از چاله دیکتاتوری باتیستا به چاه دیکتاتوری پرولتاریا افتاد

گفت وگو ادواردنیوز با بابک امیر خسروی


11.02.2009


درج از ادوارد نیوز

سه‌شنبه، 22 بهمن 1387
(علی ملیحی /اعتمادملی)حضور در کوبا در هفته های بعد از پیروزی انقلاب و سالها استفاده از گذرنامه کوبایی، بهانه ما برای گفتگو با بابک امیرخسروی به مناسبت پنجاهمین سالگرد پیروزی انقلاب کوبا بود. امیرخسروی در دوران جوانی ، کوبا وانقلابیون آن را "جزیره امید"اردوگاه سوسیالیسم می دانسته است. اما این امید به زعم او با حرکت کوبا به سوی یک دیکتاتوری پرولتاریا به سرعت نامید شد.

آقای امیرخسروی دلیل سفر شما به کوبا در هفته های بعد از پیروزی انقلاب در سال 1959 چه بوده است؟
در آن سالها من دبیر اتحادیه بین المللی دانشجویان بودم که مقرش در پراگ بود. درچنین موقعیّتی، برای تماس با سازمان های دانشجویی، به ماموریت های مختلفی در کشورهای دیگر که یا عضو اتحادیه بوده و یا با ما ارتباط داشتند، می رفتم. در همین رابطه، من در نیمه اول ژانویه سال 1959 در کاراکاس پایتخت ونزوئلا بودم. در همان ایام چند روزه اقامت من در کاراکاس، فیدل کاسترو به ونزوئلا آمده بود. انقلاب کوبا در اول ژانویه سال 59 پیروز شده بود و تقریبا سه هفته بعد از پیروزی انقلاب، کاسترو به کاراکاس آمد تا از مردم ، ومقامات و سازمان های سیاسی این کشور، به خاطر کمک های آنها به انقلابیون کوبا قدردانی کند. من در کاراکاس در ازفاصله چند متری، سخنرانی کاسترو را شنیدم. شوق این یافتم که به کوبا بروم و این کشور را از نزدیک ببینم. در پایان ماموریتی که برای دیدار با سازمان های دانشجویی آمریکای لاتین داشتم به هاوانا رفتم و مدتی را درآن جا گذراندم. و به طرق مختلف با وضعیت کوبا،انقلابی که پیروز شده بود وبا سازمان های سیاسی وجنبش دانشجوئی این کشور آشنایی پیدا کردم.

وضعیت کوبا و اوضاع عمومی هاوانا در آن روزها چگونه بود؟
درست تصور کنید که شما در دی ماه و یا بهمن ماه 57 در تهران بوده باشید و شور و هیجان عمومی که در میادین و خیابان ها در میان مردم بود را تجربه کنید. وضعیت هاوانا نیز تقریبا با همان شور و نشاط همراه بود. بعد از دوره کوتاهی جنگ مسلحانه، انقلابیون کوبا ژنرال باتیستا دیکتاتور کوبا و دولت او را ساقط کرده بودند. انقلابیون کوبایی یک جریان تازه برای مردم کوبا بودند چرا که اساسا دانشجو بودند و روشنفکر محسوب می شدند و حالا توانسته بودند با اقدام مسلحانه دولت را سرنگون کنند. این وضعیتی استثنایی بود. البته در ماه های ابتدایی بعد از انقلاب که من در کوبا بودم،هاوانا تا حدی شکل قبلی خود را حفظ کرده بود. هاوانا به دلیل فاصله نزدیک با آمریکا در واقع عشرتکده پولدارهای آمریکایی بود و آمریکایی ها در آخر هفته به این بندر می آمدند و در کاباره ها و قمارخانه های هاوانا خوشگذرانی می کردند. یک فضای توریستی بر این شهر حاکم بوده و اساسا زندگی مردم این شهر از طریق توریست های آمریکایی می گذشت.

