جهاني شدن، سراب پيشرو
جهاني شدن فرآيندي است چند بعدي و همزمان ، موضوعات مختلف سياسي اقتصادي و فرهنگي را در بر ميگيرد. به عبارتي همانقدر كه اقتصادي است سياسي و فرهنگي هم است . حركت به سوي ايدئولوژيِ واحد در تمام ابعاد، هدف هر نوع جهاني شدن است و در اين راستا بدون شك نقش دولتها در برخي از ابعاد بسيار كمرنگ خواهد شد.
مقدمه
رِناتو رود جيئرو نخستين رئيس سازمان جهاني تجارت (WTO) جهانيشدن(Globalization) را واقعيتي توصيف ميكند «كه همه را در كام خود فرو خواهد برد»
پل هرست وگراهام تامپسون جهاني شدن را «جريان يافتن گسترده و رو به رشد تجارت و به كار انداختن سرمايه در ميان كشورها» تعريف ميكنند.
جهان گرايان، چه حاميان جهاني شدن باشند و چه منتقدان آن، اين روند را مهمترين پديده ي تاريخ معاصر تلقي ميكنند. فرنالد و هنريك كاردوسو، رئيس جمهور سابق برزيل معتقد است كه تأثيرات هشياري جهاني در عصر معاصر به اندازه ي انقلاب كپرنيكي در پانصد سال قبل (كه معتقد بود زمين به دور خورشيد ميچرخد و نه بر عكس) اهميت دارد (1996). از نقل قولهاي بالا چنين بر ميآيد كه ما با جريان مهمي روبرو هستيم كه گويا قرار است همه را در كام خود فرو برد. پس لازم است كه با اين جريان آشنا شويم و زواياي مختلف آن را به خوبي بشناسيم هر چند كه نتوانيم بر آن تأثيري بگذاريم.
اصطلاح جهاني شدن چند سالي است كه در ادبيات سياسي و رسانهاي رايج شده و ذهن بسياري از پژوهشگرانِ عرصههاي سياست ، اقتصاد و فرهنگ را به خود مشغول ساخته است .چند بُعدي بودن اين فرآيند (از آن رو فرآيند ميخوانم نه پديده ، چرا كه ماهيتي ديناميك دارد و اين با طبيعت ايستايِ تعريف، تضاد پيدا ميكند) و پيچيدگي خاصي كه در ذات آن وجود دارد، ارائه ي تعريف روشن از آن را دشوار ساخته و پرسشهاي انبوهي را درباره ي ماهيت ، علل و چگونگيِ بوجود آمدن آن پديد آورده است. اما براي ارائه ي يك بحث دقيق، تعريف واژه يا واژههاي كليدي (كه در اين نوشتار، همانا جهاني شدن كليدي ترين واژه است) امري ضروري و اجتناب ناپذير است. پس در گام اول بهتر است تا تعريف مورد نظر خويش را از جهاني شدن ارائه دهيم.
جهاني شدن چيست؟
تعاريف متعددي از جهاني شدن ارائه شده است كه هر يك به نوبه خود بيانگر موضع اتخاذ شده نسبت به اين فرآيند است. در اينجا به تعدادي از اين تعاريف اشاره ميكنم:
1- جهاني شدن عبارت است از دگرگوني جغرافياي اجتماعي كه به وسيله گسترش فضاهاي فوقِ قلمرُوي مشخص ميشود.
2- جهاني شدن داراي پوياييهاي علت و معلوليِ چند وجهي است كه انگيزههاي اصلي آن ريشه در دانش عقل گرايانه، توليد سرمايهداري،نوآوريهاي تكنولوژيكي گوناگون و برخي امكانات نظارتي ويژه دارد.
3- جهاني شدن در يك كلام يعني بين المللي شدن (Internationalization) از اين ديدگاه، واژه ي جهاني فقط صفت ديگري براي توصيف روابط برون مرزي ميان كشورها و اصطلاح «جهاني شدن» مشخص كننده توسعه مبادلات بينالمللي و وابستگي متقابل است.(1)
4- جهاني شدن عبارت است از جريان يافتن گسترده و رو به رشد تجارت و به كار انداختن سرمايه در ميان كشورها .
