بغرنج قومی و ملی در ایران-آميزش، پراکندگی و ستيز قومی و ايلی در ايران
 يکی از برجسته ترين وجوه توانايی، تنومندی، ايستايی و ماندگاری ايران همين آميزش های گاه داوطلبانه و بيگاه اجباری شهروندان و وابستگان به همه تيره های قومی و ايلی و احساس مالکيت ايشان بر دار و ندار فرهنگی اين سرزمين است. بايد برای پايان دادن به تبعيض و ناهنجاری در مناسبات اجتماعی ايران، در راستای يک پروژه پيشرفته توسعه و همراه با بنای ساختارهای دموکراتيک، راهکار های واقعی جستجو کرد و نه اينکه با ملت سازی و دامن زدن به ستيزهای تاريخی، آب به آسياب دشمنان بقای ايران يک پارچه، سکولار، دموکراتيک و پيشرفته ريخت
«مرا چاره نيست از بازنمودن چنين حال ها که از
اين، بيداری افزايد و تاريخ به راه راست برود که 
روا نيست در تاريخ، تخسير و تحريف و تـقـتيـرو 
تبذير کردن.» ابوالفضل بيهقي
در بخش نخستين اين نوشتار به بررسی فرايند تاريخی مناسبات قومی و ملی و زمينه های پيدايش دولت ملی در ايران پرداختم و اشاره کردم که دستکم در درازای تاريخ، موضوع ستم ملی از سوی ملتی ساختگی به نام ملت فارس بر ديگر ساکنان ايران، افسانه ای بيش نبوده است. دراين بخش از نوشتار به فرايند دو سويه تـَنـِش و آميزش ايلی و قومی در ايران خواهم پرداخت. 
داوری من اين است که با گذشت زمان و در پرتوی کوچ و اسکان مداوم در سرتاسر ايران از يکسو و به ويژه با گسترش زندگی شهری از ديگر سو، ايران به تدريج سيمای آريايی خويش را از دست داده و از آميزش مردم برخاسته از ايل و تيره های اقوام ايراني، ترک و عرب، سيمای تازه به وجود آمده که زاييده اين آميزش هاست و همين آميزه، بنياد تشکيل يک دولت ملی جديد و يک ملت واحد را با همه ناهماهنگی ها و ناهنجاری هايش در ميانه سده نوزدهم ميلادی بوجود آورده است. من بی آنکه بخواهم از اهميت گفتمان برای يافتن راهکارهای عملی به انگيزه کاهش وپايان دادن تبعيض و ناهنجاری در پاره ای از نقاط ايران بکاهم، براين باورم که مسير اين گفتمان در سال های اخير مغرضانه به بيراهه رفته و گروهی بجای کنکاش و راهيابي، به افسانه سازی پيرامون ستم ملی و جعل تاريخ پرداخته اند. 
داوری هواداران نظريه ستم ملی و حقوق ملل ستمديده ترک، عرب، ترکمان، بلوچ، کرد و به تازگی لـُر و گيلک در اين است که گويا اين «ملل» در درازای هزاره گذشته، نه تنها مسير تاريخی جداکانه ای را از يکديگر سير کرده، بلکه به گونه ای به تکوين منافع ملی مستقل و جداگانه ای از يکديگر رسيده اند. يکی از گرفتاری های باوردارندگان به اين سراب فکري، ناتوانی شان در توضيح تاريخ، پيشينه و مرز و بوم جغرافيايی ملت ساختگی فارس است. ستم ملی قاعدتاً بايد از سوی يک ملت با پيشينه، تاريخ، فرهنگ و حوزه جغرافيايی معينی عليه ملت يا اقوام ديگری با پيشينه وتاريخ و حوزه زندگی جداگانه ای صورت گيرد. 