در هاوانا از طریق دوستان کوبائی که ازدبیرخانه اتحادیه بین المللی دانشجویان با آن ها آشنائی داشتم، و همچنین سازمان ملی دانشجویی و رفقای حزب کمونیست کوبا توانستم با شخصیت های دیگر کوبایی که در طیف جنبش 26 ژوئیه بودند آشنا شوم. اطرافیان کاسترو در آن زمان حول جنبش 26 ژوئیه تعریف می شدند. من مطالعاتی هم در خصوص تاریخ کوبا و وضعیت این کشور داشتم. بعد از بازگشت از کوبا در خصوص انقلاب این کشور دو سری مقاله مفصل با عنوان "جزیره امید" نوشتم که در مجله دنیا چاپ شد و در آنجا تلاش کردم ضمن ارایه مشاهدات از انقلاب کوبا، به ارزیابی دیدگاه های انقلابیون بپردازم.

سوال-تحلیل شما از انقلاب کوبا در آن روزها با توجه به مشاهدات عینی بر چه مبنایی بود؟
به دلیل آنکه نیم قرن از آن دوران می گذرد محتوای دقیق آن یادداشت هاومقاله ها را درست به خاطر ندارم. اما جوهر اصلی دیدگاه من به عنوان فردی که کوبای بعد از انقلاب و رهبران انقلابی را دیده بود براین پایه بود: من در آن سال ها به تدریج متوجه مشکلات نظام لنینی شوروی شده بودم. خفقان حاکم در شوروی و اروپای شرقی یکی از این مشکلات ذهنی من بود. تجربه مجارستان در سال 1956 را هم پشت سرگذاشته بودیم. در حقیقت من به انقلاب کوبا بسیار امیدوار بودم چرا که احساس می کردم جنبش 26 ژوئیه و کاسترو در خارج از مدار احزاب کمونیستی وفرهنگ ودیدگاه هایِ لنینی قرار دارد. احزاب کمونیستی، تقریباً درهمه جهان، به علّت تنگناهایِ ایدئولوژیک که گرفتارآن بودند، به اتحاد شوروی وابستگی داشتند. من بر این تصور بودم که اگر انقلاب کوبا شکست نخورد وناکام نشود، به سمت راه رشد غیر سرمایه داری کشیده خواهد شد و با وضعیتی که دارند به سمت جبهه سوسیالیسم خواهند آمد. و چون کاسترو و یارانش به نوعی روحیه آزاد اندیشی داشتند وکلاً ازفرهنگ دیگری برخورداربودند، حضور آن ها درجبهه آن چه ما«صلح وسوسیالیسم» می پنداشتیم، به نوعی یک اکسیژنی برای فضای بسته حاکم بر اردوگاه سوسیالیسم خواهد بود.

من بعدها این امید را در مورد چکسلواکی و حوادث بهار پراگ نیز داشتم. چرا که تصورم بر این بود که چون امکان تغییر از درون، در نظام بسته و توتالیتر شوروی وجودندار د. اما اگر کشورهایی در اردوگاه سوسیالیسم که آزاد اندیش هستند و به سوسیالیسم با جنبه های انسانی آن می نگرند تقویت شوند، نکته مثبتی خواهد بودودردرون سیستم شوروی نیزاثر خواهدگذاشت.

کوبا در این خصوص مزیت دیگری هم داشت، چرا که نه تنها همسایه اتحاد شوروی نبود بلکه فرسنگ ها با آن فاصله داشت و دخالت شوروی همانند آنچه در اروپای شرقی جریان داشت امکان پذیر نبود. این موارد، امید به شکل گیری یک جریان مستقل سوسیالیستی را تقویت می کرد. شیفتگیِ آغازین من به انقلاب کوبا، ناشی ازاین تحلیل بود. ولی متاسفانه این امید بعد از مدت کوتاهی نقش برآب شد.

