آیا میتوان از تاریخ درس گرفت؟
دکتر مهرداد مشایخی
28.02.2009
پس از پایان سخنان دکتر یونس پارسا بناب نوبت به سخنران دیگر نشست رسید و رییس جلسه از دکتر مهرداد مشایخی دعوت کرد که به سخنرانی خود بپردازد. دکتر مشایخی در آغاز به شرکت خود در یک سمینار دانشگاهی درباره انقلاب ایران که در آخر هفته گذشته برگزار شد اشاره کرد و گفت: «در آن سمینار یکی از شرکتکنندگان اسلایدهایی از دوران انقلاب را به نمایش گذارد که از جمله شعارهای نوشته شده روی دیوارها را نشان میداد. یکی از شعارها این بود: «دیو چو بیرون رود، فرشته درآید». من به این شعار فکر کردم و چند سئوال طرح کردم و صحبت امشب من بر پایه طرح این پرسشها و پاسخ به آنها میباشد. نخستین پرسش این است که آیا میشود از تاریخ درس گرفت؟ وقتی بیشتر به این مساله اندیشیدم دیدم درس گرفتن از تاریخ از نکاتی است که خیلی خیلی با احتیاط باید از آن صحبت کرد و گفت درس گرفتهام. در واقع این که «گذشته چراغ راه آینده» است چندان هم درست نیست. زیرا هر تعریفی از گذشته بر پایه انتخاب شما از یک تصویر بزرگ است که شما چیزی را بر میگزینید و آن را بازسازی میکنید. این در واقع فاکت نیست، روایت است و راه حلهایی که شما میدهید هم میتواند متفاوت با راه حلهای دیگر باشد. این قضیه با علم پزشکی فرق دارد که هرگاه همان ویروس وارد بدن شود، پزشک آن را میشناسد و داروی ضد آن را تجویز میکند. در تاریخ ممکن است که ما بیست سال دیگر با قضیه مشابهی رو به رو شویم و راه حل متفاوتی ارایه دهیم.» سخنران سپس به پرسش دوم پرداخت که «آیا در ایران سال ۵۷ انقلاب صورت گرفت؟» و نظر خود را چنین بیان کرد که «آنچه در سال ۵۷ در ایران اتفاق افتاد نه قیام بود نه «انقلاب بهمن» بلکه یک انقلاب اسلامی بود. بعضی به آن نام قیام میدهند چون فکر میکنند انقلاب حتما به معنای پیشروی و پیشرفت است و لذا میگویند این انقلاب نبود بلکه قیام بود. آنچه روی داد انقلاب اسلامی بود و در میانه راه هم دزدیده نشد. این حرفها همه شوخی است. روحانیت از مقطعی که رهبری انقلاب را گرفت دیگر هرگز آن را از دست نداد.» دکتر مشایخی در ادامه صحبت در این مورد که آیا انقلاب امری مترقی بود یا نه گفت: «باید تاریخ را از سه منظر نگاه کرد: کوتاه مدت که چند دهه را در بر میگیرد، میان مدت که دورههای پنجاه سال به بالا است و بلند مدت که دوران تاریخی نامیده میشوند. انقلاب اسلامی از نظر کوتاه مدت به قدری به ایران ضربه زده که نه تنها در این سی سال بلکه بعد از جمهوری اسلامی هم بسیاری از آنها قابل جبران نخواهد بود. البته جنبههای رهاییبخش هم میتواند درون آن باشد یعنی زنان وارد عرصههایی شدند که شاید بدون انقلاب وارد آن نمیشدند. میتوان گفت انقلاب روحیه پرسشگری و پرخاش را دامن زد و در مواردی این روحیه را ایجاد کرد.»
سخنران سپس مساله جبر تاریخی انقلاب را پیش کشید و این دیدگاه و نظر که باید در ایران انقلاب صورت میگرفت را رد کرد و گفت: «هر چند ضرورت یک سری تحولات سیاسی فرهنگی وجود داشت ولی توجه به نمونههای مشابه ایران مانند کره جنوبی، تایوان، ترکیه و کشورهای آمریکای لاتین نشان میدهد که ضرورتی برای انقلاب وجود نداشت و انقلاب ناشی از جبر تاریخ نبود. قرار گرفتن چند علت و عامل در کنار هم و حتی عامل تصادف باعث شدکه این انقلاب روی دهد.» وی آنگاه به نقل از یک نویسنده آمریکایی به نام چارلز کورسمن که درباره انقلاب ایران مطالعاتی انجام داده است اظهار داشت: «هر سناریویی را که برای ضروت انجام انقلاب در نظر بگیرید، از دلایل اقتصادی ـ سیاسی گرفته تا شکست نظامی، با بررسی آنها میتوان نشان داد که ضرورتی برای وقوع انقلاب نبوده است. نه خارجی آمد و انقلاب کرد و نه همه مردم در انقلاب شرکت کردند.» دکتر مشایخی در ادامه صحبت این ادعا که انقلاب عمدتا توسط خلق و محرومان صورت گرفت را هم نادرست دانست و گفت: «بخش بزرگی از مردم در انقلاب شرکت نکردند: دهقانان در انقلاب شرکت نداشتند و کارگران هم جزو گروههای آخری بودند که به انقلاب پیوستند و در کل نقش مهمی در آن نداشتند. البته کارگران شرکت نفت نقش مهمی در آن بازی کردند. تودههای فقیر شهری به خاطر مسایل خارج از محدوده در آن شرکت کردند و بعد هم تبدیل شدند به سربازان خمینی، ولی در هر حال آنها آغاز کننده انقلاب نبودند.»
