بغرنج قومی و ملی در ایران- از افسانه تا واقعیت


محمد اميني
m.amini@cox.net

چهارشنبه ۴ آبان ١٣٨۴ – ٢۶ اکتبر ٢٠٠۵

بزرگترين سرمايه اقتصادي، اجتماعي، سياسی و فرهنگی ايران وجود اين بافت هزاررنگ قومی و فرهنگی است. بايد با قبول حق همه شهوندان در توسل به زبان و فرهنگ مادری خويش و پروراندن آن فرهنگ و ارجدار کردن صدها فرهنگ و سنت قومی و بومی و محلی درايران ايران را توانا تر ساخت

پيشگفتار

گفتمان برسرچالش قومی و ملی در سال های اخير به يکی از گفتمان های پراز کشاکش سياست ايران تبديل شده است. رويدادهای اخير خوزستان و کردستان نيزگواهی بر اهميت اين گفتمان اند. پاره ای از شرکت کنندگان در اين گفتمان را باور براين است که «ايران کشوری است کثير المله، که در درازای تاريخ ملت فارس، سيادت خويش را بر ديگر ملل و اقوام ساکن اين سرزمين تحميل کرده است و به ناچار اينک بايد به حق اين ملل در تعيين سرنوشت خويش تا جدايی باور داشت»؛ و يا «ملت های ترک و کرد و بلوچ و عرب ازشرکت در زندگی سياسی محروم مانده اند و ازاينرو، خودمختاری سياسی و فرهنگی حق طبيعی ايشان است.» گروهی از پان ترکيست ها نيز پارا از اين فراتر نهاده و در جستجوی سيادت و يا دستکم برابری «ملت اکثريت ترک» بر سياست، اقتصاد و فرهنگ ايران اند. چاره جويان معتدل اين گفتمان نيز با اشاره به واقعيت های نابرابری اقتصادی و اجتماعی ميان ساکنان ايران و محروميت های مردم کردستان، بلوچستان، ترکمن صحرا و اعراب خوزستان، نظامی فدراليستی را برای اداره ايران پيشنهاد می کنند.

يکی از پيش فرض های اين داوری ها، پذيرش وجود ملتی مفروض به نام ملت فارس است. اگرچه تاکنون کسی رنج تعيين مرزهای جغرافيايی و يا بررسی تاريخ و فرهنگ و پيشينه ساختاری اين ملت مفروض را به خود هموار نکرده است. گاه مراد هواداران انديشه ستم ملی از ملت فارس، رفتار دولت های مرکزی است و گاه ملت فارس به همه کسانی اطلاق می شود که زبان نخستين ايشان فارسی است.

پيش از پرداختن به اين گفتمان بايد اين را روشن کنم که من به برابری حقوق سياسي، فرهنگی و اقتصادی همه شهوندان ايران باور دارم. بايد برای نابرابری های فرهنگی و اقتصادی ميان شهروندان ايران پاسخ يافت. من براين باورم که همه مردم ايران از هر تيره قومی و نژادی که باشند، بايد بتوانند با حفظ زبان فارسی که زبان مشترک فرهنگی و اداری بيش از هزارسال تاريخ ايران است، آزادانه و بدور از هرگونه بند و زوری به زبان ها و گويش های مادری خويش سخن بگويند، فرهنگ و سنت های خويش را ارج نهند و پاسداری کنند. من سخت براين باورم که بزرگترين سرمايه ملی جامعه ما همين چندگانگی و آميزش های قومی و فرهنگی ماست. من سخت براين باورم که تنومندی يک جامعه، درکثرت است و نه در محدوديت. وجود بيش از هزار و اندی تيره قومی و بيش از يکصد زبان و گويش در سرزمين کنونی ايران سرمايه پيشرفت و تنومندی ماست و نه بازدارنده شکوفايی توانايی هايمان.

