انحطاطِ دولتِ سوسیال


زیگموند باومن/ برگردان: کوروش برادری

سه شنبه ۱۷ آبان ۱۳۸۴ - ۸ نوامبر ۲۰۰۵

• دولت مدرن بر مبنای نوید تضمین کردن «امنیت» در این سه معنای متفاوت مبتنی بود: «قابل اعتماد بودن» که بر تداوم قانونی مبتنی بود و حمل بر حمایت درمقابل خطرات وجودی بیکاری بود- اشتغال کامل از زمره وعده های اساسی همه دولت های اروپایی به حساب رفت- و امنیت از طریق مبارزه با جنایت..

آن چه در ذیل می آید مصاحبه هفته نامی آلمانی زبان «فرایتاگ» با زیگموند باومن است. باومن جامعه شناس لهستانی الاصل انگلیسی است که آثار زیادی ازجمله در باره مدرنیت و فرامدرنیت، روند جهانی سازی و دمکراسی، دولت و جهانی سازی، اخلاق فرامدرن، سیاست فرامدرن و ... تالیف کرده است.
::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::

اگر امروز سیاست و جامعه را مد نظر قرار دهیم متوجه یک شکاف کمابیش شیزوفرن می شویم. سپهر سیاسی تاحدزیادی خود را از زندگی روزمره انسان ها جدا کرده است. به نظر می آید سیاست در مقابل بیم و امید اکثریت انسان ها مهروموم شده است. چه چیزی باعث این بیگانگی شده است؟
زیگموند باومن: شیزوفرنی قطعا توصیف درستی است. منتهی این شکاف فقط در درون جامعه نیست، بلکه درون روان اکثر انسان ها هم هست.یک تحقیق علمی انجمن مستقل هانسارد مشخص می کند که در اوایل مبارزه دوران انتخابات قبلی نخست وزیری انگلیس 77 درصد از واجدین حق رای خیلی به سیاست علاقه مند بودند. منتها فقط 27 درصد باور داشتند که بتوانند از طریق انتخابات چیزی را عوض کنند. ازیک طرف علاقه بسیار زیادی به آن چه که در کشور جریان دارد وجود دارد، و این اعتقاد رایج است که سرنوشت شخصی مستقیما از آن تاثیر می گیرد. ازطرف دیگر حس ناتوانی زیاد وجود دارد.ورطه عمیقی امکانات کنش شخصی را از حوادث واقعی در صحنه سیاسی جدا می کند.
توانایی همرسانی اجتماعی و هدایت اجتماعی کاملا ویران شده. کلاف سیاست و قدرت از یک دیگر بازشده. سابق براین، آن ها یک زندگی مشترک را تشکیل داده و ساکن همان خانه ای بودند که دولت ملی نامیده شد. مادامی که سیاست وسیله بود، و توانایی هدایت تحولات اجتماعی، هدف، سازگاری متقابلی میان قدرت و سیاست انجام گرفت. این امروز دیگر در کار نیست. آن چه ما شاهد آنیم جدایی قطعی قدرت از سیاست است.
ما شاهد چیزی شبیه به پایان سیاست هستیم؟
گمان نمی کنم، زیرا فرد مسائل را در درون جامعه هم چنان به عنوان چیز مهمی لمس می کند. مادامی که انسان ها در گروه های بزرگ باهم زندگی کنند سیاسی کردن به پایان نخواهد رسید. اما قطعا بحران عمیق سیاست وجود دارد که درست در همین کاهشِ تاثیر بیان می شود، که ابزارهای در دسترس کنش سیاسی بر روی حوادث در محیط مسکونی، در جامعه خود، در کشور خود و قبل از هرچیز بر کل سطح زمین اعمال می کند.
