سياست: از آرزو تا عمل
خشايار ديهيمى
شنبه ۱۷ دى ۱۳۸۴  - ۷ ژانويه ۲۰۰۶ 
 
 در سياست درست و نادرست فقط در دايره «ممكن» معنا پيدا مى كند و درست ناممكن به بى اخلاقى مى انجامد، آنجا كه از «خيرخواهى» فقط شر مى زايد. اصلاحات علاوه بر دو وجه «پروژه اى» و «پروسه  اى» اش وجه سومى هم داشت كه مغفول ماند: اصلاحات يك «موقعيت» هم بود، موقعيتى كه پروژه را ممكن مى كرد، 
پس از انتخابات نهم و موقعيت پيش آمده، آشفتگى فكرى عظيمى بر خيرخواهان مملكت و ملت حاكم شده است. البته اين آشفتگى فكرى از پيش هم وجود داشت و موجب اشتباهات سياسى بزرگى هم شد، اما با موقعيت پيش آمده اين آشفتگى فكرى حادتر شده است. نشانه اين آشفتگى فكرى سخنان و موضع گيرى هاى ناشى از نگرانى، خيرانديشانه، اما كاملاً بيگانه با واقعيت هاى سياسى است. همه نگران هستند، زيرا موقعيت بيمناك فعلى همه دل ها را به تپش مى آورد، اما همه فكرها هم در پى يافتن راه حلى آرزويى براى خلاصى از اين موقعيت بيمناك است، بى آنكه لوازم و شرايط تحقق چنين راه حلى در جهان خارج وجود داشته باشد. آرزومندى يكى از صفات انسانى است، اما هرگاه آرزومندى جاى واقع بينى را در سياست بگيرد يا منجر به تحليل اراده گرايانه مى شود كه مطلقاً بر اراده عاملان تكيه دارد و دايره امكان را ناديده مى گيرد و تهمت و توطئه يابى را جايگزين نقد و شناخت واقعيت مى كند، يا منجر به دترمينيسم و افتادن در دام بى عملى مى شود. سياست در حوزه جمعى شكل مى گيرد و حاصل كنش ها و واكنش هايى است مسبوق به سابقه، و سياست ورز يا تحليلگر سياسى خردمند، صرفاً سعى مى كند با شناخت اين سابقه و زمينه و موقعيت پيش آمده، دايره امكان موجود را مشخص سازد تا در اين دايره بتوان اعمال سياسى «ممكن» را ارزيابى كرد و مسير بهتر را در پيش گرفت. همه امكان ها هميشه موجود نيستند و نمى توان هر امكانى را صرفاً به دليل آنكه در عالم تصور بهتر است و آرزويش را داريم احضار و موجود كرد. سياست شباهت زيادى به اقتصاد دارد، زيرا هر دو صرفاً در حوزه جمعى وجود دارند و فقط در شكل «برآيند» واقعيت عينى پيدا مى كنند. اراده گرايان عالم سياست عيناً مثل ساختمان گرايان عالم اقتصاد هستند. در اقتصاد البته مى توان دخل و تصرف هايى كرد، اما نه هر دخل و تصرفى، و شرط آن دخل و تصرف ها هم شناخت است. وگرنه همان «سيلى» معروف دست نامرئى در انتظار است، و در سياست هم عيناً همين حكم مصداق دارد. براى همين است كه در عالم سياست هم از «فرصت»، «اغتنام فرصت»، «شناخت فرصت» و «فرصت سوزى» سخن مى گوييم. «فرصت» امكان پيش آمده اى است كه اگر آن را «بشناسى» و «مغتنم» بدارى مى توانى با تصميم درست و به موقع اين امكان را از قوه به فعل درآورى، و در غير اين  صورت «فرصت» از دست مى رود، «مى سوزد»، و از دايره امكان خارج مى شود. 
«فرصت ها» در ميانه كنش ها و واكنش ها پديد مى آيند و آرزومندانه ايجاد نمى شوند. 
در نظريه ماركسيستى از چيزى به نام «موقعيت انقلابى» يا «شرايط انقلابى» صحبت مى شود. منظور اين است كه «انقلاب» در هر زمانى شدنى نيست و بايد زمينه، شرايط و «موقعيت» آن فراهم باشد و فقط در چنين شرايطى است كه مى توان انقلاب را تدارك ديد و عملى كرد. در اين نظريه چنين شرايطى همچون يك «فرصت» در نظر گرفته مى شود كه اگر انقلابيون آن را به موقع درنيابند از دست مى رود. «فرصت ها» در ميانه كنش ها و واكنش ها پديد مى آيند و آرزومندانه ايجاد نمى شوند. 