و اما بررسی اين موضوع از افسانه تا واقعيت. گام نخست، روشن ساختن پيشينه تاريخی شکل گيری ايران کنونی است. حقيقت اين است که از سيادت اعراب و دست نشاندگانشان در ايران اگر بگذريم، هيچ پژوهشگر و جامعه شناس با انصافی نمی تواند به تاريخ هزار و اندی ساله سنت فرمانروايی پيش از انقلاب مشروطه در فلات ايران بنگرد و با مشاهده نام شاهان و فرمانروايانی چونان قليچ تُمخاج خان، قليچ ارسلان، چِغرتکين، علا الدين اَتسِز، طُغای بوقاشيج، طغرلبيک ميکاييل سلجوقي، اَلَب ارسلان چِغري، ابوبکر ايلدگز، اَلَب ارغون خان، قزل ارسلان اوزبک، جلال الدين منکبرني، گورخان قراخَتايی و ده ها نام ترکي، ترکمان و مغولی باز اصرار کند که هزار سال است دولت های فارس دمار از روزگار غير فارس ها در ايران درآورده اند.

پايگاه تئوريک بيشتر کسانی که در اين گفتمان شرکت دارند، نگاه به فرايند تشکيل دولت ملی در اروپا است. قراراست بپذيريم که در شرق و به ويژه در ايران، فرايند تشکيل دولت ملی به همان سياق اروپا پيش رفته است. در بخش های بعدی اين مقاله، من به بررسی بی پايگی اين داوری خواهم پرداخت.

با اين حال، برای روشن ساختن فرايند شکل گيری دولت ملی درايران و چالش سنت فرمانروايی تا پيش از پيدايش دولت نو درايران، خويشتن را ناچار از بررسی کوتاهی از تاريخ مناسبات اقوام و دودمان های قومی و ايلياتی درايران ديدم. دربخش نخست اين نوشتار به گونه ای گذرا به بررسی افسانه ستم ملی دردرازای تاريخ ايران خواهم پرداخت. دربخش های بعدی اين نوشتاربه بررسی فرايند آميزش قومی در ايران پيش از پيدايش دولت مدرن؛ سنت فرمانروايی درايران پيش از انقلاب مشروطه؛ فرهنگ اسلامي، فرهنگ ايرانی و زبان فارسي؛ مدرنيته و تشکيل دولت ملی درايران؛ پان ترکيسم، پان عربيسم، پان ايرانيسم و جهان نو؛ فرايند شهرونديگری و آميزش قومی پس از انقلاب مشروطه؛ و بغرنج قومی و ملی در ايران کنونی خواهم پرداخت و در پايان به پروژه فدراليسم را به عنوان راهکاری برای پاسخ به بغرنجی های قومی و ملی درايران به نقد خواهم کشيد.

گفتار نخست
«ستم ملي» در درازای تاريخ

مراد هواداران انديشه ستم ملی فارسها از سوی ملت مفروض فارس اين است که گروهی از مردمان با تاريخ و فرهنگی مشترک و متفاوت از ديگر ساکنان فلات ايران و برخاسته از سرزمين فارس، دولت ها و اميرنشينهای خويش را ايجاد کرده و با ستم فرهنگي، اقتصادی و زبانی و نظامي، روزگار را بر ملت ها و اقوام غيرفارس سياه کرده اند. نظريه پردازان ستم ملی در اشاره به پيشينه تاريخی ملت فارس گاه به پارت ها رجوع می کنند و گاه ايشان را پرسين يا پارسی می خوانند. پارت ها يا پارتيان، ساکنان آريايی تبارسرزمين تاريخی خراسان بودند که از جنوب درياچه ارال به فلات ايران کوچيدند. فارس، برگرفته عربی از واژه پارس يا پارسه است (پرسيس در يوناني). پارسه سرزمين باستانی پارساهاست که استان فارس امروزين را دربرداشته است. پادشاهان اشکانی از پارتيان اند و پادشاهان هخامنشی و ساسانی از ميان پارسا ها برخاسته اند. يونيان واژه پارسايا را از همين واژه پارسا برگرفتند و به نادرست آن را به تمام سرزمين ايران نهادند.

در ادبيات پس از اسلام نيز واژه پارسيان گاه به ايرانيان زرتشتی مهاجر هند اشارت دارد و يا به ايرانی به صورت کلی آن. اسناد و نوشته های تاريخ نويسانی از شمار طبري، يعقوبی و مسعودی و اديبان و شعرای پس از ايشان نيز هنگامی که به پارسيان يا پارسايان اشاره می کنند، منظورشان ايرانيان است.