5- عدهاي نيز جهاني شدن را به معناي غربي كردن يا نوگرايي بويژه به شكل آمريكايي شده ي آن ميدانند جرج ريتزر جهاني شدن را به مثابه ي فراگير شدن فروشگاههاي زنجيرهاي «مك دو نالد» در سراسر جهان معرفي ميكند و نظريه ي جالبي تحت عنوان «مك دونالدي شدن» را بيان ميكند و خود در توضيح اين عنوان ميگويد: «اصطلاح مك دونالدي شدن را براي اشاره به فرآيندي ابداع كردم كه در آن اصول رستورانهاي غذايِ فوري به تدريج بر بخش هايي از جامعه آمريكا و نيز بر بقيه ي جهان مسلط ميشوند» و البته متذكر ميشود كه اين ايده از نظريه ي مشهور ماكس وبر در مورد عقلاني شدن غرب و در نهايت عقلاني شدن بقيه جهان گرفته شده است» (2) همانطوريكه ديديد، ديدگاههاي متعددي در ارتباط با اين فرآيند گسترده وجود دارد، اما آنچه ميبايد در بازخواني اين نگرشها به آن دقت شود اينست كه جهاني شدن يك چيز است و آن چه كه اكنون در جريان است چيز ديگر. با نگاهي مجدد به اين تعاريف ميتوان متوجه شد كه كجا منظور خودِ فرآيند جهاني شدن است و كجا صحبت بر سر وضعيت در حال جريان . اما آنچه كه مَدنظر اين نوشتار است نقدي است بر روندي كه در جريان است و كوشش شده راه حل مناسبي براي مشكلات موجود ارائه شود.
اما ابتدا بهتر است تعريفي از خود جهاني شدن داشته باشيم و بعد بپردازيم به روند در حال جريان.
جهاني شدن فرآيندي است چند بعدي و همزمان ، موضوعات مختلف سياسي اقتصادي و فرهنگي را در بر ميگيرد. به عبارتي همانقدر كه اقتصادي است سياسي و فرهنگي هم است . حركت به سوي ايدئولوژيِ واحد در تمام ابعاد، هدف هر نوع جهاني شدن است و در اين راستا بدون شك نقش دولتها در برخي از ابعاد بسيار كمرنگ خواهد شد.
تاريخچه ي جهاني شدن
جهاني شدن از كجا پيدا شد؟ اين سؤالي است كه شايد بارها و بارها از خود پرسيدهايم اما هيچ گاه به جواب روشني دست نيافتهايم. ويليام تاب (استاد اقتصاد در دانشكدهي كوينز و استاد علوم سياسي در مركز دانش آموختگان دانشگاه شهر نيويورك) در آغازِ كتابِ جنجالي خويش (فيل بي اخلاق/ ويليام تاب ترجمه حسن مرتضوي / نشر ديگر) چنين مينويسد: «تشخيص نقاط عطفِ آگاهي تاريخي در زمان وقوع دشوار است».
باري تعيين دقيق نقطه ي آغاز جهاني شدن دشوار است و از اين لحاظ جهاني شدن خاستگاه ندارد. اگر جهاني شدن را بر حسب گسترشِ فوق قلمرو گرايي تعريف كنيم در اين صورت تاريخچه آن هم ابعاد طولاني و هم معاصر خواهد داشت(3)
تكنولوژي لازم (براي مثال اختراع تلگراف وتلفن) براي ايجاد فضاي اجتماعي فرامرزي مادي تا پيش از قرن نوزدهم فراهم نشده است گر چه تفكر جهان شمولي بشدت رايج بود، هشياري جهانيِ آغازين در انديشه ي روشنگري قرن هيجدهم نيز آشكار شده است براي مثال ، تارگت پيش بيني كرده است كه «سرانجام پيوندهاي بازرگاني و سياسي موجب به هم پيوستن همه بخشهاي جهاني خواهند شد»(4)
در فاصله ي قرنهاي سيزدهم و پانزدهم، بانكداران ايتاليايي وامهايي در فاصلههاي دور در اختيار انگلستان ،فنلاند و كشورهاي بالكان قرار دادند و يا در قرن 18 دو بانك برينگز و هوپكو در چندين كشور در زمينه مبادلاتِ سهام فعاليت ميكردند. حدود يك قرن پس از دهه 1850 شاهد ظهور نخستين تكنولوژي هاي ارتباطات جهاني، تحكيم نخستين بازارهاي جهاني ، برخي از عناصر سرمايهگذاري جهاني در سازمان هاي خاص هستيم.(5)
در فاصله ميان اواسط قرن نوزدهم و اواسط قرن بيستم براي جهاني شدن در مقياس وسيع اقدامات مقدماتي زيادي انجام شد. به طور كلي ميتوان جهاني شدن را در چهار زمينه پيشرو دانست: (البته به جز بعد فرهنگي كه در همه ي زمان ها دائماً در حال تبادل بوده است).