معلوم نيست که اين ملت فارس از کجا برخاسته و حدود جفرافيايی سرزمين آن کدام است و از کدامين روزگار تيغ به ستم بر ديگر ساکنان ايرانزمين گشوده است؟ آيا سيادت ترکمانان سلجوقي، دولت های ترکمان تبار اتابکان در سرتاسر ايران، ايلغار مغول، سيادت آق قويونلو، دولت صفوی که بر شمشير قزلباش دولتمدار گرديد، سيادت افشاران و قاجار ترکمان تبار، نشانگر نهسد سال ستم اقوام ترک و مغول و يا ملت ترک بر ملت های ساختگی فارس و کرد ولر و گيلانی است؟ در اين گونه تاريخ سازی های واژگونه و ملت سازی های بی پايه، هيچ نشانی از حقوق ايرانيان يهودي، ارمنی و آسوری نيست. مردم ايرانی سيستان با پيشينه سه هزارساله ايرانی شان، از نگاه پاره ای از«پژوهش گران» تازه از راه رسيده هوادارحق ملت بلوچ، «همان بلوچ های شيعی اند» و استقلال ايلی ندارند! تپورهای ايرانی که بسياری از ساکنان مازندران از اين تباراند در هيچ کجای اين تقسيم بندی های «علمي» قومی جايی ندارند. گيلانی ها گاه در کنار ملل ستمديده قرار می گيرند و گاه بخشی از ملت ستمگر فارس به شمار می آيند. معلوم نيست که از کدام تاريخ حساب مردم لـُر يا به اعتبار وارونه نويسان تاريخ، ملت لر از حساب ديگراقوام ايرانی جدا شده ولی مردم ايلام که بيش از چهار هزار سال تاريخ مستقل دارند و يا مردم لارستان که به گويش زبانی خويش سخن می گويند، از چنين حقوقی برخوردار نيستند! درنشست ها، نوشته ها و سخن پراکنی های هواداران اين داوري، سخنی از مردم آذری تالش، هزاره ها، تاجيک ها و اوزبکان ساکن خراسان و يا مردم بختياري، بويراحمد، سگوند و ممسنی نيست. زرتشتيان ايران نه تنها جايگاهی دراين تقسيم بندی های متداول ندارند، بلکه برپايه اين گونه کژانديشی ها، پاره ای جدا ناپذير از ملت ستمگر فارس اند.
اين گونه داوری ها آن گاه که به مردم عرب جنوب خوزستان می رسد، از مسير شبه عقلانی خويش نيز خارج می شود و به حوزه مردم ستيزی و دشمنی با «عجم» ارتقاء می يابد. واقعيات تاريخی و آماری يکسره به کنار می رود، تاريخی تازه خلق می گردد که در آن، به يکباره طوايف عرب خوزستان به «خلق ستمديده عرب» تبديل می شوند که «در زير ساطورشوينيسم ملت ستمگر فارس» که دولت کنونی ايران نماينده آن است قرار دارد! 
اين پندارها با واقعيات ناهنجاری های قومی و ايلی و نابرابرابری ها واقعاً موجود از جمله در استان ها و مراکز مرز نشين و به ويژه سنی مذهب ايران پيوندی ندارد. راستی هم اين است که توسل به اين گونه ملت سازی های بی پايه و کوشش در محدود ساختن گفتمان بغرنجی های واقعی قومی و فرهنگی پرتنوع ايران در سه يا چهاررسته ملی و تعين حوزه جغرافيايی برای اين ملت های مفروض، نه پايه در واقعيات ايران دارد، نه به بغرنجی های قومی و ملی درايران پاسخ تواند گفت و نه به چالشی در راستای دست يافتن به پروژه توسعه ايران که پاسخگوی بغرنجی ها و نابرابری های واقعا موجود جامعه ما است، خواهد انجاميد.
راستی را اين است که درازای تاريخ هزارواندی ساله پس از اسلام، فلات ايران از يکسو صحنه تاخت و تاز، جنگ و ستيز و غارت و خونريزی سدها دسته، ايل و تبارازاقوام و تيره های نژادی گوناگون بوده و از ديگر سو شاهد هم پيماني، آميزش و پيوستگی نظامي، فرهنگی و سياسی ميان اين تيره ها و ايل ها. ستيز ميان ايل يا تيره های برخاسته از يک گروه قومی و در يک ناحيه جغرافيايی معين مانند بلوچستان، کردستان يا خراسان گاه و بيگاه از ستيز ميان گروه های برخاسته از ميان دو ايل يا تيره، خونين تر و بادوام تر بوده است. هم پيمانی ميان ايل و تيره های قومی نيز بيشتر به ضروريات اقتصادي، نظامی و سياسی روزگاربستگی داشته تا همزبانی و تاريخ مشترک قومي. همان گونه که در بخش سوم اين نوشتار خواهيم ديد، سنت فرمانروايی محلی و کشوری نيز تا پيش از انقلاب مشروطه بر همين ستيزها و هم پيمانی های قومی و ايلی استوار بوده است. 
