در سوگ اكبر محمدی
احمد زیدآبادی
سهشنبه، 10 امرداد 1385
نمی دانم چگونه از رنج اكبر سخن بگویم. او مدت ها زیر حكم اعدام بود و چه كسی می داند كه زیر حكم بودن یعنی چه او مدت ها در انزوا و بدون ملاقات بود. او سال های شباب خود را در زندان گذراند ....
در میانه غوغای جنگ خونبار خاورمیانه، خبری كوتاه دلم را فروریخت. وقتی شنیدم آرزو كردم كه ای كاش مانند برخی خبرهای مشابهی كه در سال های اخیر انتشار یافته شایعه باشد، اما افسوس كه خبر درست بود. مقام های زندان اوین تایید كردند كه اكبر محمدی در زندان درگذشته است.
دلم آشوب و سینه ام تنگ و چشمم اشكبار است. آرزو دارم فریادی برآورم تا آنچه از درد در گلویم حقنه كرده، بیرون ریزد.
تمام وقایع سال های گذشته در برابرم رژه می روند به ویژه سرنوشت چند جوانی كه حادثه كوی دانشگاه تهران پای آنان را به بازداشت و محاكمه و زندان كشاند، زندانی كه گویی برای آنان پایانی ندارد.
از آنچه بر آنان رفت و می رود، نمی خواهم بگویم كه حدیث كهنه ای است، فقط می خواهم اندكی درباره اكبر بنویسم كه حدود چهار ماه با او در یك بند بودم.
او كه خدایش غریق لطف و رحمت خویش گرداند، صاف و صادق بسان آب زلال بود. این نكته را همه اطرافیانش معترف بودند. او خونگرم و مهربان بود. این را همه معترف بودند. او اهل ادعا نبود. این را همه می دانستند. او رنج بسیار برده بود. این را شاید همه نمی دانستند.
نمی دانم چگونه از رنج اكبر سخن بگویم. او مدت ها زیر حكم اعدام بود و چه كسی می داند كه زیر حكم بودن یعنی چه او مدت ها در انزوا و بدون ملاقات بود. او سال های شباب خود را در زندان گذراند. سال پیش كه در پی گذرنامه ام این سو و آن سو می رفتم، او را در محل دادستانی دیدم. كمی چاق شده بود. برای گرفتن مرخصی طولانی به منظور مداوا و تحصیل آمده بود. مثل همیشه بشاش و مهیج اما به نظرم از درون به غایت رنجور بود. برای لحظه ای با خود اندیشیدم كه بیش از این توان تحمل رنج و فشار را ندارد. طبق معمول دلداری اش دادم: می گویند قرار است دانشجویان زندانی ماجرای كوی دانشگاه آزاد شوند شاید این بار حقیقت داشته باشد. گفتم دیگر دلیلی برای نگه داشتن شما در بند نیست و اگر هم آزادتان نكنند مرخصی تان را تا پایان یافتن محكومیت تان تمدید می كنند. گفت: شما كه مثل همیشه خوشبینید با مرخصی اش موافقت كردند، اما مشخص نشد تا به كی.
می دانستم كه به آمل رفته است. گمان می كردم دوران رنج و اندوه خود و خانواده اش به پایان نزدیك می شود به خصوص آنكه منوچهر هم چند روزی به مرخصی آمده بود. وقتی شنیدم بار دیگر در آمل دستگیرش كرده و به زندان اوین آورده اند، شگفت زده شدم.
اكبر بار دیگر به زندان افتاد و می توانم حدس بزنم كه این تا چه اندازه او را خشمگین و عاصی كرده است.
انسان در بند نباید خشمگین شود، اما اگر شد، چیزی جز تن و جان خود برای رها كردن خشم خود به سوی آن نمی یابد. بدین ترتیب تن گرسنه می ماند و اگر خشم فراتر رود، تشنه هم می ماند. در زندان اعتصاب غذا غیرقانونی شمرده می شود، از همین رو مسئولان زندان تصور می كنند كه چیزی كه غیرقانونی است، وجود خارجی هم ندارد. انكار یك واقعیت، فرد اعتصابی را خشمگین تر می كند تا آنجا كه به این مرحله می رسد تا دهان خود را بدوزد و اگر تاثیر نداشت با مرگ خود كه قابل انكار نیست، ادعای خود را به ثبوت رساند. مسئولان زندان البته آنقدر هوشیار هستند كه نگذارند یك اعتصابی با مرگ خود ادعای خویش را اثبات كند، اما اكبر استثنا شد چرا كه به واقع نیز یك استثنا بود.
منبع: ادوارنيوز