1) ارتباطات 2) بازارها 3)پول و سرمايهگذاري 4) سازمانها
تلگراف، نخستين امكانات ارتباطات جهاني را فراهم آورد. از سال 1866، اروپا و آمريكا با يك كابل تلگراف به طور دايم به يكديگر متصل شدند. پنج سال بعد خطوط تلگراف از اروپا تا چين، ژاپن و استراليا كشيده شد .با شكل گيري اين اتصالها، امكان ارسال اطلاعات در سراسر دنيا فراهم گرديد.(6)
براي بازارها ميتوان به نمونهي بازار جهاني مس كه از دهه ي 1850 استقرار يافت و ارتباط محمولههاي استراليا، شيلي، كوبا، انگلستان و ايالات متحده ي امريكا را با يكديگر برقرار كرد. در اواخر قرن نوزدهم همچنين بازارهاي جهاني با بسته بندي هايي با نامهاي تجاري آغاز به كار كردند. براي مثال در سال 1886 «كوكاكولا». 20 سال پس از تأسيس ،وارد بازارهاي كانادا، كوبا، انگلستان و ايالات متحده آمريكا شد.(7) اما با وجود اين ، جهاني شدنِ بازارها تا پيش از دهه ي 1960 را نبايد بيش از اندازه بزرگ جلوه داد، چرا كه اقتصاد كينزي تازه از سالهاي 1960-1963 پا به عرصه وجود ميگذارد. اوايل قرن بيستم ، آغاز عصر ارتباطات، بازارهايي با سبقه ي جهانيِ پول از يك سو به شكل گيري نخستين سازمان هاي جهاني كمك كرد. اين سازمان ها شامل تعدادي از كارگران در بازار مؤسسات نظارتي و نهادهاي جامعه مدني بودند.(8)
اما جهاني شدنِ كامل در واقع از دهه ي 1960 شروع ميشود و تا به امروز ادامه دارد و هر روز آهنگ آن شتاب فزايندهاي پيدا ميكند. كاربرد اصطلاح جهاني شدن به دو كتابي بر ميگردد كه در سال 1970 ميلادي انتشار يافت. كتاب نخست، «جنگ و صلح در دهكده ي جهاني»، تأليف مارشال مك لوهان و كتاب دوم، نوشته برژينسكي، كه مسئول سابق شوراي امنيت ملي آمريكا در دوران رياست جمهوري ريگان بود. مباحثِ كتاب نخست، بر نقش پيشرفت وسايل ارتباطي در تبديل دنيا به دهكده ي واحد جهاني متمركز بود در حالي كه بحث اصلي كتاب دوم، درباره ي نقشي بود كه آمريكا ميبايست براي رهبري جهان و ارائه ي نمونه ي جامعِ مدرنيسم به عهده ميگرفت.(9) اما در دنياي امروز كه ما در آن زندگي ميكنيم به جرأت ميتوان گفت كه جهاني شدن به اوج خود رسيده و اين پروسه مراحل تكميلي خود را پشت سر ميگذارد تا بدانجا كه امروز تقريباً هيچ كَس در هيچ كجاي جهان از تأثير جهاني شدن در امان نمانده است.
جهاني شدن و اقتصاد
در تعريفي كه از جهاني شدن ارئه شد گفتيم كه پديدهاي صرفاً اقتصادي نيست اما به جرأت ميتوان گفت: اقتصاد با اهميتترين بُعد آن است چرا كه به عقيده نويسنده ، اقتصاد پايه تمام علوم است و سياست و فرهنگ تا حد بسياري تحت تأثير سياست گذاريهاي اقتصاد قرار دارد اما چرا اقتصاد پايه است؟ عدهاي از روشنفكران معتقدند فرهنگ اساسيترين نقش را در يك جامعه ايفا ميكند و اقتصاد ركن دوم است. مثالي ميزنم؛ فردي كارمند يا كارگر با درآمدي متوسط كه تنها جواب گوي معاش روزانه ي اوست چگونه ميتواند كتاب بخرد، بخواند و سطح شعور و دانش خود را بالا ببرد؟ و يا در كلاسهاي موسيقي ثبت نام كند و يا …
باري تا دغدغهي مشكلات اقتصادي دامن گيرش باشد نخواهد توانست به چيز ديگري بيانديشد .
