‌هاي بسيار دورتر مطرح شده‌اند. اما جالب اين است كه اين نوع خواسته‌ها بيشتر به شكل جنبش سياسي ظاهر و در بستر جامعه جوان ايران و به‌موازات جنبش جوانان، جنبش‌هاي سبك دگي، جنبش ان، جنبش‌هاي زيست‌محيطي، جنبش‌هاي شهري درجهت دستيابي به مصرف جمعي، دستيابي به سرپناه، دستيابي به شغل، جنبش‌هاي بين‌المللي و مهاجرت جنبش‌هاي شهروندي، مطرح مي‌شوند. پس ما در جنبش‌ اصلاحي تركيب جنبش‌هاي اجتماعي، فرهنگي، سبك دگي و جنبش سياسي را با هم داريم. اتفاقاً جالب است كه اين جنبش آگاهانه خودش را درون نظام سياسي تعريف مي‌كند و ساختارشكنانه نيست و خشونت پرهيز است و اينها نكات ارده‌اي است كه ما بهاي لازم را به آنها نداده‌ايم و ارزش آن را درك نكرده‌ايم گرچه دائماً از وجود آنها سخن مي‌گوييم. تركيب اينها با هم جنبش اصلاحي را پيش مي‌برد. اما اگر بخواهيم بحث شكست را مطرح كنيم، بايد بر برخوردهاي نادرستي كه با اين جنبش شد و متأسفانه جامعه قطبي شد، تأكيد كنيم. دوقطبي‌شدن جامعه از هر دو سو غلط بود اما مهم‌تر از همه اين نبود كه همزمان براي پيوند جنبش اجتماعي و جنبش سياسي برنامه‌ريزي‌ نشد، آنچه مهم است اين است كه جنبش‌هاي اجتماعي، همين‌طور جنبش‌هاي سياسي، جنبش‌هاي فكري، جنبش‌هاي مذهبي به‌تدريج بايد نهادينه و سازمان‌يافته بشوند. اما اين اتفاق نيفتاد. هيچ‌وقت جنبش اجتماعي با شدت اوليه و در يك جريان سيال بدون بنيان‌هاي سازماني، نهادي براي مدت طولاني ادامه پيدا نكرده است. نكته مهم اين است كه سازمان‌هايي كه بايد در جريان جنبش اجتماعي خلق شوند با سازمان‌هاي رسمي بوروكراتيك ماهيتاً متفاوت هستند و مدار رهبري، سلسله مراتب و تقسيم كار متفاوتي دارند. در كنار اين تأخير در سازمان‌سازي، در كنار برخوردهاي نادرست و قطبي‌شدن، در كنار درك‌نشدن اهميت اين جريان براي آينده ايران، بايد به روان‌شناسي جمعي ايران و تأثير اين روان‌شناسي روي كساني‌كه قدرت را به دست گرفتند و وارد قالب حاكم و محكومي تاريخي ايراني شدند و از موضع بالا به جامعه نگاه كردند و ارتباط خودشان را با جامعه بريدند، آن هم در جنبش اصلاحي و سردمداران آن اشاره كرد. وقتي به مجموعه اينها نگاه مي‌كنيم، آن‌وقت سهم متغيرهاي مختلف را در بحث شكست درك مي‌كنيم؛ البته باز هم تأكيد مي‌كنم اگر بپذيريم كه اين جنبش شكست خورده و يا به نتيجه نرسيده است. يكي از دردناك‌ترين دستاوردهاي تحقيق درباره جنبش‌هاي اجتماعي آن است كه برخي معتقدند استفاده از كلمه جنبش‌هاي اجتماعي براي بسياري از تحولات جوامعي كه در آنها حق شهروندي وجود ندارد