آيا دشمني آمريكا با ايران علل اقتصادي دارد؟
سيد عليرضا جزايري
Wed, Mar 15, 2006 - چهارشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۸۴
استدلال کساني که معتقدند بورس نفت تهران عامل راهافتادن جنگ توسط واشنگتني است که دست به ماشه ايستاده تا به بهانه نابودي بمب هستهاي عليه ايران اقدام كند، به نظر ميرسد براساس اين ادعا است که انجام مبادلات نفتي به صورت باز و شفاف با ساير کشورها يا خريداران در قالب يورو باعث ميشود که تهران چرخهاي از وقايع را موجب شود که در اثر آن کشورها و خريداران از پس يکديگر براي خريد نفت به صف بايستند تا اين کالا را نه با دلار، بلکه با يورو خريداري کنند
اين تئوري که برنامه دولت ايران براي راهاندازي بورس نفت دليل پنهان و اصلي صفآرايي قدرتهاي آنگلوآمريکن براي جنگ با ايران به شمار ميرود، اخيرا در نوشتههاي مختلف گفته شده است ولي به سادگي ميتوان نشان داد که اين تئوري به دلايل مختلف اشتباه است.
استدلال بورس نفت در واقع به مثابه ماهي قرمزي است که نگاهها را از زمينههاي واقعي ژئوپليتيکال اقدامات اخير عليه ايران منحرف ميسازد.
در سال 1996، ريچارد پرل و داگلاس فيت، دو نئوکانسرواتيو آمريکايي که بعدها نقش مهمي در تشکيل سياست پنتاگون در دولت بوش داشتند، مقالهاي براي نخستوزير وقت تازه انتخاب شده اسرائيل، بنجامين نتانياهو، تحرير کردند. اين مقاله مشورتي با عنوان «گسست کامل: استراتژي جديد براي تحکيم قلمرو» از نتانياهو ميخواست تا به طور کامل از جريان صلح فاصله بگيرد. همينطور در اين مقاله، پرل و داگلاس از نتانياهو خواسته بودند تا قواي نظامي اسرائيل را عليه سوريه و عراق تقويت کند و به دنبال ايران براي جلب حمايت برود.
بيشتر از يکسال قبل از اعلام عمليات «شوک و وحشت» عليه عراق توسط جورج بوش، رييسجمهور آمريکا، وي طي سخنراني معروف سالانه خود در مقابل سنا و کنگره اين کشور در ژانويه 2002 از ايران به همراه کرهشمالي و عراق به عنوان کشورهاي عضو محوري با نام «محور شرارت» نام برد. اين اتفاق بسيار زودتر از آن بود که کسي در تهران حتي به فکر راهاندازي بورس نفت براي انجام مبادلات نفتي با استفاده از ارزهاي مختلف بيفتد.
استدلال کساني که معتقدند بورس نفت تهران عامل راهافتادن جنگ توسط واشنگتني است که دست به ماشه ايستاده تا به بهانه نابودي بمب هستهاي عليه ايران اقدام كند، به نظر ميرسد براساس اين ادعا است که انجام مبادلات نفتي به صورت باز و شفاف با ساير کشورها يا خريداران در قالب يورو باعث ميشود که تهران چرخهاي از وقايع را موجب شود که در اثر آن کشورها و خريداران از پس يکديگر براي خريد نفت به صف بايستند تا اين کالا را نه با دلار، بلکه با يورو خريداري کنند و ادامه ميدهند که اين اتفاق موجب وحشت و اضطراب در بازار و فروش دلار در بازارهاي ارز و سقوط نقش دلار به عنوان ارز ذخيرهاي و يکي از ستونهاي امپراتوري آمريکا ميشود و به اين ترتيب کشتي آمريکا با هجوم بورس نفت ايران در آب فرو ميرود.
در نظر داشتن يکسري از زمينهها
اين استدلال به چندين دليل، قانعکننده نيست. به عنوان دليل اول، اين استدلال برپايه يک اشتباه در فهم پروسه ايجاد گردش پترودلار که از سال 1974 آغاز شد، استوار شده است. «گردش پترودلار» جرياني است که هنري کسينجر، وزير امور خارجه وقت آمريکا، در جريان افزايش 400 درصدي بهاي نفت توسط اتحاديه کشورهاي صادرکننده نفت (اوپک)، به شدت درگير آن بود.