ضروريات اقليمي، نظامی و سياسی ايران ازهمان سپيده دم تاريخ و به ويژه از واپسين حمله اعراب مسلمان به ايرانزمين، بسياری از تيره ها و دسته های قومی و ايلی را از حوزه طبيعی و سنتی جغرافيايی خويش خارج ساخت و در سرتاسر پهنه ايران بزرگ پراکنده گرداند. بسياری از اين ايل ها و يا خاندان های برخاسته از يک تبار قومي، ديريازود در سرزمين ايل ها و تبارهای قومی ديگر اسکان يافتند. پاره ای جذب زندگی پيشرفته تر شهروندی سرزمين مهاجرشدند، پاره ای به کشاورزی و دامداری اسکان يافته در اين سرزمين ها روی آوردند و پاره ای ديگر به زندگی کوچنده و نيمه کوچنده ديرين خويش ادامه دادند. 
پی آمد کوچ اعراب به ايران 
آمدن اعراب، نخستين گام در فروپاشی سيمای آريايی ايران بود. ده ها هزار خانواده عرب از سدها قبيله و شَعب، نخست به «سواد» يا دشت آبرفت مياندورود (بين النهرين) که در آن هنگام حوزه سيادت ساسانيان بود و ساکنان آن ديار خويشتن را ايرانی می شمردند، کوچيدند و از آنجا به چهارگوشه فلات ايران. درهمان سده نخست پس از پيروزی اعراب مسلمان برايران، قبايل و شعوب عرب نخست درجبال (همدان، دينور و پيرامون آن) اهواز، قم، کاشان، اصفهان، ري، قومس، قزوين و زنجان و سپس درآذربايجان، شيروان، موصل (کردستان)، شهر زور، دامغان، تبرستان، فارس و کرمان و سرانجام در سيستان (نيمروز)، کابل، خراسان و دشت آبرفت جيحون يا ماوراء النهر و سرزمين تبرستان، ديلمان و گيلان سکنی گزيدند. ياقوت حموی در «معجم البلدان» با استفاده از «نحل العرب» محمدبن بحر رهنی به سکونت قبايل عرب در شهرها و ديار ايران پرداخته است. آثار اين کوچ گسترده را از جمله می توان در «رجال نجاشي» و «سفرنامه ابودلف» يافت. 
به اعتبار همين گونه نوشته های تاريخي، فتح خراسان و ماوراء النهر که باکشتار بيش از يکسدهزارتن از شهروندان آن سرزمين همراه بود، کوچ بيش از يکصد و پنجاه هزار خانوار عرب را از کوفه و ديگر شهرهای خلافت در نيمه نخست سده اول هجری به دنبال داشت. اين مهاجرت ها پس از آن نيز ادامه يافت وبه دنبال لشگرکشی خازم بن خزيمه در نيمه سده دوم هجري، خاندان هايی از طوايف خزيمه، خزاعي، نخعي، شيباني، عامري، جمالی (ميش مست)، نخوری و ديگرقبايل عرب به خراسان کوچيدند. هنگامی که هارون الرشيد، مرو را پايگاه دوم خلافت خواند، کوچ قبايل عرب به مرو و سرتاسر خراسان شتابان تر شد. همين جا بايد افزود که در درازای سده های پس از آن، اعراب مهاجربا مردم بومی خراسان و نيز ترکان مهاجر به خراسان آميزش يافتند و زبان عربی و آداب زندگی بيابان نشينی به تدريج فراموششان شد. 
اعراب پس ازکشتار ده ها هزارتن از ايرانيان، در سرتاسر سرزمين فارس از دارابگرد، فسا، شاهپور، ارجان، شيراز، اردشيرخره، استخر و گور، اسکان يافتند. تاراج کرمان چنان بود که به گفته بلاذری در «فتوح البلدان»، بيشتر ساکنان اين ديار به مکران (بلوچستان) و سيستان گريختند و «پس خانه ها و زمين هاشان به دست تازيان افتاد و خود به آباد کردن آنجای همت گماشتند.» 
