متقی: اگر حزبالله شكست بخورد، موقعيت ايران در سطح خاورميانه و در سطح نظام بينالملل به گونه اجتناب ناپذير افول پيدا خواهد كرد
ابراهيم متقي
اعتمادملي - كريم جعفري/مهران قاسمي
خوشههاي بحران در خاورميانه
ابراهيم متقي از كارشناسان نام آشنا درعرصه بينالملل و سياست خارجي است. متقي در گفتوگوي حاضر با اعتماد ملي از شرايط منطقه، نقش ايران، تصاعد بحران در نهايت خوشههاي بحراني ميگويد كه در صورت تشكيل، تلآويو را فلج خواهند كرد.استاد دانشگاه تهران زمان بحران خاورميانه را تعيينكننده نظمي ميداند كه از اين پس بر منطقه حاكم خواهد بود دانسته و ميگويد:
امنيت مهمترين دغدغه بازيگران بينالمللي است. در چنين فضايي كشوري كه قدرت و يا توان استفاده از آن را نداشته باشد، هرگز نميتواند به عنوان يك كنشگر بينالمللي و يا منطقهاي مطرح شود. متقي همچنين بر اين باور است كه تا پايان بحران غرب ترجيح ميدهد ايران را آنچنان تحت فشار قرار ندهد كه اين كشور از توان خود براي تصاعد بحران منطقه استفاده كند.
حضور نظامي سوريه در لبنان بسيار مهم و موثر بود و شايد اگر تداوم داشت ميشد كه اسرائيل با اين قدرت لبنان را درهم نكوبد آيا به نظر شما خروج سوريه از لبنان ربطي به حمله اخير اسرائيل دارد؟ آيا ميشود اين دو نكته را در طول هم ارزيابي كرد يا خير؟
من سياست بينالملل را براساس معادله قدرت بررسي ميكنم. قدرت و بازي قدرت مهمترين نقش را در شكلبندي رفتارهاي بينالمللي ايفا ميكند. تبعا بازيگراني كه بتوانند اولا قدرتساز باشند، ثانيا از معادله قدرت به گونه موثري در جهت اهداف استراتژيك خودشان بهرهگيرند، ميتوانند در معادلات منطقهاي نقش تاثيرگذار داشته باشند. بنابراين تاثيرگذاري از طريق معادله قدرت حاصل ميشود كشورهاي غربي بخصوص آمريكاييها محور سياستهايشان موازنهسازي قدرت است، در هر مقطع تاريخي الگوي توازن در حوزههاي منطقهاي و بينالمللي تعيين كننده رفتار استراتژيك آمريكا و ساير كشورهاي غربي بوده است، طبيعي است زماني كه بازيگري بتواند در معادله قدرت معادله را تغيير دهد يا درصدد تغيير موازنه باشد، از يك طرف ممكن است با واكنش روبه رو شود و از طرف ديگر ميتواند براساس تداوم رفتار خودش و تقبل هزينهها به عنوان عنصر تاثيرگذاري منطقهاي محسوب شود. حزبالله چنين وضعيتي را طي سال هاي 1990 به بعد به دست آورد. به طور كلي وضعيت لبنان ميطلبيد تا وضعيتي ايجاد شود كه معادله قدرت سنتي را تحت تاثير قرار دهد قدرت سنتي مبتني بر برتري سوريه در لبنان و برتري مجموعههاي مسيحي در مقايسه با گروهاي شيعه بوده است. اما از يك طرف تغيير در فضاي دموكراسي يعني افزايش جمعيت شيعيان و از طرف ديگر تغيير در فضاي منطقهاي، كه ناشي از انقلاب اسلامي ايران بوده معادله قدرت را به سمت حزب الله تغيير داده، حزبالله براي اين كه تاثيرگذار باشد ناچار است تا در بازي براساس ابزارهاي قدرت و براساس سياست قدرت عمل كند، يعني اين كه بتواند معادله سياست را در جهت محدود سازي جايگاه اسرائيل فراهم كند امروز مقاومت حزبالله بيش از پيروزيهاي جهان در عرب در جنگ 1973 در خاطرهكشورهاي عربي باقي خواهد ماند.
