داد! داد! گنجی با داغ دل زاد


مجید حاجی بابایی

سه شنبه ۶ دى ۱۳۸۴- ۲۷ دسامبر ۲۰۰۵

بر خود لرزیدم از این همه فراموش کاری ما ایرانیان.یک روز قهرمانی می سازیم و فردا که در بند گرفتار آمد فراموشش می کنیم یا حداکثر برای برخی خودنماییها از آن بهره برداری می کنیم.چرا این همه رنج و عذابی که گنجی تحمل کرده شوری بر نمی انگیزد..


امشب هوای تهران زیبایی خاصی دارد.نم نم باران حس عجیبی را باعث می شود.اگر به این باران تصنیفی با صدای استاد شجریان را بیافزایید همه چیز برای لذت بردن از این فضا آماده می شود.قصد داشتم تا امشب برم کوه.برفهای سفید مثل حریر آدم رو برای رفتن دعوت می کنند.اما ناگهان وقتی شجریان با صدای آسمانیش مدام تکرار می کرد:داد داد عارف با داغ دل زاد .به یکباره از پنجره اتاقم چشمم به زندان اوین افتاد و با خود گفتم:داد داد گنجی با داغ دل زاد. و گویی غمی بر دلم نشسته باشد ناخود آگاه گریه کردم .به ویژه وقتی چند صدای رعد بزرگ همه چیز را به لرزه در آورد.بر خود لرزیدم از این همه فراموش کاری ما ایرانیان.یک روز قهرمانی می سازیم و فردا که در بند گرفتار آمد فراموشش می کنیم یا حداکثر برای برخی خودنماییها از آن بهره برداری می کنیم.چرا این همه رنج و عذابی که گنجی تحمل کرده شوری بر نمی انگیزد.مگر او همان کسی نیست که هر روز روزنامه ها را می خریدیم و حریصانه به دنبال نامش می گشتیم تا ببینیم کدام گوشه تاریک خانه را روشن کرده است.اما اکنون ما مانده ایم و خاطراتی که بند پای ما برای حرکت گشته است به جای اینکه امید بیافریند یاس ایجاد کرده است.به راستی کجای کار مشکل دارد؟هرگز فراموش نمی کنم وقتی در نقد ایدئولوژی اندیشی شریعتی سخن می گفت و نسل ما را دعوت به زندگی می کرد در دلم به او می تاختم و گمان می کردم که لیبرالی است که دموکراسی را بی هزینه می خواهد مثل بسیار کسانی که می بینیم و می شناسیم.حاضر نیستند تا کوچکترین حرکتی برای رهایی خود انجام دهند فقط شعار می دهند و امید کاذب می آفرینند تا در ادامه آن یاس عمیق پدید آید.اما گنجی مردانه و شجاعانه عمل کرد.دیگران را به زندگی و شاد بودن دعوت کرد و خود رنج و مرارت را انتخاب کرد.او گرچه جان خسته خود را در رنج قرار داد اما نسل ما را زندگی کردن و زنده بودن آموخت.حیف که ما فراموش کاریم واز قدیم در فرهنگ ما گفته اند هر که از دیده برفت از یاد رفت.به همین دلیل سلاطین "انوشبرد" می ساختند و مخالفان خود را در آن جای می دادند.اما نسل ما باید نشان دهد که زمانه دیگر گون شده است و آنچه را دوست دارند از یاد نمی برند و به نشان پاسداشت مردانگی که گوهری کم یاب است در هر کجا که می توانند نام او را تکرار می کنند.

بنشین به یادم شبی تر کن از این می لبی//که یاد یاران خوش است//یاد آور این خسته را کاین مرغ پربسته را//یاد بهاران خوش است//مرغی که زد ناله ها در قفس هر نفس//عمری زد از خون دل نقش گل بر قفس یاد باد//داد،داد،عارف(گنجی)با داغ دل زاد//ای بلبلان چون در این چمن وقت گل رسد زین پاییز یاد آرید//چون بر دمد آن بهار خوش در کنار گل از ما نیز یاد آرید//داد،داد،عارف(گنجی)با داغ دل زاد//عارف اگر در عشق خود جان خسته بر باد داد//بر بلبلان درس عاشقی خوش در این چمن یاد داد//داد،داد،عارف(گنجی)با داغ دل زاد//داد،داد،عارف(گنجی)با داغ دل زاد//داد،داد،عارف(گنجی)با داغ دل زاد//داد،داد،عارف(گنجی)با داغ دل زاد//داد،داد،عارف(گنجی)با داغ دل زاد//داد،داد،عارف(گنجی)با داغ دل زاد//داد،داد،عارف(گنجی)با داغ دل زاد//داد،داد،عارف(گنجی)با داغ دل زاد//داد،داد،عارف(گنجی)با داغ دل زاد//داد،داد،عارف(گنجی)با داغ دل زاد//داد،داد،عارف(گنجی)با داغ دل زاد//داد،داد،عارف(گنجی)با داغ دل زاد//داد،داد،عارف(گنجی)با داغ دل زاد...
منبع:
--------------------------------------
[خورتاب]
--------------------------------------