و افراد صاحب حقوق متولد نمي‌شوند، درست نيست، بدين سبب، اصطلاح جنبش‌هاي اجتماعي را در مورد اين جوامع به كار نمي‌برند. اما اگر ما اين تعريف خاص براي جنبش را كه آن را محدود به شرايط ساختاري ويژه‌اي مي‌كنند كنار بگذاريم، به بحث دردناكي در جامعه ايران مي‌رسيم كه به قرن‌ها پيش بازمي‌گردد. آن اين كه مردم فداكارانه وارد ميدان مي‌شوند، جانفشاني مي‌كنند، اما متأسفانه در بگاه پيروزي، الگوهاي سنتي بازتوليد مي‌شود و اين چرخه معيوب يكي از بارزترين ويژگي‌هاي تاريخ ايران از گذشته‌هاي بسيار دور است. بررسي دلايل وجودي اين چرخه در جنبش‌هاي اجتماعي ايران و اين‌‌كه چرا اين اتفاق مي‌افتد، بحثي مستقل و جدي است. ولي نكته اساسي كه بايد به آن اشاره كرد اين است كه معمولاً وقتي به مطالعه جنبش‌هاي اجتماعي در گستره تاريخ ايران نگاه مي‌كنيم، مي‌بينيم جنبش‌هاي اجتماعي معمولاً با نفي پديده‌ها يا نفي شرايط خاصي شكل مي‌گيرند و اين نفي و رد به قدري در اين جامعه با احساسات همراه است كه مرزبندي‌هاي متعددي كه گروه‌هاي اجتماعي را از هم تفكيك مي‌كند، ناديده مي‌گيرد و جامعه را به وحدتي بسيار پررنگ و احساساتي مي‌كشاند. وحدتي هم كه از اين احساسات و نفي و رد غليظ و تندروانه شكل گرفته، هرگز پس از گذر از آن مرحله مقطعي خودش پايدار نمي‌ماند و تجزيه و فروپاشي آن شروع مي‌شود.

پس بايد علاوه بر اين شرايط، نقش عوامل و دلايل خارجي را هم در نظر بگيريم. قدرت‌هاي جهاني هرگز الگوهاي جنبش‌هاي اجتماعي بومي را برنمي‌تابند. مخصوصاً در جايي مثل ايران كه از نظر ژئوپولتيكي اهميت ويژه‌اي دارد.

¢پيش از اين كه وارد اين بحث بشويم، باز هم مي‌خواهيم درباره ماهيت جنبش‌هاي اجتماعي بحث بيشتري ‌كنيم. از ديد راديكال اين‌طور مطرح مي‌شود كه تغيير بنيادين براي اصلاح‌ وضعيت موجود مستلزم يك جنبش سياسي است. برخي بر اين باورند كه تأكيد بر جنبش اجتماعي درمقابل جنبش سياسي، نوعي تعديل مواضع يا برخورد محافظه‌كارانه درمقابل برخورد راديكال است. در مقابل، برخي با اشاره به همين پيشينه تاريخي ايران كه شما به آن اشاره كرديد، بر فرازوفرود جنبش‌هاي سياسي تأكيد مي‌كنند و ايجاد و تقويت جنبش‌هاي اجتماعي را به معني حركت جامعه به‌سوي تغييرات بنيادي‌تر از تغييرات سياسي تلقي مي‌كنند، نظر شما چيست؟

