این فقط دعوای قدرت نیست!
مصاحبه مریم محمدی با بابک امیرخسروی
17.05.2011
آقای امیرخسروی، اختلافهای درون حکومتی در ایران، توجه اپوزیسیون را از هر نحله فکری، به خودش جلب کرده است. در وهله اول، همه میخواهند بدانند منشا این اختلافات چیست. آیا میتوانیم منش معینی برای این اختلافها قائل باشیم؟
بابک امیرخسروی: من شخصاً فکر میکنم اضافه بر دعواهای سیاسی درون حاکمیت برای کسب قدرت بیشتر، میان طیف احمدینژاد- مشایی از یک طرف و آیتالله خامنهای و سایر جریانهای اصولگرا از طرف دیگر، جریان احمدینژاد بعد ویژهای دارد که نباید از نظر دور داشت.
یعنی صرفاً این را تقلیل دادن به دعواهای سیاسی بر سر کرسی قدرت، کافی نیست. باید به آن بکگراندی (زمینهای) که احتمالاً در حرکت احمدینژاد و اکیپ او وجود دارد و تازگی هم ندارد، توجه کرد و از نظر دور نداشت.
ممکن است این ویژگی را بیشتر توضیح بدهید؟
صرف نظر از شخصیت احمدینژاد که متأسفانه هم برآمده از یک انتخابات تقلبی بود و هم از نظر شخصی، فردی دروغگو، عوامفریب و فناتیک است، بهنظر من جریانی که تازگی هم ندارد، از درون خود این نظام در حال شکل گرفتن است؛ جریانی که متوجه شده است دیگر با این سیستم ولایت فقیه و مرکز و محور قرار دادن روحانیت، نمیشود جامعه را آرام کرد و مشروعیت را به این ترتیب از مردم گرفت.
این جریان که بهطور کلی با یک دید انتقادی به گذشته جمهوری اسلامی و حاکمیت ولایت فقیه نگاه میکنند، در این فکر هست که ترتیبی بدهد که هم جنبه اسلامی نظام حفظ بشود و هم تکیه کنند بر جوانب دیگری از واقعیت تاریخی جامعه ایران که این واقعیتها میتواند بخش کم و بیش مهمی از جوانان و مردم ایران را به خود جلب بکند.
مثلاً همین تز «ایرانی- اسلامی» و تلاش برای اینکه تاریخ ایران فقط از اسلام شروع نمیشود، پیش از آن هم ما تاریخی داشتهایم و آن ایرانیت ماست. این مسئلهی مهمی است. یا مثلاً تمایلها و گرایشهای این طیف برای اینکه مقداری از آزادیهای اجتماعی را در جامعه باز کنند؛ مانند قید و بندهایی که الان به زندگی دختران و پسران تحمیل میشود؛ مانند چادر و ... مطالبی که به نظر خیلی ساده میرسد.
نکاتی که شما اسم بردید، بخشی از خواستههای اپوزیسیون اصلاحطلب و حتی فراتر از آن، اپوزیسیون رادیکال هم هست. به این ترتیب، آیا انتقادهایی که اپوزیسیون به آقای احمدینژاد و دولت فعلی دارد، نظیر انتخاباتی که دولت ایشان برگزار کرد و نتایج آن، صفتهای فردیای که شما برای ایشان برشمردید، مانند سوءمدیریت اقتصادی و… را باید نادیده بگیرد، به سود این نکاتی که مورد توجه اپوزیسیون هم هست؟ یا اینکه بر اساس آنها، در درگیریهای این روزها حملات خود را همچنان متوجه تمامیت دولت احمدینژاد بکند؟
به عقیده من، باید این دو مطلب را از هم جدا کرد. ولی در عین حال بیتوجه هم نماند. یعنی ما نمیتوانیم به خاطر این شعارها و خواستهایی که اینها تقریباً از روز اول داشتهاند، ولی بالا و پایین داشت، آن جنبههای نادرست دولت احمدینژاد را زیر سایه قرار بدهیم. ما باید نسبت به هردوی این جنبه پاسخ داشته باشیم.
اینرا هم اضافه کنم که جنبههایی را که من مثبت میبینم و فکر میکنم در آخرین تحلیل، بالاخره جزو خواستههای ما هم هست، هنوز این جریان فرموله نکرده است که ما بتوانیم بهطور خیلی صریح از آن حمایت کنیم.
آنچه من میگویم این است که باید به این نکات توجه داشت. نباید اینها را فقط یک بازی سیاسی دید. به نظر من این درگیریها، مضمون و محتوایی دارد که ما باید روی آن فکر کنیم. هربار هم اگر به شکلی، تظاهر بیرونی روشنی کرد، میتوانیم روی آن حساب کنیم و از آن حرکت معین حمایت کنیم.
