آیا از نظر رضا پهلوی در می بایست به روی همان پاشنه بگردد؟ قسمت دوم


نیکروز اولاد اعظمی

چهارشنبه ۱۴ دى ۱۳۸۴ - ۴ ژانويه ۲۰۰۶

اگر عصر روشنگری با نقد مناسبات استبدادی و حاکمیت دین به دستاورد شگرف از جمله در زمینه حقوق فردی و مدنی نائل گشت و بدعت گذار اندیشه نوین شد، یقینأ نقد استبداد کهن و ادامه اش تا به امروز در ایران، بستر مناسب و عقلانی ای را برای استقرار نظم نوین اجتماعی و پشت کردن به نظام بی کفایت سیاسی خواهد گشود.


--------------------------------------
[قسمت اول مقاله]
--------------------------------------

تا بوده چنین بوده و چنین خواهد بود که پادشاه به عنوان سمبل و نماد حکومت به ارث رسیده
از خاندانش دارای حقوق مضاعف از شهروندی می باشد، هر کس و از آنجمله آقای رضا پهلوی حق دارند پندار های خود را با ساز و کارهای فکری و تحولی جامعه ای که خود را جزئی از آن می داند دمخور نموده و در شئونات آن راه حلی ارائه داده وآنها را
به هر شکلی از جمله گفتاری به سمع دیگران برساند، اما مسئله این جاست، دوری و فاصله ایشان از نعمات حق شهروندی و نقد گذشته حاکی از آن است که گفتارهایش از درون پندارش سرچشمه نمی گیرد و بقول معروف از سر استیصال و خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو می باشد، اگر گفتار از پندار حاصل نشود زیگزال زدنهای استراتژیک سیاسی به سهولت انجام می گیرد، مانند امیدواری ایشان در زمینه پیشبرد امر دمکراسی در زمان فضای جدید سیاسی در دوره اول رئیس جمهوری محمد خاتمی ( دوره ریاست جمهوری بیل کلینتون در امریکا)، اگر این امیدواری از درون تساهل در اندیشه بر می خواست، طبعأ در زمانی دیگر یعنی در دوره ریاست جمهوری جورج دبیلو بوش به مواضع رادیکال تا درجه سرنگونی حکومت با هر وسیله و ابزار منتهی نمی شد، حال که پندار و گفتار این گونه رغم خورد چرخه کردار نیز به همان منوال خواهد چرخید وبه عبارت دیگر "از کوزه همانی برون طراود که در اوست.
آری، اکنون که در چهار گوشه جهان ناقوس حق شهروندی به صدا در آمده وجهان فرایند گذار از سلطنت مطلقه به جمهوری های متعارف مبتنی بر رعایت کامل حقوق انسانها، از چنبره حقوق خصوصی ( وراثتی) به حقوق مدنی ( شهروندی) را می پیماید، آقای پهلوی مردم ایران را به سخره گرفته و در خواست "امروز فقط اتحاد" برای سرنگون کردن حکومت جهت کسب آرای مردم برای تعیین و تکلیف نوع حکومت سلطنتی را می نماید،( اگر شعار سرنگونی در گذشته های دور و نزدیک از رادیکالیسم جامعه ایران نشئات می گرفت، تساهل فکری و روش مسالمت آمیز مبارزه اجا از روند لیبرالیزه درون همان جامعه تغذیه می گردد.) و آن را "حق دمکراتیک" می نامد. به دو دلیل ایشان نقض حق دمکراتیک می کند؛1- کسی که خود را دمکرات تمام عیار می نمایاند و خواهان بر پایی حقوق دمکراتیک مردم است، عزم را جزم نموده تا حق نامشروع ( حق وراثت حکومت) را به رأی گذارد، مگر اینکه حقوق وراثتی برابر با حقوق شهروندی بیان شود،2- مضمون شعار "امروز فقط اتحاد" ناشی از پیش فرض ها و تراوش فکری ای است که ساختارهای اجتماعی جامعه ایران را هنوز ساختار شاه-رعیت و یا رهبر- توده می انگارد که در این صورت از مردم بعنوان "توده همیشه در صحنه" و در واقع در هیکل گوشت دم توپ استفاده می شود. اگر ایشان تفاوت و تناقض حقوق شهروندی و وراثتی را نمی داند و یا نمی خواهد که بداند، نقض غرض می کند آنگاه که دمکرات مسلک تمام عیار جلوه نمایی میکند.
