چرا مجاهدین ضربه خورد؟


سیدمصطفی تاج زاده

یکشنبه 6 دی 1383


اشاره آقاى خاتمى به درس گيرى از ماجراى «پيكار» در مراسم تاريخى ۱۶ آذر امسال دانشگاه تهران فرصتى فراهم كرد تا آن تجربه تلخ كه منجر به تغيير ايدئولوژى «مجاهدين خلق» شد، مجدداً در معرض بازخوانى قرار گيرد. اين مقاله تلاشى در اين مسير است.
۱- تعدادى از كادرهاى سازمان به دنبال يك سلسله تنش هاى درونى كه از فرداى ضربه هاى شهريور ۱۳۵۰ ساواك به رهبران و اعضاى موثر «مجاهدين خلق» آغاز شده بود، به اين نتيجه رسيدند كه آسيب پذيرى «سازمان» در مقابل دستگاه امنيتى رژيم شاه بيش از هر چيز ريشه در «ايدئولوژى» آنان دارد. طبق تفسير اين عده ضربات پى درپى ساواك به سازمان ناشى از آن بود كه اعضا به اندازه كافى «پرولتريزه» نبودند و با طبقه كارگر پيوند كافى نداشتند.در ابتدا لبه تيز مباحث دست كم در ظاهر و به طور مستقيم متوجه «اسلام» نبود بلكه خود مبارزه و موفقيت ها و ناكامى هاى آن محل بحث بود و هر عضو براى تبيين ضربات وارده، دلايلى را ذكر مى كرد. ولى نهايتاً در جزوه اى موسوم به «بيانيه ايدئولوژيك» در سال ۱۳۵۴ عاملى به نام اسلامى _ خرده بورژوا بودن اعضا متهم اول ناكامى ها خوانده شد. بر اين مبنا رهبرى وقت «مجاهدين خلق» بين درجه مسلمان بودن و اسلامگرايى با ميزان شكست ها و قهقراها در امر پيشبرد مبارزه با «رژيم متكى به امپرياليسم جهانى» ارتباط مستقيم برقرار كرد و براى تجهيز «سازمان» به «تئورى انقلاب» اقدام به كودتا و زدودن «عناصر ناخالص» يعنى تصفيه ايدئولوژيك و خونين اعضايى كرد كه اسلاميت خود را با انقلاب همسو مى ديدند، امرى كه از نظر آنان «علمى» و «ناب» بودن امر انقلاب را به هم مى زد. اين حركت كه به پاكسازى بسيارى از اعضا و ماركسيست شدن بقيه منجر شد به جنبش ضداستبدادى ملت ايران ضربه اى وارد كرد كه جبران آن حداقل در كوتاه مدت امكان پذير نمى نمود و اگر نبود آن روح الهى كه در كالبد افسرده جامعه دميده شد، كودتاى مذكور مى توانست يكى از عوامل تثبيت رژيم ستم شاهى به شمار آيد.
