بغرنج قومی و ملی در ایران- بخش سوم
ديوانسالاری و فرمانروايی در ايران  
داوری تاريخ در باره چالش هايی که به شکل گيری کشور واحد ايران با همه چندگونگی های ايلی و قومی و مذهبی اش انجاميده و مارا به روزگار کنونی رسانده، هرچه باشد، در اين جای گفتگو نيست که ايران بيش از هرچيز، ماندگاری و يگانگی خويش را مديون ساختار نيرومند ديوانسالاری اين سرزمين و کارکنان و کوشندگان فرهيخته و فرهنگ يافته اين ساختار است.  
 
----------------------------------------------
[بغرنج قومی و ملی در ایران بخش اول- از افسانه تا واقعیت]
-----------------------------------------------
[بغرنج قومی و ملی در ایران بخش دوم- از افسانه تا واقعیت]
-----------------------------------------------
يکی از معماهای بزرگ تاريخ ايران اين است که رمز يگانگی و ماندگاری سرزمينی که از
 هنگام آمدن اعراب به اين سو، گذرگاه کوچ و هجوم و بستر ِاسکان سدها ايل وطايفه از شبه جزيره عربستان تا بيابان های مغولستان  بوده است در چيست؟ تاروپود اين فرش هزاررنگِ قومی که از تاريخ به يادگار به ما رسيده، چرا و چگونه در چالش هزار و اندی ساله ستيز ميان سدها تيره ايلی برخاسته از اقوامی با پيشينه هايی گوناگون، ازهم نگسسته و چرا ايران، به سان بسياری از سرزمين های ديگر، بر بنای ايل ها و اقوام و ملوک الطوايف تقسيم نگشته است؟ چگونه است که در درازای بيش از نهسد سال سيادت سلسله ها، شاهان و اميران ترک تبار، ترکمان، مغول و تاتار، زبان فارسی به زبان مشترک اداری و فرهنگی اين سرزمين تبديل شده و آميزش قومی بر ستيز ايلی چيرگی يافته است؟ 
 
گروهی بر اين باوراند که مذهب شيعه که به ياری شمشيرقزلباشان شيعی مذهب رسميت يافت، بنيان تشکيل دولت ملی پس از ايلغار مغول و ضامن استقلال ايران در برابر سنی مذهبان عثمانی و اوزبک در غرب  و شرق ايران بوده است. پس به باور ايشان، مذهب شيعه يکی از ارکان يگانگی ملی ايران است. گروهی ديگر، اورنگ شاهی را بنيان يگانگی ايران می دانند و براين باورند که نظام پادشاهی ضامن يگانگی و ماندگاری ايران بوده است.  يک پاسخ نا بخردانه ديگر نيز افسانه وحدت اجباری ايران «کثيرالمله» در زير ستم ملت مفروض فارس است که من در بخش های پيشين اين نوشتار به بی پايگی اين داوری پرداختم.  
 
به هر روي، پاسخ من به اين پرسش های مهم تاريخی در راستای معمای يگانگی ايران به گونه ای ديگر است.  بی گمان می توان به مؤلفه های فرهنگی و تاريخی بسياری در اين راستا اشاره کرد. من در بخش های پيشين اين نوشتار، از جمله به يکی ازاين عوامل که فرايند آميزش های داوطلبانه و يا اجباری قومی و ايلی درايران است پرداخته ام. 
 
اما به داوری من، بنياد يگانگی ايران، ساختار نيرومند و ناگسسته ديوانسالاری ايران است. اين ساختار شهروندانه ديوانسالاری که از روزگار پيش از اسلام برخاسته، با همه دگرگونی هايش در فراز و نشيب های تاريخ ايران پای برجای مانده و به تدريج به نهادی بنيادين درتاريخ  پُرآشوب ايران پس از اسلام تحول يافته است. و اين ديوانسالاری ايران  و فرهنگی که در پيوند با آن بالندگی يافته است که در همه فرايندهای خونين انتقال قدرت از شاهی به شاهی و از سلسله ای به سلسله ای و در گيرودارهای ستيزهای ايلي، از ناگسستگی تاريخ و ماندگاری ايران پاسداری کرده است. گسترش زبان فارسی و پرورش فرهنگ ايرانی نيز ازجمله از اين رواست که زبان فارسي، زبان ديوانسالاری ايران است. 
 
