در ميان ملل استبداد زده، ايرانيان برای دست يابی به دموکراسی، شايسته ترين و آماده ترين اند
فرخ نگهدار
جهانگیر ایزدی
ژانویه ۲۰۰۴
• ما پديد آمده ايم تا آنان که خيال می کنند که "صاحب امرند و تکليف مردم است که از آنان اطاعت کنند" را به اطاعت از رای مردم وادار کنيم و خواهيم کرد. مطيع سازی هزار بار منفعت اش برای دموکراسی بيش از براندازی است
• جمهوری خواهان وعده نمی دهند که همه مسايل مربوط به عدالت اجتماعي، برابر حقوقی اقوام، رفع تبعيض عليه زنان و رشد متعادل اقتصادی اجتماعی و فرهنگی را حل خواهند کرد. آنها گرد هم می آيند تا راه پيگيری اين مسايل را، به شيوه متمدنانه و مسالمت آميز، برای گروه های ذينفع هموار کنند
• امروز مهم ترين نيروئى كه با اتحاد جمهورى خواهان همسوئى مى كند همين نيروهاى طرفدار دموكراسى دينى، يعنی ملى ـ مذهبى ها، جبهه مشاركتی ها و از اين قبيل هستند. اما در آينده، آنجائى كه مساله استقرار نظام سياسى مطرح مى شود، ميزان نزديکی آنها با ما به ميزان جدايی دين و حکومت در فکر آنان بستگى خواهد يافت
اشاره: مصاحبه ی زير با آقای نگهدار بر سر گذشته و حال و سياست های جريانی است که پس از اعلام موجوديت، بخش وسيعی از روشنفکران جامعه ی ما را به حمايت از خود برانگيخته است. "اتحاد جمهوری خواهان" در ژانويه سال آتی مسيحي، اولين نشست بزرگ خود را برگزار می کند؛ ميزان موفقيت اين نشست مشغله ی ذهنی بسياری از فعالين سياسی است. آيا نشست پيش رو می تواند اولين گام برای برآمد سياسی نيروهای عرفی جامعه ی ما باشد؟ نشست آتی می تواند تاثيری بر روی تحولات سياسی و اجتماعی جامعه ی ما داشته باشد؟ رابطه ی آن با جنبش های اجتماعی ان، جوانان و ... چگونه خواهد بود؟ و سوالات ديگری که شايد پاسخ آنها، در پايان نشست ژانويه و حرکت آينده ی اين جريان داده شود.
فرخ نگهدار در زمره ی اولين امضا کنندگان بيانيه "اتحاد جمهوری خواهان" است. در زيربا برخی از نقطه نظرهای وی در مورد اين جريان آگاه می شويم.
جهانگير ايزدی
سوال: آقاى نگهدار آيا بيانيه جمهورى خواهان تولد يك نيروى سياسى ـ اجتماعى جديد در صحنه سياسى كشور است؟
حركت جمهورى خواهان و اتحاد جمهورى خواهان ادامه راه و تلاش هايى است كه از حدود يك قرن پيش تاكنون در ايران با هدف محدود كردن يا منتفى كردن قدرت سلاطين و فقها در حكومت دنبال شده است.
حركت جمهورى خواهان ايران ادامه دهنده تلاش ها و مبارزاتى است كه در طول يك قرن اخير در جهت دموکراتيزه کردن حيات سياسی در ايران صورت گرفته است. ولى اگر از نظر نوع تشكل و شيوه پيشبرد مبارزه سياسى در جهت جمهوريت نگاه بكنيم، بايد اذعان کرد که اين يك حركت تازه و يك تشكل تازه است. در تمام طول تاريخ كشور ما يك جريان وسيع و پر تنوع كه خود را آلترناتيو نظام هاى سلطنتى يا دينى معرفى بكند وجود نداشته است. احزاب سياسى كه در ايران شكل گرفتند برای اهداف ديگری بودند. مثلا حزب توده ايران، جبهه ملى ايران، فدائيان يا مجاهدين و ديگران براى نوع خاصی از اداره كشور، بر اساس ملاحظات ملي، طبقاتى، فرهنگى، اجتماعى، قومى و غيره، تشکيل شده بودند. در حالى كه جريان جمهورى خواهى اساسا فكر و تلاش هاى خود را روى تاسيس يك نظام سياسى، كه در آن همه نهادهای قدرت انتخابىهستند، متمرکز می کند و وارد مسائل مربوط به برنامه رشد اقتصادى و ساير اختلافات طبيعتا موجود در جامعه نمی کند. اساس فکر اين است که چاره جويی برای اين مسايل به بعد از تاسيس نظام سياسى بر اساس دموکراسی موکول شود.