به طور كلي جنبشهاي اجتماعي اين نقش و كاركرد را دارند كه ميتوانند از طريق مقاومت پراكنده در معادله كلاسيك قدرت تاثيرگذار باشند. بنابراين در فضاي فعلي بازي كه حزبالله انجام ميدهد ناچار است تا براساس تصاعد بحران باشد، يعني اين كه هرگونه وقفه حزبالله هرگونه عقبنشيني و يا تغيير در استراتژيهاي مبتني بر ابتكار و تهاجم حزبالله منجر به افول قدرت حزبالله براي تمام دوران تاريخي ميشود.
از سوي ديگر اگرچه حزبالله و اسرائيل درگير هستند اما دو بازيگر ياد شده براساس نتايجي كه به دست ميآورند معادله رفتاري آينده ايران و آمريكا را تحت تاثير قرار ميدهند.
آمريكا به گونهاي اجتناب ناپذير براي مقابله با ايران داراي برنامه استراتژيك است، بهترين الگوي مقابله آمريكا با ايران از بين بردن پشتوانههاي استراتژيكو ناكارآمدسازي خط مقدم استراتژيك. بنابراين اگر حزبالله در جبهه لبنان شكست بخورد، نه تنها معادله قدرت خاورميانهاي كاملا متحول ميشود بلكه موقعيت ايران در سطح خاورميانه و در سطح نظام بينالملل به گونه اجتناب ناپذير افول پيدا خواهد كرد به همان گونهاي كه رئاليستها ميگويند، اگر ميخواهي درگير جنگ نشوي و اگر ميخواهد صلح ايجاد كني، بايد خودت را براي جنگ آماده كني، ايران اگر ميخواهد كه در سال 2007 هدف حمله نيروهاي تهاجمي آمريكا قرار نگيرد نيازمند اين است كه فضاي فعلي را در جهت ادامه تعارض و در جهت تصاعد بحران ادامه دهد، هرگونه درجا زدن در فضاي لبنان مطمئنا زمينه براي اجرا سازي قطعنامه 1559 شوراي امنيت فراهم ميكند.
اجرايي سازي اين قطعنامه به معناي پايان نقش خاورميانهاي ايران خواهد بود، نه تنها نقش خاورميانهاي ايران كاهش پيدا ميكند، بلكه عرصههاي امنيتي داخلي خودش هم با مخاطره بسيار جدي روبرو ميشود. تجربه تاريخي نشان داده كشورهاي كه در فضاي عقبنشيني قرار ميگيرند صرفا در يك جبهه عقبنشيني نميكنند، در جبهههاي متعدد و متنوعي در فضاي عقبنشيني قرار ميگيرند، بنابراين حزب الله در شرايط فعلي چارهاي جز مقاومت ندارد و ايران در شرايط موجود چارهاي جز ادامه حمايت از حزبالله و همچنين ايجاد جبهههاي ديگر را ندارد ايران براي بقاي خودش صرفا جبهه جنوب لبنان را كافي نميداند، جبهه جنوب لبنان يكي از عرصههاي تحرك استراتژيك ايران است، اگر ايران خواسته باشد حتي حزبالله را از تنگناي امنيتي اسرائيل نجات دهد نيازمند اين است كه فضاي بحران خاورميانه از وضعيت مثلث اسرائيل - حزبالله - حماس خارج شود و تبديل به فضايي شود كه مبتني بر ظهور بحرانهاي خوشهاي است، يعني اين كه بحران مثلثي اگر تبديل به بحران خوشهاي شود فضا براي نفس كشيدن ايران بهتر فراهم خواهد شد، به اين ترتيب معادله فعلي در فضاي لبنان ادامه پيدا خواهد كرد، جنگ، منازعه در وضعيت تصاعدي قرار خواهد گرفت. هرچند كه عدهاي اعتقاد دارند فضاي فعلي با جنگ تمام عيار فاصله دارد اما به هر ترتيب منازعه جدي محسوب ميشود كه اين منازعه سرنوشت بسياري از بازيهاي آينده خاورميانه را تحت الشعاع خودش قرار دهد.