در نظريه ماركسيستى از چيزى به نام «موقعيت انقلابى» يا «شرايط انقلابى» صحبت مى شود. منظور اين است كه «انقلاب» در هر زمانى شدنى نيست و بايد زمينه، شرايط و «موقعيت» آن فراهم باشد و فقط در چنين شرايطى است كه مى توان انقلاب را تدارك ديد و عملى كرد. در اين نظريه چنين شرايطى همچون يك «فرصت» در نظر گرفته مى شود كه اگر انقلابيون آن را به موقع درنيابند از دست مى رود. اين نظريه را با توجه به واقعيات موجود، انقلاب هايى كه به «انجام» رسيده اند و انقلاب هايى كه به «انجام» نرسيده اند مى توان مقرون به صحت دانست. اما مى توان اين نظر را بسط داد و از «موقعيت هاى» ديگر هم سخن گفت، نظير «موقعيت اصلاحى»، «موقعيت انحطاطى»، «موقعيت استبدادى» و غيره.
در هشت سال گذشته يكى از بحث هاى پرمناقشه اين بود كه آيا اصلاحات يك «پروژه» است يا يك  «پروسه». عده اى آن را «پروژه » مى دانستند و عده اى آن را «پروسه». واقعيت اين است كه اصلاحات هم «پروژه» بود و هم «پروسه»، و اين دو صرفاً دو وجه متفاوت يك امر واحد بودند و قابل جمع با هم. اصلاحات اولاً «پروژه» بود، زيرا انديشه اى بود شكل گرفته در پاسخ به مقتضيات و نيازهاى جامعه در اذهان عده اى كه با آن انديشه برنامه و هدفى را دنبال مى كردند. و اصلاحات ثانياً «پروسه» بود، زيرا فارغ از اراده اصلاح طلبان هم، در حوزه جمعى و جامعه به اقتضاى زمان تغييراتى پيش مى آمد كه برخى چيزهاى سابقاً ناممكن را ممكن مى كرد. البته پروژه اصلاحات قطعاً و به شكلى موثر پروسه اصلاحات را تسريع مى كرد و شتاب مى بخشيد و مى توانست اين پروسه را عميق تر و دستاوردهاى آن را به اصطلاح «نهادينه» كند- اتفاقى كه نيفتاد.
چرا اين اتفاق نيفتاد و به جاى آن چه رخ داد؟  نكته اينجا است كه اصلاحات علاوه بر دو وجه «پروژه اى» و «پروسه  اى» اش وجه سومى هم داشت كه مغفول ماند: اصلاحات يك «موقعيت» هم بود، موقعيتى كه پروژه را ممكن مى كرد، يعنى شرايط زمانى و مكانى، اجتماعى و سياسى و فرهنگى و روانى براى پيشبرد پروژه و كنترل پروسه فراهم  و آماده بود. اما چون اين «موقعيت» دريافته نشد و نه به چشم يك «فرصت» و وضعى «گذرا» كه بايد تثبيت اش كرد، بلكه به چشم وضعى «پايدار» و «هميشه موجود» نگريسته شد از دست رفت و پروژه به «انجام» نرسيد و پروسه كند شد. «موقعيتى» تازه پيش آمد. در اين موقعيت تازه با هر ميزان از دلبستگى و آرزومندى ادامه «آن» اصلاحات ناممكن است. سياست ورزان خردمند اكنون بايد در پى شناخت اين موقعيت تازه و امكان هايى كه پيش رو مى نهد باشند. آنان كه (از هر دسته و گروه و جناحى) آرزومندانه و بى اعتنا به موقعيت و لوازم آن اصرار بر گام زدن در مسيرهايى دارند كه ديگر نيست، ناگهان چشم باز خواهند كرد و خود را بى نسبت با موقعيت تازه و لگدمال شرايط و لوازم آن خواهند يافت. در سياست درست و نادرست فقط در دايره «ممكن» معنا پيدا مى كند و درست ناممكن به بى اخلاقى مى انجامد، آنجا كه از «خيرخواهى» فقط شر مى زايد.
منبع: شرق