همانگونه مشهود است، جامعه بدون ظرفیت های نقد پذیری یعنی ولی فقیه، یعنی دیکتاتوری شاه، یعنی دیکتاتوری پرلتاریا و انواع جمهوری های ریز و درشت با رئسای دیکتاتور صفت که به لحاظ ارزش محتوایی، نوعی حکومت موروثی با شکل و شمایل دیگر، یعنی اعمال قدرت یک فرد بر احاد جامعه و در یک کلام یعنی سیستم تک صدایی، آنچه که قرون وسطاء اروپا و دوهزار پانصد سال شاهنشاهی ایران نامگذاری شده، در سراسر این دوران، جوامع از فقدان نقد دررنج بوده و در مقایسه با تحولات شتابان اجتماعی امروز، نه تنها تحولات قابل ملاحظه ای دیده نمی شده بلکه زندگی اجتماعی یک نواخت کسل کننده، خلق خوی همگانی بوده است و حرکتی اگر موجود بود سمت و سوی روشنی در مسیر رستگاری انسان نبوده است. این وضعیت ادامه یافت تا با آغاز نقد و نقادی در دوران حاکمیت کلیسا "دروازه" واقعی "تمدن" به روی جامعه اروپا گشوده شد و رنسانس و عصر روشنگری و بلاخره مدنیت را بر کرسی انسانیت نشاند. در کشور ما ضرورت نقد جدی مربوط است به دوره آغاز مشروطیت با خواست ایجاد عدالتخانه و این روند با کش و قوسهایی تا دوره انقلاب بهمن 57 ادامه یافت اما از آنجائیکه توان نهادینه شدن نظام نقد پذیری بنا به دلایلی از جمله دور بودن جامعه از تساهل و پیوند تنگاتنگ با رادیکالیسم سیاسی و خشونت، وجود نداشت، بنا براین شرایط بوجود آمده روش نقادی نمی توانست بارور گردد تا از تغذیه میوه آن، جامعه شکوفا، و رشد و تکامل یابد. تفاوت بین جامعه اروپا و پیجیده گی های مناسبات اجتماعی و فرهنگی در ایران به گونه ای بوده است که اولی با اکتساب قدرت نقد قادر گشت تا قدرت دین و کلیسا را از شئونات زندگی مردم پس زند، در حالی که در ایران چنین شرایطی مهیا نگشت و قدرت نقادی جا پایی برای استمرار نیافت.
آقای رضا پهلوی با طرح نقد گذشته رفتار های پدر و پدر بزرگ به جد عناد می ورزد و در نقطه مقابل شعار"امروز
فقط اتحاد" راپیش می کشد، از نظر ایشان، چون نقد گذشته موجبات بروز اختلافات را فراهم می کند، می بایست آنرا به بعد سرنگونی جمهور اسلامی موکول کرد. در این زمینه باید گفت، اولا؛ اتحاد بدون نقد یعنی اتحاد کور کورانه، یعنی همان" امت همیشه در صحنه" و "همه با هم" خمینی، وقتیکه انسان از زاویه امت نگریسته شود، تنها نقدی که مجاز شمرده می شود،همان نقد حاکمان به" زیردستان" و"امت" است و نه بالعکس.
ثانیأ ایشان نقد از اعمال و رفتار گذشته را موکول به آینده می کند، و این در حالی است که بدون نقد از گذشته و آگاهی یافتن از آنچه که به وقوع پیوسته، چراغ راهنمایی برای آینده میسر نمی باشد. آقای پهلوی معتقدند که در گذشته اشتباهاتی صورت گرفته است، اما چگونگی بیان این اشتباهات، یقینأ تله ی ناخواسته ای برایش پهن می گردد که او حاضر است عطایش را به لقایش ببخشد.
از نظر ایشان" در گذشته اشتباهاتی صورت گرفته" به هیچ وجه در بر گیرنده نقد سیاست های کلان حکومت سابق نیست، بلکه بعنوان مثال نظر بر ان است که ، اینجا و آنجا ساواک دست به یک رشته اشتباهاتی زده که شاه ازآنها بی خبر مانده بود و یا اطرافیانش او را در جریان همه امور قرار نمی دادند، بنا نیست شاهزاده سیسم مستبد نظام سیاسی و تک حزبی همچون رستاخیز بر محور " دروازه تمدن" را زیر علامت سئوال ببرد و خود را با فرآیند نقد در جامعه ایرانیان همراه سازد.