باتوجه به گفتار شما و اين باور كه تداوم بحران در خاورميانه، به نفع ايران است و با احتمال حضور كشورهاي عربي و به طور خاص سوريه شرايط براي اسرائيل دشوارتر خواهد شد. چرا آمريكاييها سعي نميكنند اين بحران را خاموش كنند و يا حداقل مقداري از شدت آن را بكاهند، آيا به اين باور نرسيدهاند كه تداوم بحران به ضرر آنها خواهد بود؟
منطقهكاملا وضعيت پارادوكسيكال دارد موضوعات امنيتي موضوعات كاملا متناقضي هستند، به عبارت ديگر موضوعات امنيتي ماهيتي كاملا مبهم دارند. آمريكا كاملا تلاش دارد وضعيت فعلي را در جهت استقرار نيروهاي ناتو در منطقهبه پيش ببرد. آمريكاييها ترجيح ميدهند در منطقه جنوب لبنان نيروهاي پاسدار صلح كه بخش اعظم آنها از آمريكا باشد مستقر شود، اما طبيعي است كه بازيگران ديگر مثل اسرائيل، ايران و خود حزبالله اين موضوع را مورد پذيرش قرار نميدهند، از همه مهمتر اين كه طي چند سال گذشته، اسرائيليها سياست گسترش عمليات تهاجمي را در دستور كار خودشان قرار داده بودند. از طريق چنين اقداماتي تا به حال توانسته بودند بخش قابل توجهي از نيروهاي مقاومت را در لبنان و فلسطين ، محدود كنند و يا اين كه موجوديت فيزيكي آنها را از بين ببرند بنابراين در فضاي فعلي يعني حداقل طي چند روز آينده، آمريكا و اسرائيل سياست تصاعد بحران را در پيش خواهند گرفت آنها منتظر اين خواهند بود ببينند نيروهاي مقاومت چه وضعيتي را در پيش خواهند گرفت؟
آيا حزبالله از موشكهاي دوربرد خود استفاده خواهد كرد؟ آيا حجم آتش حزبالله افزايش پيدا خواهد كرد؟ آيا جبهههاي ديگري در برابر اسرائيل گشوده خواهد شد؟ آيا به موازات جنگ در جنوب لبنان مجموعههاي فلسطيني عمليات استشهادي خودشان را ادامه خواهند داد؟
بنابراين بحثي كه وجود دارد اين است كه اگر آمريكا خواسته باشد مجموعه را پايميز مذاكره بنشاند، بازهم نيازمند حداكثر سازي آتش است اگر حزبالله خواسته باشد موقعيتسازي كند و يا اين كه در فضاي فعلي به پيروزيهايي در فضاي فعلي در برابر اسرائيل دست پيدا كند آن هم نيازمند تصاعد آتش است، بنابراين فضايي كه فعلا ايجاد شده، حداقل به ميزان دو هفته ديگر ادامه پيدا خواهد كرد.
موضوع ديگر اين است كه آيا بحران خاورميانه و منازعهاي كه ايجاد شده منجر به افزايش طرفين درگير خواهد شد يا نخواهد شد؟ آيا محيط جغرافيايي بحران گسترش پيدا ميكند يا نه؟
آيا شدت آتش براي تغيير در معادله قدرت ديگرگون ميشود يا نه، در آن فضا دور جديد بازيهاي منطقهاي آغاز خواهد شد، بنابراين فعلا ما به مدت دو هفته ديگر، دوران تداوم آتش را خواهيم داشت، نهادهاي بينالمللي و همچنين مجموعههايي كه نقش امنيتي را براي آتش بس ايفا ميكنند تلاش ميكنند، اما معلوم نيست به نتيجه مناسب و موثري برسند.
جناب دكتر پيشبيني ميكنيد بازيگران عربي هم وارد درگيريها شوند؟
اگر بحران تصاعد پيدا كند يعني اينكه اگر بحران از وضعيت مثلث اسرائيل، حماس، حزبالله گستردهتر شود- چرا كه حماس نميتواند بيطرف باشد- هريك از ضلعهاي اين مثلث به يك مثلث ديگر وصل ميشوند، آن موقع است كه بحران خوشهاي شكل ميگيرد. زماني حماس فعال ميشود كه يك مثلث جديد ايجاد شود يك راس آن حماس، يك راس آن مصر و راس ديگرش عربستان است، در شرايطي كه عربستان و مصر سياستهاي انفعالي را در پيش گرفتهاند، طبيعي است كه حماس نميتواند تحرك سياسي داشته باشد، در حالي كه آن زاويهاي كه در راسش حزبالله قرار دارد به دو بازيگر ديگر وصل ميشود، يكي ايران است و ديگري سوريه وهر دوي اين كشورها از آمادگي بيشتري براي ايفاي نقش برخوردارند، طبيعي است آن زاويه اي كه اسرائيل در آن قرار دارد به دو كشور آمريكا و انگلستان وصل ميشود، به اين ترتيب تصاعد بحران در حوزههاي جغرافيايي صرفا در شرايطي به حوزه كشورهاي عربي منتقل ميشود كه مثلث حزبالله ايران - سوريه شكل بگيرد و آن طرف مثلث اسرائيل - آمريكا - انگلستان در چنين فضايي به گونهاي اجتنابناپذير مثلث حماس - عربستان و مصر هم فعال خواهد شد.