۲- در فاصله سه ساله كودتاى ۵۴ تا پيروزى انقلاب در بهمن ۱۳۵۷ تاثير اين تجربه تلخ از محدوده «سازمان» فراتر رفت و قطب بندى جديدى را رقم زد. از آنجا كه ثقل مباحث «مبارزه موثر با رژيم وابسته به امپرياليسم» و نيز بر سازگارى يا ناسازگارى «اسلام» و «انقلاب» دور مى زد، مبارزان سياسى و انقلابى به فراخور حال و ديدگاه خود موضع ويژه اى در قبال آن اتخاذ كردند.دسته اى پس از كودتا «ماركسيسم»، «التقاط» و «نفاق» را مهمترين خطرى ارزيابى كردند كه جامعه و جوانان را تهديد مى كند و بايد با همه توان به مقابله با آنها پرداخت. اين عده با اصلى خواندن تضاد مذكور، مبارزه با رژيم شاه را عملاً تحت الشعاع افشاى «نفاق» و «الحاد» قرار دادند.گروه دوم مانع اصلى گسترش مبارزه و سرنگونى رژيم شاه را اسلام خواندند. از نظر آنان اعتقاد به اسلام جز هرز دادن نيروها، تلف كردن امكانات و تاخير در «انقلاب» نتيجه نداشت و لازم بود ماركسيسم (به روايت روسى آن و در حقيقت استالينيسم) به عنوان «علم مبارزه» سرلوحه اقدامات هر سازمان انقلابى قرار گيرد. اين جريان، به ويژه اعضاى ماركسيست شده سازمان، پس از مدتى «مبارزه با رژيم» را عملاً فراموش كردند و به نفى «اسلام» و تخريب «روشنفكران و مبارزان مسلمان» پرداختند.سومين جماعت ضمن تاكيد بر اسلام ناب و تلاش براى ارتقاى دانش اسلامى و آگاهى عمومى و نقد ايدئولوژى بنيانگذاران «مجاهدين خلق» و نفى التقاط نه تنها مبارزه با رژيم ستم شاهى را همسو با موازين اسلامى ارزيابى كردند بلكه عملى ترين و كم هزينه ترين راه سقوط استبداد مطلقه را استفاده از عقايد و احساسات مردم مسلمان خواندند. آنان با افزودن بر مساعى فكرى، سياسى و انقلابى خود اجازه ندادند مبارزه با ديكتاتورى تحت الشعاع اختلافات مخالفان شاه قرار گيرد.براساس ديدگاه دسته سوم دليل ضربه پذيرى مجاهدين خلق «اسلام» نبود چرا كه ديگر گروه هاى ماركسيست (مانند چريك هاى فدايى خلق) نيز ضربه خوردند و نتوانستند مشى مسلحانه را فراگير و توده اى كنند. به علاوه اقبال دانشجويان به «مجاهدين خلق» قابل قياس با طرفدارى آنان از تشكل هاى چريكى ماركسيست نبود. علت آن ايدئولوژى اسلامى و در واقع التقاطى سازمان بود. به همين دليل حذف اسلام به معناى نفى آن اقبال وسيع بود، كمااينكه پس از ماركسيست شدن اعضا نفوذ «سازمان» در جامعه و حتى در دانشگاه ها به مراتب كمتر از «چريك هاى فدايى خلق» شد و پس از چند سال محو گرديد.
۳- پس از گذشت سى سال از كودتايى كه در بدو امر در ظاهر جلوه اى كاملاً «راديكال» داشت ولى در عمل يأس، انفعال و سياستگزارى وسيعى را پديد آورد، ارزيابى همه جانبه و منصفانه عملكرد هر سه گروه بهتر ميسر است.نسل جوان مى تواند منطق دسته اول را در عملكرد اقتدارگراها ببيند كه با روش هاى غلط و جابه جايى مسائل اصلى و فرعى و به تعبير بزرگمهر حكيم «پرداختن به موضوعات كوچك و رها كردن مسائل بزرگ» همچنان بر مبارزه با معلول ها اصرار مى ورد و از علت ها غفلت مى كنند. اسلاف آنان در سال هاى ۵۴ تا ۱۳۵۷ مقابله با ماركسيست ها و نيز افشاى «منافقين» (مجاهدين خلق _ گروه رجوى) را لازم تر از هر اقدام ديگر مى دانستند، غافل از آنكه منبع ظلم و فساد و انحراف رژيم است و با سقوط استبداد مطلقه «ماركسيسم»، «التقاط» و «نفاق» جاذبه خود را از دست خواهند داد. همچنان كه اگر نهضت ملى شدن صنعت نفت پيروز مى شد نه فقط كمر انگلستان را خم مى كرد، بلكه ماركسيسم را در ايران از رونق مى انداخت.