وقتی ما از بحران سیاست سخن می گوئیم مرادمان از آن قبل ازهرچیز خلع قدرت از سیاست و سیاستمداران است. چگونه این انتقال قدرت از سیاست انجام گرفته است؟
گمان می کنم سه جهت است که در آن ها- اگر این طور بخواهید- قدرت مهاجرت می کند. ازلحاظ عمودی، قدرت در فضای جهانی شده حرکت می کند. آن جا اکنون بنگاه های فراملیتی بر اریکه قدرت سواراند. آن ها درباره شرایط زندگی در دولت های ملی تصمیم می گیرند. اگر حکومت ها قواعد و درخواست های شان را انکار کنند، سرمایه خیلی ساده کشور را ترک می کند. درنهایت و درواقع حکومت ها می توانند میان ویرانی اقتصاد و ویرانی جامعه انتخاب کنند.
یکی دیگر از راه های فرار قدرت به گونه جنبی جریان می گیرد، و توسط آن چه قاعده زدایی نامیده می شود ممکن می شود. زیرا باصطلاح تجارت آزاد خواهان چشم پوشی دولت ها از هدایت بسیاری از حوزه های سیاست هستند، که قبلا کاملا در حوزه وظایف و اختیارات دولت های ملی قرار داشتند. این حرکت جنبی قدرت را به بازارها- قبل ازهمه بازارهای مالی- و فعالان بخش اقتصاد خصوصی تحویل می دهد. اما آن ها اساسا از دست هدایت دمکراتیک به دور هستند. به این طریق خیلی از حوزه های سیاست بیرون از حیطه نظارت سیاسی قرار دارد. درآخر، سومین حرکت قدرت به سوی پائین جریان دارد. دولت ها شهروندان شان را فرا می خوانند خود مسئولیت آینده را به عهده بگیرند. بسیاری از وظایف امروز در آن حوزه هایی فروغلتیده اند، حوزه هایی که برای آن همکار من آنتونی گیدنز مفهوم «سیاست دگی» را باب کرده تا مانوردادن افراد را شرح دهد. افرادی که ناگزیراند تلاش کنند توسط عمل ماهرانه از جذرومدهای اجتماعی که زندگی شان را هر دفعه بیشتر تهدید می کنند جان سالم بدر برند.
پیامدهای ناشی از این امر برای دولتِ سوسیال کدامند؟
به بیان ساده، چرخ تکامل اجتماعی به عقب برگردانده شد، زیرا وفاق درباره دولتِ سوسیال درواقع ادامه تکامل منطقی دولت دمکراتیک در دورانی بود که من آن را مرحله «سخت» مدرن نام می نهم. دولت دمکراتیک به منزله یک نوع بیمه متقابل طراحی و بناشده بود، به منزله بیمه علیه ضربات سرنوشت، که ممکن است به هر یک از ما اصابت کند. یک دولتشهر بیمه شده که توسط حکومت به عنوان نماینده جامعه صادر شد. دولتِ سوسیال، مقدم بر هر بازتوزیع ثروت، یک تراپی اجتناب ناپذیر علیه ترس های وجودی بود. از طناب زندگی تنها عده معدودی ممکن است جرئت کنند بالا روند، وقتی شبکه تامین و امنیت اجتماعی وجود ندارد. به همین جهت است این اشتیاق به اعتماد در سیاست. انسان ها به «قابل اطمینان بودن» نیاز دارند. تونی بلر برای مثال اولین مبارزه انتخاباتی اش را کاملا بدون برنامه سیاسی پیش برد. پیام بلر فقط این بود: به من اعتماد کنید! این پیروزی را برای او به ارمغان آورد، چون انسان ها قویا به کسی نیاز دارند که بتوانند به آن اعتماد کنند. آن جا پس از سال ها زدوبندهای سیاسی یک سیاستمدار جوان سمپاتیکی بود که اعتماد از سر و رویش می بارید. پس از هشت سال اینک این امید فروکش کرده است. به عبارت ساده، هیچ پناهگاهی برای اعتمادی که انسان های این گونه بی قرار می جویند وجود ندارد.
