خاورمیانه و معضل شکل تحولات آتی


اسماعیل آزادی

سه شنبه 1 دی 1383


در گفت وگو
با دكتر «اسدالله اطهرى»

خاورميانه و انقلابهاى مخملين


استراتژى آمريكا براى جهان امروز ابعاد مختلفى دارد كه بعد خاورميانه اى آن، پروژه خاورميانه بزرگ است. اگر آمريكا در نقاطى از جناح كه پتاسيل دموكراسى در آن وجود دارد، دست به انقلاب هاى مخملين مى د، وجود مقاومت هايى كه خود را در سقوط برج هاى دو قلو به نمايش گذاشت، مانعى است كه واشنگتن بايد براى آن فكرى كند. نظريه اى در علوم سياسى در واحد «مدل هاى دموكراسى» وجود دارد كه مى گويد: دموكراسى ها با هم نمى جنگند و مشكلات خود را از طريق گفت وگو و چانه ى حل مى كنند. لذا به نظر مى رسد آمريكا قصد دارد با جراحى هاى بدون خونريزى، بسترهاى مقاومت را كه از طريق تروريسم بروز مى كند، به بسترهايى كه ادبيات آن را مى فهمد، تبديل كند. هر چند، هم اكنون يك فضاى پارادوكسيكال را در عراق ايجاد كرده است با توجه به اين موضوع، آمريكا بايد به صراحت در مورد خاطرات نامطلوب سياسى كه ديوار بى اعتمادى بلندى را در خاورميانه و خصوصاً ايران ايجاد كرده است پاسخ گويد. اهداف، شيوه ها و استراتژى آمريكا در پروژه خاورميانه بزرگ و چالش ها و پارادوكس هايى كه در اين زمينه وجود دارد و تأثير آن بر جمهورى اسلامى ايران بستر گفت وگوى ما با دكتر «اسدالله اطهرى» كارشناس ارشد خاورميانه است كه در پى مى آيد:

آقاى دكتر! همانطور كه مى دانيد جورج بوش نظريه اى را در مورد خاورميانه مطرح كرد كه بعداً «خاورميانه بزرگ» ناميده شد. خاستگاه اين تئورى بر چه عناصر استراتژيكى استوار است؟
البته قبل ازا ين نيز حركتى در مورد خاورميانه بزرگ انجام شده بود اما بوش اين نظريات را به شكل گسترده مطرح كرد. براى نخستين بار «كالين پاول» وزير امور خارجه وقت آمريكا در ۷-۶ ماه قبل از بوش اين موضوع را در سخنرانى خود در سال ۲۰۰۲ تحت عنوان مشاركت مطرح كرد و سه محور براى آن در نظر گرفت: ۱ـ مسأله ان، ۲ ـ مسأله دموكراسى و ۳ ـ مسأله اقتصاد بازار .
در ارتباط با خاورميانه؟
بله. در ارتباط با خاورميانه. اتفاقاً «طرح خاورميانه بزرگ» ناشى از همين سه محور پاول است كه حتى زمانى به «دكترين پاول» نيز معروف شد كه مبناى آن بر «توسعه انسانى» بود.
مبناى استراتژيكى اين طرح چيست؟
آمريكايى ها مى گويند تنها جايى كه جهانى نشده و بسته مانده است، منطقه خاورميانه است. يعنى همان خاورميانه بزرگ لذا اين اصلاحات و ساير مسائل بيشتر شامل كشورهاى عربى شده است.