شما به مدت طولانی از پاسپورت کوبایی استفاده می کردید،داستان این پاسپورت کوبایی چیست؟
در دوران شاه، هنگامی که تقریباً یک سال پیش ازپیروزی انقلاب کوبا، برایِ تمدید پاسپورت ایرانی به سفارت ایران درتونس مراجعه کردم، مقامات ایرانی پاسپورت مرا گرفتند و دیگر به من بازپس ندادند. از سوی دیگر دولت ایران یک پرونده ساختگی جنایی برای من درست کرده بود و بر مبنای آن قصد داشت از طریق پلیس بین الملل(معروف به انترپول) زمینه بازداشت و عودت من به ایران را فراهم کند. من در وضعیت دشواری بودم چرا که پاسپورت قانونی نداشتم و کشورهای اروپائی نیز تماماً رابطه نزدیکی با دولت ایران داشتند، از صدور پاسپورت برای من خودداری می کردند. کوبا با توجه به انقلاب صورت گرفته در آن تنها امید من برای دریافت پاسپورت بود. وقتی این مشکل را با رفقای کوبایی درمیان گذاشتم، استقبال خوبی شد. ارتباطات اولیه برای انجام این کار با رائول کاسترو انجام شد. چرا که ظاهرا رائول کاسترو تنها فردی از یاران کاسترو در جنبش 26 ژوئیه بود که می گفتند عضو سازمان جوانان حزب کمونیست کوبا بود. در جریان همین قضیه وچند مسافرت دیگری که به کوبا داشتم، ازجمله با چه گوارا آشنا شدم و کمک این مقامات انقلابی منجر به صدور پاسپورت کوبایی برای من شد.
در قانون اساسی کوبا ماده ای وجود داشت که بر اساس آن برای کسانی که به نوعی به انقلاب کوبا خدمت کرده اند، امکان اعطای تابعیت کوبایی وپاسپورت کوبائی پیش بینی شده بود. من به خاطرفعالیّت هایم دراتحادیه بین المللی دانشجویان، دراین طیف می گنجیدم. بااستناد به این ماده ازقانون اساسی کوبا، برایِ من با نام خود، پاسپورت کوبایی صادرشد. و تا پیروزی انقلاب بهمن با همین پاسپورت در پاریس زندگی می کردم و در کشاکش انقلاب از سفارت ایران در پاریس پاسپورت ایرانی گرفتم و به ایران بازگشتم.

آیا در این آمد شدها مراوداتی با رهبران انقلاب نیز داشتید؟دیدگاه آنها نسبت به مخالفان ایرانی چه بود؟
مسلما دیدارهای مختلفی با این مقامات پیش می آمد. حتی من با چه گوارا در یک بازی فوتبال شرکت کردم و عکس های این بازی در کنار چه گوارا را نیز دارم. دیدارهای ما در جلسات عمومی و گاها ملاقات های خصوصی بود،اگرچه این دیدارها از حد معینی تجاوز نمی کرد چرا که من در آن دوره مسوول یک سازمان بین المللیِ دانشجویی بودم و انقلابیون کوبا دیگر حکومت را به دست گرفته در اصل مقام دولتی محسوب می شدند. مسئله ایران برای انقلابیون کوبایی اگرچه خیلی حساس نبود اما آنها علاقه زیادی به جنبش انقلابی در ایران داشتند و چنانکه می دانید بعدها گروه های مختلف ایرانی به کوبا رفتند و از حمایت کوبا برخوردار بودند.