مثلاً با درگیریهایی که تاکنون در درون حکومت بوده و بهویژه با درگیری اخیر بر سر وزیر اطلاعات- با روشی که شما معتقدید- چگونه باید برخورد کرد؟ خود شما چگونه برخورد کردید؟
مثلاً من در دعوایی که بین آیتالله خامنهای از یک طرف و احمدینژاد از طرف دیگر، بر سر آقای مصلحی سرگرفته بود، معتقد بودم که ما باید دخالت آیتالله خامنهای در این امر را محکوم کنیم و بگوییم این از وظایف دولت است و رئیسجمهور باید قدرت داشته باشد که کابینه خود را هرجور که دلش میخواهد اصلاح کند و تغییر بدهد.
البته بعضی موارد از محدودههایی است که مجلس در آن نقش پیدا میکند. درآن صورت مجلس میتواند دخالت کند. یعنی ارگانهایی که منتخب مردم هستند و حقوق و وظایفی دارند، باید به این مسائل بپردازند.
اگر بعد از اینکه این موضعگیری میکنید، متوجه شوید که رئیسجمهور در برداشتن و گذاشتن وزرا، هدف خاصی را دنبال میکند و نه مصلحت کشور را، آنوقت باید چهکار کنید؟
دوتا مسئله هست: یکی مسئلهی حقوقی و اصولی است و مسئله دیگر سوءاستفادههایی است که از آن میکنند. ما در اینجا نمیتوانیم وارد این امر بشویم که رئیسجمهور میخواهد از این مسئله در انتخابات استفاده کند. این وارد شدن به یک سیاست خیلی سطح پایین است.
من در اینجا میگویم که یک اصل اساسی وجود دارد و آن این است که رئیسجمهور باید حق داشته باشد که وزرای خود را خودش تعیین کند. ما از این اصل دفاع میکنیم و نه از شخص آقای مصلحی یا فرد دیگری که جای او را خواهد گرفت.
من وارد این بحث که این وزیر چه آدمی است، چقدر صلاحیت دارد، صلاحیت ندارد، چه سوءاستفادهیی از این خواهد کرد، نمیشوم. در جای دیگری به آن برخورد میکنم. ما او را در جای خودش میتوانیم محکوم کنیم یا از او حمایت کنیم.
اینها را نباید باهم قاطی کرد. چون اگر اینطور باشد، دیگر اصلاً ما به هیچگونه پرنسیبی پایبند نیستیم. فقط مسئلهمان این است که آیا این به مصلحت هست یا نیست. مثلاً چندی پیش آقای سازگارا در یکی از تحلیلهای خود میگفت که این آقای مصلحی (کلمه خیلی قبیح است، ولی من فقط برای بیان میگویم)، «آدم احمقی است، کارهای خیلی غلطی میکند و کارهای خیلی مضحکی میکند.»
من با وزیری که آقای احمدینژاد انتخاب کرده کاری ندارم. با خود او هم کاری ندارم. برای اینکه مورد نقد من است. او به عنوان رئیسجمهور، از دید من یک رئیسجمهور مشروع نیست، ولی بههرحال قانونی است. یعنی در این جامعه جاافتاده است و او را پذیرفتهاند. مجلس به او رأی داده، رهبر به او مهر داده است. این یک مسئله است و اینکه شخص احمدینژاد چه آدمی است مسئله دیگری است.
من ریاست جمهوری او را اصلاً مشروع نمیدانم. از حرف من نباید این برداشت بشود که از احمدینژاد و یا دولت او دارم دفاع میکنم. نه! من از اصلی که به نظر من، همان قانونمداری است دفاع میکنم و مسئلهام اجرای همان قوانینی است که در همین جمهوری اسلامی به آن رأی داده شده. زمان خاتمی هم این مشکل وجود داشت. بعضی از وزرا، مانند وزارت امور خارجه، امنیت، کشور و ... دست او نبود. آخرش هم گفت: «من فقط تدارکاتچی شدهام.»
در مجموعه مباحثی که در این زمینه مطرح است و شما هم به آنها اشاره کردید، مسئله جایگاه ولایت فقیه مطرح میشود و اینکه با این ولایت فقیه چگونه برخوردی باید داشت. جنبش سبز، بهویژه در داخل ایران، برخورد محتاطانهای شاید با مسئله ولایت فقیه دارد و خواهان برچیدن کل دستگاه آن نیست، اما بخشی از اپوزیسیون اساساً به این نهاد و مرجع باور ندارند. آیا این نگاه متفاوت، تولید عملکرد سیاسی متفاوت میکند؟ شما به عنوان یک سیاستمدار اصلاحطلب که نه به پایگاه ولایت فقیه قائل هستید و نه به شخص، در این تفاوت نگاه و نظری که هست، کدام سیاست را برای پیشبرد جنبش سبز یا جنبش دمکراتیک در ایران، توصیه میکنید؟
من به عنوان یک اصلاحطلب و خواستار تحول آرام و گامبهگام، معتقدم که ما باید بکوشیم، اولاً زمینههای سیاسیای را در جامعه پایهگذاری کنیم که در آن جامعه بشود حرف زد. یعنی برای هر تغییری، هر اصلاحی که میخواهیم در قانون اساسی انجام بدهیم، زمینه اجتماعی وجود داشته باشد.