بسياری از پژوهشگران تاريخ ايران، هنگامی که به توضيح ساختارهای قدرت و فرمانروايی در ايران می پردازند، سيادت يا استقلال ديوانسالاری را از دربار ناديده می گيرند و دربار را که کانون حاکميت اشراف يک يا چند تيره ايلی و شاه يا فرمانروای برگزيده ايشان است، با ديوانسالاری که ساختار گسترده تر مديريت جامعه و به عبارت امروزی «بوروکراسی اداري» است، يکی می انگارند. حال آنکه درهمه جوامع بشري، ديوانسالاری و ساختارهای حرفه ای آن از ساختارهای قدرت متمايزاند.   
 
همين جا بايد بيافزايم که به داوری من، شايسته است که در بازشناسی چالش های تاريخی ايران و به ويژه در جستجو برای يافتن پاسخ به روندهايی که با پيدايش دولت ملي، دولت مدرن و مناسبات ميان ايل ها و تبارهای قومی در ايران بستگی و پيوند دارند، به داوری های نظريه پردازان اروپايی و کپيه برداران ايرانی ايشان که کوشش در تطبيق ساده انگارانه اين فرايندها در ايران و اروپا دارند، با ديده ترديد نگريسته و به راستی به بازشناسی نوانديشانه تاريخ ايران پردازيم. 
 
فرمانروايی در ايران پس از اسلام
در ميان پژوهشگران تاريخ ايران باستان، باور عمومی اين است از هنگام بنای يکی از نخستين امپراتوری های بزرگ جهان در روزگار کورش و داريوش هخامنشي، سنت مُـلک داری ايشان بر اتحاد شاه نشينان يا فرمانروايان محلی و تمکين ايشان بر سيادت اقتصادي، سياسی و لشگری دولت مرکزی يا شاه شاهان و چيرگی ايرانيان آريايی برديوان و دربارشاهنشاه بنا شده بود واين روال تا هنگام فروپاشی دولت ساسانی به دست اعراب مسلمان پا برجا ماند. اداره امور کشوری امپراتوری های پهناورهخامنشی و ساسانی به يک سازمان گسترده اداری نيازمند بود. ديوانسالاری باستانی ايران نيز در بستر اين نياز زاده شد و به تدريج ساختاری نيرومند برای اداره امور امپراتوری گرديد. 
 
آمدن اعراب و در پی آن کوچ مهاجمانه قبايل ترکمان تباربه آسيای ميانه و از آن جای به فلات ايران، هم ساختار نژادی و قومی ايران را دگرگون ساخت و هم عناصر تازه ای را به حوزه فرمانروايی و کشورداری ايران وارد کرد. 
 
يکی از نخستين آثارماندگار آمدن اعراب، مالکيت متکی بر«اقطاع» بود که ارمغان اعراب مسلمان صحرانشين به سرزمين پيشرفته تر مفتوح است. اقطاع اين بود که خليفه، مُـلک يا زمينی را يا به رسم پاداش و يا به جای دستمزد به اميران و خويشان و اشراف قبيله واگذار می کرد و با بخشيدن خراج و ماليات بر ملک يا زمين،  دست ايشان را در ستاندن ماليات و خراج بر مردم بخت برگشته باز می گذاشت! اين روش که در مياندورود و سرزمين های تازه مسلمان از هنگام خلافت عثمان رواج داشت، با اعراب ايران آمد و به يکی از ساختارهای ماندگارو مهم اين سرزمين تبديل شد و در دوره صفوی رنگ و روی ترکی يافت و «تيول» نام گرفت.  دردولت ترکمانان سلجوقي، رسم اقطاع قانونمند شد. اين رسم، اشراف ثروتمند تازه ای را نخست از ميان فرماندهان و لشگريان عرب و سپس از اميران ترک تبار به وجود آورد و مناسبات طبقاتی و ساختارهای ديوانی محلی را دگرگون ساخت.  اقطاع  تيشه بر سنت مالکيت های ماندگار بر زمين، ديه ها و بناها زد و فشار به روستاييان  را افزايش داد.  جای ترديد نيست که پيروی اميران سامانی از روش اقطاع، نقشی ويژه در افزايش قدرت و ثروت اميران لشگر که بيشترينشان از قبايل ترک تبارايرانی برخاسته بودند ايفا کرد. الپتکين، بنيان گذار دولت غزنوي، که از غلامی به فرماندهی لشگر سامانيان رسيده بود، در پايان کار بيش از پانسد ده، يک ميليون گوسفند، صدهزار اسب و استر و سدها حمام وکاروانسرا در شهرهای بزرگ خراسان و بيش از دوهزار و هفتسد غلام ترک داشت. غزنويان و سلجوقيان با ادامه اين سياست زمينداری و خراج، موقعيت فرماندهان نظامی ترک تبار را در ايران تثبيت کردند.
 