کوبا چگونه به سمت یک نظام سوسیالیستی حرکت کرد؟آیا اساسا رهبران انقلاب دیدگا ههای مارکسیست-لنینیستی داشتند؟

فیدل کاسترو یک دموکرات انقلابی بود.شما اگر دفاعیه کاسترو را بخوانید به هیچ وجه این برداشت را نخواهید داشت که این فرد مثلا مارکسیست است. او یک دموکرات با افکارمترقی وبه مانندِ قاطبه آمریکای لاتینی ها«ضدیانکی» بود. او عمیقا ًشیفته آزادی و استقلال کوبا بود.
افکار سوسیالیستی در سخنان دوره جوانی او بازتاب چندانی نداشت. اما اوضاع و احوال موجب حرکت سریع انقلاب کوبا به سوی «سوسیالیسم» شد. کوبا چه در خصوص صنعت توریسم و چه در ارتباط با اقتصاد تک محصولی اش، به شدت به آمریکا وابسته بود. اقتصاد کوبا بر پایه کشت و فروش نیشکر بود. تمامی این محصول را نیز آمریکا خریداری می کرد. متاسفانه سیاست دولت آمریکا در آن سال ها که بعدها البته تشدید هم شد، بر مبنای زوربود. ایالات متحده اساسا نمی توانست یک دولت مستقل، فارغ از سوسیالیستی و یا غیر سوسیالیستی بودن، چنین قدرتی را، در نزدیکی مرزهای خود تحمل کند.

بنابراین بعد از پیروزی انقلاب کوبا، دولت آمریکا برای جلوگیری از تکرار این تجربه در حیات خلوت خود، یعنی آمریکای لاتین، تصمیم گرفت که این انقلاب را در نطفه خفه کند. بنابراین شدیدترین فشارها را بر کوبای بعد از انقلاب از طریق تحریم خرید نیشکر و مختل کردن صنعت توریسم اعمال کرد.در این وضعیت دشواری که برای کوبا ایجاد شده بود،شوروی به کمک انقلاب آمد و با خرید محصول نیشکر اقتصاد تک محصولی کوبا را نجات داد. بنابراین در دنیای دوقطبی آن روز و تهدیدات روزافزون آمریکا علیه کوبا، کاسترو چاره ای جز نزدیکی به اتحاد شوروی و اردوگاه سوسیالیسم نداشت. سرانجام هنگامی که تلاش آمریکا با کمک مخالفان کاسترو وپیاده کردن نیروی جنگی در «خلیج خوک ها»، به قصد سرنگونی انقلاب، شکست خورد. فردای آن روز فیدل کاسترو با صدور فرمانی کوبا را یک کشور سوسیالیستی اعلام کرد! یعنی با یک فرمان سوسیالیسم را برقرار کرد. توجه کنید که سوسیالیسم را نمی توان با یک دستور برقرار کرد. سوسیالیسم به مقدماتی نیاز دارد. سوسیالیسم در کشوری که نظام بازار و سرمایه داری در آن رشد یافته باشد و دموکراسی به فرهنگ عمومی مردم تبدیل شده باشد، طبقه کارگر و صنایع قدرتمند وجود داشته باشد، امکان شکل گیری دارد. نه در کشوری که فاقد این عوامل است.
توجه داشته باشید که درآن زمان، تنها حزب سازمان یافته و قوی آن روزدر کوبا، که از تجربه و دانش نسبی سیاسی هم برخوردار باشد، همان حزب کمونیست سنتّی کوبا بود. ولی انقلابیون کوبا فاقد یک ساختار سازمانی برای اداره امور بودند. وقتی جنبش 26 ژوئیه و حزب کمونیت کوبا با هم یکی شدند، درست است که کاسترو دبیر اول حزب کمونیست کوبا شد. اما ساختار اصلی تشکیلات وامور، در دستان کمونیست های سنتی کوبا که لنینیست و طرفدار اتحاد شوروی بودند قرار گرفت. بنابراین عملا این نیروها، انقلابیون طرفدارکاسترو را به سمت ایدئولوژی لنینی سوق داد که به همه چیز توجه داشت، جز به آزادی ودموکراسی.