پس از حمله اعراب مسلمان، سرزمين پارسا ها و پارت ها و ديگر اقوام آريايی و غير آريايی ساکن فلات ايران به فتح اعراب درآمد و ده ها هزار خانوار از ده ها طايفه عرب در سرزمين پيشين پارت (خراسان)، پارس، تپورستان (تبرستان يا مازندران امروز)، آذربايجان، سيستان وديگر نواحی ايران اسکان يافتند. خراسان، يا سرزمين پارتها صحنه تاخت و تاز قبايل عرب يمانيه و مضريه شد. سيادت قبايل مهاجر عرب به فارس چنان گسترده بود که به گفته مسالک الممالک استخری حتی خاندان های کهن ايرانی پارسا تباراين ديار، نام های عربی برخود نهادند: آل جلندي، آل حبيب، آل ابی صفيه، آل ابی زهير و آل حنظله.

در درازای سال های پس از سيادت خلفای بغداد تا سيادت سلجوقيان، کوشش های گسترده ای در گوشه و کنار ايران برای برپايی حکومت های ايرانی غير عرب و احياء فرهنگ و سنت های پيشين صورت گرفت که هيچ يک پايه در احيای سيادت و اقتدارنژادی پارت ها يا پارسايان نداشت و بيشتر براحياء استقلال از دست رفته و افتخار به سنت های غير عرب ايران پيش از اسلام استوار بود. يکی از نخستين نشانه های مقاومت ايرانيان در برابر اعراب نهضت فکری و فرهنگی معروف به شعوبيه است. ايرانيانی مانند اسماعيل نسايي، بشاربن برد تخارستاني، ابونواس حکمي، خريمی سغدي، ابراهيم ممشاد اصفهانی و بسياری ديگر در قالب شعر عرب به ستيز با فرهنگ تازيان و عصبيت نورسيدگان به قدرت برخاستند. همين نهضت فکری بر قيام های سياسی بعدی و نيز درادب فارسی دوره های بعد سخت اثر نهاد.

با اين حال، هيچ يک از جنبش های نخستين، تاسيس حکومت خالصی از ايرانيان و يا سيادت نژادی معينی را دنبال نمی کرد. سرزمين باستانی تپورهای پيش آريايي، تبرستان، که بيشترين مقاومت هارا در برابر اعراب نشان داد و دير تر از ديگر بخش های ايران پذيرای اسلام گرديد، بزودی پناهگاه سادات عرب تبار خراسان و ری شد. پادشاهی علويان طبرستان را هم همين سادات در پيوند با بازماندگان اسپهبدان و پاذگوسپانان تبرستان برقرار ساختند. قيام ابومسلم خراسانی که تبار خويش را به بزرگمهر حکيم می رساند، در پايان کار حکومت اعراب بنی هاشم يا عباسيان را جايگزين امويان کرد. طاهريان که نخستين حکومت نيمه مستقل از بغداد را در خراسان بنا نهادند، بيشتر نگران حکومت خويش بودند تا احيای ايران گذشته! سامانيان نيز که تبار خويشتن را به بهرام چوبين ساسانی می رساندند، در زندگي، خطبه به نام خليفه مسلمان عرب بغداد می خواندند و اميران لشگر و سپهسالارانشان از ترکان ماوراء النهر بودند. زبان فارسی نيز در پارس يا فارس پانگرفت، از سيستان، خوارزم و خراسان برخاست و به ياری پادشاهان و اميران ترک تبار بالندگی يافت! بيشتر نويسندگان، دانشمندان و شاعران فارسی گوی ايران نيز از خارج از سرزمين فارس برخاستند.