وقتی کوچکترین آزادیای در جامعه مطرح نیست، آزادی مطبوعات نیست، آزادی احزاب نیست، بخش عمده رهبران سیاسی جامعه، بهویژه در جنبش سبز، الان در زنداناند و یا در محرومیتاند. در چنین جوی، اولین کار ما رویکرد اثباتی است. یعنی بهطور مثبت مبارزه کنیم برای تأمین این حداقلهای آزادی.
چون حداقلهای آزادی در جامعه، به ما امکان میدهد که حرفمان را مطرح کنیم و بعد برای تحقق خواستههای خودمان، دست به یک کارزار سیاسی بزنیم. برای من این اولویت دارد. هیچکاری بدون ایجاد آن حداقل زمینههای آزادی امکان ندارد.
شما در خارج از کشور، در آلمان، فرانسه و جاهای دیگر میتوانید از برچیدن نظام جمهوری اسلامی و سرنگون کردن نظام جمهوری اسلامی حرف بزنید؛ ولی اینکه در جامعه ایران چگونه میخواهید این را پیاده کنید، بحث اساسی من است. یعنی تا فضای سیاسی باز نشود، تا امکانات دمکراتیک- نمیخواهم بگویم در سطح آمریکا، فرانسه و آلمان- در سطحی که بشود در آنجا حرف زد فراهم نشود، هیچ کار جدی سیاسی انجام نخواهد شد.
اگر این زمینه فراهم شد، آن وقت سیاست شما چه تغییری خواهد کرد؟ آیا بر همین سیاست میمانید؟ یا اینکه استراتژی جدیدی خواهید داشت؟
اگر این زمینه آماده شد، آنچیزی که من میخواهم این است که ما گامبهگام پیش برویم. به این ترتیب که اولاً «ولایت مطلقه فقیه» را در قانون اساسی برداریم. این شدنی است. چون «مطلقه» را خودشان اضافه کردهاند. میشود با همین قانون اساسی و بر اساس تغییرات و احتمالاً رفراندم، این را دوباره برگرداند. یعنی اصطلاح معروف که میگوید «تبدیل کنیم به مشروطه» شدنی است.
یا مثلاً «نظارت استصوابی شورای نگهبان» دست گل قانون اساسی است که میشود با آن مبارزه سیاسی کرد و آن را برداشت. یا مثلاً «دادگاه ویژه روحانیت»، دادگاهی است که بهطور موقت در یک مرحله معین تاریخی بهوجود آمده و الان هیچ ضرورتی ندارد. باید این را حذف کرد. اختیارات دیگری هم میشود به رئیسجمهور داد. یکبار هم در زمان خاتمی، او دو ماده را به مجلس آورد که نشد، یعنی پس گرفت.
من اینجور اقدامات را ضروری میدانم. یعنی ولی فقیه تبدیل بشود به فردی که در مراحلی که مشکلاتی در جامعه بهوجود میآید، مثلاً اختلافها خیلی شدید میشود، آنجا ریشسفیدی کند، بیاید و اینها را بهطور عادلانه حل کند.
در شرایط امروز، آیا نظیری و یا مثالی برای این مسئله هست؟
مثلاً مانند بلژیک. در این کشور، در دورههایی تناقض وجود داشت و حتی شاه بلژیک برای ۲۴ ساعت استعفا داد که دست پارلمان را برای اقدامش باز بگذارد و چون خودش مخاطب بود، او نباید این تصمیم را حتماً پاراف بکند.
یا در آلمان هم بین صدراعظم و رئیسجمهور این تفاوت وجود دارد. در اینجا هم رییس جمهور هست که واقعاً قدرتی ندارد، ولی هماهنگکننده است. در آلمان صدراعظم مانند رئیس دولت است؛ رئیسجمهوری هم هست که در موارد خاصی میتواند نقش داشته باشد، ولی در سایه است، کار را صدراعظم انجام میدهد.
کشورهای اسکاندیناوی هم نمونههای کاملاً بارزی هستند. یعنی شاه دارند، ولی دولتی هست که مجلس انتخاب میکند و کارها را انجام میدهد. در موارد اضطراری هم شاه میآید که یا سمبل وحدت ملی است، یا اینکه به عنوان داور وارد میدان میشود و این اختلافها را حل میکند.