آن چه شما به وسیله ترس های وجودی توصیف می کنید نقش برجسته ای را که موضوع امنیت در منظره سیاسی دمکراسی های غربی بازی می کند، توضیح می دهد؟
به هرحال اقتدار را باید مبرهن ساخت. از زمان بیسمارک تاکنون در آلمان یا از دوران للوید جرج و ریچارد آتلئیس در انگلستان نوید امنیت به یک شرط بسیار مهم بدل گشته، تا بتوان اقتدار حکومتی را تاسیس کرد. درعین حال مفهوم آلمانی «امنیت»1 سه معنا را که در زبان انگلیسی متفرق هستند، واحد می کند. یکی به معنای قطعیّت است2، که قواعد کنش دست نخورده می مانند. دومی3 قبل ازهرچیز به معنای حمایت در مقابل فقدان ناگهانی منزلت اجتماعی، حمایت در برابر ازدست دادن قطعی محل کار- یعنی جنبه امنیت وجودی است. و سومی3که معنای بسیار محدودتری دارد.مقصود درنهایت تنها سلامتی جسمانی و تعرض ناپذیری مالکیت شخصی است، یعنی امن بودن از دست اندازی های جنایی.
دولت مدرن بر مبنای نوید تضمین کردن «امنیت» در این سه معنای متفاوت مبتنی بود: «قابل اعتماد بودن» که بر تداوم قانونی مبتنی بود و حمل بر حمایت درمقابل خطرات وجودی بیکاری بود- اشتغال کامل از زمره وعده های اساسی همه دولت های اروپایی به حساب رفت- و امنیت از طریق مبارزه با جنایت. منتها ریشه ناامنی همیشه بیرون از سیاست قرار داشت: بانیان آن نیروهای کور بازار و بحران های ادواری بودند که می توانستند مشاغل را از بین ببرند. دولت ها حفاظت کارساز در برابر این ناامنی بیرونی را وعده کردند. موضوع امروز کاملا فرق کرده است. دولت ها خسته نمی شوند از شهروندان خود انعطاف پذیری بیشتر طلب کنند. دست آخر این تنها به معنای ناامنی بیشتر درمقابل ترس غیرقابل تحمل موجود است. این داروی بسیار بدی است که قورت داده می شود، وقتی چاره دیگری نیست. دارویی که قطعا هیچ کس را شفا نخواهد داد. تنها امنیتی که امروز دولت ها هنوز می توانند قاطعانه عرضه کنند امنیت در معنای اصلی آن، یعنی مقابله با جرم و جنایت است.
آیا این هم توضیحی برای پارانویای امنیت است که بر کشورهای ما اینک حکمروااست؟
درهرحال دلایل واقعی برای مبارزه ارزشی علیه مهاجران غیرقانونی که احتمالا مجرم هستند این جا است. یا علیه پناهجویانی که در واقعیت تروریست هستند. یا علیه اقشار محروم که به شیوه وقیحانه ای در بستر اجتماعی دراز کشیده اند. این به معنای فراافکنی کردن خطرات به جایی است که اصلا خطری وجود ندارد. تنها سلاح های کشتارجمعی را خاطرنشان می کنم که صدام در ظاهر در اختیار خود داشت و خطر وحشتناکی جلوه داده شد و درظاهر عمل فوری را ضروری ساختند.
