چالش های دیرین - چالش های تازه
پاول کندی
یکشنبه 13 دی 1383
مترجم: پريا صياديان
دويست سال پيش، هنگامي كه سدهي هيجدهم رو به پايان بود، ناظران جريانهاي اجتماعي و سياسي در اروپا سخت نگران بودند. يك موج انقلابي كه نخست در سال 1789 در فرانسه سر برآورده بود، به سوي كشورهاي همسايه گسترش مييافت و از ايتاليا تا هلند حكومتها را به زير ميكشيد. اين موج انقلابي به جاي دگرگوني صلحآميز و قانوني در جهت نظامي سياسي كه بيشتر مبتني بر نمايندگي باشد، يك انقلاب در حال تغذيه از خود و زايش آدمهاي هوچي، تودههاي خشمگين خياباني، خشونت و يك جنگ سراسري اروپايي بود. در نتيجه، اولياي امور در كشورهاي كاملاً متفاوت چون بريتانياي زمان جرج دوم و روسيهي تزاري با سركوب گرايشهاي انقلابي واكنش نشان دادند.
گرچه انقلاب فرانسه علتهاي ويژهاي داشت ـ براي نمونه، بدتر شدن وضع مالي كشور در دههي 1780 ـ بسياري احساس ميكردند كه دلايل ژرفتري براي اين تحولات اجتماعي وجود دارد. يكي از اين دلايل براي هر كسي كه شهرهاي شلوغ اروپايي را ميديد يا به رشد نرخ بيكاري روستايي توجه ميكرد، آشكار بود: فشار افسارگسيختهي انسانهايي همه نيازمند غذا، پوشاك، سرپناه و كار در جوامعي كه آمادگي برآوردن اين نيازها را، دست كم به اين اندازه نداشت. كلبههاي حومهي شهر آكنده از كودكان نورس بود. مقامهاي شهر گرفتار موج فزايندهاي از ولگردان بيخانمان بودند. در شهرهاي بزرگتر، يك جمعيت سيال دهها هزار نفري از بيكاران در مدت شب بر زمين ميخوابيد و روز بعد به خيابانها ميريخت. دانها، نوانخانهها، پرورشگاهها و تيمارستانها پر بودند از انسانگونههاي تباه شدهاي كه هنوز وارد گور معمولي نشده بودند.
ناظران انديشناك براي فهميدن اينكه جوامعشان در حال تجربه كردن رشد شتابان جمعيت است نيازي به آمار نداشتند. اگر اطلاعاتي در دسترس بود ـ سرشماري ملي تقريباً در همين زمان تازه معمول شده بود ـ قضاوت آنان با ارقام تأييد ميشد. جمعيت اروپا (شامل روسيه) در 1650 حدود 100 ميليون بود، يك سدهي بعد تقريباً به 170 ميليون رسيد و در سال 1800 از 200 ميليون نفر فراتر رفت. جمعيت انگلستان و ولز در دههي 1720 تنها يك درصد، در دههي 1750 چهار درصد و در هر دهه تا فرا رسيدن سال 1800 بيش از 10 درصد افزايش يافت و هنوز سير صعودي ميپيمود.
شهرهاي عمده، آماسيده از مردمي كه از اطراف روان بودند، رشد جمعيت حتي بيشتري داشتند. در آستانهي انقلاب فرانسه، روي هم رفته بين 600 تا 700 هزار نفر، از جمله درحدود يك صد هزار نفر آواره در پاريس دگي ميكردند ـ مواد سوزا براي يك انفجار جمعيتي. جمعيت لندن از اين هم بيشتر بود. ساكنان 575 هزار نفري آن در سال 1750، به 9000 هزار نفر در سال 1800 رسيد كه شامل تودهاي از دستفروشهاي خياباني و جار، جيببرها، افراد شرور و بزهكار بود، كساني كه در مطبوعات معاصر هم آنقدر دربارهي دستگير شدنشان ميخوانيم.