دگرگونی دوم در ساختار فرمانروايی ايران، ورود گسترده قبايل عرب و سپس ايل ها و تيره های ترکمان به فلات ايران بود که در بخش های پيشين اين نوشتار به درازا به آن پرداختم. تأثير کوچ قبايل عرب که بيشتر از سرزمين هايی بدون دولت به ايران کوچيده بودند، در ساختارهای ديرپای فرمانروايی ايران بسی ناچيز بود. اما پراکنده شدن ترک تباران ايرانی درخراسان و بخش های شرقی ايران و سپس، کوچ ده ها ايل و تيره ترکمان  به سرتاسر فلات ايران، سنت فرمانروايی پيشين را از بنياد ديگرگون ساخت. تا پايان سده ششم هجری (چهاردهم ميلادي)، جامعه ايران اساساً چهره ای ايلی و قبيله ای يافت. ديگر نشانی از جامعه ای که در آن شاهنشاه آريايی بر شاه نشينان و حکومت ها نيمه مستقل امپراتوری ايران با خودکامگی سيادت داشت، باقی نماند. از همان سده های نخستين پس از اسلام، سنت فرمانروايی ايران نيز بر روال اتحاد و ستيز ايل ها و قبايل استوار شد و دربار ايلی ترک تبار به تدريج جايگزين دربار آريايی پيش از اسلام گرديد. 
 
به استثنای صفويان که در زير به آن خواهم پرداخت، بنيان گذاران همه سلسله های مهمی که از ميانه سده چهارم تا انقلاب مشروطه در ايران به قدرت رسيده اند و يا در بخش هايی از فلات ايران حکومت داشته اند، يا سران يک تيره ايلی اند و يا يکی از گردنگشان و سلحشوران آن تيره. دربارپادشاهان نيز يکدست در اختيار «اشراف ايل» است. حکمرانان محلی که دست نشاندگان  يا هم پيمانان دولت مرکزی اند، يا از ميان اشراف ايل سيادت يافته بر دولت برخاسته اند و يا از بزرگان ايل های و تيره های ايلی ديگراند. ساختارهای لشگری نيز برهمين مناسبات ايلی استوار است. نيروی لشگري، شامل جنگجويان و امرای ايل حاکم و ده ها ايل و تبار هم پيوند با دربار و نيز غلامانی است که برای جنگاوری پرورش يافته اند.  نفوذ ريش سپيدان و خان های تيره های ايلی به گونه ای است که گزينش جانشين پادشاه پس از مرگ وی با ايشان است و از اين رو، پس از مرگ يا قتل يک پادشاه، تقريباً محال است که جانشين او در آرامش و به دور از خونريزی و قتل تعدادی از شاهزادگان و اميران بر تخت سلف نشيند.   
 