گروه دوم يا كودتاچيان با اينكه در ابتدا مورد اقبال ماركسيست ها قرارگرفتند و به استثناى معدودى بقيه نيروها و گروه هاى چپگرا خشنودى خود را از تغيير مواضع آنان اعلام و اقدام مذكور را پيروزى محتوم «علم» و «تجربه» بر «خرافه» و «احساسات» خواندند، پس از مدتى نام «مجاهدين خلق» را به «پيكار» تغيير دادند، ولى تنها كارى كه عملاً نكردند «پيكار» با رژيم شاه بود! آنان خيلى سريع در مردم و حتى ميان نيروهاى سياسى و انقلابى منزوى شدند. به اين ترتيب نتيجه «تغيير ايدئولوژى» كه ظاهراً با هدف گسترش و تعميق مبارزه و وارد كردن ضربات كارى به رژيم شاه انجام شد، نه تحقق اين هدف بلكه هرز رفتن بسيارى از انرژى ها و مايوس كردن بسيارى از جوانانى شد كه به يك سازمان چريكى مسلمان اميد بسته بودند. از سوى ديگر نظام ديكتاتورى با تبليغ اينكه سرانجام فعاليت هاى ضدشاهى، بى دين، ماركسيست و بى اخلاق شدن زبده ترين جوانان كشور (اعترافات خاموشى و...) است، سوءاستفاده زيادى از اين كودتا كرد. چنانچه انقلاب اسلامى رخ نداده بود، بهتر مى توانستيم پيامدهاى سوء آن كودتا را بيان كنيم و نشان دهيم كه آن انفعال زايى مستتر در پس «راديكاليسم» ظاهرى چه كمكى مى توانست به تثبيت رژيم ستم شاهى كند.نكته آموده به خصوص براى نسل جوان شيوه كاملاً متفاوت امام از هر دو دسته پيش گفته در مواجهه با اين حادثه تراژيك است. ايشان بى آنكه وقت و انرژى خود را صرف رخدادهاى درون گروهى «مجاهدين خلق» كند و بدون آنكه مشى خود را تغيير دهد، چشم انتظار فرصت مناسبى بود كه زمانه در اختيار ملت نهد. انتخاب جيمى كارتر و طرح شعارهاى حقوق بشرى و افزايش فشار دولت آمريكا به شاه از ديد رهبر فقيد انقلاب موقعيتى بزرگ به شمار مى آمد كه آن را مغتنم شمرد. در واقع امام به جاى آنكه توان و امكانات خود و هوادارانش را صرف افشاى ماركسيست ها يا تغيير موضع «مجاهدين خلق» كند، خرج چالش بنيادى با نظام شاهنشاهى كرد.


درسى كه امام و پيروانش از وقايعى تلخ همچون تصفيه هاى ايدئولوژيك و خونين سال ۵۴ گرفتند، اين نبود كه «بايد ماركسيست ها را سركوب كرد تا بار ديگر جرات خيانت نكنند.» كاملاً برعكس ايشان در عين تاكيد و تصريح بر آزادى احزاب كمونيست در نظام جايگزين رژيم شاه اعلام كرد: «حتى در سرنگونى رژيم نيز با ماركسيست ها متحد نخواهد شد، زيرا از پشت به ما خنجر مى ند.» (مصاحبه با لوموند، دى ماه ۱۳۵۶) از نظر امام كه بعدها معلوم شد حق با او بود، مبارزه مسلحانه چه به نام اسلام چه با ايدئولوژى هاى وارداتى نمى توانست مردمى شود و رژيم را از پا درآورد. مشكل استراتژى مسلحانه بود كه با هر ايدئولوژى به شكست مى انجاميد. رهبرى وقت «مجاهدين خلق» به عوض نقد همه جانبه راهبرد چريكى «اسلام» را علل به بن بست رسيدن سازمان خواند و با اين تحليل غلط نه رژيم شاه كه خود را نابود كرد.