سخنران افزود: «آغاز انقلاب را میتوان نامهنگاریهایی دانست که از طرف جبهه ملی نوشته شد و هیچ ربطی به مسایل خارج از محدوده نداشت. آغازکننده انقلاب هم نیروهای اسلامی نبودند بلکه نیروهای دانشگاهی بودند ولی قدرت آن را نداشتند که خواسته خود را به هدف برسانند و در نتیجه نیروهای اسلامی از مقطعی به بعد آن را در دست گرفتند.» وی سپس پرسش بعدی را طرح کرد که آیا بحران اقتصادی زمینهساز بحران سیاسی شد؟ و در پاسخ به آن گفت: «مساله اساسا اقتصادی نبود، گرچه در دو سال آخر افزایش تورم نارضایتیهایی را برانگیخته بود.»
دکتر مشایخی آنگاه به عامل فشار بینالمللی و این نکته که آیا فشار خارجی به رژیم شاه باعث فرو ریختن آن شد پرداخت و گفت: «تفسیرهای نادرست و مختلفی از همه سو در این باره وجود دارد؛ از اشاره به برنامههای رادیو «بیبیسی» گرفته تا طرح کمربند سبز. در حالی که میدانیم «بیبیسی» تابع نظرات و خواستها و برنامههای دولت انگلستان نبود و اگر هم یک نوع تمایل و جانبداری در درون آن نسبت به انقلاب وجود داشت امری ناشی از تصمیم دولت انگلیس نبود. در آمریکا و درون کابینه جیمی کارتر هم اختلاف نظر بین وزیر امور خارجه این کشور و مشاور امنیتی کاخ سفید آنچنان شدید بود که عملا آن دولت را در امر تصمیمگیری فلج کرده و بلبشویی بر فضای آن حاکم کرده بود. منتها چون شاه تحت تاثیر آمریکاییها بود به نوبه خود در برابر بلاتکلیفی آنها فلج شد.» سخنران سپس درباره مساله درس آموزی از انقلاب اظهار داشت: «یکی از نقاط درس آموزی از این انقلاب برخورد نادرستی است که نیروهای سیاسی که علی القاعده باید با بختیار همکاری میکردند با وی کردند و به طرف خمینی رفتند. من قبول دارم که حکومت بختیار دیر سر کار آمده بود ولی حتی اگر حکومت بختیار یک سال قبل هم سر کار میآمد باز نوع برخورد طوری بود که نشان میداد تصمیم از قبل گرفته شده است. برای نمونه سازمان چریکهای فدایی حکومت شاپور بختیار را توطئه امپریالیسم آمریکا میدانست و در دی ماه ۱۳۵۷ اعلامیهای با نام «توطئه جدید امپریالیسم و ماهیت خائن به خلق شاپور بختیار را افشا کنیم» منتشر کرد و دولت وی را «جمعی از خودفروشان سازشکار» نامید.» وی سپس افزود: «سازمانهای «راه کارگر» و «پیکار» هم دیدگاه مشابهی چون سازمان چریکها به بختیار داشتند. دوستان جبهه ملی آن روز حتی نمیخواستند با او مذاکره کنند و با دید از پیش تعیین شده و قالبی به بختیار نگاه میکردند. گرچه جبهه ملی در دهه چهل شعار «اصلاحات آری، دیکتاتوری نه!» را میداد اما این سیاست خود را در سال ۵۷ ادامه نداد. نیروهای چپ نیز با آرمانهایی عدالتخواهانه ولی متاسفانه با سیاستهای نادرست خود راه را برای خمینی باز کردند. نوع نگاهشان به شاه و خمینی بر پایه همان شعار «دیو چو بیرون رود، فرشته درآید» بود.» دکتر مشایخی در پایان سخنان خود موضوع تعیین مقصرین اصلی در انقلاب را به میان کشید و گفت: «مقصر اصلی قطعا شاه و حکومت شاه بود. شاه با بستن همه راههای مشارکت، طبقه متوسط را علیه خود متحد کرد و ناخودآگاه یک بلوک انقلابی را علیه خود ایجاد کرد. مقصر دوم روشنفکران سیاسی ایران بودند. نه تنها در مقطع انقلاب که در بررسی دهه چهل و پنجاه متوجه نقش آنها در زمینهسازی که برای انقلاب شد میشویم؛ کسانی چون جلال آلاحمد، علی شریعتی، احسان نراقی و حتی داریوش شایگان. نگاه رمانتیک جهان سومی تودهگرای عرفانی آنها به قضایا هیچ ربطی به جریان مدرن دمکراتیک نداشت. ۹۹ درصد روشنفکران ایرانی با چنین دیدی در انقلاب شرکت کردند.»