موج فعلي در زمان نه چندان طولاني به همه كشورهاي عربي منتقل ميشود، كشورهاي عربي نميتوانند نسبت به فضايي كه مبتني بر جدال اسرائيل و گروههاي عربي است بيتفاوت باقي بماند، هرچند كه كشورهاي عربي نسبت به جنبش اسلامي شيعي هم نگرانند - آن چيزي كه عربستانيها به عنوان جدال شيعي مطرح ميكنند و به عنوان نگراني امنيتي كل كشورهاي اسلامي تلقي كردهاند - اگر كشورهاي عربي در حمايت از فضاي فعلي قرار بگيرند مطلوبيت لازم از آن حزبالله و فضاي شيعي در حوزه خاورميانه خواهد شد، اگر كشورهايي مثل عربستان و مصر سكوت كنند و براي جلوههايي از نارضايتي عربي و راديكاليزه شدن جنبشهاي بنيادگرايانه سني فراهم ميكنند كه از يك طرف اين جنبش بنيادگرايي سني ضد حكومت خودشان عمل ميكند. و از سوي ديگر داراي جهتگيريهاي ضدآمريكايي بسيار شديد است.
در خاورميانه بخصوص كشورهاي اسلامي - عربي شاهد دو ديدگاه يا نظريهاي متفاوت هستيم. يك نظريه به اختلاف كشورهاي اسلامي با خود بازميگردد كه نمونه بارز آن اختلاف ميان اعراب و ايران است، نظريه دوم بر اين مبتني است كه اعراب منطقه خود خواهان از بين رفتن اسرائيل نيستند، آيا اين نگرش دولت است؟
من اينچنين نظريهاي را باور ندارم، اما نسبت به اين نگراني اعراب هم واقف هستم كه آنها نسبت به اولا ايران، ثانيا انقلاب اسلامي ايران و ثالثا جنبش اسلامي خاورميانه با روح شيعي مخالفند، اما سوالي كه وجود دارد، اين است كه در چنين فضا و شرايطي كدام كشور عربي ميتواند تضمين كند كه اگر زمينه براي محدودشدن و سركوبشدن اين مجموعهها ايجاد شد، در آينده خودشان هدف آمريكا يا اسرائيل قرار نگيرند. بهطور كلي موازنه فعلي، يك موازنه ناپايدار است. كشورهاي اسلامي ناچارند كه يك هويت واحدي داشته باشند.
امروز وقتي ما صحبت ميكنيم كه عصر جنبشهاي اجتماعي است و اگر حزبالله را يك جنبش اجتماعي بدانيم و اگر حماس را يك جنبش اجتماعي بدانيم و اگر بر اين اعتقاد باشيم كه روح اخوانالمسلمين در كالبد بسياري از جنبشهاي اسلامي سلفي خاورميانه دميده شد، در آن شرايط بايد به اين جمعبندي برسيم كه اصليترين مساله جنبشهاي اسلامي هويت است، بنابراين عليرغم اينكه بين كشورهاي اسلامي اختلاف وجود دارد، اما هويت اسلامي فراتر از وضعيت nation -state وستفاليايي ميتواند ايفاي نقش كند، امروز فضايي كه منجر به گسترش مقاومت شده، ناشي از جنبشهاي اجتماعي كاملا تصاعديابنده است.