pبه نظرم همه اين واژه‌ها جايگاه و تعريف درست خودش را در ايران ندارد. اصطلاحات راديكال و محافظه‌كار، متأسفانه شبيه‌سازي‌هايي است كه بومي نشده است. ما از دو نگاه تاريخي رنج مي‌بريم كه يكي از اين نگاه‌ها غلظت بيشتري دارد و آن بخشي است كه از طريق چپ ارتدوكس در منابع و متون آمده و بر نگاه اراده‌گرايانه به تحولات سياسي و اجتماعي مبتني است. متأسفانه اين نگاه اراده‌گرايانه در بطن جريان‌هاي تاريخي ايران ـ باز هم به‌دليل روان‌شناسي اجتماعي ايران ـ وجود دارد. اين همان رستم‌خواهي است، بدين معنا كه قهرمان توانمندي بايد بيايد و همه اين مشكلات را در چشم به‌هم زدني درست كند. اين نوعي برداشت مكانيكي از آزادي عمل است و گويي ما هر كاري را در جامعه بخواهيم مي‌توانيم انجام بدهيم. در كنار اين نگاه اراده‌گرايانه، رويكرد ديگري هست كه البته به غلظت نگاه اراده‌گرايانه در جنبش‌هاي اجتماعي نيست و آن در زماني تقويت مي‌شود كه جامعه شرايط عادي و راكد سياسي و اجتماعي دارد. زماني‌كه جامعه متلاطم است و حركت مي‌كند، نگاه اراده‌گرايانه تقويت مي‌شود و غلبه پيدا مي‌كند. اما در شرايطي كه جامعه در حالت نيمه‌متعادلي حركت مي‌كند، نگاه قدرگرايانه و جبرگرايانه حاكم مي‌شود كه گويي يك‌سري جبرهاي تاريخي فراتر از كنش‌گران موجود هستند كه سرنوشت وقايع اجتماعي و تاريخي را تعيين مي‌كنند. درحالي‌كه ديالكتيك اراده آزاد كنش‌گران و شناخت جبرهاي موجود است كه جمع بست عمل جمعي و كنش اجتماعي را با توجه به مقتضيات زماني تعريف مي‌كند. من مدت‌هاست تحت‌تأثير بحث‌هايي كه امروزه در دنيا مطرح است، علوم‌اجتماعي را به علوم اجتماعي "با ربط" و "بي‌ربط" تقسيم مي‌كنم. از ويژگي‌هاي "علوم‌اجتماعي با ربط" نقد مطلع، افسانه و اسطوره‌زدايي و مطالعه‌ خالي از حب و بغض است، ولي وقتي به نتيجه رسيد، با تعهد و طرح ضرورت‌هاي تغيير به‌دست آمده از تحقيق روبه‌روست. برعكس "علوم اجتماعي بي‌ربط" بر علم به‌طور عام مستقل از ارزش تأكيد مي‌كند و پشت آن براي توجيه بي‌عملي و بي‌تعهدي نسبت به جامعه مخفي مي‌شود. در صورتي‌كه حتي به بيان ماكس‌وبر اين مطالعه خالي از ارزش‌ تا زماني است كه شما در مرحله تحقيقات و شناسايي هستيد. وقتي‌كه به نتيجه‌گيري رسيديد، گرچه همه نتيجه‌ها نسبي و ناتمام‌اند، ولي تعهد و مسئوليت محقق با نتيجه‌گيري علمي و بي‌طرفانه آغاز مي‌شود و محقق به كنش‌گر عرصه فعال دگي و جامعه خودش تبديل مي‌شود. نكته‌اي‌كه اينجا هست اين است كه متأسفانه ما نتواستيم بنيان‌هاي علوم‌اجتماعي، فرهنگي و علمي و روشنگرانه لازم را براي درك آن ديالكتيكي كه بين كنش‌گري و مقتضيات و شرايط، محدوديت‌ها و الزامات تاريخي و ساختاري جامعه است به‌دست بياوريم. از اين‌رو حاضر نيستيم تحليل واقعي از شرايط زمان، مكان و لحظات مفروض ارائه بدهيم.