۴- به راستى چرا سازمانى كه براساس نگرش ايدئولوژيك به اسلام تاسيس شده بود، سر از ماركسيسم آن هم از نوع استالينيستى آن درآورد؟ قدر مسلم آنكه انحرافات اوليه از قبيل نگاه «پوزيتيويستى» به دين، «علم مبارزه» خواندن ماركسيسم، استراتژى غلط، ويژگى هاى «تشكيلاتى» مجاهدين خلق (سانتراليسم دموكراتيك كه عملاً تمركزگرايى آن در عمر چهل ساله آن امكان بروز پيدا كرده است) و نيز شرايطى كه اختناق مطلق بر جامعه ايجاد و به خصوص امكان گفت وگوى آزاد را از اعضاى چنين سازمانى سلب مى كرد، نقش مهمى در اين انحراف ايفا كردند. روشن است كه در جهان معاصر از جمله در ايران ماركسيسم به عنوان «ايدئولوژى رهايى بخش»، «علم مبارزه» و «الگوى جامعه فاقد ظلم و استثمار و تبعيض» به محاق رفته و فضاى جامعه نيز بازتر از آن است كه جمعى كوچك بتوانند با سوءاستفاده از محيط بسته و اختناق آلود خانه هاى تيمى و قطع ارتباط اعضا با اجتماع هم تشكيلاتى هاى خود را به هر سو كه بخواهند بكشانند و مقاومت ها را بدون نگرانى از پيامدهاى آن سركوب كنند (شهادت مجيد شريف واقفى و...). با وجود اين مسئله اصلى يعنى «سطحى نگرى» راديكال هاى چپگرا در كنار قشرى نگرى اقتدارگراها از موضع راست همچنان جامعه را تهديد مى كند. به همين دليل يك بار ديگر بايد اين درس را مورد تاكيد قرار داد كه «آرمان گرايى»، «شجاعت»، «فداكارى» و «سازماندهى» به تنهايى براى مبارزه كافى نيست. در كنار اين عناصر «دانش» (علم)، بينش (عقل) در امور اجتماعى و سياسى و به خصوص شناخت «زمان» و «مكان»، فهم روند تحولات ملى و بين المللى و تدوين راهبرد مناسب ضرورى است. امرى كه فقدان آن بزرگترين امواج انفعال توده اى را به نام «راديكاليسم» در پى خواهد داشت. درس ديگر اين است كه نشان مى دهد فقط بنيادگراها نيستند كه با قشرى نگرى و ضديت با دموكراسى «اقتدارگرايى» را ممكن و مطلوب مى خوانند. بنيادگراهاى سكولار نيز همين مدل را مناسب مى دانند و چالش طرفين كسب «هژمونى» و «قدرت» است وگرنه هر دو از يك آبشخور تغذيه مى شوند و به يك روش عمل مى كنند.