يعنى حوزه هاى فارسى زبان خاورميانه را در برنمى گيرد؟
ببينيد! درواقع، آنچه اكنون اولويت دارد، كشورهاى عربى است، زيرا (آمريكايى ها) معتقدند ريشه مسأله تروريسم در خاورميانه است و مى پرسند آنهايى كه در ۱۱ سپتامبر برج هاى دوقلو را هدف قرار دادند چه كسانى بودند، غير از اين است كه اكثراً از كشورهاى عربى از جمله عربستان بودند؟ دلايل اين تروريسم چيست؟ و خود پاسخ مى دهند، همين آموزش هاى مذهبى. بنابراين آمريكايى ها به دنبال يك انقلاب يا يك رنسانس فرهنگى در منطقه هستند و يا براى مثال، مى پرسند دلايل اين مهاجرت هاى بسيار زياد چيست؟ و مى گويند: دلايل همه اين ها، حكومت هاى ديكتاتورى موجود در كشورهاى عربى است. حتى به جايى رسيدند كه گفتند حكومت هايى كه ديكتاتور هستند، بايد سرنگون شوند و پس از بركنارى محافظه كاران افراطى حتى از جابه جايى در رژيم عربستان نيز صحبت كردند. بنابراين به اين نتيجه رسيدند كه براى از بين بردن تروريسم كه پس از ۱۱ سپتامبر به پايگاه محكمى تبديل شده، تنها راه، توسعه فرهنگى درخاورميانه است. آنها مى گويند ما بايد فضا را باز كنيم، مشاركت سياسى، مشاركت زنان و ... را ايجاد نماييم تا ...
يعنى يك كار بلندمدت فرهنگى؟
بله. يك كار بلندمدت و نه كارى كه همين فردا بخواهد انجام شود. مباحثى در باره دولتهاى استبدادى و دولتهاى رانتى و فاسد و ....
اما اين الگو ناشى از چه بود؟
وقتى مبانى نظرى خاورميانه بزرگ مطرح شد، خيلى از مسؤولان دولتها، بدون اينكه مطرح كنند تعريف اين طرح خاورميانه بزرگ چيست، شروع به رد كردن آن كردند. درحالى كه اين مسأله خيلى مهمى بود. زيرا حمله آمريكا به عراق در سال ۹۱ پيامدهايى داشت و موجب تحرك بعضى از سيستم ها شد مثل خود كويت، قطر، عمان، اردن و ... يعنى دولتهاى عربى سعى كردند كشورهاى اسلام گرا را جذب كنند، ولى شدت آن زياد نبود.
درواقع، طرح خاورميانه بزرگ در واكنش به اسلام گرايى در خاورميانه بود؟
در واكنش به تروريسم بود؛ تروريسمى كه بن لادن پرچم دار آن بود.
آيا خاستگاه تروريسم را تعاليم مذهبى مى دانستند؟
تعاليم مذهبى كه مى گفتند ربطى هم با اسلام ندارد. مسأله وهابيت، تنفرى كه متون مسلمانان نسبت به اسرائيل و غرب ايجاد مى كرد. مى گفتند ديكتاتورها هم براى بقاى حكومت خود، دائماً حالت اضطرارى اعلام كرده اند. مثل مسأله فلسطين يا سوريه كه حدود ۳۰ سال است حالت اضطرارى در آن كشور برقرار است. و يا مصر و ... كه دليل آن، اسرائيل و فلسطين است.
يعنى مى خواستند مباحثى زيربنايى براى حل اين معضلات داشته باشند؟
بله و همچنين از اين همه مهاجرت بكاهند؛ مهاجرت هايى كه حتى نيروهاى متخصص هم نبوده اند. به هر حال، اين مبناى نظرى باعث شد كه اين تفكر پيش بيايد كه «تروريسم محصول شكست چنين دولتهايى است» ؛ دولت هاى ناكارآمدى كه تنفر ايجاد مى كنند. حتى در مورد پاكستان نيز اين موضوع را مطرح مى كردند. زيرا مثلا از درون حوزه هاى علمى پاكستان، طالبان درآمدند.
يعنى اين طرح درواقع در پارادوكس با جمهورى اسلامى ايران نبود؟
اساساً اينطور نبود، حتى تنفر اين كشورها نسبت به كشور ما هم وجود داشت. من نمى خواهم به بحث شيعه و سنى بپردازم. درواقع، دولتهاى عربى نسبت به هر چيزى كه در مورد تشيع، غرب و يا آمريكا بود، حالت تنفر ايجاد مى كردند. درواقع، آنها تروريسم را محصول توسعه نايافتگى مى دانند.