اما ديوانسالاري، يا دستگاه اداره امور روزمره حکومت، همچنان غير ايلی است! وزير، مستوفيان و کاتبان از ميان شهرنشينان اند و پايه در ميان ايل ها و تبارهای ايلی و عشيره ای ندارند.  وزرايی چون اسفرايني، احمد شيرازي، حسنک وزير، ابوالفتح رازي، محمد دهستاني،عميدالملک کندري، نظام الملک طوسي، خطير الملک ميبدي، کامل اصفهاني، کاشغري، ابوالقاسم درگزيني، تاج الدين داروست فارسی و مستوفيانشان در روزگاری که فرمانروايی ترک تباران بر ايران در حال شکل گيری بوده، بر سازمان گسترده ديوانسالاری ايشان سيادت داشته اند و با ايجاد يک شبکه گسترده از مستوفيان، کاتبان، منشيان و کارکنان ديوان، دوام ديوانسالاری و ادامه زندگی ادرای و اجتماعی ايران را حتی در گيرودار چالش های خونين ميان مدعيان تاج و تخت و امارت بر ولايات حفظ کرده اند. 
 
همين خواستگاه متفاوت گردانندگان ديوان و چيرگان بر دربار، ستيز ميان ديوانيان را که در بيشتر اوقات پيروی واقع گرايی و خِرَد شهرنشينی اند و کلان می انديشند با اشراف ايل و قبيله که عقلشان بيشتر به قبضه شمشيرشان بسته است و حوزه دانش و تجربه شان محدود، به  فرايندی دائمی و ماندگار در ساختار فرمانروای ايران تبديل کرد. هم از اين روست که کمتر وزيری در تاريخ ايران پيش از مشروطه به مرگ طبيعی در گذشته است. با اين حال، قدرت وزير که عموماً از نخبگان غير ايلی است، گاه با قدرت سلطان همسنگ می شود و گاه قدرت وزير توانا از سلطان ناتوان پيشی می گيرد. مرگ زودرس بسياری از وزرا نيز ناشی از همين بيم اشراف ايلی ازاين خواجگان شهری است. واژه «وزير کـُشي»  نيز اشاره به همين سنت فرخنده ايلی دارد! 
 
حقيقت اين است که چه در دوره سيادت اعراب در دو سده نخست هجری و چه پس از سيادت ديرپای ترکان و ترکمانان، ديوانسالاری درميان کارمندان بومی و فرهيختگان ايرانی باقی مانده است. توانايی سنت ديوان در ايران به گونه ای است که پس از آمدن اعراب، در کوتاه زماني، مسلمانان مهاجم، ساختار ديوانی سرزمين مغلوب را پذيرفتند. اگر از پيروزی های نظامی اعراب بر ارتش ساسانی بگذريم، سيادت سياسی ايشان بر سرزمين يکی از بزرگترين امپراتوری های تاريخ، جز از راه پذيرش ساختارهای موجود ديوانسالاری  دراداره امور ايران ممکن نبود. اگر پذيرش اين ساختار ديوان سالاری پيش رفته و همکاری ديوانسالاران و فرهيختگان ايرانی تازه مسلمان با اعراب نبود، لشگر عرب که از سرزمينی بدون سنت دولت به ايران آمده بود، بايد پس از تاراج غنايم و گرفتن اسيران، ايران را ترک می کرد. همانگونه که لشگر چنگيزخان پس نخستين حمله خونريزانه و ويرانگرش به ايران، چون در سودای کشورداری نبود، با بردن غنايم و اسيران، ايران را ترک کرد و به مغولستان بازگشت. اما اعراب نه تها درايران ماندگار شدند، بلکه در کوتاه زمانی سيادت ديوانسالاری ايرانی را در حوزه سياست و کشورداری پذيرفتند و حتی سازمان خلافت را که نخست بر بيعت با خليفه استوار بود بر روال نظام موروثی شاهنشاهی ساسانی بنا کردند.  همين اتکاء بر ديوانسالاری موجود ايراني، زمينه جذب و حل اعراب را در فرهنگ و ساختارهای اجتماعی ايران فراهم کرد و در کوتاه زماني، قبايل و خاندان های کوچ يافته عرب حتی زبان مادری خويش را به کنار نهادند. ويزگی ايران نيز يکی اين است که برخلاف سرزمين هايی مانند مصر که پس از فتح اسلام يکسره عربی شدند، فرهنگ و ديوانسالاری ايران، اعراب فاتح را ايرانی کرد.
 