۵- همچنان كه گفته شد جريان سوم كه با تامل در سرنوشت «مجاهدين خلق» (چه پيكار و چه گروه رجوى) نه از اسلام فاصله گرفت و نه مبارزه با رژيم را رها كرد، در پيروزى انقلاب اسلامى سهم زيادى داشت. هم اكنون نيز اين جريان هم در حوزه و هم در دانشگاه مى كوشد مدلى دموكراتيك از جمهورى اسلامى ارائه كند زيرا همچنان كه در زمان شاه معتقد بود پيروزى انقلاب مى تواند مسائل سياسى، اجتماعى و آرايش نيروها را تغيير دهد، بر اين باور است كه تاسيس نظامى دموكراتيك و ملايم و با طبع و فرهنگ ملى و اسلامى ملت ايران مهمترين رسالت دوران كنونى ما بوده، بهترين راه مقابله با هرگونه كج فهمى و كجروى است. به نظر آنان اين روش همزمان مى تواند بنيادگراهاى مسلمان را خلع شعار و سلاح كند، ضمن آنكه سكولارهاى تمامت خواه را (ادامه خط «پيكار» كه مبارزه با اسلام را مهمتر از هر نوع تلاش سياسى، فكرى مى دانند) همچنان در انزوا نگه دارد. به باور اصلاح طلبان مسئله اصلى ما نه قدرتمند بودن امواج ضداسلامى برخى جريان ها در غرب و آمريكا است (زيرا همين امواج در داخل اين كشورها و نيز در رژيم هاى تحت سلطه آنان در بسيارى از كشورهاى مسلمان كمترين كارايى را دارد و گرايش به «اسلام» حرف اول را حتى در آمريكا و اروپا مى د) بلكه عملكرد نامناسب و تبليغ ديدگاه هاى قشرى به نام اسلام است كه اجازه مى دهد صداهاى مجازى بيگانگان به جلب مخاطبان فراوان در ايرانيان اميد بندد. از نظر اصلاح طلبان چنانچه جمهورى اسلامى پرچمدار استقرار دموكراسى، رعايت حقوق بشر و حمايت از صلح در عمل و نظر شود و همچون امام كه پرچمدار مبارزه با هر نوع بى عدالتى در رژيم شاه شد و در عمل و نظر مدعيان را پشت سر گذارد و با ارائه گفتمانى برتر زمينه رشد «ماركسيسم» و «التقاط» را گرفت (تمام گروه هاى چريكى در سال ۵۷ اعتراف كردند كه رهبرى نهضت كاملاً از دست آنان خارج شده است) امروز نيز تحقق مطالبات مردم، بهترين راه تبليغ اسلام و بزرگترين مانع رشد معاندان اسلام و مخالفان برانداز جمهورى اسلامى است. فراموش نكنيم در غرب نيز «ماترياليسم» به طور اعم و جريان ضدمذهبى به طور اخص بيش از آن كه متكى به طرح مباحث عميق فلسفى، منطقى و علمى باشد از رويكرد و رفتار غلط كليسا تغذيه كرد و فراگير شد.
۶- اين روزها نيز عده اى به اين كشف بزرگ نائل شده اند كه مانع اصلى «گسترش و تعميق دموكراسى خواهى» در ايران «اسلام» است. چنانچه اين سد بزرگ شكسته شود، «دموكراسى ناب» همچون ققنوسى از خاكستر اصلاحات به پرواز خواهد آمد. اين جماعت نيز همچون اسلاف خود كه با هدف «علمى كردن مبارزه» اسلام را نفى كردند و به حذف جريان نوانديش دينى و مبارزان مسلمان همت گماشتند، اخلاقشان نيز به قصد استقرار «دموكراسى ناب» با اسلام، روشنفكران مسلمان و سياستمداران اصلاح طلب به مقابله پرداخته اند و تنها رسالت خود را نقد «اسلام» و اثبات عدم سازگارى آن با دموكراسى (و اخيراً با مدرنيته) مى خوانند. آنان دير يا زود «دموكراسى» را كنار خواهند زد، اما مقابله با اسلام عقلانى، رحمانى و صلح طلب دموكرات را هرگز فراموش نخواهند كرد. براى اين كه صداقت و اصالت اين جريان روشن شود، توجه كنيد كه آنان هرگز به سوءاستفاده بنيادگراهاى مسيحى در ايالات متحده از «مذهب در خدمت جنگ» انتقاد نمى كنند، به آنان خوشامد هم مى گويند. از منظر آنان مذهب همسو با دموكراسى و صلح و گفت وگو و جامعه مدنى «غيرعلمى» است و بايد افشا شود. آنان قبل از آن