پس چطور اين مسأله براى جمهورى اسلامى ايران قابل درك نبود؟
علت اينكه ما نمى توانيم اين نكته را درك كنيم، اين است كه وقتى آمريكايى ها اين موضوع را مطرح مى كنند، ما ايرانى ها قبول نداريم. آنها در تمام طول عمرشان گفته اند كه كشورهاى دوستشان همگى ديكتاتور بوده اند. لذا حتى وقتى كه تغيير پارادايم هم رخ مى دهد، ما به حرفهاى ايالات متحده اعتماد نداريم و نمى توانيم بپذيريم كه آيا اينها درست مى گويند و يا تغييراتى در حال صورت گرفتن است. اين موضوعى بوده است كه دموكرات ها هميشه مطرح مى كرده اند، اما الان جمهوريخواهان آن را مطرح مى كنند. اين مسأله مهمى بود.
با اين تحليل، اگر يك فضاى دموكراتيك در كشورهاى عربى به وجود بيايد، منجر به دموكراتيزاسيون و حل مسأله تروريسم خواهد شد؟
بله. البته نه اينكه به دست آمدن دموكراسى خيلى راحت باشد. دليلش را در اين مى دانند كه مردم بين ديكتاتورى و آزادى، آزادى را انتخاب مى كنند و كارى كه نيروهاى بين المللى مى كنند، اين است كه ديكتاتور و فشار را حذف مى كنند. براى مثال مى گفتند اگر صدام را برداريم خود مردم بين دموكراسى و ديكتاتورى مورد نخست را انتخاب مى كنند. اين استدلال نومحافظه كاران بود.
فرآيندى كه پس از سخنرانى ابتدايى آقاى پاول پيش آمد، چه بود و بحث به چه شكل پيش رفت؟
در زمان خود پاول، جورج بوش ابتدا ۲۹ ميليون دلار و بعد، خانم رايس رقم بالاترى را به منظور تأمين هزينه هاى اين پروژه اختصاص داد.
قرار بود اين ارقام صرف چه كارهايى شود؟
صرف مسائل مربوط به آموزش ان، آموزشهايى كه به توسعه سياسى و اجتماعى منجر شود.
از طريق آموزش يا NGOها؟
هردو. آموزش و NGOها و ... حتى يك گروه زنان را به ايالات متحده بردند و آموزش دادند. يك شاخه توسعه اقتصادى در اردن قرار دادنديك اجلاس برگزار كردند و اردن را كانون قرار دادند كه از ايران هم چند نفر در آن شركت كرده بودند.
آيا مى توانيد به طور خاص به يكى از تلاشهاى سياسى آمريكا در اين زمينه اشاره كنيد؟
آنها در داخل كشورهاى عربى كارى نمى كنند، بلكه مثلاً نمايندگان پارلمان و ... را به ايالات متحده مى برند، جاهايى را به آنها نشان مى دهند، كلاسهايى براى آنها تشكيل مى دهند كه پارلمان چيست و نظام پارلمانى يعنى چه. درواقع، آموزشهايى به آنها مى دهند كه به اين كشورها كمك كند تا به نظام جهانى نزديك شود.
مرحله بعد از آن چه بود؟
در مرحله بعدى، بوش شاخص هايى معرفى كرد و براى مثال گفت اين كشورها دموكراتيك هستند و تنها جايى از آن نام نبرد، ايران بود.
او از بحرين نام برد و گفت كه شهامت دارند و به سمت دموكراسى پيش مى روند و انتخابات برگزارمى كنند. حتى بوش به اردن و اندونزى به عنوان جهان اسلام اشاره كرد. مقالاتى كه كارتر در مورد اندونزى نوشت، بسيار جالب بود. ولى در عمل مى توان ديد كه آمريكايى ها چگونه در عمل در مورد ايران با پارادوكس مواجه هستند.
مانيفست سياسى خاورميانه بزرگ چيست؟
طبق اين مانيفست، انقلاب اسلامى ايران موفق نبوده است. همين طور اسلام سياسى، بعثيسم، ناصريسم، ناسيوناليسم و سوسياليسم همگى شكست خورده اند. بنابراين تنها يك راه نجات باقى مانده است كه دموكراتيزاسيون است. در اين طرح، بيشتر از رژيم هاى ورشكسته منطقه نام مى برند. بنابراين از نظر اهالى خاورميانه چيزى كه مانده، همان تروريسمى است كه مى گويند: «به جنگ جهانى چهارم خوش آمديد» يعنى تروريسم را همان جنگ جهانى چهارم مى دانند. بنابراين در طرح خاورميانه بزرگ، دموكراتيزاسيون اين جوامع جايگزين اين انديشه ها است.
