روحانیت نقش مستقیمی در کودتای 28 مرداد نداشت
مصاحبه روز با حسن شریعتمداری
05.09.2010
از دید شما نقش روحانیت در رویداد ۲۸ مرداد تا چه اندازه بود؟
روحانیت نقش مستقیمی در کودتای 28 مرداد نداشت، ولی جدایی آیت الله کاشانی از دکتر مصدق و پشتیبانی آیت الله بروجردی از شاه به وسیله تلگرافی که پس از سی ام تیر ماه برای بازگشت او فرستاد، در حقیقت نقش مستقیمی برای روحانیت رقم زد؛ به این معنی که مردم متوجه شدند مرجعیت تقلید شیعه، یعنی آیت الله بروجردی و بزرگترین شخصیت سیاسی آن روز روحانیت، یعنی آیت الله کاشانی، دیگر با مصدق نیستند. همین زمینه را بسیار مهیا کرد برای اینکه مردم در 28 مرداد در حقیقت منفعل بمانند و به آن صورت از مصدق پشتیبانی صورت نگیرد.
این نقش تا چه اندازه در بسیج مردم و شکل گیری کودتا تعین کننده بود؟
اگر توجه کنید، روحانیت به وسیله شبکه سنتی خود ـ تکایا و مجالس عزاداری و غیره ـ نه در تنها در گذشته حتی اکنون هم نقش عمده ای در بسیج مردم ایفا می کند. حالا مقایسه کنید با سال 32 که روحانیت در حقیقت یک مرجعیت مثبتی هم نسبت به مردم داشت و نفوذ آیت الله بروجردی بسیار زیاد بود. بنابراین روحانیت می توانست نقش بسیار مهمی در بسیج مردم داشته باشد، و وقتی این نقش را ایفا نکرد یا از آن دریغ کرد، مردم راهی برای سازمان یابی خودشان نداشتند. این نقش یعنی سازمان یابی را در واقع جبهه ملی به عهده گرفته بود که در آن موقع هنوز جوان بود و عمر چندانی نداشت و بنابراین نتوانسته بود شاخه ها و تشکیلات اجرایی بسیار گسترده ای داشته باشد.حزب توده نیزکه دارای سازمان گسترده ای بوددر28 مرداد به میدان نیامد.لذا به این معنا که روحانیت امکان بسیج مردم را داشت، نقش اش بسیار مهم بود.
در آن زمان روحانیت دارای چه جایگاهی بود و آیا اصولا می توان شکاف بین دولت و بخشی از روحانیت را از جمله علل شکست دولت مصدق اعلام کرد؟
اولا روحانیت یکپارچه نبود؛یعنی بخشی از طلاب جوان تحت تاثیر فدائیان اسلام بودند و از طریق آنها به آقای کاشانی علاقه داشتند که آقای خمینی و یاران ایشان از جمله آنها بودند. بخش دیگری از روحانیون از جمله مرحوم پدر من، آیت الله سید ابوالفضل زنجانى، آیت الله انگجى وآیت الله سید ابراهیم میلانى تا پایان با دکتر مصدق مانند. بخش غیر سیاسی روحانیت نیز مانند آیت الله بروجردی، که مرجع تقلید منحصر به فرد شیعه در آن زمان بود، تا اواخر نسبت به آقای دکتر مصدق نه اظهار تمایل مثبتی کرده بود و نه منفی، ولی تلگراف ایشان به شاه در حقیقت نشان داد نگران است که با خروج شاه، توده ای ها و کمونیست ها مملکت را بدست بگیرند و این در عواطف و احساسات مردم نقش تعین کننده ای داشت.