¢آقاي دكتر! نقش نيروهاي اجتماعي اعم از نيروهاي سياسي و غيرسياسي مثل جريانات و تشكل‌هاي صنفي در ايجاد و بروز جنبش‌هاي اجتماعي چيست؟ امروزه دو رويكرد متفاوت نسبت به جنبش‌هاي اجتماعي وجود دارد؛ يك رويكرد كاملاً اراده‌گرايانه است و مدعي است كه حل مسائل ايران از طريق تلاش براي ايجاد جنبش و جنبش‌هاي اجتماعي امكان‌پذير است، بنابراين نسخه‌اي كه براي ايران مي‌پيچد تلاش براي شكل‌گيري جنبش اجتماعي است. درمقابل اين رويكرد ديدگاه ديگري همه‌چيز را موكول مي‌كند به اين‌كه در آينده احتمالاً جنبش يا جنبش‌هاي اجتماعي رخ بدهند و آن‌موقع نيروهاي نخبه اجتماعي يا روشنفكران وارد صحنه اجتماعي بشوند. به‌نوعي همه‌چيز را موكول مي‌كند به آن‌كه در آينده اتفاقي خواهد افتاد. شما اين رابطه را چگونه توضيح مي‌دهيد؟

pاين نكته‌اي كه گفتيد، در بطنش همان ضعفي كه من گفتم نهفته است. يعني اين نوع نگاه دوقطبي كه در بحث‌هاي اجتماعي بي‌معناست. يكي از مهم‌ترين تعاريف آزادي، شناخت جبرهاي حاكم است. اين‌طور نيست كه ما از يك‌طرف بگوييم اراده‌گرايانه يك جنبش اجتماعي را شكل بدهيم و وقتي شكل گرفت، خود به‌خود مسائل حل خواهد شد. يا بگوييم جنبش اجتماعي شكل نمي‌گيرد، بلكه ما بياييم نهادها و سازمان‌ها را ايجاد كنيم كه اين نهادها و سازمان‌ها در قوام تاريخي خودشان به انواع جنبش‌هاي اجتماعي منجر بشوند. اساساً اين نگاه مكانيكي با پديده‌هاي اجتماعي و پديده‌اي به‌نام جامعه همخواني ندارد. جامعه تركيب و ديالكتيك اينها را در هر زمان مطرح مي‌كند. يعني همان عنصري كه نقش محقق، متفكر و روشنفكر را بايد تعريف كند. اين‌كه در هر زمان و مكان مفروض چه تركيبي از اين دو حالت، دو وجه يا دو قطب در جامعه در جريان است اهميتي اساسي دارد. نكته خنده‌دار و مضحك اينجاست كه اساساً در بسياري از نحله‌هاي فكري، سازمان‌سازي متأخر بر جنبش اجتماعي است. ازسوي ديگر نحله‌هاي ديگري معتقد هستند كه جنبش‌هاي اجتماعي سيال و بي‌شكل پس از شكل‌گيري، به سازمان تبديل مي‌شوند. منتها هر دوي اين نگاه‌ها در ايران بد فهميده شده است. درواقع داستان مرغ و تخم‌مرغ است كه تكرار مي‌شود و جنگي است بين كساني‌كه در تاريكي فيل را لمس مي‌كردند. چه نوع سازمان‌هايي در هر مرحله تاريخي بايد به‌وجود بيايد؟ چه نوع سازمان‌هايي از جنبش‌هاي اجتماعي پديد مي‌آيند و از آن متأثر هستند؟ چه نوع نهادها و سازمان‌هايي در زمان عدم آمادگي جامعه براي جنبش‌هاي اجتماعي بايد شكل بگيرند؟ وقتي ما كلمه نهاد و سازمان را به كار مي‌بريم، در دوره‌هاي تاريخي مختلف ماهيت و نوع و شكل اينها متفاوت هستند. اين عدم تفاوت‌گذاري و عدم درك طيف‌هاي مختلفي كه در اين بحث وجود دارد، منجر به برداشت مكانيكي اين يا آن رويكرد جداي از هم و جدال بين اين دو ديدگاه مي‌شود. ريشه اين مسئله همان ضعف‌هاي اساسي تاريخي است كه البته روان‌شناسي اجتماعي مردم ايران هم به آن افزوده شده است. مجموعه اينها شرايطي مي‌شود كه ما در آن به سر مي‌بريم. من فكر نمي‌كنم كه جامعه آماده يك جنبش اجتماعي فوري عظيم است. از آن طرف به هيچ‌وجه اعتقاد ندارم كه جامعه منفعل شده و زمام اموراجتماعي را رها كرده است. من فكر مي‌كنم در شرايط كنوني ما، جامعه در شرايطي ا