راستی را که بيشتر قيام های محلی اين دوران، قيام اسپهبد فيروز درخراسان، قيام بابک خرمی در آذربايجان، قيام حمزه پسر آذرک شاری در سيستان و قيام مازيار نواده ونداد هرمز در تبرستان، در واکنش به ستم خلفای عرب و سرداران ايشان و نيز ستيز با دين تحميل شده بر مردم اين سرزمين ها و پاسداری از فرهنگ و سنن رايج در ميان مردم اين سرزمين ها بود و نه در راستای تجديد حيات دولت و سيادت از دست رفته «فارسها»! اين به ويژه در سيستان که سرزمين سکاهای غيرآريايی است صادق است. ازاين سرزمين افسانه ای گرشاسب و ظهور موعود سوشيانس، يعقوب ليث برخاست و يکی از نخستين دولت های مستقل ايرانی را بنانهاد. نخستين نشانه های بازگشت زبان فارسی به حوزه شعر و ادب نيز در زمان حکومت او است.

نخستين دولت های مستقل ايرانی را پس از اسلام، صفاريان در سيستان و بخش های مهم جنوبی ايران و سامانيان در ماوراء النهر و بخش هايی از خراسان امروز بنانهادند. يعقوب ليث تبار خويش را به شاهان ساسانی می رساند. سامانيان که تبارخويش را به بهرام چوبين و از او به منوچهر پادشاه افسانه ای پيشدادی می رساندند، در امور لشگری و فرمانروايی بر سرزمين های تابع خويش بر اميران و فرماندهان ترک و عرب تبار اتکاء داشتند. تاش بکتوزن، فرمانده برجسته نظامی ايشان بعدها فرمانروايی خراسان را از سامانيان گرفت. ابوعمران سيمجوری ترک تبار والی سيستان بود و پسرش ابراهيم سيمجوری والی قهستان. سمرقند که تابع سامانيان بود، پايگاه فرمانروايان عرب ماوراء النهر به شمار می آمد. گروهی ديگر از اميران ايرانی و عرب تبار از جمله خوارزمشاهيان فريغوني، چغانيان، فريغونيان و شاهزادگان ختل در اين دوران حکومت های محلی داشته اند. در اين دوره دويست ساله که سرزمين پهناور ماوراء النهر، خراسان و سيستان در اختيار نخستين دولت های مستقل ايرانی قراردارد و اميران، سپهسالاران، جنگجويان و فرمانروايان عرب، ايرانی و ترک تبار بر سر فرمانروايی محلی در گوشه و کنار اين سرزمين، گاه در ستيز و گاه در اتحاد اند، بخارا که اينک از شهرهای ازبکستان است، به کانون تجديد حيات فرهنگی و سياسی ايران تبديل می شود و زبان فارسی از ماوراء النهر، خراسان و سيستان به چهارسوی اين سرزمين گسترش می يابد.

در درازای سه دهه پس از قيام ابومسلم خراسانی و فروپاشی خلافت امويان تا هنگام سيادت مطلق سلجوقيان، کانون، فرهنگ و ادب ايرانی در خوارزم، بخارا و سمرقند است. ولی ايرانی ترين دولت های اين دوران و تندروترين قيام ها در برابر سيادت اعراب در نواحی غير«فارس» سيستان، تبرستان، گيلان و آذربايجان برخاسته اند: يعقوب ليث درسيستان، بابک درآذربايجان، مازيار، ماکان کاکي، اسفار پسر شيرويه و مرداويج پسر زيار در تبرستان و گيلان. اسفار پسر شيرويه ری را فتح کرد و درقزوين مردم را از خواندن نماز بازداشت و مؤذنی را ازفراز مناره به پايين افکند و سرانجام به دست مرداويج زياری به قتل رسيد. همين مرداويج ري، اصفهان و خوزستان را فتح کرد. در اصفهان مراسم باستانی جشن سده گرفت و در مداين به رسم شاهان ساسانی بر تخت نشست و در همانجا پيش از لشگرکشی به بغداد به دست غلامان ترک تبارخويش کشته شد. پسران بويه که ماهيگيری در ديلمان بود، پس از به قدرت رسيدن تبارنامه جعلی برای خويش ساخته وتبار خويشتن را به بهرام گورو پادشاهان قديم ايران رساندند. همينان بغداد را فتح کرده و خليفه عرب را تابع قدرت خويش ساختند. با اين حال، هيچ يک از ايشان را نمی توان با هزارمن سرخاب و سفيداب، نمايندگان برخيزی «قوم فارس» به شمار آورد. درچالش هيچ يک نشانی از کوشش برای تشکيل حکومتی که خويشتن را پارتی يا پارسا تبار بداند و به بازگرداندن پادشاهی و اقتدار و سيادت پارتها يا پارسيان همت گمارد نمی يابيم. همه اين چالش ها، نشانی از مقاومت سياسی و فرهنگی مردم ايران از تبارها و پيشينه های گوناگون در برابر اشغالگران عرب و ستم فزاينده ايشان است.