دلار آمريکا در آن زمان و با وجود آنکه کسينجر از فرآيند به جريان انداختن «پترودلار» سخن به ميان آورده بود، تبديل به «پترودلار» نشد. آنچه کسينجر به آن اشاره داشت، در واقع شروع فاز جديدي از استيلاي جهاني آمريکا بود که طي آن عايدات صادرات سرزمينهاي نفتخيز عضو اوپک به صورت پترودلار در دستان بانکهاي بزرگ لندن و نيويورک به گردش درآمده و به صورت دلار آمريکا در قالب وام به کشورهاي بدون نفت مانند برزيل و آرژانتين داده ميشد و به زودي منجر به ايجاد بحراني شد که به بحران بدهي آمريکاي لاتين معروف است.
در اوت سال 1971 زماني که ريچارد نيکسون، رييسجمهور وقت آمريکا، براي اولينبار معاهده برتون وودز را زيرپا گذاشت و حاضر به معاوضه دلار با شمش طلا نشد، دلار نسبت به ساير ارزهاي عمده شناور شد و ارزش آن کاهش يافت تا آنکه بين سالهاي 1973 و 1974 با شوک افزايش بهاي نفت، خود را بازيابي کرد.
آنچه شوک نفت براي دلار بحرانزده به ارمغان آورد، تزريق ناگهاني تقاضاي جهاني از سوي کشورهاي مواجه شده با صورتحسابهاي 4 برابر شده نفت بود. در آن زمان، به خاطر معاهدات و تسهيلات پس از جنگ، دلار تنها ارز ذخيرهاي جهان به غير از طلا بود و به همين خاطر کليه اعضاي اوپک به اضطرار، دلار را به عنوان ارز مورد استفاده مبادلات نفتي برگزيدند.
با افزايش 400درصدي بهاي نفت، کشورهايي نظير فرانسه، آلمان و ژاپن، به اين نتيجه رسيدند که نفت مورد نياز خود را مستقيما با ارزهاي ملي خود خريداري کنند، فرانسه با فرانک، آلمان با مارک و ژاپن با ين، تا به اين ترتيب فشار بر روي ذخاير رو به کاهش دلار را کاهش دهند. خزانه آمريکا و پنتاگون با اطمينان اظهار داشتند که چنين اتفاقي رخ نخواهد داد. ديپلماسي هنري کسينجر، تهديد و امضاي يک قرارداد مهم نظامي با يکي از توليدکنندگان کليدي اوپک، عربستان سعودي، از جمله دلايل اطمينانبخش به خزانه آمريکا و پنتاگون بود. در آن زمان، اتفاق يادشده موجب شد تا شاه ايران در واشنگتن به عنوان مامور کسينجر نگريسته شود.
منظور از اين اقدامات تبديل شدن دلار آمريکا به ارز «نفتي» نبود. هدف اين بود که موقعيت دلار به عنوان يک پول کاغذي اما در عين حال ذخيرهاي با رشد 400درصدي تقاضا براي دلار جهت خريد نفت، تقويت شود و البته اين موضوع تنها بخشي از داستان دلار بود. با پيروزي انقلاب اسلامي در سال 1979، براي دومينبار ظرف شش سال، بهاي نفت دوباره سر به آسمان گذاشت. اما اينبار، برخلاف دفعه قبل، ارزش دلار به سرعت کاهش يافت. ديگر خبري از «پترودلار» نبود.
دارندگان دلار در کشورهاي ديگر به نشانه اعتراض به سياستهاي خارجي جيمي کارتر، رييسجمهور وقت آمريکا، شروع به فروش دلارهاي خود کردند. براي مقابله با بحران دلار، کارتر مجبور شد در سال 1979 ولکر را به رياست بانک مرکزي آمريکا انتخاب کند. ولکر با رساندن نرخ سود بانکي در آمريکا به بيش از 20درصد، موجب شد تا دلار دوبار قدرت يابد. اين تصميم، سبب شد تا نرخهاي سود بانکي جهاني هم به شدت افزايش يابد و رکود جهاني را موجب شود که در پي آن بيکاري وسيع و بدبختي اقتصادي پديد آيد. اما از طرف ديگر دلار همچنان به عنوان تنها ارز با کاربرد ذخيرهاي جهان باقي بماند. در واقع دلار فراتر از «پترودلار» بود. اين ارز به يکي از قدرتهاي جهاني تعلق داشت که براي حفظ قدرت حاضر بود به هر طريقي در صحنه اقتصاد جهاني متوسل شود.