سرنوشت آذربايجان نيز به همين گونه است. به گفته بلاذري، مرزبان اردبيل که پايتخت سرزمين آذربايجان بود، سيادت اعراب مسلمان را دربرابرپرداخت هشتسدهزار درهم پذيرفت «به آن شرط که حذيفة بن يمان (فرمانده سپاه عرب) کسی را نکشد يا به اسيری نگيرد و آتشکده ای ويران نسازد و بر کـُردان بلاسجان و سبلان و ساترودان تعرض نکند و خاصه اهل شيز را از رقص و پايکوبی در روزهای عيد و انجام ديگر مراسم بازندارد.» پی آمد اين صلح و جنگ و سرکوب های بعدي، کوچ و اسکان گسترده قبايل عرب به سرتاسر آذربايجان بود. به روايت واقدی «چون تازيان در آذربايجان فرود آمدند، عشيره های عرب از کوفه و بصره و شام بدان جا روی آوردند. هرقوم برهرچه که توانست مسلط گرديد و گروهی نيز زمين پارسيان را از آنان خريدند و پارسيان ديه های خويش را بَهر محافظت به پناه ايشان سپردند و خود کشاورزان ايشان گرديدند.» 
يکی از شهرهای بزرگ ايران که در همان سال های نخستين حمله اعراب، مسکن بسياری از طوايف عرب شد، شهر قزوين است که به «دارالسنة» شهرت يافت. سپاه عظيم اعراب که اينک به مرکز ايران وارد شده بود، در دشتبي، ميان قزوين و همدان، در برابر نيروی متحد مردم ري، آذربايجان، گيلان و ديلمان قرار گرفت. اعراب پس شکست ايرانيان، قزوين را به مرکز نظامی خود برای لشگرکشی به ديلمان و تبرستان و خراسان تبديل کردند. بلاذری می نويسد که براء بن عازب پس از جنگ با ايرانيان قزوين، پانسد خانواده عرب را در قزوين اسکان داد «که طلحة بن خويلد اسدی با ايشان بود و آن گروه را زمين هايی به اقطاع داد که هيچ کس ديگر رابرآن ها حقی نبود.» به گفته بسياری از تاريخ نويسان عرب و ايراني، سيمای اين شهر و روستاهای پيرامون آن با آمدن هزاران سپاهی و خانوار عرب و ازدواج سپاهيان با زنان بومي، ديگرگون شد. 
اين کوچ و اسکان اعراب چنان گسترده بود که شهر تاريخی و آباد حـُلوان (در جنوب سرپل زهاب کنوني) يکسره عرب نشين شد. شهر آباد دينور که مهاجرنشينان يونانی بنانهاده بودند، مسکن اعراب مهاجر کوفه شد و «ماه الکوفه» نام گرفت. بر ويرانه شهر باستانی گرگان که در دوره پارت ها بنا شده بود، شهرک استرآباد به دست يزيد بن مهلب بازسازی شد و به دارالمؤمنين شهرت يافت. همدان (اکباتان)، شهرباستانی مادهای کرد آريايی و مسکن بخش بزرگی از يهوديان و مسيحيان ايران و مرکز يکی از اسپهبد نشين های هفتگانه دولت ساساني، سيمای غالب آريايی خويش را در همان سده نخست دوره اسلامی از دست داد. از يکسو به روايت تاريخ طبری و تاريخ البلدان بسياری ازاعراب سنی مذهب قبايل عجل و ربيعه در همان دهه های پس از شکست ايرانيان در نهاوند به همدان و سرتاسر نواحی پيرامون آن کوچيدند و از ديگرسو در درازای سده های پس از آن، به اعتبار راحة الصدور، مختصرتاريخ سلجوقيه، تاريخ گزيده و جامع التواريخ رشيدي، همدان يکی از پايگاه های سادات حسنی و شيعيان شد و خاندان عرب علاء الدوله به چنان ثروت و اعتباری در همدان رسيد که ايشان را رئيس و شهريار همدان می خواندند. در درازای هزارو اندی سال گذشته، از ديلمان و تپور تباران و ترکمانان غُز تا مغولان و تيموريان و افشاران براين شهر و پيرامون آن دست يافته اند. نتيجه اين آمدورفت ها، ستيزها، کوچ و آميزش ها از يک سو و ويژگی جغرافيايی آن به عنوان يک مرکز تجاری مهم ميان ايران، ميان دورود و عثماني، سيمای امروزين همدان و همه شهرهای پيرامون آن است که بر همزيستی و آميزش مردم کرد، آذري، ترکمان، عرب، يهود و تيره های تباری ديگراين سرزمين باستانی مادهای آريايی گواهی دارد. 