ولى با تروريسم هم نتوانستند به مشكلات جوامع پاسخ دهند. حركتهايى كه آمريكايى ها قبلاً و در دوران جنگ سرد انجام داده بودند، اكنون مجدداً دنبال مى شود. همانطور كه قبلاً سعى شد از آلمان در اروپا، يك ويترين درست كنند و از ژاپن و كره در آسيا ويترين بساد. حال ويترين جديد، عراق براى خاورميانه است.
كه بقيه كشورها از آن تبعيت كنند؟
مثل تئورى دومينو كه الگويى از اروپاى شرقى براى خاورميانه است. در اروپاى شرقى، جامعه مدنى بر دولت پيروز شد و انتظار، اين بود كه در اينجا هم پيروزى جامعه مدنى بر دولت (براساس تئورى دومينو) شكل بگيرد. در آخر، اسرائيلى ها هم معتقد بودند كه زلزله اى كه مى آيد، از رام الله تا دمشق و از دمشق تا تهران را دربرمى گيرد.
موضع يا جايگاه اسرائيل در اين خاورميانه جديد چيست؟
اسرائيل خود يك الگو است كه آمريكاييها هميشه آن را يك دموكراتيك مى دانند و حتى تا اين حد افراطى پيش مى روند كه مى گويند اعراب موجود در اسرائيل از آزاديهايى برخوردار هستند كه حتى اعراب در كشورهاى عربى نيز آن حد آزادى ندارند. ولى اين نتيجه پارادوكس خواهد داشت. يعنى دموكراسى ها با هم نمى جنگند. هرچه دموكراتيزاسيون شود، خشونتها پايين تر مى آيد. زمانى كه اروپا دچار فاشيسم و نازيسم شد، همگى با هم مى جنگيدند، ولى اروپاى دموكرات امروز، متحد مى شود و الآن كسى باور نمى كند كه زمانى آلمان و فرانسه در يك اتحاد هسته اى به آمريكا «نه» بگويند تا حدى كه كاندوليسا رايس را مجبور مى كندكه بگويد: «فرانسه را بايد تنبيه كرد، به آلمان امتياز نداد و روسيه را بايد بخشيد.» همين الآن هم دموكراسى باعث نزديك شدن اين كشورها شده است و پس از جنگ جهانى دوم شما شاهد هيچ جنگى در اروپا نبوده ايد.
موضع كشورهاى عربى نسبت به طرح خاورميانه بزرگ چگونه است؟
يكسرى از كشورها، موضع منفى اى اتخاذ كرده اند و يكسرى موضع مثبت. براى مثال، قطريها موضع مثبت گرفتند، اردنى ها اظهار كردند كه ما مايليم كانون اين موضوع باشيم. مصر تجربياتى در مورد چگونگى مشاركت اسلام گرايان در قدرت را و در پارلمان تجربه كرده بود كه ابتدا موافقت كرد، ولى بعد به آن بها نداد، ولى اردن ادامه داد. بقيه كشورها هم همراهى نكردند. حتى يك بار اين موضوع باعث شد كه اجلاس اتحاديه عرب در تونس به هم بخورد.
يعنى اتحاديه عرب بحث خاورميانه بزرگ را با نگاهى مثبت ديد؟
خير. فقط آن را در دستور كار خود آورده و نمايندگان را وادار كرده بودند كه اين بحث را مورد تجزيه و تحليل قرار دهند و براى اولين بار، «الحيات» ، جزئيات طرح خاورميانه بزرگ را منتشر كرد و در ادامه ديديم كه كشورهاى عربى موافق از ساير كشورها دعوت كردند كه در اجلاس گروه هشت در ايالات متحده شركت كنند. خيلى ها هم ناراحت شدند. ولى در مقابل، مهمترين برگ را عربستان بازى كرد. اميرعبدالله منشورى را ارائه داد و گفت: قبل از اينكه آنها جامعه ما را باز كنند، ما بايد خودمان براساس اين منشور و اصول يك تا ده اقدام كنيم.