با اين توضيح، بپردازيم به بحث جهاني شدن اقتصاد.جهاني شدن اقتصاد يعني اين كه فرآيند توزيع و توليد كالا و خدمات در سطح جهاني و بدون توجه به مرزهاي جغرافيايي- سياسي انجام ميگيرد.
آنتوني مك گرو خاطر نشان ميكند جهاني شدن اقتصاد به معناي تحولي ژَرف در اقتصاد جهاني، ايجاد يك بازار مشترك جهاني و نابودي دولتْ ملتها به عنوان موجوديتهاي اقتصادي ميباشد . پيترو وِلْشن جهاني شدن را به مثابه يك فرآيند دگرگوني در نظام جهاني سرمايهداري و يك فرآيندي كه مجموعهاي از گرايشهاي ساختاري و ايدئولوژيك را تشديد ميكند تعريف مينمايد.(10)
صندوق بين المللي پول به عنوان يكي از مهمترين ارگان هاي جهاني در گسترش فرآيند جهاني شدن ، جهاني شدن اقتصاد را «ادغام وسيع و عميق تر اقتصادها» تعريف مي كند. به طور كلي مي توان گفت جهاني شدن اقتصاد به معناي وابستگي شديد اقتصاد داخلي و خارجي كشورهاي گوناگون به يكديگر ، كاهش قابل توجه موانع گمركي در تجارت بين المللي، برداشته شدن مرزها در مناطق مختلف جهان جهت ايجاد بازار باز و يكسان سازي قوانين در كليه سطوح است.
در يك نگاه ميتوان عناصر جهاني شدن اقتصادي را به صورت زير بيان داشت:
جهاني شدن تجارت 2)جهاني شدن توليد 3)رشد سرمايه گذاري خارجي 4)جهاني شدن فن آوري
تجارت بين المللي اولين نمود و نهاد جهاني شدن اقتصاد به حساب ميآيد كه سابقه آن به اواسط قرن نوزدهم باز ميگردد. با اين حال در عرصه جهاني شدن اقتصاد تجارت از اشكال سنتي و محدود خود خارج شده است و در قالبهاي جديد يعني مديريت نظام جهاني از سوي سازمان تجارت جهاني به روند رو به رشد خود ادامه مي دهد .(11)
در بخش توليد هم نظام سرمايهداري، از كشورهاي جهان سوم به عنوان كارخانهاي براي توليد محصولات و همچنين بازار فروش استفاده ميكند.
در پرتو اين فرآيند، سرمايه ها با هدف كسب سود بيشتر به آساني و با حجم عظيمي در سراسر جهان در حال حركتاند. بدين تريتب در جهاني شدن اقتصاد، ما شاهد جهاني شدن بازارهاي مالي ، شكل گيري الگوهاي مصرف جهان همراه با بازارهاي مصرف ، كاهش نقش دولت و حاشيهاي تر شدن جوامع كمتر توسعه يافته و ... هستيم.
اصطلاحي در علم مديريت وجود دارد كه ميگويد: «هيچ مسألهاي وجود ندارد كه مديريتِ خوب نتواند آن را كنترل و مهار كند .» ظاهراً مديريت خصلتي غير سياسي دارد و به معناي كارايي و كارآمدي است كه در آن دموكراسي و مفاهيمي از اين قبيل در درجه دوم اهميت قرار دارند. از اينروست كه در اين برهه از زمان دموكراسي مفهومي كليشهاي پيدا كرده است كه از آن براي توسعه و گسترش فرآيند ناعادلانه ي در حال جريان جهاني شدن بهره برداري ميشود.