با بيشتر و بيشتر زاده شدن «ندارها» در جهاني متعلق به شماري نسبتاً اندك از «داراها» آيا جاي تعجب بود كه اولياي امور بيمناك شوند و قيد و بند در مورد انجمنهاي عمومي، رسالهنويسي، «اتحاديههاي كارگران» و ديگر فعاليتهاي بالقوهي خرابكارانه را افزايش دهند؟
اين موج خروشان جمعيت در اواخر سدهي هجدهم، كه همچنين در كشورهاي دوردستي مانند چين و آمريكا نيز پديد ميآمد، علتهاي گوناگوني داشت. كاهش غيرقابل توضيح شيوع بيماريهايي مانند آبله و نيز گسترش تكنيكهاي مايهكوبي از آن جمله بود. علت ديگر، پيشرفت در زمينهي تدارك مواد غذايي و رژيم غذايي، دست كم در بخشهايي از اروپاي غربي بود. در برخي جوامع زنان زودتر ازدواج ميكردند. آميختگي علتها دقيقاً هر چه بود، در بسياري از نقاط جهان، كودكان بيشتري نسبت به يك سدهي قبل وجود داشتند. به همان اندازه كه جمعيت زياد ميشد، منابع موجود زير فشار قرار ميگرفت.
چشماندازهاي ناهماهنگي فزاينده ميان مردم و منابع، يك انگليسي فرهيخته و كنجكاو و از اهل كليسا به نام «توماس رابرت مالتوس» را نگران ميكرد، كسي كه در 1798 انديشههاي خود را در اثري كه او را شهرهي جهان ساخت به رشتهي تحرير كشيد. مالتوس در رسالهي خود دربارهي جمعيت، توجه خويش را بر چيزي كه به نظراو بزرگترين مشكل فراروي بشر بود متمركز كرد: «اينكه نيروي جمعيت بسيار بيش از نيروي زمين براي برآوردن مايحتاج دگي انسانهاست». او چنين استدلال ميكرد كه جمعيت بريتانيا، فرانسه و آفريقا هر بيست و پنج سال دو برابر ميشود در حالي كه ـ گرچه همواره زمينهاي تازهاي داير ميگردد ـ اطميناني نيست كه مواد غذايي بتواند با همان نرخ افزايش يابد. در واقع، اگر دو برابر شدن بازده توليد كشاورزي در بيست و پنج سال آينده هم امكانپذير باشد، اين پندار كه روند مزبور بتواند بارها و بارها تكرار شود «برخلاف همهي دانستههاي ما دربارهي خصوصيات خاك است». از آنجا كه جمعيت انگلستان تصاعدي هندسي داشت و از 7 ميليون به 14 ميليون در بيست و پنج سال بعد و به 28 ميليون در ربع قرن پس از آن و سپس به 56 ميليون و 112 ميليون ميرسيد، مالتوس پيشبيني ميكرد شكاف ميان نيازهاي غذايي مردم و توانايي زمين براي پاسخگويي به آن، پيوسته بيشتر خواهد شد. او از نتيجهي كار كه گرسنگي و محروميت فزاينده، مرگهاي گروهي بر اثر قحطي و مرض و بر هم خودرن بافت اجتماعي بود هراس داشت.
در اينجا لازم نيست همهي بحثهاي ميان مالتوس و همدورهايهايش را دنبال كنيم. تنها به خاطر داشته باشيم كه او رسالهاش را عمداً براي اعتراض به استدلالهاي برخي نويسندگان (گودوين، كندرسه) دربارهي كمالپذيري انسان نوشته بود. اين خوشبينان نتيجهگيري كرده بودند كه گرچه اوضاع فعلاً نابسامان است، اما افزايش دايرهي فهم بشر، توانايي او براي بهسازي خود و پيشرفتها در زمينهي دانش، روزي به جامعهاي يكدستتر، تهي از بزهكاري و بيماري و حتي فارغ از جنگ خواهد انجاميد. برعكس، مالتوس بدبين، احساس ميكرد كه رشد جمعيت بدان معناست كه با گسترش شكاف موجود ميان «دارها» و «ندارها» بر اثر فشار آمدن به منابع كرهي خاكي، حال و روز بشر سختتر خواهد شد.