چرا عربستان، اردن و مصر اقدام حزبالله را در به اسارت گرفتن دو سرباز اسرائيلي ماجراجويي ميدانند و حاضر نيستند از آن حمايت كنند؟ اگر بر اتحاد دنياي اسلام باور دارند، چرا چنين اقدامي ميكنند؟
اين مجموعه دولت - ملت يا nation -state هستند. اين كشورها از گسترش بحران بيمناك هستند، اما امروز به موازات دولتها، جنبشهاي اجتماعي هم وجود دارند و هويتي فراتر از مواضع دولتهاي رسمي مورد توجه قرار گرفته است. وقتي ما ميگوييم جنبشهاي اجتماعي بازيگر اصلي فعلي خاورميانه محسوب ميشوند، يعني اينكه در بسياري از موارد دولتهاي خاورميانه مثل اردن، مصر و عربستان تلاش دارند، اين جنبشها را محدود كنند، اما قادر به مقابله با آنها نيستند.
آمريكا بيش از اين از روند دموكراتيزاسيون منطقه و مشاركت گروههاي مخالف و حتي مبارز در روند سياسي استقبال ميكرد. حوادث لبنان، در شرايطي كه حزبالله در دولت حضور گستردهاي دارد و همينطور برخورد با حماس نشان داد كه آمريكاييها اگر نتيجه موردنظرشان از صندوق راي بيرون نيايد، حاضر به پذيرش نتايج انتخابات آزاد و يا دموكراسي نيستند. مجموعه اين تحولات آيا باعث تغيير رويكرد آمريكا نسبت به روند دموكراسيسازي در منطقه خواهد شد؟ آيا آمريكاييها حاضرند باز هم بر ايجاد دموكراسي كه نتايج مطلوب آنها را در بر نداشته باشد، پايفشاري كنند يا رويكرد خود را تغيير خواهند داد؟
سياست آمريكا گسترش دموكراسي است، آنچه بهعنوان خاورميانه بزرگ مطرح ميشود، يكي از شاخصهايش دولتسازي است. بهطور مثال آمريكاييها ترجيح ميدهند كه در لبنان يك دولت مقتدر حتي شيعه شكل بگيرد، در حالي كه گروهي بهنام حزبالله وجود نداشته باشد يا اينكه يك دولت مسيحي محوريت قدرت را نداشته باشي. بنابراين در سياستهايي كه آمريكاييها پيش ميگيرند و درصدد تداوم آن هستند، دولتسازي است. دولتسازي با روح جنبشهاي اسلامي و جنبشهاي اجتماعي كاملا مغايرت دارد. دومين شاخص آن نهادسازي است. يعني اينكه آمريكاييها تلاش ميكنند نهادهاي غرب محور را در كشورهاي خاورميانه گسترش دهند. نهادهاي اجتماعي را، نهادهاي فرهنگي را، نهادهايي كه بتوانند در فضاي بينالذهني تاثيرگذار باشند، سومين هدفي كه آمريكاييها دارند، مساله هنجارسازي است. بنابراين هنجارسازي را بايد بهعنوان يك نشانهاي از سياست آينده آمريكا در خاورميانه دانست كه به هر اندازه منازعه گسترش پيدا كند، ضرورت تحقق سه بعد استراتژيك آمريكا يعني دولتسازي، نهادسازي و هنجارسازي ضرورتش بيشتر خواهد شد.
آيا سوريه وارد جنگ ميشود؟ در خبرها داشتيم كه مقامات امنيتي سوريه و اسرائيل براي عدم درگيري موافقت كرده بودند؟
مذاكرات همواره انجام خواهد شد و ديپلماسي هيچگاه متوقف نميشود، اما نظريهپردازي بهنام كاپلان اين بحث را مطرح ميكند كه در شرايط بحران هر حادثهاي امكانپذير است. بنابراين امكان درگيرشدن سوريه هم وجود خواهد داشت. عليرغم اينكه مصر، عربستان، اردن، آمريكا و اسرائيل هم درصدد هستند تا آن خوشه حزبالله شكل نگيرد، اما احتمال هر حادثهاي وجود خواهد داشت.