به دولت صفاريان، سامانيان پايان دادند و بنای فرمانروايی سامانيان را سرداران ترک تبار ايشان چون بکتوزون و البتکين سست کردند و البتکين و فرزندانش بر خرابه بخشی از پادشاهی سامانيان، سلسله شاهان غزنوی را بنا نهادند. بخش ديگری از سرزمين سامانيان در ترکستان و ماوراء النهر به دست گروهی ديگر ازقبايل ترک تبار افتاد و بغراخان قراخانی و خواهرزادگانش، احمد و نصر ايلک خان، فرامانروايی ايلک خانان آل افراسياب يا ملوک خانيه را بنانهادند. از شگفتگی های روزگار نيز يکی اين است که آل افراسياب تورانی که در در اساتير ايرانی به دشمنی با ايرانيان شهرت يافته اند، به تجديدحيات فرهنگ ايرانی و زبان فارسی در قلمرو فرامانروايی خويش شتاب می بخشند و حوزه فرهنگ ايرانی و زبان فارسی را تا کاشغر و پلاساغون که اينک بخشی از ترکستان شرقی در خاک چين است، گسترش می دهند. در روزگار فرمانروايی ايشان، زبان فارسی گسترشی بی سابقه می يابد و فارسی سرايان برجسته ای چون شمس طبسي، رشيدی سمرقندي، عمعق بخارايي، سوزنی سمرقندی و رضی الدين نيشابوری مورد پشتيبانی ملوک خانيه قرار می گيرند.

در آن هنگام که فردوسی تاريخ افسانه ای ايران را در قالب شاهنامه می ريخت، همه سرداران و بيشتر درباريان سلطان محمود غزنوی از ميان ترکان ماوراء النهر و غزنه برخاسته بودند. به گفته تاريخ بيهقی که در روزگار چيرگی ترکان غزنوی و سلجوقی نوشته شده، اگرچه در تمام دوران پادشاهی سلطان مسعود و محمود غزنوی همه امرا و سپهسالاران لشگر ترک تبار اند، اما هريک منشی فارسی زبان دارند و نوروز و مراسم باستانی رواج گسترده دارد. زبان فارسی نيز برای نخستين بار به تدبير و حکمت ابوالعباس فضل اسفراينی نخستين وزير سلطان محمود زبان رسمی ديوان شد. وقتی نماينده خليفه بغداد به دربار غزنوي، نامه و پيام خليفه را به سلطان مسعود غزنوی می دهد، نخست متن عربی و سپس ترجمه آن به فارسی خوانده می شود و نه ترکي.

دولت غرنوي، نخستين دولت ترک تبار ايرانی پس از اسلام است که در امور کشورداري، کم يا بيش رسم و آيين دولت سامانيان را که سبکتکين ايشان را برانداخته بود، دنبال می کند و محمود غزنوی نخستين پادشاه دوره اسلامی است که از او با نام سلطان يادشده است. شايان اشاره است که اگرچه سبکتکين، پايه گذار اين سلسله و پدر سلطان محمود به روايتی از قبيله ترک برسخان (يا برسغان) و به روايتی ديگر از ميان ترکان قرلق برخاسته و جای ترديد نيست که در جنگ قبايل ترک اسيرشده و به برده فروشی در چاچ فروخته شده و از آنجا به غلامی الپتکين از فرماندهان نظامی سامانيان درآمده است، با اين حال پادشاهان غزنوی تبارنويسان دربار خويش را برآن داشتند که تبارنامه جعلی برای ايشان بنويسند و تبار غزنويان را به يزدگرد سوم ساسانی برسانند.