سوال: بخش اعظم امضا كنندگان اوليه سند بيانيه داراى پيشينه سياسى چپ هستند. آيا تشكيل اين جريان واكنشى آگاهانه يا ناخواسته به سياست گذارى هاى سنتى احزاب چپ نيست؟
عموم فعالين سياسى ايران كه با افكار غيرمذهبى به مبارزه و سياست پيوستند در عرف و فرهنگ سياسی دنيای معاصر عناصر چپ شناخته ميشدند. هرچند که شايد برخی از آن فعالين خود چنين نظری نداشتند. تنها جريانى كه يك جريان دينى، يك حزب دينى محسوب نمى شد و در ايران به عنوان يك جريان چپ هم شناخته نمى شد، جبهه ملى ايران بود. اما آنها هم، به خصوص بعد از 32، به نوعى با گرايش چپ همنشين، همراه و نزديك بودند. در جنبش دموكراسى خواهى براى ايران نمی توان يك نيروى عمده سياسى كه هم مخالف دخالت دين در حكومت و هم مخالف حاكميت سلطنتى باشد را پيدا کرد كه پيشنيه چپ نداشته باشد، و به نوعى انگيزه هاى سوسياليستى يا سوسيال دموكراسى در گذشته تشويق كننده آنها در فعاليت سياسى نبوده باشد.
اگر شما از من مى پرسيد كه اكثر امضاءكنندگان بيانيه داراى پيشينه چپ هستند من به شما پاسخ خواهم داد به طور كلى در ايران همه نيروهائى كه هم با سلطنت و هم با ولايت مخالف بودند تمايلات سوسياليستى يا سوسيال دموكراتيك داشته اند. ما نيروى ديگرى سراغ نداريم.
جمهورى خواهان در واقع وارثان نسل های گذشته ای هستند که ايده آل های دموکراتيک و مدرن را در ايران رواج می دادند. امروز دامنه نيروهای مخالف سلطنت و ولايت بسيار وسيع تر از چپ هاست. شمار کسانی که خود را ليبرال يا دموکرات می شناسند در اتحاد جمهوری خواهان معلوم نيست از شمار کسانی که خود را سوسياليست يا سوسيال دموکرات می دانند کمتر باشد. چيزی که هست همه آنها ساير عناصر برنامه اى، مثل مسير رشد اقتصادی اجتماعی را به بعد از استقرار دموکراسی موکول کرده اند. ايده آل مشترک آنها و اتحاد آنها حول انتخابی کردن کل نظام سياسی است و نه بيشتر. ميدانيم كه چپ اساسا با مطالبات خودش در جهت برابرى، عدالت اجتماعى و "رفع تبعيض" به عنوان چپ شناخته ميشد. در حركت فعلی جمهورى خواهان "رفع تبعيض" تنها در حقوق شهروندى پی گرفته ميشود و نه چيزى بيش از آن. چه ديروز چه امروز همه چپ ها خواهان "رفع تبعيض در حقوق شهروندي" بوده اند و امروز اين وجه از تبعيض زدايی شعار مشترک همه جمهوری خواهان است. بنابراين اتحاد برای استفرار يک نظام سياسی تماما انتخابی امروز ظرف فراگيرى است كه مى تواند در برگيرنده تمام نيروهاى طيف چپ، نيروهاى ليبرال و دموکرات های جامعه ما باشد.
سوال: اگر سمت گيرى اجتماعى ـ سياسى جمهورى خواهان تنها در برگيرنده نيروهاى چپ نيست، چه سياستى براى نزديكى با ديگر جريانات اپوزيسيون داخل و خارج كشور صورت داده ايد؟ مثلا نيروهاى منتسب به جبهه ملى و ملى ـ مذهبى؟
خوب، اين ادامه همان سئوال قبلى است. من اساسا امروز جريان جمهورى خواهى و انديشه جمهورى خواهى را يك انديشه منحصر به چپ نمى شناسم. ضمن اينكه همان كسانى كه با انديشه هاى سوسياليستى يا سوسيال دموكراتيك نزديك هستند، آنها با انديشه جمهورى خواهى موافقند. به زبان ديگر چپ ها بخشى از نيروهاى جمهورى خواه كشور هستند، و نيروهاى ليبرال ايران هم بخش ديگرى از نيروهاى جمهورى خواه محسوب مى شوند. از سوی ديگر فعالين جبهه ملى ايران كه تمايلات ملى و ليبرالى را حمل می کنند نيز خود را اساسا جمهورى خواه مى دانند. آنها طرفدار دخالت سلطنت يا دين در حكومت نيستند.