ترکان در ايران
دوران کوچ و اسکان گسترده اعراب به ايران پس از دو سده به پايان رسيد. در همين دوران، فرايند ديگری که همزمان با ضعف دولت ساسانی آغاز گشته بود، اينک با فروپاشی آن دولت شتابان تر شد. اين روند تازه که پيش از فروپاشی دولت ساسانی و در دوره تضعيف ايشان آغاز شده بود و چهار سد سال به درازا کشيد، کوچ و اسکان و آميزش قبايل ترک تبارمهاجر و ترک زبان ايرانی به ماوراء النهربود. بسياری از اين قبايل مهاجر که ترک زبان بودند، پيشينه ايرانی داشتند و از همان خاستگاه اقوام آريايی درخوارزم يا به اعتبار اوستايی آن آريا ويچ (پهلوي: ايران ويژه) برخاسته بودند. پاره ای نيز آميزه ای از اين ها و ترکان شرقی بودند. همه اين اقوام، چه مهاجر و چه مهاجم به ماوراء النهر، با فرهنگ و روش زندگی رايج اين سرزمين پيوند يافته و جذب آن شدند. پايگاه قدرت سامانيان و دولت ايرانی فريغونيان خوارزم نيز همين پايداری فرهنگ ايرانی در خوارزم و ماوراء النهر بود.
در اينجا اشاره به موضوع مهم آميزش با کنيزکان ترک و نقش غلامان واسرای ترک تبار در مناسبات اجتماعی که به دليل خصلت شرم آور آن در چالش های سياسی قيچی شده است، ضرورت دارد. عنصر برده داری و استفاده از غلام و کنيز از ديرباز ميان اعراب رواج داشت و از امتيازات خاندان های ثروتمند آن ديار بود. در ايران زمين نيز استفاده از اسرای جنگی رفتاری معمول بود. تخت جمشيد از جمله به ياری همين اسرا بنا شد. پس از آمدن اعراب و سرزمين گشايی های ايشان، استفاده از اسرا و غلام و کنيز جايگاه اجتماعی تازه ای يافت و به روشی ماندگار درمناسبات اجتماعی ايران در سده های بعد تبديل شد. آميزش با کنيزکان ايراني، سند، هندی وبه ويژه ترک چنان گسترده بود که بسياری از فرمانروايان و حتی خلفای عرب از مادری غير عرب زاده شدند. اين موضوع مختص به اعراب نيست. عضدالدله ديلمی وبرادرش هر دو از مادری ترک تبار زاده شدند. آثار اين شيفتگی به کنيزکان و اسرای ترک تبار بيش ار هشتسد سال در شعر و ادب ايران باقی ماند. 
اعراب تازه به قدرت رسيده وبه تقليد از ايشان نخستين فرمانروايان ايرانی خراسان و ماوراء النهر، هريک به فراخور نياز فرمانروايی و سرزمين گشايی هايشان، به پرورش اسيران و غلامان جنگجو که بيشتر از ميان ترکان بودند پرداختند. همين غلامان جنگجوی ترک تباراند که زمينه پايان بخشيدن به حکومت های نخستين دولت های ايرانی پس از اسلام را فراهم ساختند. خواجه نظام الملک طوسی در «سياست نامه» می نويسد که «هنوز در عهد سامانيان اين قاعده برجای بوده است که به تدريج براندازه خدمت و هنر و شايستگي، غلامان را درجه می افزودند.» وی مراتبی را که يک غلام ترک از آنگاه «که اورا خريدندی و يک سال اورا پياده خدمت فرمودندي» تا اميری و ولايت طی می کرده، به زيبايی بيان می کند. يکی از اين غلامان، «البتکين که بنده و پرورده سامانيان بود به سی پنج سالگی سپهسالاری خراسان يافت» و هم او نخستين دولت ايرانی ترک تبار را بنا نهاد و زمينه کوچ گسترده ترکان ايرانی ماوراء النهر رابه خراسان فراهم آورد. پس از آن، ترکان قراخانی يا آل افراسياب و قبايل ترک زبان غزنوي، ميراث سامانيان را ميان خود تقسيم کردند و در سرتاسر ماوراء النهر و خراسان پراکنده شدند. 