كه به كشف «پايان اصلاح طلبى» نايل آيند، ضمن تقديس خشونت گرى راست افراطى در آمريكا به عنوان پديده اى «آزاديبخش» نشان دادند كه گفتمان اصلاحى عدم خشونت را امرى «تمام شده» مى دانند. درست به دليل همين ويژگى هاست كه جريان مذكور را در مقايسه با اسلاف اسلام ستيزشان مى توان «پيكارى هاى بى شهامت» خواند. زيرا «پيكار» به نام «مبارزه مسلحانه خلق» به «اسلام» تاخت، اما پيروان امروزى همان شيوه ها «تهاجم مسلحانه آمريكا» را راهگشاى شكست انسداد داخلى مى دانند و براى اين كه انفعال و بى عملى از پيمودن راه طولانى اصلاحات را به جايى ديگر فرافكنى كنند آسان ترين مسير را كه همان توهين و برخورد غيرمدنى با رهبران و بازيگران فعال اصلاح طلبى باشد برگزيده اند.اين جريان به جاى آن كه با تحليل روشن از ساخت قدرت و جامعه مدنى در ايران راهكارى مناسب كه بتواند مردم را دلگرم، آزاديخواهان و عدالت طلبان را منسجم، اقتدارگرايان را متفرق و همدلى افكار عمومى جهانى را براى استقرار مردمسالارى در ايران جلب كند با فرافكنى و فرار به جلو و به قصد عدم نقد «عملكرد» خود و ضعف پيوند با مردم، اسلام را مانع پيشرفت دموكراسى مى خوانند بى توجه به آن كه «انگيزه هاى دينى» يكى از بزرگترين پشتوانه هاى جلب مشاركت سياسى ايرانيان است و حذف اسلام، عملاً به معناى حذف قشرهاى عظيمى از شهروندان از شركت در عرصه تعيين سرنوشت است.
۷- تهديدات دوره حاكميت «گفتمان انقلابى»، «جهان دو قطبى و جنگ سرد» و «حكومت اختناق» در جهان سوم با تهديدات دوره «دموكراسى خواهى»، «جهانى شدن» و «عصر انفجار اطلاعات» در جوامع در حال پيشرفت متفاوت است. به همين علت راهبرد ايالات متحده و اروپا درباره اين كشورها و نيز شيوه اعتراض هاى مردمى جوامع مذكور جديد است (براى مثال امروزه آمريكا مدعى صدور دموكراسى در اين كشورهاست. از سوى ديگر عده اى از صاحبنظران از «اصقلاب» (تلفيق اصلاحات _ انقلاب) يا انقلاب مخملى، آرام و سريع در برابر انقلاب هاى خشن، پرهزينه و زمان بر كلاسيك سخن مى گويند كه در گذشته امكانپذير نبود). در چنين فضايى نبايد نيروى خود را مصروف حوادث مرده و موضوعات فرعى كرد بلكه شناسايى روش هاى كارآمد مقابله با تهديدات بزرگ داخلى و خارجى لازم است. براى مثال بايد ضمن رعايت حقوق مدنى، اجتماعى و سياسى شهروندان، راه هاى گسترش و تعميق رقابت و مشاركت سياسى براى پيشرفت ميهن مورد بحث قرار گيرد و به نتيجه آنها عمل شود. دقت كنيم شيوه هاى سطحى نگرانى كه از درك تحولات عميق اجتماعى و فرهنگى ملى و نيز تحولات گسترده و سريع بين المللى عاجد و نيز پيشنهادهاى طرفداران روش هاى استالينيستى و فاشيستى كه شكست آنها در همان دوره نيز اثبات شد، پاسخگوى چالش هاى بزرگى نيست كه ايران با آن مواجه است. به علاوه قشرى نگرى اقتدارگراها به نوبه خود و به عنوان محصول طبيعى عملكردهاى انسدادطلبان، تنگ نظرى مشابهى در اردوى عرفى گراهاى تمامت خواه و فاشيست مشرب پديد مى آورد.براين اساس اصلاح طلبان ضمن مرزبندى فكرى و سياسى با كسانى كه پا در مسير اسلام گريزان سال ۵۴ گذاشته اند نبايد در دام «دشمن شناسى وارونه» بيفتند و مسائل اصلى دوران حاضر را در ابعاد ملى، منطقه اى و جهانى فراموش كنند. همچنين نبايد سهم تنگ نظران داخلى را در زمينه سازى براى رويش نسلى تازه از اسلام گريزان ناديده انگارند و از تشابه فاجعه بار نگرش هاى قشرى و جامد قبل از بهمن ۵۷ يا دوران پس از خرداد ۷۶ غافل مانند.