يعنى بحث اصلاحات در عربستان؟


بله. زيرا فشار سنگينى به عربستان وارد مى آمد و آنها سعى كردند براى اصلاحات در عربستان (بدون اينكه در ايران مطرح شود) روش آقاى محمد خاتمى را در عربستان اتخاذ كنند. مسأله قانون اساسى، انتخابات شهرداريها...
خود اميرعبدالله؟
بله. اما بدون اينكه اسمى از آقاى خاتمى ببرد. با اين حال، هنوز هم زنان نمى توانند در انتخابات شهردارى عربستان شركت كنند. اما نفس برگزارى اين انتخابات در تاريخ عربستان بى سابقه است.
طرح خاورميانه بزرگ به مفهوم يكپارچه سازى سياسى نيست؟
خير. حتى در اروپا هم اينطور نبوده است.
تئورى اتحاديه اروپا هم بدين معنا نيست كه كشورها حاكميت و اقتدار ملى خود را از دست بدهند و اصولاً بحث يكى كردن و يكپارچه سازى در ميان نيست.
شما اشاره كرديد كه طرح خاورميانه بزرگ در راستاى طرح جهانى شدن است. آيا همين مقوله خاورميانه بزرگ به اين موضوع برمى گرددكه هر منطقه و حوزه اى با فرهنگ خاص خودش جهانى شود؟
در حالى كه همه حوزه ها در برابر جهانى شدن شور و اشتياق دارند، در خاورميانه نوعى مقاومت صورت مى گيرد. به نظر من آمريكاييها قصد دارند اين مقاومت را بشكنند. شايد براى شما جالب باشد، الگوهايى كه استفاده مى كنند، الگوى جمهورى اسلامى ايران است. جمهورى اسلامى افغانستان و جمهورى اسلامى عراق و...
يعنى عراق هم جمهورى اسلامى خواهد شد؟
بله. جمهورى اسلامى، ولى با الگوى افغانستان كنونى، يعنى پيوند سنت و مدرنيته مثل الگوى تركيه خواهد بود. آنها در مورد تبيين مبانى نظرى، جلسه اى در استانبول برگزار كردند و از تركها پرسيدند كه آيا شما الگو خواهيد بود؟ گفتند ما نظرات خاص خودمان را مى دهيم و هر كسى هم مى تواند از اين نظرات استفاده كند و يا نكند.
مسأله زدودن حساسيتها هم مطرح است. آيا انتخاب عبارت جمهورى اسلامى براى افغانستان به اين خاطر نبود كه حساسيتهايى مثل بحث لائيسم به وجود نيايد؟
آنها معتقدند كه در اين منطقه، چيزى غير از اين نمى تواند اتفاق بيفتد. «جمهورى» به عنوان يك نماد مدرن، زيرا جمهورى يكى از نمادهاى مدرنيته است و اسلام به عنوان يك نماد سنتى.
يعنى نوعى واقع بينى سياسى صورت مى گيرد؟
بله. دقيقاً . يعنى پيوند سنت و مدرنيته.
بنابراين آمريكايى ها مى توانند در مورد حساسيت ايران نسبت به لائيسم نگرانى نداشته باشند؟
اتفاقاً دقيقاً همين كار را مى كنند. يعنى معتقدند يك جمهورى اسلامى مى تواند يك حكومت مبتنى بر شريعت نباشد و مثل تركيه باشد.
اما تركيه يك جمهورى لائيك است؟
خب ، آن يك سكولاريسم شرقى است كه بيشتر متأثر از الگوى فرانسه است.الگويى كه شما در مورد جمهورى اسلامى مطرح كرديد، خيلى جالب است. شما جمهورى سوسياليستى اتحاد شوروى را به ياد بياوريد و جمهورى هاى سوسياليستى موجود در كل اروپاى شرقى را از آن نتيجه بگيريد.