بنابراین امید به ایجاد یک سوسیالیسم انسانی درکوبا بتدریج ازمیان رفت. وقانونمندی هاوموازین حاکم برکشورهای معروف به «سوسیالیسم واقعاً موجود»، درکوبا نیزمستقر گردید. البته تهدیدهای روزافزون آمریکا، گزینش زیادی دراختیارِ کوبائی هانمی گذاشت. عملاهمه امید ها نقش بر آب شد. کار به جایی رسید که فیدل کاسترو که یک آزادیخواه بود، دبیر اول مادام العمر حزب کمونیست کوبا شد. متاسفانه کوبا که در ابتدا از دیدگاه ما جزیره امید بود ازچاله یک دیکتاتوری نظامی ژنرال باتیستا درآمد، به چاهِ دیکتاتوری پرولتاریا افتاد! البته فراموش نکنیم که اگر آمریکا نگاه دیگری به مسئله کوبا داشت، شاید وضعیت به گونه ای دیگر شکل می گرفت. اما دولت آمریکا نیز در آن سالها تحمل شکل گیری یک حکومت انقلابی و مستقل در 130 کیلومتری مرزهای خود را نداشت.

انقلاب کوبا بازتاب فراوانی در میان نیروهای چپ ایرانی در آن سال ها داشته است. به نظر می رسد همواره نوعی شیفتگی نسبت به تکرار تجربه کوبا در میان انقلابیون ایرانی وجود داشته است. کما اینکه در حال حاضر نیز جوانان ایرانی با گرایشات چپ علاقه بیشتری به تجربه کوبا در قیاس با سایر انقلاب های از این دست دارند. از دیدگاه شما دلیل این شیفتگی چیست؟ و اساسا ایران چه وجه مشترکی با کوبا داشته است که نیروهای انقلابی ایرانی در پی الگوبرداری از آن بوده اند؟

به اعتقاد من مهم ترین دلیل کشش نیروهای چپ ایرانی و علاقه آنها به انقلاب کوبا در آن سالها "مشی مسلحانه"انقلاب کوبا بود. توجه کنید زمانی که کاسترو و یارانش از مکزیک در کوبا پیاده شدند یک گروه 70 وچند نفره بودند و توانستند در مدت کوتاهی از طریق اقدام مسلحانه، نظام دیکتاتوری را واژگون سازند. از سوی دیگر کاسترو و یارانش عموما از فارغ التحصیلان دانشگاه و یا دانشجو بودند و پایگاه روشنفکری داشتند و این موضوع با وضعیت نیروهای چپ ایرانی که عموما خاستگاه روشنفکری داشته و دانشگاهی بودند مشترک بود. از سوی دیگر رمانتیسم انقلابی که در میان کاسترو یارانش وجود داشت با توجه به رمانتیسم ایرانی، قطعا موجب شیفتگی و توجه نیروهای ایرانی به کوبا می شد. دهه چهل شمسی دهه جنبش های رهائی بخش وقیام های مسلحانه بود. اینکه می فرمایید هنوز هم در میان چپ های جوان ایرانی نسبت به کوبا شیفتگی وجود دارد به نظرم علاوه بر قوی بودن رمانتیسم در انقلاب کوبا تنها نظام با گرایشاتِ مردم گرایانه است که در یک شرایط بسیار دشوار و منحصر به فرد ژئوپلیتیک، خود را حفظ کرده است و این مسئله ساده نبوده است. از سوی دیگر در کوبا ما با یک انقلابیون حماسی مانند چه گوارا روبرو هستیم که در تمام دنیا شهرت دارد و قطعا در میان جوانان ایرانی هم این اشتهار و محبوبیت آن ها بازتاب دارد. از این جهات ممکن است برخی جوانان با یک رمانتیسم انقلابی و یک دید نوستالوژیک هنوز تجربه انقلاب کوبا را در سر می پرورانند. فقط نباید لحظه ای ازیاد برد، که آزادی گوهر سوسیالیسم است وبدون آن کالبدی بیروح است.