با اين حال کوچ سدها هزار عرب به گوشه و کنار ايران و يا اسکان ترکان ايرانی شده در ماوراء النهر و خراسان اگرچه تغييراتی در ساختارقومی بخش هايی از ايران بوجود آورد، اما آثاری ماندگاردر ساختار قومی ايران به جای ننهاد. از پذيرش اسلام از سوی ساکنان ايران و نيمه عرب شدن پاره ای از شهرها و نواحی ايران اگر بگذريم، مهمترين تأثيرماندگار آمدن اعراب، سيادت زودگذر زبان عرب بر حوزه فرهنگ، علوم و ديوان در دو دهه نخست پس از اسلام بود و پی آمدهای پايداری در ساختارقومی ايران نداشت. ترک تباران و ترک زبانان ايرانی سرزمين های غربی و شمال غربی ايران نيز در اندک زمانی جذب ساختارهای قومی و فرهنگی ايرانی موجود شدند.
اما آمدن اوغوزها يا غـُزان ، نه تنها سيمای قومی ماوراء النهر را دگرگون ساخت، بلکه در درازای سده های پنجم هجری تا تشکيل دولت مدرن در ايران، دگرگونی هايی ماندگار درساختار قومی ايران بوجود آورد و سيمای قومی ايران را برای هميشه ديگرگون ساخت. از سده های سوم و چهارم هجری کوچ قبايل ترکمان اوغوز از بلاساغون (پلاساغون) در ترکستان شرقی به فاراب (که سپس قاراچوق نام گرفت) در ماوراء النهر شتابان تر شد و همزمان، پذيرش گسترده اسلام از سوی ايشان آغازگشت. محمدکاشغري، اديب ترک زبان سده پنجم هجري، از بيست و دو قبيله اوغوز يا به قول او «ترکمانيه» نام می برد که پاره ای از آن ها در ساختار قومی ايران و تشکيل دولت های ايرانی نقشی پايدارايفا کرده اند: قِنِق (که دولت سلجوقی از ميان اين قبيله برخاست)؛ بايندر؛ افشار؛ بيات؛ بَکتـلی (بيگدلي)، قايي، سالور و يقا. 
کوچ مهاجمانه ترکمانان غزبه فلات ايران از پايان سده چهارم هجری آغاز شد و با تشکيل نخستين دولت سراسری ترکمان تباراوغوز در فلات ايران، به اوج رسيد. کوچ گسترده قبايل ترکمان اوغوز(غز) به چهار سوی ايران و تشکيل دولت های اتابکان، سيمای آريايی ايران را که پس از آمدن اعراب و آميزش ترک تباران و ترک زبانان ماوراء النهر با اقوام ايرانی کمرنگ شده بود، از بنياد دگرگون ساخت و ساختارهای قومی ترکمان را به کانون بافت اجتماعی ايران وارد کرد. از ويژگی های شگفت روزگار نيز يکی اين است که واژه ايران، برای نخستين بار از سوی ترکمانان غز سلجوقی برای شناسايی حکومت ايران و متمايز ساختن آن ازروم و ترکان شرقی به کار گرفته شد!
پراکنده شدن قبايل ترکمان غز درسرتاسرفلات ايران، آسيای صغير و بالکان رويداد مهمی در تاريخ سده های ميانه است. اين کوچ گسترده چنان است که برخی از قبايل غز از راه شمال دريای خزر، نخست به جلگه ولگا و از آنجا به ساحل دانوب و سپس به بالکان رفته و بازماندگان ايشان از راه غرب به سلجوقيان پيوسته ايشان را در جنگ با دولت بيزانس ياری داده اند و از آن پس نيز در آسيای صغير سکنی گزيده و به ترکان غربی شهرت يافته اند. 