برخی روشنفکران ديني، که در انقلاب پيرو آيت الله خمينی بودند، ما يك فراگرد تحول در انديشه آنان را شاهد هستيم. اين نيروها كه هويت شان را با اعتقاد به ولايت بيان مى كردند به تدريج در پروسه تحولى قرار دارند كه هويت خودشان را با مسلمان بودن و طرفداری از دموکراسی و دموکرات بودن بيان کنند. اين فعالين و نيروهاى موسوم به ملى ـ مذهبى در اين اواخر خيلی به هم نزديک شده اند. آنها هردو خواهان تقويت دموکراسی و جمهوريت در ساختار سياسی کشورند. چنانچه اين مولفه ها پسگرد نداشته باشند آن وقت اين امكان هست كه اتحاد جمهورى خواهان براى آنها جاذبه داشته باشد. در وضع فعلى هنوز بايد منتظر بود و ديد نيروهاى ملى ـ مذهبى و نيروهاى جبهه مشاركت و بطور كلى كسانى كه طرفدار "دموكراسى دينى" هستند، چه تحولاتى و چه جوشش هايى خواهند داشت. پيش بينى مى كنم كه بخش عمده اى از آنها بتوانند با انديشه اصلی جمهوری خواهان، يعنی عاری سازی تمام نظام سياسی از نهادهای غيرانتخابی به منظور استقرار دموکراسی در کشور کنار بيايند. امروز مهم ترين نيروئى كه با اتحاد جمهورى خواهان همسوئى مى كند همين نيروهاى طرفدار دموكراسى دينى، يعنی ملى ـ مذهبى ها، جبهه مشاركتی ها و از اين قبيل هستند. آنها امروز آماج سركوب و فشار دستگاه ولايت فقيه قرار دارند و تا آنجائى كه در مقابل ولايت مطلقه و براى محدود كردن اختيار آن و براى گسترش عناصر جمهوريت و مردم سالارى در كشور تلاش مى كنند، اين تلاش ها با تلاش هاى اتحاد جمهورى خواهان ايران همسو است و تاثير مثبت در گسترش دموكراسى در كشور خواهد داشت.
اما در آينده، آنجائى كه مساله استقرار نظام سياسى مطرح مى شود، ميزان نزديکی آنها با جمهورى خواهان قبل از همه به ميزان توجه آنها به ضرورت مستقل شدن دين و جدايی آن از حکومت بستگى خواهد يافت.
سوال: تاكنون يك سند اصلى از جريان جمهورى خواهان بيرون آمده است، فكر مى كنيد در كدام جنبه ها مى بايست همچنان كار فكرى ـ سياسى صورت گيرد تا اين نيرو هويت روشن ترى نزد "طبقه ی سياسى" ايران پيدا كند؟
فكر مى كنم تاكنون تلاش هاى فكرى و نظرى وسيع و موثری براى معرفى ماهيت حركتى كه آغاز شده صورت گرفته باشد. اكنون هويت جمهورى خواهان به مثابه ادامه دهنده تمام مبارزات و تلاش هايى شناخته شده كه براى محدود كردن قدرت سلطنت يا دين در حكومت صورت گرفته است. اين خصيصه به يك حقيقت، به يك اصل مورد قبول در ذهنيت طيف وسيعى از نيروهاى سياسى كشور بدل شده. يعنى جمهورى خواهان احراز هويت كرده اند، هم با بيانيه و هم با تلاش هاى فكرى و نظرى، آنها به مثابه نيروئى شناخته شده اند كه به شاه و ولايت هر دو نه مى گويند و خواهان حذف اين نهادها از ساختار قدرت سياسى در كشور هستند.