در فرايند چند سد ساله پيدايش دولت های ايرانی و انتقال قدرت ميان سامانيان، خوارزمشاهيان، غزنويان و سلجوقيان تا رسيدن اردوی مغول، ساختار ديوانسالاری ايران به گونه ای رفتار کرده که گويا اين نقل و انتقال قدرت از شاهی به شاهی ديگر و از سلسله ای به سلسله ای ديگر، نه در بستر خون و توطئه و جنگ و ستيز و تنش های فزاينده ايلی و قومي، که در فضايی آکنده از رايزنی و مصلحت انديشی صورت گرفته است! اگرچه وزيران و مشاوران سلاطين با روال جنگ و ستيز درباری پيوند دارند، اما ساختار حرفه ای ديوانسالاری که بر توانايی های نخبگان و دانش آموختگان شهرهای ايران استوار است و شاخه های آن در هر ديه و شهر و ولايت  ايران گسترش يافته، صرف نظر از اين که چه کسی و با کدام پيشينه قومی بر دربار سيادت داشته باشد، به زندگی خود ادامه می دهد و نقش و جايگاه خويش را در اداره امور جامعه می بيند. نخستين دولت های ايرانی پس از اسلام نيز چنان پايبند اين ساختار ديوانی بودند که از جمله نصربن احمد سامانی در کنار کاخ زيبای خود در بخارا، بنای بزرگی نيز برای ديوان ساخت و به گفته تاريخ بخارا، نـُه اداره ديوانی را درآنجا مستقر کرد. 
 
ترک تباران غزنوي، دستگاه اداری و ديوانسالاری سامانيان را به ارث بردند که سياستمداران بافرهنگی چونان ابوالعباس فضل اسفرايني، ابونصرمشکان، ابوسهل زوزني، حسنک وزير و ابوسهل حمدوی در کانون اين ديوانسالاری قرار داشتند. جز امور لشگري، اداره روزمره سرزمين زير سلطه غزنويان يا به قول رشيدالدين فضل الله «حفظ مسالک و ضبط ممالک» و اداره امور ايالات و سپردن «مداخل و مخارج آن نواحی به مردمان هشيار» با ايشان بود. قدرت و اعتبار ساختار ديوانسالاری در همان نخستين سال های پادشاهی محمود غزنوی که اشراف دربار و اميران لشکرش جملگی از ترکان غزنه بودند، به چنان پايه ای رسيد که گزينش زبان فارسی برای نخستين بار به عنوان زبان رسمی ديوان و بازگرداندن ديوان ها از عربی به فارسی به ابتکاراسفرايني، به آسانی ممکن گرديد و روالی پايه گذاری شد که تا به امروز پای برجای مانده است.  
 
جايگاه ديوانسالاری ايرانی در دولت سلجوقی و نقش وزيران و کارگزارانی که پايبندی به هيچ تيره ايلی و قومی نداشته و از سنت نيرومند شهرنشينی ايران برخاسته بودند، از شگفتی های تاريخ ايران است. دولت سلجوقی نتيجه هجوم گسترده ترکمانان به ايران بود. اين هجوم ترکمانان غـُز و تشکيل دولت سلجوقي، سيمای قومی ايران را برای هميشه ديگرگون ساخت، قبايل ترکمان را به سراسر فلات ايران و آسيای صغير کوچاند و روال فرمانروايی را بيش از پيش تغيير داد . اين دگرگونی از جمله در نام های شاهانی چون طغرل بيک، الپ ارسلان چغري،  برکيارق، تـُتـِش، تغانشاه و قاورد آشکار است. با اين حال، از همان نخستين روزهای کوچ مهاجمانه ترکمانان قِرق و تشکيل دولت سلجوقي، اتکاء ايشان در اداره امور بر ساختارهای موجود ديوانسالاری و فرهيختگان شهروند ايرانی است! اين روال از همان آغاز پادشاهی طغرل در نقشی که ابوالقاسم بوزجانی جوينی در ورود طغرل به نيشابور ايفا می کند و پس از آن گزينش عميدالملک ابونصر کـُندری به وزارت و توسل طغرل و جانشينانش به ديوانسالاری موجود، آشکار است. 
 