سيمای خراسان پس از اسلام
بررسی خراسان و ماوراء النهر از اين جهت اهميت دارد که اين سرزمين کانون فرهنگی ايران پس از اسلام بود و در عين حال نمونه برجسته ای از پراکنگی و آميزش قومي. ازمهمترين نمونه های تأثير ماندگار ترکمانان غز درايران، سيادت قبايل غز درخراسان، سرزمين پرورنده زبان فارسی امروزين است. مهاجرت قبايل ترک تبار و ايرانی ترک زبان به خراسان از دوره سامانيان آغاز شد. اميران سامانی برای پاسداری ازسيادت نظامی خويش بر مدعيان ديگر، حکومت خراسان را به اميران ترک واگذاشتند و ازآن پس، مهاجرت گسترده قبايل ترک از غزنه و خوارزم به خراسان آغاز گشت. اما آمدن ترکمانان غز و تشکيل دولت سلجوقي، سيمای قومی خراسان را برای هميشه تغييرداد. پس از آن نيز با آمدن مغولان و تيموريان وهجوم بازمانده ترکمانان غز از ماوراء النهربه همراه ايشان، سيمای قومی خراسان از بنياد ديگرگون شد. قبايل تاتار، جلاير، قرقيز و بيات به چهارگوشه خراسان کوچيدند و اعقاب فرماندهان مغول مانند تيمورتاش در شمال خراسان، جغتای در سبزوار و تاتار در بجنورد اسکان يافته و به اعتبار اقطاع، مالک بر سرزمين هايی گسترده شدند. 
در دوره صفوی نيز اين آمد و رفت های ايلی ادامه يافت. نخست شاه اسماعيل و سپس شاه عباس بخش هايی از ايل بزرگ افشار را به خراسان کوچاندند تا در برابر اوزبکان به ايستند. به گفته عالم آرای نادري، طوايف قرقلو(قرخلو)، قاسملو، سرورلو، کوسه احمدلو، ارشلو، ايمانلو، بکشلو، ايمرلو، ايده لو، پاپالو و گوندزلو از آذربايجان کوچيدند و در سرخس، کلات، ابيورد، مياب، دستگرد، نسا، گزگان و ديگر نقاط شمال خراسان اسکان يافتند. نام های ترکی روستاهايی مانند چاووشلو در درگز و ايدلو در کلات ازيادگارهای اين کوچ است. 
پراکندگي، آميزش و اسکان ترکمان تباران ايرانی شده در خراسان به گونه ايست که پس از حمله افغان به ايران، هنگامی که نذرقلی (نادرشاه) ازافشاران طايفه قرقلو ازدرگزبه داعيه قدرت برمی خيزد، قبايل و ايل هايی که از خراسان به او می پيوندند چنين اند: قرقلو، احمدلو، شاديلو، زعفرانلو، جلاير، چاووشلو، سرورلو، قراباشلو، باچوانلو، قراچورلو و پاپالو. در دوران نادر و پس از او در روزگار قاجاران نيز فرايند کوچاندن ايل ها و تيره های ايلی از جمله به خراسان ادامه می يابد. يک نمونه آن، به گفته محمدحسين قدوسی در نادرنامه، کوچ بيش از ده هزار تن از ايل اوغوز تبار بيات از سرزمين کردنشين کرکوک به نيشابور و طوايف لُر زند ولک از ملاير به درگزبه دستور نادر شاه است. 
يک نمونه برجسته پراکندگی و آميزش قومی در ايران، کوچ ايل ها و طوايف کرد به خراسان در درازای هفتصد سال گذشته است. کوچ ايل بزرگ زعفرانلوی کرد از آذربايجان غربی به ورامين و از آنجا به دستور شاه عباس به خراسان يکی از برجسته ترين نمونه های اين جابجايی ايلی در ايران است. همين ايل زعفرانلوی کرد تبار ساکن خراسان است که پس از بسته شدن پيمان ترکمانچای در واکنش به از دست رفتن قفقاز، بر دولت قاجار شوريد و بسياری ازايل های کرد وترکمان و ديگر مردم خراسان را به واکنش به اين پيمان ننگين برانگيخت. بر پايه پژوهش های منتشر شده در دوهه اخير از سوی پژوهش گران کرد و غير کرد، بازماندگان بيش از يکسد و سی طايفه کرد تباراينک در خراسان می زيند.
پيشتر به آمدن و اسکان گسترده اعراب در خراسان بزرگ پرداختم. دراين جا اشاره به اين موضوع را ضروری می دانم که اعراب