به لحاظ موقعيت اجتماعى تركيب امضاءكنندگان بخوبى نشان مى دهد كه اينها به اقشار مدرن، اقشاری که به لحاظ فرهنگى رشد يافته ترند، نزديک ترند. در اين زمينه، ما نوشته ها، مقالات و اظهارنظرهاى نسبتا مبسوطى داشته ايم. به اين ترتيب به لحاظ ساختار نظام سياسى، به لحاظ پيشينه تاريخى و به لحاظ پايگاه اجتماعي، ما جمهوری خواهان دارای هويتی شناخته شده هستيم. به نظر من آنچه كه جمهورى خواهان به آن نياز دارند عبارت است از راه های دستيابى به يك نظام سياسى دموكراتيك، غيرايدئولوژيك، غيرموروثى و تماما انتخابى. در اين زمينه در ميان جمهورى خواهان يك تمايل عمومى كه مى شود گفت غالب است، که می گويد اين راه خشونت آميز نبايد باشد و مسالمت آميز بايد باشد. اين توافق گرچه براى تدوين استراتژى سياسی بسيار لازم است اما اصلا كافى نيست. استراتژى استراتژی سياسی بايد متحدين امروز و متحدين بعدى و متحدين بالقوه و مخالفين فعلى و مخالفين بالقوه را تعريف كند. استراتژی بايد مناسبات قدرت بين نيروهاى سياسى را برای افکار عمومی تعريف كند.
اساس استراتژى، نوع نگاهى است كه ما به رقابت ها و اتحادها و مخالفت ها و ائتلاف ها داريم. در اين زمينه، تا اينجا که من می توانم ببينم، بارقه ای از سمت گيرى در ذهن عموم نيروهاى سياسى ما ترسيم شده؛ از جمله در نگاه جمهوری خواهانی كه به اتحاد جمهورى خواهان نپيوسته اند. همه آنان، چه آنها که ما را زيادی چپ ميدانند و چه آنها که زيادی ما را راست می بينند، به ما انتقاد می کنند که شما با نيروهاى موسوم به ملى ـ مذهبى يا جبهه مشاركت بيهوده نظر مثبت داريد و اميدواريد كه با آنها بتوانيد كار كنيد. بنابر اين اگر بخواهيم پيش بينى كنيم كه نگاه جمهورى خواهان به نيروهائى جز از جرگه جمهوری خواهان سکولار، بيشتر به طرف دموكراسى سلطنتى سوق پيدا خواهند كرد يا دموكراسى دينى، من می توانم حس کنم که فعالين مذهبی مخالف يا معترض به ولايت فقيه، مثل ملى ـ مذهبىها و جبهه مشاركتى ها، با فعالين اتحاد جمهوری خواهان زمينه تفاهم گسترده ترى دارند يا با سلطنت گرايان.
يك علت اين است كه در بافت نيروهاى دموكراسى سلطنتى هنوز مقام سلطنت به مثابه يك سمبل نماد رهبرى، جايگاه تعيين کننده دارد. به علاوه در مناسبات درون نيروهاى سلطنت طلب دموكراسى درونى، آنگونه كه در بين جمهورى خواهان، يا حتی در آن حد که بين ملى ـ مذهبى ها به چشم می خورد، وجود خارجی ندارد. اين خلاء حد اعتماد را نسبت به طرفداران دموکراسی سلطنتی را كاهش مى دهد. نيروهاى ملى ـ مذهبى يك رهبرى فردمحورانه، كه همه حول "كاريزماي" آن متحد شوند ندارند و اين شايد اين يك دليل باشد. رابطه آقای رضا پهلوی با دست راستی های امريکا و اسرائيل هم عامل ديگر است. بحث جامع در زمينه استراتژى جمهورى خواهان احتياج به وقت و دقت بيشتر دارد. اميدوارم به زودی چنين فرصتی پيش آيد.