چه نتيجه اى؟
با فروپاشى اتحاد شوروى ، كل اين جمهورى ها تغيير كردند. يعنى مفهوم «مادر» وقتى مادر از بين رفت، همه يتيم شدند، اسامى وتشكيلات و همه چيزشان عوض شد. آيا اينطور نيست كه سيستمى را كه در ايران پديد آمده بود، يك الگو مى دانستيم؟
اين فرآيند چه نتايجى در ايران خواهد داشت؟
ببينيد! آينده آن ، عمليات جراحى بدون خونريزى است. در اتحاد شوروى عمليات جراحى بدون خونريزى وجود داشت، همينطور در اروپاى شرقى ولهستان. هيچ گلوله اى هم شليك نشد. آمريكايى ها نمى خواهند همه جا را مانند عراق شخم بد. تاكتيك هاى اروپايى ها، عمليات پيشگيرانه نيست. آنها از هژمونى تركيبى استفاده مى كنند. آنها مى گويند ما با آمريكايى ها همكارى كنيم، ولى بايد تاكتيك هاى خود را داشته باشيم.يعنى بايد از طريق جامعه مدنى، اصلاحات و... جلو برويم، نه اينكه بخواهيم يك رژيم را سرنگون كنيم و بخواهيم دموكراسى را با گلوله و تفنگ پيش ببريم.
شما چه نقدى بر اين نظريه و استراتژى داريد؟
به هر حال چند كار بايد صورت بگيرد. من معتقدم كه هرگونه تغير و تحولى براى دمكراسى و... از درون جامعه صورت مى گيرد و عمليات پيشگيرانه ، نوعى هرج و مرج را درنظام بين المللى به وجود مى آورد.يعنى اگر نيرويى خارجى بخواهد بدون اينكه تاريخ و يا فرهنگ آن كشور را بداند، اصلاحاتى ايجاد كنند، منازعاتى پيش مى آيد كه عراق نمونه آن است. آنها آرزو داشتند مانند گرجستان يك انقلاب مخملى (طبق تئورى دومينو) ايجاد كنند. اين براى اولين بار بود كه ابهت يك رهبر عرب را مى شكستند و همه ديدند كه دست هاى صدام در جير است.
يعنى مى خواهيد بگوييد پارادوكس اوليه اين است كه فشار از خارج جواب نمى دهد؟
من مى خواهم بگويم عمليات پيشگيرانه جواب نمى دهد.عمليات نظامى براى سرنگون كردن يك سيستم وجايگزين كردن يك سيستم ديگر جواب نخواهد داد.
فكر مى كنيد آمريكا ديگر دست به چنين اقداماتى نخواهد زد؟
نمى گويم دست نخواهد زد. منظورم اين است كه اگر دست به چنين اقداماتى بد، بدين شكل در مى آيد . يكى از دلايل آن اين است كه اجماع جهانى به وجود نمى آيد. مثل اختلافات آلمان و فرانسه و روسيه و چين با ايالات متحده.
پارادوكس ديگر چيست؟
يكى، مسأله سرنگون كردن رژيم هاست كه خيلى اهميت دارد. دوم، پديده ملت دولت سازى است.
پديده ملت دولت سازى موضوعى است كه از درون جوامع شكل مى گيرد اين پديده در آلمان، كره و ژاپن صورت گرفت.ولى در جوامع چند قومى و چند نژادى و چند فرهنگى ، اين نوع تئورى ها ممكن است با مشكل مواجه شوند.نكته سوم كه بسيار مهم است، اينكه حركت هاى آمريكا، نتيجه عكس داده است. زيرا بيشتر كشورهاى اطراف عراق ترسيدند كه عمليات پيشگيرانه شامل حال آنها شود. بنابراين جوامع خود را بستند و انتخابات را به آن صورت انجام دادند.
آمريكايى ها چنين كارى مى كنند، اما مراقب چنين موضوعاتى نيستند. آمريكايى ها در اين كشور، نيروها را پراكنده كردند، خطر را بزرگ جلوه دادند و... يعنى اين پديده در مورد ما نتيجه عكس داده است، ولى در مورد عرب ها نه. آنها را ترسانده اندكه جوامع شان را باز كنند.آيا درجاهاى ديگر نيز جامعه را بستند؟
درخود ايالات متحده، قانونى به نام «پاتريوت» ايجاد شد كه حقوق شهروندى را محدودكرد. از سوى ديگر، بسته شدن فضا، هژمونى دستور كار بين المللى را مشخص مى كند. لذا اين كار، جامعه را بيشتر امنيتى كرد. ولى اين موضوع در بعضى جاها مثل جامعه پاكستان جواب داد.