جهاني شدنِ كنوني از سوي بازيگران اقتصاديِ خاصي صورت ميگيرد كه انتخاب آنها قابل مديريت نيست و مسلماً هزينههاي غير منطقيِ سنگيني چه به لحاظ اقتصادي و چه به لحاظ اجتماعي در بر خواهد داشت.
اين كه جهاني شدن با آن دسته از نوآوري هاي اقتصادي گره خورده كه سبب سود آوري بي سابقه ي خدمات مالي ، ارتباطات دور بُرد، خدمات تجاري نظير مشاوره و حسابداري، خدمات مصرفي مانند عمده فروشي غذاهاي آماده و اينترنت شده است، حقيقتي آشكار است. اما همين حقيقت غالباً با آگاهي از جابهجايي نيروي كار، از دست دادن مشاغل و كسادي عميق در بيشتر مناطق جهان رنگ ميبازد. (12)
بي شك نظام كنوني حاكم بر جهان ، سرمايهداري است و جهاني شدن اوج قدرت آن. سرمايه داري به طور دائم تجارت جهاني را گسترش داده است كه اين امر ويژگي جهاني شدنِ مدارِ سرمايه ي كالائي است. در ابتدا اين تجارت برپايه ي كالاهاي لوكس بود اما به تدريج با بزرگ شدن سرمايهها روند جهاني شدن بواسطهي نياز شديد سرمايه داري به مواد خام دگرگون شد.
در اين مرحله جستجوي براي بازارهاي خارجي و يافتن بازارهاي جديد براي توليدِ در حال گسترش ، مشخصه ي اصلي جهاني شدن است. جهان سوم در واقع همان بازار است. بازاري با تعداد زيادي خريدار. اين مدل جهاني شدن بر پايه ي گسترش روابط كالايي است و اين خود راه را براي رسيدن به روابط توليدِ سرمايه دراي مهيا ميكند.
سرمايه داري چنانكه از كاربرد كلمه بر ميآيد، اغلب به معناي نظامي است كه در آن مالكانِ سرمايههاي بزرگ وجود دارند و واحدهاي بزرگ توليدي و سرمايهاي (مانند بانكها) به آنان تعلق دارد. سرمايه داري به عنوان ايدئولوژي پشتيبان نابرابريهاي درآمد و ثروت است و اين نابرابري را ناشي از مقدار كمكي ميداند كه افراد با صرف انرژي و منابع خود (كار، زمين، سرمايه) به جريان توليد مي كنند و به همان نسبت از آن بهرهمند ميشوند. سرمايه داري هوادار ليبراليسم اقتصادي است و بازارِ آزادِ اقتصادي را كه در آن همهي توليد كنندگان و مصرف كنندگان آزادانه و با امكان انتخاب با هم روبرو شوند، شرط لازمِ نمايان شدن توانمندي هاي توليد و پيشرفت اقتصادي مي داند. (13)
اما همين بازارها كه ظاهراً قرار است پيشرفت اقتصادي به ارمغان بيآورد فاقد اخلاق هستند. بحث برسر اين نيست كه جهاني شدن خوب است يا بد مسئله پچيدهتر از اين است، بايد ديد جهاني شدن براي چه كسي خوب است يا بد و چگونه ميشود كه براي همه خوب باشد.
همانطور كه گفته شد در مرحله ي جهاني شدن مدار سرمايه كالائي، سرمايهداران علاقه ي وافري به استفاده از مواد خام ارزان، جهت صنايع و همينطور بازار براي محصولات خود هستند و گفتيم كه جهان سوم بهترين بازار است و دقيقاً به همين علت است كه جهان سرمايه با صنعتي شدن جهان سوم مخالفند چرا كه صنعتي شدن اين كشورها نه تنها بازارهاي صادراتي آنها را كاهش ميدهد، بلكه جهان سوم را وسوسه خواهد كرد تا از طريق ملي كردن فعاليتهاي خود درآمد كسب كند و در چنين وضعي است كه امپرياليسم با وعده وعيد هايي كه به حاكمان محلي ميدهد (مبني براينكه تازماني كه بازارهاي ما باشيد سرنگون نخواهيد شد). دوامِ خويش را تضمين ميكند و از آن طرف حاكمان به استثمار مردم از طريق مكانيزمهاي سنتي همچون اجاره زمين ادامه ميدهند.