دلار با پشتوانه هواپيماهاي اف-16
از 1979 تاکنون، ساختار قدرت در آمريکا از والاستريت گرفته تا واشنگتن توانستهاند موقعيت دلار را به عنوان ارز ذخيرهاي جهاني حفظ کنند. گرچه اين موقعيت کاملا اقتصادي نيست. موقعيت ذخيرهاي دلار يکي از ملزومات يک قدرت جهاني و عزم آمريکا براي تسلط بر ساير کشورها و جريان اقتصاد جهاني است. آمريکا اين موقعيت را همانند امپراتوري بريتانيا در قرن نوزدهم، از طريق يک انتخابات دموکراتيک در بانک جهاني به دست نياورده است. آمريکاييها براي چنين نقشي جنگيدهاند.
برپايه چنين استدلالي، موقعيت دلار به عنوان يک ارز ذخيرهاي به موقعيت اين کشور به عنوان ابرقدرت بلامنازع نظامي جهان بستگي دارد. در يک نظر، از اوت 1971، ديگر دلار پشتوانه طلا را در اختيار ندارد و به جاي آن با پشتيباني هواپيماهاي جنگنده اف-16 و تانکهاي آبرامز که در حدود 130 پايگاه نظامي در نقاط مختلف جهان فعاليت ميکنند، وابسته است.
چالش يورو
براي آنکه يورو بتواند موقعيت ذخيرهاي دلار را به چالش بطلبد، يک انقلاب واقعي در سياستهاي سرزمينهاي اروپايي بايد رخ دهد. در اولين قدم، بانک مرکزي اروپا که يک نهاد سازماني غيرانتخابي است که برپايه پيمان ماستريخت تشکيل شده تا از قدرت بانکها در جمعآوري بدهيهايشان حمايت کند، بايد قدرت را به يک نهاد انتخابي قانونگذاري واگذار کند. آنگاه بايد ماشينهاي چاپ يورو را براي مدت زيادي روشن نگه دارد، با توجه به آنکه در حال حاضر حجم مبادلات اوراق قرضه کشورهاي اروپايي در مقايسه با بازار عظيم آمريکا بسيار کوچک است.
آنطور که مايکل هادسون در کتاب «ابر امپرياليسم» تشريح ميکند، نبوغ «برتري جهاني دلار آمريکا» اين بود که در ماههاي پس از اوت 1971 آمريکاييها درک کردند که قدرت دلار مستقيما به ايجاد بدهي دلاري وابسته است. آنها دريافتند که بدهي آمريکا و کسري بازرگاني اين کشور «معضل» نيست بلکه «راه حل» است.
آمريکا قادر بود با چاپ بياندازه دلار هزينه واردات اتومبيلهاي تويوتا، هوندا، بي.ام.و و ديگر کالاها را بپردازد، در سيستمي که طرفهاي تجاري آمريکا، دلارهاي کاغذي را درمقابل صادراتشان دريافت ميکردند و آنقدر از سقوط دلار نگران بودند که به حمايت از آن از طريق خريد اوراق قرضه بانک مرکزي آمريکا اقدام ميکردند. در واقع از 30 سال پيش از زماني که مبادله دلار جايگزين طلا شد، دلار آمريکا به فرم ذخيره ارزي 2500درصد رشد داشته و اين حجم امروزه با نرخي دو رقمي در حال افزايش است.
اين نظام در طول دهههاي 1980 و 1990 بدون مشکلي ادامه يافت. سياست آمريکا عبارت بود از يک مديريت بحران همراه با پيشبيني ماهرانه و هماهنگ قدرت نظامي. ژاپن در دهه 1980 براي پرهيز از ايجاد دشمني با تامينکننده چتر امنيتي اتمي خود، آمريکا، حجمهاي نامحدودي از قروض بانک مرکزي اين کشور را خريد، با وجود آنکه در اين مسير زيان قابل توجهي هم پرداخت، اما اين حرکت، يک تصميم سياسي بود، نه اقتصادي.