از این زاویه، از دو گزینش موجود پیش رو، یعنی ادامه راه پدر و منش دمکراتیک، ایشان با ژست دمکراتیک راه پدر را اختیار نمودند، رفتار ونگاه ایشان در قبال حقوق شهروندی و وارث تاج و تخت بودن، که این دو نوع حقوق نیز منافی یکدیگرند و همچنین نقد گذشه، گواه بر این مدعاست. حد وفاداری به دمکراسی بمثابه قواعد مناسبات اجتماعی با حد بیان نقد گذشته مناسبات استبدادی سنجش می شود و مستلزم احراز نقد اندیشه ای برای رسیدن به اندیشه ای دیگر است،آیا او می تواند چگونگی طی کردن این پروسه را در اختیار ما ایرانیان قرار دهد؟ تأئید سیاستهای کلان گذشته و نقد خرد و ریزها، باورهای ایرانیان را نسبت به ادعای دمکراسی خواهی شما رویکردی نیست، به همین خاطر تمامی تلاشهای سیاسی تان در این اواخر با بی میلی گسترده ایرانیان مواجه شده است.
اگر عصر روشنگری با نقد مناسبات استبدادی و حاکمیت دین به دستاورد شگرف از جمله در زمینه حقوق فردی و مدنی نائل گشت و بدعت گذار اندیشه نوین شد، یقینأ نقد استبداد کهن و ادامه اش تا به امروز در ایران، بستر مناسب و عقلانی ای را برای استقرار نظم نوین اجتماعی و پشت کردن به نظام بی کفایت سیاسی خواهد گشود.
باری، نقد از گذشته یعنی دستیابی و دسترسی به اطلاعات و آگاهی از عملی و رفتاری که حادث شد، واز این طریق می توان با شناخت مکفی و معرفت از چگونگی کارکرد و قابلیت های پدیده ها رو به سوی آینده با تجربه مغنی برنامه ریزی نمود، از درون این شناخت و کسب دانش وتجربه است که می توان شالوده اتحادی آگاهانه وداوطلبانه را سازماندهی نمود ، آنچه که موجبات تفرقه را بین نیروهای سیاسی فراهم می آورد، نه طرح نقد گذشته، بلکه ایده ای تفرقه افکنانه است که بازگو شدن آن احتمالأ در نزد افکار عمومی ظن برانگیز و مشمول کسب پایین ترین آرا خواهد بود، بدین ترتیب مخفی کردن نیات ذهن به قصد آماده کردن افکار عمومی جهت پذیرش آن نیات اگر چه از جانب شاه پرستان پیگرانه دنبال می شود اما به ضد خود تبدیل خواهد شد،
به باور من مجال بیان تأویل و تفسیر گوناگون از یک رخداد و حوادث تاریخی نه تنها باعث تفرقه نیست بلکه درست برعکس در کسستن سئو تفاهمات و تقویت اتحاد بر سر منافع مشترک یاری می رساند. حقیقت این است سئوتفاهم از حوادث گذشته در بین ایرانیان موجود است، حال چه باید کرد؟ آن را مخفی کنیم یا برای درس آموزی از گذشته فرهنگ زندگی مان در ملاء عام مورد سنجش همگانی قرار دهیم.
مقوله نقد و بررسی جهت کاوش از آنچه که بوده ایم و آنچه می خواهیم بشویم بسیار ارزشمند بوده و ما را در آینده ساخت و ساز کشورمان یاری می رساند، اگر آنچه از پی نقد در قرون وسطا حاصل اش عصر روشنگری بود و بعنوان دستاورد بزرگ فکری در جامعه بشر متبلور گشت، نوید رهایی انسان از دوزخ فرمانروایی دین بشارت داده شد و معمای شناخت از هستی بر طوق گردن عقل نهاده شد، حال که دریچه ای برای ما شرقی ها و از آنجمله ایرانیان گشوده شده تا از طریق آن کار موضوع شناخت از هستی مان را، چگونه زیستن مان را، فرهنگ استبداد زده مان را، باز نگری کنیم، واعظانه ما را به" همه باهم" و" امروز فقط اتحاد" ترغیب می نمایند. آیا نباید از چنین حدیثی حالمان بهم خورد، ما در تمام طول تاریخ "با هم" و در" اتحاد" بودیم و حاصل آن همین است که هستیم، از درون همینی که هستیم فقط روزنه ای باز شد تا توانمان را بسنجیم، ببینیم آیا می توانیم از خواب خرگوشی چند هزار ساله و زندگی یک نواخت کسل کننده بیرون جهیم، تازه اگر اهل ش بودیم و در این مسیر همانند گذشته درجا نزدیم باید به شناخت زمینه های اتحاد یعنی در درجه نخست چگونگی نهادینه شدن احوال فردیت مان در جامعه اهتمام ورزیم.