به این طریق خطرات تنها توسط سیاست به ابزار بدل نمی شوند، آن ها هم چنین یک وسیله بازاریابی کارآزموده برای اقتصاد هستند. نخست به ترس و هراس دامن زده می شود، سپس یک محصول عرضه می شود که درظاهر برای مقابله با این خطرات فوق العاده کارساز است. خدمات مراقبتی، کنترل گسترده ازطریق ویدئو، دستگاه های آژیر خطر، مسدودکردن مناطق مسکونی پشت دیوارهاو سیم خاردار- کل صنعت امنیتی یکی از حوزه هایی است که به سرعت رشد می کند. می توان با ترس انسان ها پول خوبی به جیب زد. دولتِ سوسیال در دولت امنیت انحطاط یافته است. دولت ها از حمایت وجودی از شهروندان دست شسته اند و در عوض به عنوان آخرین پناهگاه برای بقای فردی شهروندان درمقابل خطرات مهیبی که جایی در تاریکی غیرقابل نفوذ کمین کرده اند رفتار می کنند.
این امر این سوظن را تقویت می کند که حتا در پشت به ظاهر رشد مستمر درهمتافتگی جوامع پساصنعتی یک استراتژی پنهان شده است و عدم شفافیت نوین ساختگی است.
آرمان مدرنیت شفافیت بود. چیزها لازم بود نگاه به ساختارهای بنیادین را باز کنند، طوری که پیش گویی کردن ممکن گردد. با پیشروی علوم، با جمع آوری هرچه بیشتر اطلاعات قراربود به زودی بتوان همه جا روابط شفاف میان علت و معلول را نشان داد. اینک ما از روندهای نسبتا روشن سیاسی بسیار فاصله گرفتیم. سپری شدند دورانی که احزاب سیاسی هنوز برنامه های سیاسی تدوین و ارائه می کردند و این امکان وجود داشت درباره آن ها به بحث و جدل پرداخت و رای گیری کرد. به سرآمده است عصری که منتخبین از حاکمیتی برخوردار بودند، که بر سه ستون استقلال نظامی، اقتصادی و فرهنگی مستقر بود. هر یک از این سه ستون امروز فوق العاده بی ثبات است. حاکمیت سیاسی در این معنا دیگر وجود ندارد، و به همراه آن علنیت هم از میان رفته است. پیشرفت های فنآوری های ارتباطات و اطلاعات را بسیاری از مفسران ساده بین به منزله تقویت آزادی فردی تحسین و تمجید کردند. اینک هر فرد به همه اطلاعات دسترسی خواهد داشت. پیامد واقعی این موضوع «بمب اطلاعات» بود، همان طور که پاول ویریلیو تشریح می کند، و که بسیار از بمب اتم خطرناک تر است، چون فرهنگ انسانی را تهدید به نابودی و نیستی می کند. دانایی در فوران اطلاعات غرق می شود.
به سخن دیگر: آشفتگی انسان ها افزایش می گیرد.
بااین همه من نمی خواهم بگویم که در پشت آن یک استراتژی قایم شده است. فقدان سمتگیری تنها یک پیامدفرعی غیرقابل پیش بینی رشد تکنولوژیک است. به یقین توطئه ای با این هدف در کار نبوده، جهان را در هرج و مرج انداخت. تولید سرمایه سالارانه اکنون سطح ملی را ترک کرده است و ابعاد سیاره ای گرفته است. عدم شفافیت جدید پیامد این واقعه است. تاکنون نظام قواعد همه بر تن دولت ملی دوخته شده بودند و بدرد نمی خورند در سطح سیاره بسط داده شوند. احتمالا باز 150 سال طول خواهد کشید و به مجاهدت های بیشتری نیاز خواهد بود، تا در این تراز بالاتر نهادهای نوین نظارت سیاسی را بر ناکجاآباد سیاره ای بوجودآمده ابداع کرد. این جا این سئوال سرنوشت ساز است: چقدر ما مرتکب خطا می شویم تا این کار انجام بگیرد؟ چه عواقب مضری بوجود می آیند؟ چه تعداد انسان در این مدت بنیان دگی، منزلت اجتماعی و زندگی شان را از دست می دهند، قبل از این که بتوان به این مهم نایل شد؟
منبع: فرایتاگ 43- آگوست 2005
زیرنویس:
1- Sicherheit
2- Certainty
3- Security
4- Safety