درعين حال مسأله اشغال هم وجود دارد. مثلاً آمريكايى ها سعى دارند اقدامات خود را درزمينه سقوط دكتر «محمد مصدق» و عمليات دفاع پيشگيرانه توجيه كنند.آنها مى گفتند ما اين كار را كرديم تا ايران در دامن كمونيسم سقوط نكند. چطور مى خواهنداين مسائل را توجيه كنند؟ همينطور آنها در زمان جنگ سرد ،ب بسيارى از حكومت هاى ملى را سرنگون كردند.
يعنى همان خاطرات سياسى نامطلوبى كه در مورد آمريكايى ها وجود دارد؟
بله. بايدبگويند كه چطور مى خواهندآن خاطرات سياسى را محو كنند.
يعنى بيشترين نياز آمريكا در اين فرايند، ايجاد اعتمادسازى در اين حوزه است؟
بله. اعتماد سازى ولى در مورد ايران، حرف جداگانه اى دارم. در مورد اسرائيل هم درست است كه بين اروپايى ها آمريكايى ها اختلاف است. اروپايى ها معتقدند اگر در آنجا صلح شود، مى تواندبه روند دموكراتيزاسيون كمك كنند و اولويت رادر آنجا قرار مى دهند. اما آمريكايى ها معتقدنددموكراتيزاسيون، اولويتى براى همكارى ما با اسرائيل است. به نظر مى رسد كه نوع حمايت از اسرائيل دررابطه با فلسطين ، مجموعه عربى رانسبت به آنها حساس مى كند. بوش گفت كه شارون مرد صلح است و... اين ايجاد حساسيت كرد. عرب ها تا حدى مى گويند كه آمريكايى ها داور بى طرف نيستند ودر منازعاتى كه ميان اسرائيلى ها و فلسطينى ها هست، طرف اسرائيلى ها را مى گيرند. خود اسرائيلى ها مى گويند كه اروپا خيلى ضد يهود شده است.
از سويى ، موضوع ديگر اين است كه در پديد آمدن دموكراسى، فرهنگ ، تاريخ و سنت هاى اين كشورها خيلى سخت جان هستند ويك روند يك يا دو روزه نيست، بلكه يك روند درازمدت است و از درون مى تواند آرام آرام پديد آيد.
ولى آنها اين را قبول ندارند و معتقدند اين كشورها استعداد دموكراسى ندارند. ولى ما به جاى اينكه عليه انتخابات و دموكراسى صحبت كنيم، بايد صداقت آمريكايى ها را مورد پرسش قراردهيم كه بگويند ازگذشته خود در مورد سقوط دولت دكتر مصدق، مسأله ناصر و مسأله سوكارنو و خيلى از مسائلى كه در منطقه انجام دادند... پاسخ دهند.
حتى مسأله عرفات؟
بله. حتى عرفات ، ديديم كه از اين مسائل دست كشيدند. مثلاً مدل قبل ازعراق، مدل فلسطين بود.آنها قدرت مطلق عرفات راشكستند، سيستم پارلمانى را مطرح كردند و نخست وزير را طرف مذاكرات خودشان قرار دادند و آقاى عرفات را با آن همه شعارهاى «فلسطين يعنى عرفات وعرفات يعنى فلسطين» و آن همه هويت و تاريخ را كنار گذاشتند و در نهايت هم معلوم نشد چه بلايى سر او آوردند . البته با اين كار ايجاد سوء تفاهم كردند.
در موردايران چطور ؟
ببينيد! يكى ازاهداف انقلاب ايران ، دموكراسى ، انتخابات آزاد و آزادى و اينجور مسائل بود. بنابراين ايران نمى توانددر حوزه ضديت با دموكراسى قرار گيرد. ما بايدتاكتيك ها و مدل سازى هاى خود را خيلى عوض كنيم. مگر مانبوديم كه قبل از آمريكايى ها مى گفتيم كه حكومت هاى منطقه بايد حق تعيين سرنوشت ملت هار ا داشته باشند و بر منابع خود مسلط باشند. اين ها حرف هايى بود كه رهبران انقلاب ايران مى گفته اند و مى گويند.
منبع: روزنامه ایران