بحث و جدل خوشبينان و بدبينان را از آن هنگام به اشكال گوناگوني داشتهايم ولي بررسي حاضر ثابت خواهد كرد كه امروزه مناسبت اين بحث و جدل بسي بيشتر از زماني است كه مالتوس رسالهي خود را مينوشت. درستي نظر خوشبينان در آن مباحثهي مربوط به دويست سال پيش، البته نه به خاطر همهي دلايلي كه آورده بودند به اثبات رسيد. درست است كه مدافعان كمالپذيري بشر با فرا رسيدن سدههاي نوزدهم و به ويژه بيستم دچار تلخكاميهاي پياپي شدند، اما در استدلالهاي بدبينانه و از روي حساب مالتوس نيز عواملي ناديده گرفته شده بود، از اين رو پيشبيني او دربارهي «قحطي عظيم اجتنابناپذير» دست كم تا آنجا كه به زادگاهش بريتانيا مربوط ميشد درست نبود. بيگمان، جزاير بريتانيا در اوايل سدهي نوزدهم برخي پيامدهاي منفي انفجار جمعيت را لمس كرد: «فقر در نواحي روستايي گسترده بود و در حالي كه ميليونها نفر تصميم گرفتند در روستاها بمانند، عدهي خيلي بيشتري در جستوجوي كار به شهرهاي كوچك و بزرگ سرازير شدند؛ محلههاي پست بدنما با خانههاي ارزان قيمت، بدون آب، روشنايي، گرما و بهداشت، در شهرهاي صنعتي جديد سربرآورد؛ انبوه كودكاني كه از مراقبتهاي بهداشتي، خوراك، پوشاك و آموزش كافي بيبهره بودند؛ دستههايي از كارگران بيكار مزارع، به ماشينهاي جديد كشاورزي كه كار را از دستشان گرفته بود حمله ميبردند؛ اعتراض اجتماعي، به ويژه در سالهايي كه بر اثر كمي محصول بهاي نان افزايش مييافت، رواج داشت و تظاهرات دامنهدار (مانند آنچه در 1819 در پيترلو صورت گرفت) به سختي از سوي اولياي امور كه از يك انقلاب ژاكوبني ميترسيدند سركوب ميشد.
به هر روي، سه تحول، انگليسيان را از سرنوشتي كه مالتوس برايشان پيشبيني كرده بود رهانيد. نخستين تحول، مهاجرت بود: مردم به تعداد زياد، جزاير بريتانيا را در جستوجوي شرايط بهتر در جاهاي ديگر ترك كردند. در دههي 1820 تنها اندكي بيش از 200 هزار نفر دست به مهاجرت زدند، در حالي كه اين رقم در دههي بعد سه برابر شد و در دههي 1850 تقريباً به 5/2 ميليون رسيد. در فاصلهي سالهاي 1815 و 1914، در حدود 20 ميليون نفر بريتانيايي از كشور رفتند، مهاجرتي بزرگ نسبت به كل جمعيت. (در سال 1900، جمعيت بريتانيا در حدود 41 ميليون نفر بود؛ بدون مهاجرت، ميبايست بيش از 70 ميليون نفر باشد.) به هر حال، آنچه بيش از صرف ارقام اهميت داشت، آن بود كه چه مقامهاي محلي و چه مقامهاي خارجي، از مهاجرت بريتانياييها جلوگيري نميكردند. غير از كساني كه به ايالات متحدهي تشنهي كارگر روي آوردند، ميليونها نفر راهي مستعمراتي شدند كه از حيث زمين و منابع غني بودند (كانادا، استراليا، آفريقاي جنوبي) و در كنار ملتهايي سكني گزيدند كه نميتوانستند مدت درازي در برابر تكنولوژي نظامي غرب ايستادگي كنند. وسايل موجود ـ كشتي بادباني براي سفرهاي طولاني و پس از آن كشتي بخار و راهآهن ـ به صدها هزار خانواده اجازه داد كه جهان را، مطمئناً به سختي اما با امنيت نسبي ـ درنوردند. بدين ترتيب ديگر نيازي نبود كه در آلونكها يا محلههاي پست انگلستان يا اسكاتلند روزگار سپري كنند و بر اثر فشار جمعيت به اين سو و آن سو كشانده شوند. (البته در مورد كوچ افراد از هايلند اسكاتلند، مهاجرت بيشتر جنبهي اجباري داشته تا اختياري).