كودتاي 28 مرداد سال 1332 مصداق بارز چنين سياستي است . فشارهائي كه براي ملي كردن شركت نفت ايران و انگليس در اواخر دهه 1940 آغاز گرديد به ايران اجازه ميداد تا از طريق ملي كردن اين شركت درآمد خود را از نفت افزايش دهد و به اين ترتيب بتواند پول لازم را براي اجراي يك برنامه ي عمراني فراهم كند.
روي كار آمدن مصدق و بالطبع آن ملي شدن شركت نفت ايران و انگليس سبب شد تا قدرتهاي امپرياليستي عكسالعمل نشان دهند و مانع از توزيع نفت ايران در خارج شوند، ا ما چون اين سياست جواب نداد، سازمان جاسوسي آمريكا (CIA) به ناچار مجبور شد خود را به زحمت اندازد و مستقيماً وارد عمل شده و كودتايي را آشكارا ترتيب دهد، كودتايي كه داغش تا امروز بردل ماست.
اما مسئله پيچيدهتر از آن است كه فكرش را بكنيد، چرا كه امروزه شاهد آنيم كه بعضي كشورهاي جهان سوم به سرعت در حال صنعتي شدن هستند آيا اين امر نشان تضعيف امپرياليسم و سرمايهداري جهاني است؟ پاتريك كلاسون (كه دكتراي اقتصاد خود را از دانشگاه New school for social Research نيويورك دريافت كرده و تز دكتراي او درباره جهاني شدن سرمايه در خاورميانه است) در توضيح اين مطلب ميگويد:
«اين امر نشانگر تضعيف امپرياليسم نيست و در واقع امپرياليسم جهت تحكيم سلطه ي خود تغيير صورت داده است. صنعتي شدن بعضي كشورهاي جهان سوم از طريق اجازه ي توسه ي سريعتر به كشورهاي امپرياليستي، موجب تقويت توسعه ي ناموزون ميشود. امروزه كشورهاي جهان سوم به توليد محصولات صنعتي استاندارد شده اشتغال دارند و اين امر به كشورهاي امپرياليستي اجازه ميدهد كه منابع خود را در مسير توليد كالاهاي با تكنولوژي پيشرفتهتر قرار دهند – بخصوص در وسايل توليد – كه سپس به عنوان پايه ي صنعتي شدن هرچه بيشتر به كشورهاي جهان سوم فروخته ميشوند.»
حقيقت آن است كه جهاني شدن در حال حاضر با شيوه و الگوي آمريكايي كه الگوي مسلط است، همخواني دارد، از اين ديدگاه ايالات متحده آمريكا با نيروي نظامي و اقتصادي و نيز قدرت ارتباطات و تكنولوژي پيشرفتهاي كه دارد كشوري است كه توان تسلط برجهان را دارد و از آن رو كه سردمدار نظام سرمايهداري است بنابراين جهاني شدن در مفهوم عام آن همان سرمايهداري است. به عبارت ديگر بنويسيم جهاني شدن، بخوانيم سرمايهداري.
موافقان جهاني شدن دعوت به تعامل با پديدة «جهاني شدن» فارغ از هرگونه نگراني ميكنند چرا كه معتقدند به كشورهاي فقير كمك ميكند و فرصتهاي تزهاي براي آنها فراهم ميآورد از اين ديدگاه كشورهاي جهان سوم بايد نتايج و پيامدهاي «جهانيشدن» را در سطوح اقتصادي بپذيرند تا از زمانه و قافله پيشرفت عقب نمانند، عجب است كه جهان سرمايه دلش به حال جهان سوم سوخته است؟!!! حكايت دموكراسي در عراق است با بمبهاي خوشهاي!!!
اما جنبههاي مثبتي كه به عقيده اين طرز تفكر براي جهان سوم به ارمغان آمده:
1- رونق تجارت خارجي در كشورهاي جهان سوم به كمك سرمايهگذاري مستقيم خارجي صورت گرفته است. براي برخي كشورها مانند ژاپن اين جريان سرمايه به خارج تسريع شده و در برخي كشورها مانند چين جريان سرمايه به داخل شدت گرفته است.
2- گسترش ارتباطات بينالملل و شناخت ملتها از يكديگر با وسايل ارتباط جمعي موجب شده تا انگيزه براي جهانگردي و گسترش صنعت توريسم بالا رود. براي نمونه درآمد از راه توريسم در جهان در سال 1996 به سطح 423 دلار و 655 ميليون دلار نسبت به 555 ميليون دلار در سال 80، به ميانگين رشد سالانه 83/17 درصد دست يافته است.