پس از آن نيز به رغم سرسختی و ستيز اشراف ترکمان دربار، ادراه امورکشوری در دست وزيران ايرانی و منشيان و مستوفيان ايشان باقی می ماند. قدرت، اعتبار و دارايی ابوعلی قوام الدين حسن، مشهور به خواجه نظام الملک طوسی که بيش از سی و چهارسال وزارت الپ ارسلان بن چغربيک و فرزندش ملکشاه را داشته به جايی رسيد که سلطان ترکمان و اشراف دربار او با بيم و هراس با وی رفتار می کرده اند. بنای نـُه مدرسه نظاميه در شهرهای بزرگ ايران نيز، پرورش کارکنان آتی ديوانسالاری ايران را شتابان تر کرد. 
 
قدرت و نفوذ خاندان خواجه نظام الملک به گونه ای است که پس ازقتل او، وزارت و رياست ديوان در دربار برکيارق، فرزند ملکشاه، به عزالملک، مؤيدالملک و فخرالملک، پسران نظام الملک می رسد. فرزندان ديگر او ضياء الملک،  مجدالملک و شمس الملک، برادرزاده اش شهاب الاسلام و نوه هايش صدرالدين محمد و ناصرالدين طاهر نيز به وزارت و دبيری رسيدند.  حقيقت اين است که از همان آغاز دولت ترکمان سلجوقی تا پايان کار ايشان، سيادت بر ديوانسالاری يکسره در دست شهروندان ايرانی غيرترکمانان است. و اين همزيستی و نياز متقابل ميان دربار متشکل از اشراف ترکمان که در توسل به شمشير برای حل اختلافات بيمی ندارند، با ساختاری غير قومی که قدرت و مشروعيت خويش را از سيادت بر سازمان اداری جامعه می گيرد، از شگفتی های تاريخ ايران است. آن پاسخ معروف خواجه نظام المک به ملکشاه که می خواست قلم و دوات وزارت را ازاو بستاند و خواجه را برکنار کند، بهترين بيان اين نياز متقابل است. گفته بود که ماندگاری تاج شاهی  به «دَوات» او است!  
 
ديوانسالاری و سازمان اداری غير ايلی ايران دردوره سلجوقی آن چنان گسترده شد که به رغم تمايل اشراف ايل های ترکمان در دربار، ديوانيان برهمه امور کشوری نظارت يافتند. اين ساختار پيشرفته ديوانسالاری که وزيران، منشيان و مستوفيان غير ترکمان بر بالای آن نشسته بودند، به حوزه های اداری گوناگون تقسيم شده بود: ديوان استيفاء (اداره امور مالی و گرفتن ماليات)؛ ديوان طغرا(دواتخانه يا ديوان رسائل و انشاء، «آنجا که فرمان ها و نامه ها نوشتندي»)؛ ديوان اشراف (که به گونه ای اداره بازرسی شاهنشاهی بود!)؛ ديوان بريد (ديوان پُست)، ديوان اقطاع، ديوان عرض (بالاترين مقام غير لشگری که بر امور لشگری ناظر بود)؛ ديوان خاص (ادراه امور اراضی خالصه)؛ ديوان اوقاف و ديوان مصادره. 
 