نخستين دولت سراسری ايران پس از سيادت اسلام را سلجوقيان بنا کردند که خود تيره ای از ترکان غز بودند. پنج سلسله از ميان سلجوقيان در خراسان، کرمان وايران مرکزي، تا ناحيه سوريه و بخش هايی از ترکيه کنونی به مدت دوقرن حکومت کردند. سلجوقيان به سيادت بيشتر حکومت های محلی غير ترک تبار در ايران پايان دادند و سيادت قطعی حکومت های ترک تبار برايران نيز از سال 431 (ميانه سده يازدهم ميلادي) که سلجوقيان بر خراسان چيرگی يافتند آغازمی شود. با اين حال گرايش به افتخار نسبت به تاريخ و سنن ايران پيش از آمدن اعراب آنچنان نيرومند است که سلجوقيان نيز برای خود تبارنامه ساخته و پيشينه خويشتن را به افراسياب رساندند. از شگفتی های روزگار يکی نيز اين است که چيرگی آل سلجوق بر بخش گسترده ای از فلات ايران، از يک سو سيادت ديرپای حکومت های ترک تبار اتابکان را در بخش های مهمی از ايران به دنبال داشت و از ديگر سوحوزه زبان فارسی را که اينک در خراسان و ماوراء النهر چيرگی يافته بود، به سرتاسر ايران و آسيای صغير گسترش داد و ادب فارسی را به چنان اعتباری رساند که تا ميانه قرن شانزدهم ميلادي، زبان ادبی دربار و ديوان عثمانی فارسی بود و نه عربی يا ترکي.

در اين روزگار از يکسو خرد ستيزی به ياری کسانی چون امام محمد غزالی به اوج می رسد و نظام اتابکی و سيادت متکی به ترک تباری رواج می يابد و از ديگر سو، زبان و ادب فارسی تنومند ترمی گردد! تنها فرمانروايی های غير ترک تباراين رزوگار حکومت کردان شبانکاره دربخش هايی از فارس و دولت خداوندان الموت در جنوب درياچه خزراند. اگر منطق هواداران اين نظريه را که زبان فارسی از سوی ملت سيادت طلب فارس و شوينيست های فارس تبار بر ايرانيان تحميل شده بپذيريم، اين خداوندان الموت اند که از دروازه و حصار قلعه هايشان در بلنديهای مازندران به همراه کردان شبانکاره از جلگه های استخرو نيريز، روزگار را بر ترک تباران سلجوقی و خوارزمشاهی سياه کرده و زبان فارسی را بر حلقوم ايشان فرو برده اند! و يا شايد ابوالعباس فضل اسفراينی که پس از دهسال وزارت محمود غزنوی به فرمان او به قتل رسيد، از آن چنان نيروی اسرارآميزی برخوردار می بوده که نخستين پادشاه ترک تبار ايران را واداشته که زبان فارسی را زبان رسمی ديوان و دربار سازد. هيهات که «گرتوقرآن به دين نمط خواني، ببری رونق مسلماني!»

نمونه ديگری از نفوذ ادب فارسی و فرهنگ ايراني، شيروان و گرجستان در حاشيه فرمانروايی سلجوقيان است. خاقان شروان که تبار خويش را به انوشيروان می رساندند، از ميانه قرن پنجم ميلادی پس از فروپاشی دولت عرب تبار شيبانی تا هنگام آمدن تيمور به ايران بر بخش های مهمی از قفقاز يا جمهوری های آذربايجان و گرجستان کنونی پادشاهی داشته اند. فريبرز، منوچهر، افريدون، فرخزاد، گرشاسب، کاووس و هوشنگ از شمار شاهان ايشان اند. درهمان دوران پادشاهی منوچهر پور فريبرز مشهور به خاقان کبير است که شروان به يکی از کانون های مهم فرهنگ ايرانی تبديل می شود. از اديبان دولت او شاعران پارسی گويی چونان نظامی گنجوي، فلکی شروانی و خاقانی اند که او تخلص خويش را از همان نام خاقان برگرفته است.