3- حجم تجارت جهاني در فاصلة زماني 96-1990 از 6897 ميليارد دلار به 8/10660 ميليارد دلار رسيده است كه مبين رشدي 54 درصدي است. (14)
در اين ميان كشورهاي جنوب شرقي آسيا در سالهاي اخير با سياست آزادسازي تجاري و استراتژي توسعه صادرات توانستهاند به سرعت در بازارهاي بينالمللي نفوذ كنند.
اما آيا ميتوان با چنين استدلالهايي برخوب بودن جهاني شدن صحه گذاشت؟
اگر صحبت از رشد 54 درصدي است من صحبت از بحران مالي سال 1997 كشورهاي اسيايي ميكنم، بازپرداخت بدهي فشار سرمايه بينالمللي را افزايش داد و اقتصاد اين كشورها را به ورطه نابودي كشاند، رژيمهاي توسعهگراي دولتي تضعيف شدند و فشارهاي بينالمللي مجبورشان ميساخت كه اموال عمومي را به پايينترين قيمت بفروشند بحران دولت ملي (يعني مسلط نبودن دولت بر منابع درآمد خود و كمرنگ شدن نقش اجتماعي اقتصادي آن) مسئلهاي است كه موافقان جهاني شدن از آن به نيكي ياد ميكنند!!! شركتهاي چند مليتي به جاي دولتها به ايفاي نقش ميپردازند و سياستهاي سودجويانه خويش را دنبال ميكنند. بازارها جايگزين ميشود و شركتها به اصطلاح خصوصي ميشوند. براي درك نقش در حال تغيير قدرت دولتي در روند جهاني شدن بايد سه نهاد جهاني را شناخت كه بيش از پيش در دنياي پس از جنگجهاني دوم غالب شده و به گونهاي ساخته شدهاند كه نقش دولتها را ايفا ميكنند، اين نهادها سازمان تجارت جهاني WTO(15) صندوق بينالمللي پول IMF(16) و بانك جهاني WB (17) هستند.(18)
صندوق بينالمللي پول و بانك جهاني در سال 1994 توسط آمريكا و انگليس تشكيل شد.(19) سپس از ساير كشورها نيز دعوت به عمل آمد تا مهر تاييد بر آنها زده و بدانها بپيوندند بدون آنكه نقش زيادي در طرحريزي قوانين اين سازمانها داشته باشند. مسئوليت صندوق بينالمللي پول اين بود كه با دادن وام به شكورهايي كه براي ايجاد موازنه حسابهاي خود به سرمايه نياز دارند برثبات نرخ مبادلهي ارز نظارت داشته باشند.
بانك جهاني هم كه كمك به بهبود وضعيت اقتصادي اروپايي پس از جنگ را برعهده گرفته بود. (20) و اما سازمان تجارت جهاني كه امروز به نماد جهاني شدن تبديل شده است در سال 1995 تأسيس شد و در واقع جانشين توافقنامه عمومي تعرفه و تجارت بود كه در سال 1994 در مراكش به امضاء رسيد و حركتي بود براي گسترش تجارت آزاد.
اما اهداف سازمان:
ارتقاي سطح زندگي مردم در سطح جهان
افزايش مداوم درآمدها
بهرهبرداري كامل از منابع طبيعي
فراهم آوردن امكانات اشتغال كامل
ظاهراً همهچيز حكايت از آن دارد كه قرار است بعد از سالها فلاكت، بدبختي و گرسنگي جهان سوميها نجات يابند و سرمايهداري خود آستين بالا زده است اما سؤال اينجاست كه چرا با اين وجود دهها هزار نفر در نوامبر 1999 از سراسر جهان در سياتل گرد هم ميآيند تا به سياستهاي سازمان تجارت جهاني اعتراض كنند؟
آيا اينان ثروتمنداني بودند كه به قول مجله اكونوميست خواستار تداوم فقر تودهها هستند؟ اما گويا چنين نيست خوب كه به چهره معترضين نگاه ميكنيم، در ميانشان كشاورزان تهي دست جهان سومي و كارگران خسته را ميبينيم. براس