تنها خطر بالقوه در مقابل دلار، در دهه 1990 با تصميم اتحاديه اروپا براي ايجاد پول واحد اروپايي با مديريت بانک مرکزي اروپا، به وجود آمد. اروپا به نظر ميرسيد که به عنوان يک سياست تکصدايي مستقل و متحد در حال سربرآوردن بود و ژاک شيراک، رييسجمهور فرانسه در آن زمان اين سياست را يک جهان چند قطبي ناميده بود. اما توهم چند قطبي با تصميم بحثبرانگيز بانک مرکزي اروپا و بانکهاي مرکزي کشورهاي اروپايي براي عدم استفاده از طلا به عنوان پشتوانه يورو، محو شد. تصميم بانک مرکزي اروپا در گيرودار مناقشه شديد بر سر طلاي نازيها و سوءاستفادههاي زمان جنگ توسط آلمان، سوئيس، فرانسه و ساير کشورهاي اروپايي، اتخاذ شد.
بعد از شوک يازده سپتامبر 2001 و اعلام جنگ جهاني آمريکا عليه «ترور» و تصميم انفرادي اين کشور در ناديده گرفتن سازمان ملل و جمعي از کشورها در حمله به کشور عراق، تعداد بسيار کمي از کشورها جرات کردهاند تا سلطه دلار را به مبارزه بطلبند. مجموع بودجه دفاعي تمامي کشورهاي عضو اتحاديه اروپا در مقايسه با مجموع مخارج بودجهاي و غيربودجهاي آمريکا، کمرنگ است. بودجه نظامي آمريکا در سال مالي 2007 به رقم رسمي 663ميليارد دلار ميرسد. مجموع مخارج کليه کشورهاي عضو اتحاديه اروپا در همين سال تنها 75 ميليارد دلار است و به خاطر فشار ناشي از کسري بانک مرکزي اروپا به کشورهاي عضو رو به کاهش است.
بنابراين، حداقل امروز، هيچ نشاني از ژاپنيها، اتحاديه اروپا و ساير دلارداران براي تصفيه داراييهاي دلاري به چشم نميخورد. حتي چين هم که به خاطر روابط سياسي نه چندان خوب با آمريکا از اين وضعيت راضي نيست، تمايل چندي به مبارزه با اين وضعيت ندارد.
منشا بورس نفت ايران
ايده ايجاد يک پلتفرم تجاري جديد در ايران براي انجام مبادلات نفتي و تعريف يک قيمت پايه جديد براي نفت خام احتمالا از سوي رييس سابق بورس بينالمللي مواد نفتي لندن، کريس کوک، نشات ميگيرد. وي طي مقالهاي در روزنامه آسيا تايمز در ماه ژانويه، نوشت که در سال 2001 طي نامهاي به محسن نوربخش، رييس متوفاي بانک مرکزي ايران، پيشنهاد داده بوده که ايران بهسرعت پيشنهاد ايجاد يک بورس انرژي خاورميانهاي و به ويژه يک قيمت پايه براي نفتخام خليجفارس را بررسي کند.
افراد آشنا با اوپک به خوبي ميدانند که ايده فروش نفت با استفاده از ديگر ارزها موضوع جديدي نيست. در واقع استفاده از دلار يا هر ارز ديگري در فروش نفتي فقط مساله مبادله است. آنچه اهميت دارد اين است که عايدات حاصل از فروش به چه شکل خرج ميشود.
مبارزه تمام عيار با سلطه دلار آمريکا به معني جنگ با سلطه آمريکا در همه زمينهها است. اعضاي قدرتمند شوراي بانک مرکزي اروپا به خوبي اين مساله را ميدانند. سران همه کشورهاي عضو اتحاديه اروپا اين موضوع را ميدانند. رهبري چين، ژاپنيها و هنديها هم کاملا از اين موضوع اطلاع دارند، همانطور که ولاديمير پوتين، رييسجمهور روسيه هم مطلع است.
تا زماني که ترکيبي از قدرتهاي يوروآسيايي براي مبارزه همهجانبه با سلطه لجام گسيخته آمريکا به عنوان يک ابر قدرت، شکل نيابد، نه يورو، نه ين و نه حتي يوان چين قادر به مبارزه با سلطه دلار نخواهد بود. اين مساله اهميت فوقالعادهاي دارد و براي فهم نيروهاي واقعي فعالي که ميتواند جهان را تا مرز يک فاجعه احتمالي ببرد، حياتي است.
منبع: دنیای اقتصاد
منبع: آسياتايمز