يک نمونه برجسته از ماندگاری ساختارهای ديوانسالاری ايران، همين ديوان بريد است. سازمان پستی ايران، يادگار ساختار نيرومندی است که از دوره هخامنشی به جای مانده و واژه پُست نيز از ايران به زبان های اروپايی رسيده است. سازمان پستی بيش از هرچيزسازمانی برای خبررسانی دولتی و آگاهی از چندو چون شهرها و ايالات در سرزمين گسترده امپراتوری های ايران پيش از اسلام بود. با اين حال، پس از آمدن اعراب و سپس در تمام دوران های پس از آن، سازمان پستی که بر شبکه گسترده جاده های ميان شهرها و وجود اداره پست در هريک از آن شهرها استوار بود، با تغيير نام به  «ديوان البريد»، به يکی از مهمترين ساختارهای ماندگار ديوانسالاری ايران تبديل شد که افزون بر خبر رساني، به خبر چينی و خـُفيه نويسی و گزارش از رفتار واليان و اميران محلی و کژ رفتاری های مالی و کارهايی از اين دست می پرداخت. به گفته بيهقي، کارکنان اين شبکه گسترده بيشتر ازميان خانواده های شناخته شده قديمی شهرنشين ايران که پشت در پشت به اين کار اشتغال داشته اند، گزيده می شدند. وفاداری به وزير و کارکنان بلندپايه ديوانسالاری و خبرچينی و گزارش دهی از چند و چون شهرها و ايالات از شمار وظايف کارکنان اين شبکه گسترده بوده است. اينک که ما در کوران يک انقلاب انفورماتيک يا اطلاعاتی قرارداريم، به آسانی درمی يابيم که کشورداری بدون دسترسی به بيشترين آگاهی ها از چند وچون آنچه که دريک کشور می گذرد، ممکن نيست. جايگاه ديوان بريد در ديوانسالاری ايران نيز ازاين روی اهميت داشت که اين سازمان، افزون بر فرستادن نامه از شهروندی به شهروندی ديگر، شريان اطلاعاتی ديوانسالاری  و حکومت بود. شکلی از اين شبکه سازمان يافته خبرچيني، آگاهی رساني، خفيه نويسی و گزارش دهي، با همه دگرگونی ها و گسست های زودگذرش، از دوره ايران باستان تا انقلاب مشروطه پای برجای مانده است. شمس الدين جوينی وزير اباقاخان مغول از راه همين خبرچينان از کوشش تاج الدين طقطقی برای برکناری برادرش از حکومت بغداد آگاه شد و برادرش را از اين کار آگاهنيد. عطاملک جوينی نيز پس از آگاهی از اين کوشش، زمينه قتل تاج الدين را فراهم ساخت و «مشکل» پيش از آنکه خان مغول از آن آگاهی يابد، در حوزه ديوانسالاری حل شد!
 
به رشته گسسته کلام باز گرديم. در بالای سلسله مراتب ديواني، وزير می نشست که رئيس ديوان اعلاء و مهمترين مقام سازمان کشوری به شمار می آمد و او بر شبکه ای گسترده از کارکنان ديوان که در ادارات يا ديوان های گوناگون کار می کردند سيادت و نظارت داشت. نوشته های تاريخی که از آن دوران بجای مانده، ازجمله تاريخ يمينی ابونصرمحمد عتبي، زين الاخبار گرديزي، تاريخ مسعودی ابوالفضل بيهقي، طبقات ناصری منهاج الدين جوزجاني، مجمع الانساب فی التواريخ محمد شبانکاره، روضة الصفای ميرخواند، زبدة التواريخ صدرالدين علی حسينی و سياست نامه خواجه نظام الملک سيمای سازمان نيرومند ديوانسالاری ايران و توانايی ها، ستيز و همزيستی آن را با دربار و اشراف ترکمان به خوبی ترسيم می کنند.  اين ديوانسالاری پيشرفته و توانايی که پيش از هجوم ترکمانان و تشکيل نخستين دولت سراسری ترکمان تبار درايران وجود می داشته، اينک به يمن پيدايش اين دولت سراسري، بيش از پيش توانا شد و دامنه نفوذ آن به دولت های اتابکی در آسيای صغير نيز رسيد و به نخ تسبيحی که منافع مشترک دولت های محلی سلجوقی يا ترکمان تبار (اتابکان) را به يکديگر پيوند می داد تبديل شد. 
 
در واقع، اين چالش ها که يکسوی آن، بی اعتباری و زودگذر بودن سيادت يک ايل و تيره قومی و سوی ديگر آن، نياز اشراف ايلی به نخبگان شهری است، سيمای فرمانروايی ايران را در بيشتر دوران های تاريخ پس از اسلام ترسيم می کند. همين پيشرفتگی سازمان اداری و ديوانسالاری ايران در همه دوران های پس از اسلام و اين واقعيت که زبان ديوانسالاري، زبان فارسی بوده، يکی از رموز ماندگاری فرهنگي، گسترش و چيرگی زبان فارسی است. افزون اين که ديوانسالاری به پرورش و حمايت از نويسندگان، پژوهشگران، منشيان و شاعران فارسی گو که خود به ايشان نياز داشته، پرداخته و دربار را نيز به کار تشويق کرده است. بسياری از بزرگان علم و ادب ايران نيز کارکنان همين سازمان ديوانسالاری ب