سوال: سياست خارجى، مساله ان، توسعه اقتصادى ـ اجتماعى و ديگر موضوعات سياسى كدام يك از اينها در برنامه ريزى هاى آينده از اولويت بيشترى برخوردارند و اساسا اتحاد جمهوری خواهان براى پاسخ گويى به اينگونه مسائل تشكيل شده است؟
اين مسائل را من تفكيك مى كنم. كليه مسائلى كه به حقوق مردم و به رفع تبعيض بر مى گردد، تحت عنوان حمايت از "فرصت هاى برابر براى همه ايرانيان"، در فهرست مطالبات جمهوری خواهان گنجانده شده و اين شامل تمام مسائل و شكاف هايى است كه براساس جنسيت، براساس قوميت، براساس موقعيت طبقاتى، براساس موقعيت اجتماعى، براساس وضعيت عقيدتى و فرهنگى در جامعه ما شکل گرفته است. جمهوری اسلامی ايران يک نظام سياسی است که بر پايه تبعيض ميان ايرانيان بنا شده؛ تبعيض در تمامى اين عرصه ها. آنچه كه جمهورى خواهان در اين زمينه گفته اند و روى آن ايستاده اند پايه گذارى نظام سياسى است كه همه شهروندان گذشته از موقعيت قومى يا جنسيتى يا طبقاتى يا عقيدتى در برابر قوانين مساوی باشند و با آنان به يكسان رفتار شود. ما خواهان نظامی هستيم که تبعيض در زمينه حقوق شهروندى را "قانونی نکند". مجموعه اى از آنچه كه شما بر شمرديد، حول اين خواسته، يعنی "فرصت هاى برابر براى همه ايرانيان"، مى گنجد. مساله ان، مساله ملي، مساله عدالت اجتماعی از اين زمره اند.
اتحاد جمهوری خواهان پديد نيآمده است تا مسايل فوق را به حاشيه براند و يا شعارهای ديگری را جايگزين آنها سازد. جمهوری خواهان نيز مثل هر گرايش دموکراتيک ديگر، و بر خلاف گرايش های استبدادي، نه تنها منکر وجود اين مسايل نيستند، بلکه پيگيری آنها را وظيفه اساسی حکومت ها می شناسند. منتها، همآنگونه که در بيانيه جمهوری خواهان هم آمده، بدون انتخابی کردن همه نهادهای قدرت سياسی و دموکراتيزه کردن حيات سياسی کشور امکان پيگيری مسالمت آميز اين خواسته از مردم سلب است.
فکر مشترک همه آزاديخواهان ايران اين است که از طريق استقرار دموکراسی راه پيگيری مسالمت آميز خواسته های مربوط به عدالت اجتماعي، برابر حقوقی اقوام، رفع تبعيض عليه زنان و رشد متعادل اقتصادی اجتماعی و فرهنگی را هموار ساد. جمهوری خواهان وعده نمی دهند که اين مسايل را حل خواهند کرد. آنها گرد هم می آيند تا راه پيگيری مسايل اجتماعي، به شيوه متمدنانه و مسالمت آميز، را برای گروه های ذينفع هموار کنند. تضمين حق راي، انتخابی کردن همه نهادهای قدرت و آزادی حق انتخاب برای همه ايرانيان فشرده کلام ماست.
عرصه سياست خارجى کمی متفاوت است.
در اين زمينه فكر مى كنم عموم امضاء کنندگان بيانيه حول يک نظريه متفق هستند. اين نظريه می گويد مهمترين موضوع در سياست خارجی يافتن راه های همزيستی با جهانی است كه به لحاظ قدرت نظامي، قدرت کشتارهای دسته جمعي، ديگر جهانى يک قطبي، و به لحاظ اقتصادي، فرهنگی وسياسی جهانی چند قطبی است. ما می گوئيم ما ايرانيان بايد بتوانيم (ياد بگيريم) در چنين جهانی از منافع ملى خود، از استقلال سياسی و حق حاکميت ملی خود چگونه حراست کنيم. ما می گوئيم جهان امروز ديگر جهان قبل از پايان جنگ سرد نيست و ما بايد خود را با ويژگى هاى چنين جهانی مطابقت دهيم و نه اينکه يک اين جهان ستيزی کور و بی مقصود را سازمان دهيم.
سياست خارجى جمهورى اسلامى ايران - همه جناح هايش را مى گويم - بر پايه اى تخيلى فكر مى كند دوران تقسيم دنيا و دوران قطب هاى دوگانه ی نظامى گرايانه هنوز مى تواند ادامه پيدا كند. اساس سياست خارجى جمهورى اسلامى، بهترين تعبيرش را می گويم، همان سياست "تشنج زدايى" آقاى خاتمى است و در تندترين تعبيرش همان "ستيز با شيطان بزرگ" است که توسط بنيادگرايان تندرو، از زبان آقاى خامنه اى، تکرار می شود. اينها همه نشانه هايست از عدم درک درست شرايط بعد از پايان جنگ سرد. اينها نشانه آنست که جمهوری اسلامی هنوز نيآموخته است که بايد با دنيا روابط "عادي" داشته باشد و لازمه عادی بودن روابط "همکاري" است نه "رويارويي". جمهوری اسلامی ايران بر اساس قانون اساسی اش نمی تواند با دنيای پس از جنگ سرد روابط عادی داشته باشد، زيرا می خواهد با ايالات متحده امريکا رويارويی کند. و تا وقتی جمهوری اسلامی روابط خود را با امريکا عادی نکند نمی تواند انتظار بحران و بن بست های پياپی در روابط خود با اروپا، شرق دور يا حتی روسيه نداشته باشد.