۸- با اينكه ذوق زدگى بسيارى از لائيك هاى كنونى از هر اقدامى كه «اسلام» را هدف قرار مى دهد، تا حدود زيادى شبيه خشنودى درصد عظيمى از ماركسيست ها از ماجراى تغيير ايدئولوژى در «مجاهدين خلق» است كه جز افزايش بدبينى مسلمانان نوانديش به اين افراد و گروه ها حاصلى نداشت، نبايد از نظر دور داشت كه چه در آن زمان و چه اكنون اقليتى از «دگرانديشان» با اين روش ها موافق نبوده و نيستند. از نظر آنان تقابل با اسلام و اعتقادات مردم اصل نيست، بلكه ديروز «مبارزه» محور بود و امروز «دموكراسى». اقليت بودن اين عده تلاش مضاعف و موانع صريحتر آنان را در نقد كودتاگرى مى طلبد تا دوقطبى هاى فرعى نظير «اسلامى- عرفى» جاى معضل اصلى ايران يعنى «استبدادطلبى- دموكراسى خواهى» را نگيرد.
۹- نسلى از متحجران مسلمان كه پيش از انقلاب «حسينيه ارشاد» را «يزيديه اضلال» مى خواندند، به يمن دسترسى به امكانات و سرمايه هاى ملى در حال بازتوليد و تكثير در ابعاد مضاعف و در اشكال جديدند. به اين اعتبار مسئله امروز ما فقط احتمال تكرار تجربه تلخ سال ۵۴ از طرف چپ گراهاى سطحى نظر نيست بلكه مسئله مهم تر تجديد قواى جريانى است كه پيش از انقلاب جمع پذيرى «اسلام» و «انقلاب» را كفر و الحاد مى خواند و اكنون با بهره ورى از برخى از تريبون ها و امكانات عمومى نفسى تازه يافته و همسو با جهانخواران و جنگ افروزان بيگانه با تمام قوا مى كوشد تا به زعم خود ناممكن بودن جمع «اسلام» و «دموكراسى»را به گوش جهانيان جار بد.تجربه تاريخى انقلاب اسلامى به ما نشان داد كه راه مبارزه با همسويى و اتحاد ناميمون متحجران مسلمان و سكولارهاى ضداسلام فاصله گيرى از هر دو دسته است كه در جنبه اثباتى خود انقلابى گرى عميق پيش از انقلاب و اصلاح گرى گسترده پس از پيروزى را در پى دارد. جنبش اصلاحات، به ويژه در مراحل نخست خود نيز نشان داد كه دموكراسى خواهى بيشتر و مدنيت افزونتر و اثبات عملى سازگارى آن با اسلام و فرهنگ ملى، انزواى يكسانى براى هر دو دسته بنيادگرايان مذهبى و بنيادگرايان سكولار رقم مى زند و اگر مى بينيم كه دوباره همان «پيكار»گرى ها از گوشه هايى سربرآورده اند و در اشكال ديگر از همان نگرش ها و روش هاى افراطى پيروى مى كنند، بايد به خود آييم و به جاى ناكام خواندن اصلاحات يا «كهنه» شمردن آن، كوتاهى هايمان را در مسير تحقق مطالبات اصلاحى ملت كه محصول جانبى اش فرصت عرض اندام به هر دو جريان اصلاح ستيز داده است به نحو بى امان و ساده نقد كنيم.
منبع: روزنامه شرق