مناسبات قومی و تباری چه در فرمانروايی دولت های مستقل و نيمه مستقل ايرانی مانند سامانيان، صفاريان، زياريان و بوييان و چه در دولت های ايرانی ترک تبار غزنويان و سلجوقيان ونيزفرمانروايی های ترک و عرب تبار محلي، بر اين گواه است که سنت فرمانروايی در ايران اگرچه با خويشاوندی و مناسبات قومی و ايلياتی پيوند دارد، اما فرمانروايی متکی بر سيادت يک تبارنژادی بسيار محدود و پراکنده است. فخرجويی به عرب تباری که از سوی فاتحان مسلمان رواج داشت، به تدريج در ميان هزاران مهاجر عرب تبار به دوردست ترين نقاط ايران، از رونق افتاد. مرداويج زياری که دشمنی با تازيان و بازگشت به سنت های ايران کهن را دنبال می کرد، خوش درخشيد ولی دولتی مستعجل داشت. نظام اتابکی متکی بر سيادت ترک تباران بزودی رنگ باخته شد. طوايف عرب شيبانی که پس از آمدن اعراب به شيروان قفقاز کوچيدند، به زودی به سنت فرمانروايان اين سرزمين در روزگار پيش از اسلام به شروانشاهان شهرت يافتند. فرمانروايانشان که نخست نام هايی عربی چون خالدابن يزيد، هيثم ابن خالد و احمدبن احمد داشتند، پس از گذشت چند نسل نام هايی چون منوچهر، قباد، سالار، فريبرز و افريدون شروانشاه يافته و زبان عربی از ميانشان رخت بر بست.

سوی ديگر اين فرايند اين است که خوارزم که سرزمين باستانی آرياييان بود، در حوزه اجتماعی و سياسی به تدريج سيمای ترکی يافت ولی همچنان در شمار يکی از کانون های مهم فرهنگ و ادب ايرانی باقی ماند. آخرين پادشاهان خوارزمشاهي، ترک تبار بودند و پرچم جدال نهايی در برابر لشگر مهاجم مغول به ماوراء النهر ايران را نيز همين فرمانروايان ايرانی ترک تبار برافراشتند که به کشته شدن جلال الدين منکبرنی (خال بر بيني) آخرين پادشاه خوارزمشاهيان و فروپاشی پادشاهی ايشان انجاميد.

ايلغار مغولان به فلات ايران از يکسو عناصر قومی تازه ای را به ايران آورد و از ديگر سو فرايند پراکندگي، آميزش و ستيز قومی و ايلی را درايران زمين شتابان ترساخت. صحرانشينان مغول که در آغاز کارشمارشان از چهل هزارچادر بيشتر نبود، به فرماندهی تموچين (بعدها چنگيزقاآن يعنی خان عادل نام گرفت!) با سرکوب کردن ترکان ايغور و قراختايی و فتح کاشغر و ختن، با پادشاهان ايرانی ترک تبار خوارزمشاهی همسايه شدند. سرانجام نيز با قتل جلال الدين منک برني، خوارزمشاهيان برافتاده و ايران جزو قلمروی مغولان شد. ستيز ديرپای مغولان از هنگام آغاز لشگرکشی های ايشان نيز بيشتر با شاهان و اميران اقوام و قبايل ترک تبارمسلمانی است که از سرزمين ترکستان شرقی کنونی تا ترکيه کنونی و نواحی جنوب ارال و ماوراء قفقاز پراکنده بوده اند و نه با مردمی موهوم به نام ملت فارس!

درآن هنگام که مغولان به کار خوارزمشاهيان در ماوراء النهر و خراسان پايان ميداده اند، ديگر بخش های سرزمين ايران صحنه تاخت و تاز و جنگ ميان اتابکان ترک تبار و اميران محلی است. درروزگار سعدي، شيراز را سعد زنگی و ديگر اتابکان فارس اداره می کنند. ستيز ايشان با اتابکان آذربايجان که بر اصفهان و همدان فرمانروايی دارند، حمله اتابک مظفرالدين اوزبک را به شيراز و تاراج و کشتار مردم اين شهر را به دنبال دارد.

هللاکو، فرزند تولي، فرزند چنگيز، در کوتاه زمانی خاک ايران را توبره سپاهيان خود ساخت، به حکومت اتابکان سلجوقی پايان داد، و به جای دنبال کردن سنت پيشين که گماشتن حکام ولايتی از سوی قاآن مغول بود، ف