مصدق با حمایت روحانیون و به طور مشخص آیت الله کاشانی به نخست وزیری رسیده بود، اما پس از به قدرت رسیدن این رابطه حفظ نشد؛ به نظر شما علیرغم اینکه مصدق بیش از هرکسی بر نقش روحانیت و نفوذ آنها در معادلات سیاسی واقف بود، چرا آنها را از خود دور کرد؟
بله اینکه آقای مصدق به کمک روحانیون به قدرت رسیده بود صحیح است، اما نباید فراموش کنیم که نخست وزیری مصدق مرهون درایت و شجاعت وی در مجلس بود؛هر چند حمایت موثر آیت الله کاشانی در به بار نشستن نهضت ملی در آن روزها واقعیت غیرقابل کتمانی است. ولی اختلاف اساسی بر سر این بود که آقای دکتر مصدق یک شخصیت حقوقی و یک انسان معتقد به حکومت قانون بود و در حقیقت انسان نسبتا خشک و بی تعارفی هم بود، اما آیت الله کاشانی یک مرجع سیاسی آن روزها بود که می خواست دایره نفوذ خود را در دولت حفظ کند و علاوه بر آن نمی خواست به قدری در مبارزه دکتر مصدق با شاه پیش برود که در نهایت شاه را از دست بدهد. آقای مصدق در این دو محور، یعنی قانون گرایی که آقای کاشانی آن را برنمی تابید و همیشه دنبال اعمال نفوذ در دولت بود و از طرف دیگر در مخالفت با شاه، با آقای کاشانی اختلاف سلیقه داشت. این ها را اضافه بکنید به خطرات حزب توده، تحریکات شوروی، سعایت دیگران و دشمنی هایی که ایجاد شده بود، همه اینها جوی به وجود آورد که این دو را از هم جدا کرد. علاوه بر این حتی یک نوع بدبینی و دشمنی هم به وجود آورد که به نظر من در شکست نهضت ملی، نقشی تعین کننده داشت.
شما جایی گفتهاید که روحانیت موافق حذف سلطنت نبوده اند. این بدین معناست که آنها در جریان کودتا به سمت سلطنت متمایل شدند. به نظر شما این گرایش عامل جبهه بندی بین روحانیت بود یا شکاف بین کل روحانیت و دولت مصدق؟
اولا روحانیت آن روزها فکر می کرد جمهوریت به معنی لا مذهبی و بی دینی است. اگر به تاریخ هم نگاه کنیم می بینیم که رضاشاه در زمانی که سردار سپه بود و به هنگام کودتا، ابتدا تصمیم داشت اعلام جمهوری کند اما آقا حاج شیخ عبدالكریم حائرى، موسس حوزه علمیه در دیداری که با رضا شاه داشت ایشان را منصرف کرد؛ به خاطر اینکه حاج شیخ عبدالكریم حائرى فکر می کرد اگر جمهوریت اعلام شود، مذهب رسمی هم از قانون اساسی حذف خواهد شد و به تبع آن شیعه امتیازات خود را از دست خواهد داد. دقت کنید که ایران تنها کشوری بود که مذهب رسمی آن شیعه بود، در دیگر کشور های اسلامی شیعه به عنوان انحراف ازاسلام تلقی میشد. به این معنا برای شیعه مهم بود که این مذهب درون قانون اساسی ایران رسیمت خودرا حفظ کند و ایران سمبل یک حکومت شیعی بماند. آقای حاج شیخ عبدالكریم حائرى فکر می کرد که با اعلام جمهوریت این رسمیت از بین خواهد رفت و این طرز تفکر کل روحانیت بود. از طرف دیگر از لحاظ تاریخی، دین و سلطنت دو پایه اساسی قدرت بودند و روحانیت همیشه این اندیشه را داشت که با حذف سلطنت به تدریج نفوذ روحانیت هم کاهش پیدا می کند. بنابراین صلاح روحانیت در ادامه دادن حیات در کنار سلطنت بود. اما در کنار تمام این ها، نفوذ شوروی که آن موقع همسایه ای بود با هزار کیلومتر مرز مشترک با ایران و حزب توده که آن روزها بسیار قوی بود و در سی ام تیرماه تظاهرات بسیار بزرگی در شهرهای ایران برپا کرده بود، نقش تعیین کننده ای داشت در اینکه روحانیت از آینده مملکت احساس خطر بکند وبه دربار نزدیک شود.