گذشته نظام حقوقی مان بر محور حقوق فردیتی نبوده از اینرو اتحادها بگونۀ توده واری همچون "امت همیشه در صحنه"، "همه با هم"، و"امروز فقط اتحاد" عملی می شده است.یعنی نقد گذشته رفتاری مان با وجود چنین شکلی از نظام حقوقی خود بخود منتفی و امکان وجود اندیشه و طرح چه می خواهیم مجال نمی یافت. از این رو هویت جامعه ایرانی مبنای حقیقی با حقوق توده وار عجین بوده است،لاجرم نوع نظام سیاسی متناسب با آن جز استبداد نبوده است.
بنابراین طرح نقد گذشته استبدادی، و اعمال و رفتار خاندان پهلوی در سالهای بعد ازشکست انقلاب مشروطیت و تا مقطع انقلاب بهمن 57 و نیز طرح متنافی بوددن حقوق وراثتی حکومت و یک فرد با حقوق شهروندی یعنی برابری حقوق اجتماعی همه افراد، پاشنه آشیل آقای رضا پهلوی است.
حقوق شهروندی به اقتضای تحول در کاربرد عملی اش با آنچه که کاربرد حقوق وراثتی در تاریخ ایران عمل نموده همساز و یک سان نمی باشد، باید برای آقای پهلوی قابل تفهیم باشد که ساختار شاه- رعیت با ساختار حقوق شهروندی یک کاسه نیستند. بنابراین به رأی گذاشتن حق وراثت یعنی اغماض از حقوق مدنی، یعنی نقض حقوق دمکراتیک، زیرا فراخواندن مردم به تأئید چنین حقی با اشکال اجتماعی حق وحقوق و دشمنی با ساختار حق شهروندی است.
چنین روش پوپولیستی همواره از سوی دو بازوی استبداد، شاه و شیخ برای کسب مشروعیت غیر دمکراتیک نظام سیاسی صورت می گرفته است، از سوی دیگر پیدایی قوانین اجتماعی که حاصلش شکل گیری جامعه بوده است بر حق خصوصی افراد رجحان یافته، آیا به رأی گذاشتن نوع حکومت سلطنتی در خواست برای حق خصوصی یک فرد نیست؟( نا گفته پیداست که منظور از حق خصوصی همان حق وراثتی حکومت رابرای یک فرد قائل شدن می باشد و نه حقوق وهویت فردیتی در جامعه.)
.
و بالاخره باید وضوع یابد که، نظم جامعه باید بر مبنای حقوق خصوصی وضع گردد و یا حقوق اجتماعی؟
هابر ماس می گوید حقوق تنها در صورتی می تواند مشروع باشد که شهروندان از نقش موضوع حقوق خصوصی بودن به در آیند و بپذیرند که عاملانی شریک فرآیند تفاهم در زمینه قواعد زندگانی مشترکند.
واقعیت این است بیداری ایرانیان در دوران مشروطیت و ادامه آن تا به امروز بعنوان عصر روشنگری ایرانیان در دوران مدرنیته محسوب میگردد " امروز فقط اتحاد" از درون تهی است وقتی که عصر وشنگری یعنی نقد و بررسی روشنگرانه از رفتار گذشته را به زمانی دیگر موکول می کند. بی اطلاعی ازگذشته شناخت مان را از اقدامات گذشته ناتوان و طراحی زندگی آینده و سازمان یابی آن را با مشکلات عدیده مواجه می سازد، یکنواختی اجتماع ما در درازای تاریخ به جهت ضعف عنصر نقادی و روشنگری، و فقدان حقوق شهروندی بوده است آیا از نظر شاهزاده در می بایست هنوز به روی همان پاشنه بگردد؟




.