بعد از 11 سپتامبر ما در تغييري مهم در روابط بينالملل شاهد جايگزيني امنيت به جاي اقتصاد بهعنوان پايه روابط بينالملل بوديم، به اين ترتيب در معادلات آينده - با توجه به همراهي اوليه بسياري از كشورها با آمريكا پس از 11 سپتامبر - با دورشدن از اين حادثه، آيا آمريكا براي اجراي منويات خودش همانند طرح خاورميانه بزرگ با رقابتهايي روبرو خواهد شد؟ مجموعهها يا كشورهايي مانند روسيه، اروپا و چين آيا اجازه خواهند داد آمريكا همچنان فعال مايشاء باشد؟
نظام بينالملل ماهيت امنيتي دارد، حتي كشورهاي اروپايي كه آمالشان بهشت اقتصادي است، ناچارند به معادله قدرت امنيتي تن بدهند. بنابراين امروز پارادايم مسلط در عرصه نظام بينالملل كاملا امنيتي خواهد بود، در شرايطي كه نئورئاليستها محور اصلي تئوريپردازي نظام بينالملل قرار بگيرند، امنيت، اصليترين دغدغه بازيگران خواهد بود، اما اگر بار ديگر فضا براي ظهور نئوليبرالها فراهم شود، در آن شرايط موضوعاتي مانند دغدغههاي اقتصاد و نيازهاي اجتماعي در شرايط بينالمللي مطرح ميشوند. به هر حال ماهيت خاورميانه بزرگ، امنيتي است، در حالي كه ماهيت خاورميانه جديد شيمون پرز داراي ماهيت اقتصادي است. در فضاي فعلي قالبها، ادبيات و روح امنيتي بر فضاي خاورميانه و نظام بينالملل خواهد دميد.
بين حمله به لبنان و پرونده هستهاي ايران چه ارتباطي ميبينيد؟
در شرايطي كه آمريكا و جهان غرب درگير بحران خاورميانه هستند هيچگاه از حادكردن موضوع ايران استقبال به عمل نميآورند، مگر اينكه جهان غرب خواسته باشد ايران را در فضاي واكنشي قرار بدهد كه محدوديتهايي كه در دو عرصه عليهاش انجام ميشود را به اقدامات واكنشي زودهنگام برساند و در آن شرايط آمريكاييها عمليات خودشان را عليه ايران در قالب تهاجم نظامي، بلكه در چارچوب سياستهاي تدافعي ادامه بدهند، در حالي كه در فضاي فعلي آمريكاييها تمايلي ندارند كه ايران سياست تصاعد بحران را پيش بگيرد، به همين دليل است كه پرونده هستهاي ايران تا شهريورماه از وضعيت منازعهآميز دور خواهد ماند و عرصه ديپلماتيك در حوزه پرونده هستهاي ادامه پيدا ميكند. مجموعه 551 تمايل كمتري خواهند داشت تا فشار چندجانبه و دو حوزهاي را عليه ايران - حوزه خا ورميانه و حوزه پرونده هستهاي - اعمال كنند. اوج بحران ايران و غرب در ارتباط با پرونده هستهاي در اجلاسيه سپتامبر آژانس بينالمللي خواهد بود.
قدرت ايران در خاورميانه و نقش در تحولات آن برگ برنده ايران در تعاملات جهاني بود، با درگيرشدن حزبالله به نظر ميرسد بزرگترين كارت بازي ايران در منطقه رو شده باشد، اين به نفع ماست يا به ضرر ما؟
ما كارتهاي متعددي داريم. هيچگاه لبنان آخرين كارت ايران نخواهد بود، به همان گونهاي كه اولين كارت ايران نخواهد بود. اين شروعي است كه نشان ميدهد ايران ميتواند در چارچوب جنگ نامتقارن بازدارندگي خودش را در برابر غرب ايجاد كند، كشوري كه قدرت داشته باشد و نتواند از قدرتش استفاده كند و يا اراده استفاده از قدرتش را نداشته باشد، طبيعي است كه به عنوان يك كنشگر صحنه منطقهاي و بينالمللي محسوب نخواهد شد.
به همين دليل رايس در آخرين اظهارنظرش خواستار اجراي سريع آتشبس شده بود؟
رايس آتش بسي را ميپذيرد كه با استقرار نيروهاي چندمليتي همراه باشد. آتشبسبدون استقرار نيرو و يا آتشبس بدون مزيت نسبي اسرائيل براي آمريكاييها هيچگونه مطلوبيتي نخواهد داشت. به همان گونهاي كه رايس هنگام گردهمايي رم با آتش بس مخالفت كرد. اين مساله نشان ميدهد كه قدرت را صرفا ميشود از طريق قدرت، كنشگري، مقاومت و بازدارندگي كنترل كرد. مقاومت مهمترين ابزار بازدارندگي در عصر بعد از جنگ سرد نظام دوقطبي است.
پس جنگ هنوز ادامه دارد؟
ستيز و منازعه ادامه خواهد داشت.