جمهوری خواهان به علاوه شعار "دوستی با همه ملت های جهان" را پسنديده اند. اين چيزى است كه سران جمهورى اسلامى ايران، و هر دو جناج آن، آن را نمی پذيرند. جمهورى اسلامى صراحتا ملت اسرائيل را مستثنی و اصلا موجوديت آن را انکار می کند. نگاه حکومت جمهوری اسلامی به ملت اسرائيل مثل نگاه حکومت اسرائيل است به ملت فاسطين. هر دو فکر می کنند که آن ديگری "اضافه" است و بايد از صحنه روزگار حذف شود. جمهوری خواهان موجوديت هر دو ملت فلسطين و اسرائيل را به رسميت می شناسند و از اين رو از مذاکره و گفتگو ميان نمايندگان اين دو ملت استقبال می کنند. تصادفی نيست که جمهوری اسلامی ايران مخالف هر نوع گفتگوی صلحی است که بر اساس پذيرش حق موجوديت اسرائيل باشد.
جمهورى خواهان مى گويند دوران جنگ سرد تمام شد. ما بايد راههاى همكارى، بجاى رويارويى، با قدرت هاى بزرگ دنيا، از جمله آمريكا، اروپا و ساير كشورها را پيدا کنيم. ما در زمينه سياست خارجى بر دو محور با روشنى تاكيد داريم: دوستى با همه ملت های جهان - همكارى با همه قدرت هاى جهان و در راس آن ايالت متحده آمريكا. اين سياست نمی تواند به سياست قانونی کشور بدل شود چرا که در نص قانون اساسی جمهوری اسلامی ايران خلاف آن تصريح شده است.
سوال: نشست عمومى جمهورى خواهان در پيش است. اين نشست قصد پاسخگويى به كدام معضلات سياسى جامعه را دارد؟ شما ميزان موفقيت نشست آتى را چگونه ارزيابى مى كنيد؟ در مورد نگرانى هاى خود نيز در اين رابطه توضيح دهيد؟
هدف اساسی نشست آتى جمهورى خواهان از ابتدا اين بوده و هست که موجوديت و عزم گرايش و نيرويی را اعلام کند که می گويد: ايران محتاج تغييرات نظام سياسی خويش است. ما می گوئيم بدون اين تغييرات رودر رويی شهروندان و حکومت بيشتر و بيشتر خواهد شد. ما در برلين گرد هم می آئيم که مردم بدانند جز زيستن تحت حاکميت ولايت فقيه، و يا بازگشت به حکومت موروثي، راه حل ديگری هم وجود دارد. راه حلی که فرهيختگان و همه اقشار مدرن جامعه ما آن را می پسندند و دنيای مدرن و امروزی نيز با آن سازگار است. ما به برلين ميرويم که نشان دهيم دموکراسی برای ايران زود نيست. ايرانيان در ميان ملل استبداد زده برای دست يابی به دموکراسی شايسته ترين و آماده ترين ملت اند.
البته - نظر به پيشينه های کاملا متفاوت ما و نظر به تازه بودن نوع حركت - نگرانی ها و بغرنجی ها فراوانند. اما مطمئن هستم که ما در کليات اهدافی که پيش رو داريم خوب می فهميم و ميدانيم که متحديم. در زمينه روش های مبارزه و تلاش نيز. همه ما خواهان روش های مسالمت آميز در حرکت و فعاليت خود هستيم. اتفاق نظر حول اين مسايل بسيار مهم و پايه است.
مسلما در بين جمهوريخواهان گرايش های سياسی متفاوت وجود دارند. ما همه مان در همه زمينه ها مثل هم فکر نمی کنيم و اين بسيار طبيعی است. فکر نکنم کسی هم در اين فکر باشد که اين وضع را تغيير دهد. نگرانی من ناشی از فشارهايی که ممکن است برای يک دست کردن تحليل ها و سمت گيری های سياسی صورت گيرد. ما هنوز به اندازه کافی با هم بحث نکرده ايم که بدانيم نقاط اشتراک ما تا کجا می تواند بسط يابد. اين کار زمان می برد. لذا فکر کنم خرد مندانه خواهد بود هرگاه در اين اجلاس نکوشيم تصميمات قبل از موقع بگيريم. ما بايد بکوشيم خود را با کمترين مرکزيت تطبيق دهيم. آزادی عمل برای هر کس که بيانيه را امضاء می کند و قدم در راه می گذارد نبايد محدود شود. همه ما بايد رازهای وحدت در تنوع، همبستگی و همکاری ضمن داشتن اختلاف نظر را کشف کنيم و راه دست يابی به آن را ياد بگيريم. در فرهنگ و تاريخ احزاب سياسی ايرانی چنين تجربه ای چندان غنی نيست.
از اين روی انتظار من بيشتر آن است که صاحب نظران جمهوری خواه سه روز کنفرانس را بيشتر فرصتی برای طرح اميدها و ارزيابی های خود و آشنايی و تبادل نظر نزديک تر با ساير همراهان بيابند يا لحظه ای برای تصميم گيری و سازمانگری برای اجرای آن. بسيار خوبست که بسياری از شرکت کنندگان در اجلاس پيشنهاد کرده اند که به جای اينکه وقت اصلی اجلاس صرف بحث روی فرمول بندی های پيش نويس قطع نامه ها شود بيشترين وقت اجلاس به سخنانی اختصاص يابد که اميدها و ارزيابی ها برای آينده حرکت و آينده اوضاع ايران را با ديگران در ميان می نهند. يک تصميم بسيار خوب و شوق انگيز اين بود که قرار شد همآيش برلين بتواند با شرکت کسانی تشکيل شود که گرچه به دموکراسی برای ايران علاقه مندند اما به هر دليل بيانيه را امضاء نکرده اند. اميدوارم اين ابتکار بتواند زمينه تبادل نظر و هم فکری را وسيع تر کند.
سوال: در ميان جمهورى خواهان اظهارنظرهائى دال بر "بن بست اصلاحات"، "پايان 2 خرداد"، يا "شكست جنبش اصلاح طلبى"، ايراد شده است، به نظر شما آيا شكست، بن بست و يا به پايان رسيدن 2 خرداد، به اين معناست كه كوشش هاى اصلاح طلبانه در نظام سياسى موجود كارآيى يا بازدهى ندارند؟
من از زمره كسانى هستم كه معتقدند كه هنگامى كه نظام سياسى به گونه اى استقرار يافته كه گروه هاى اجتماعى خارج از حكومت مى توانند با تلاش هاى خودشان خواسته هاى خودشان را عرضه بكنند و نظام آنچنان بسته نيست كه هيچ نوع دسترسى به جناح هاى درون حكومت ممكن نباشد، يعنى تا وقتی نظام سياسی شبيه نظام صدامى يا نظام آريامهرى نيست و در درون حكومت شكاف و در درون جامعه ظرفيت برآمد وجود داشته باشد، در چنين شرايطى همواره اين ادعا كه تلاش ها براى تاثيرگذارى بر سياست حاكميت و ترکيب آن بيهوده است، سخنى نابجا نادقيق و غيرقابل اعتبار و غيرمستند است. من در اينجا تازه از ذکر تاثير عوامل بين الملل بر شرايط سياسی و تحول آن گذشتم.
وقتى من تاكيد مى كنم كه اصلاح طلبى محصول حضور نيروهاى اصلاح طلب در حكومت نيست، بلكه حضور نيروهاى اصلاح طلب در حكومت محصول تلاش جامعه براى تغيير در نظام سياسى حاكم و رفتار آن نسبت به مردم است، به طور دقيق دارم روی اين اصل تاکيد می کنم که ميزان نفوذ و اعتبار انديشه اصلاح طلبانه در حکومت بستگی به فشاری دارد که جامعه به حکومت اعمال می کند نه چيزی جز آن. فرستادن آقاى خاتمى به بالا محصول وجود يك فشار در جامعه است. نه آن كه حضور او در حكومت موجب توليد يك چنين پروژه اى به اسم 2 خرداد و پروژه اصلاح طلبى و اينها شده باشد. اين دقيقا به اين معن