تحول دوم آن بود كه درست در زماني كه مالتوس سرگرم نوشتن رسالهاش بود، پيشرفتهاي چشمگيري در زمينهي توليدات كشاورزي حاصل شد ـ در واقع آنقدر چشمگير كه بعدها كل اين جريان انقلاب كشاورزي نام گرفت. اين روند چيزي بيش از يك رويداد ناگهاني (آن گونه كه واژهي انقلاب القا ميكند) بود و پيشرفتهاي تدريجي ـ آيش محصولات، شيوههاي جديد توليد، بهتر اداره شدن املاك، ابزارهاي نوين كشاورزي، شناخته و متداول شدن سيبزميني، حصاركشي مراتع مشاع و خشك كردن زمينهاي باتلاقي، تبليغات بهتر دربارهي اين روشهاي تازهي مزرعهداري، افزايش ارتباطات و دسترسي به بازار ـ را دربرميگرفت كه مجموع آنها كميت و كيفيت محصولات غذايي را براي مردم انگلستان بالا برد، آسايش فكري و جسمي بيشتري به آنان بخشيد، نرخ مرگ و مير كودكان را كاهش داد و همچنين به افزايش جمعيت كمك كرد. در عين حال، اين منابع گسترش يافتهي داخلي نميتوانست پاسخگوي افزايش پيوستهي شمار جمعيت باشد؛ از اين لحاظ حق با مالتوس بود. به هر روي، تا ربع سوم سدهي نوزدهم، نياز بريتانيا به دانههاي خوراكي، گوشت و ساير مواد غذايي ميبايست از كشتزارهايي كه مهاجران اوليه در آمريكاي شمالي، استراليا و جاهاي ديگر برپا كرده بودند به دست آيد ـ اين محصولات با كشتيهاي بخار داراي سردخانه حمل ميشد. برخلاف پيشگوييهاي مالتوس، در پرتو كارداني همميهنانش، «نيروي نهفته در خاك» توانست از پس «قدرت جمعيت» برآيد.
سومين و مهمترين تحول آن بود كه درست يك يا دو دهه پيش از آنكه مالتوس رسالهاش را بنويسد، بريتانيا پا به نخستين مراحل انقلاب صنعتي گذاشت، جهشي بزرگ به پيش در زمينهي فرآوري كه ناشي از جايگزين شدن مهارتهاي انساني با ابتكارات مكانيكي و نيروي حيواني و انساني با قدرت بيروح (بخار و سپس برق) بود. دستگاههاي بافندگي برقي، حتي در گونههاي اوليهي خود، ميتوانست توليدي بيست برابر يك كارگر دستي داشته باشد، در حالي كه توان يك دستگاه نختاب برقي دويست برابر توان يك چرخ ريسندگي بود. افزون بر آن، زغال سنگ مورد نياز براي سوخت اين دستگاهها و محصولات كارخانههاي تازه تأسيسي كه دستگاهها در آن سوار ميشد، ميتوانست با لوكوموتيوهايي به قدرت چند صد اسب حمل شود. پيش از آن، هيچ پيشرفت تكنولوژيكي نتيجهاي مانند افزايش بازدهي كه انقلاب صنعتي به بار آورد، نداشت.
پيدايش نيروهاي بخار در عين حال كه پيامدهاي كوتاه مدت و دراز مدت بسياري داشت، بزرگترين پيامد آن نجات دست كم بخشهايي از نسل بشر از عواقب وحشتناك انفجار جمعيت بود كه مالتوس را آنقدر نگران كرده بود. انقلاب صنعتي باروري را تا آن درجه افزايش داد كه ثروت ملي و قدرت كلي خريد هر دو، افزايش شمار مردم را عقب گذاشتند. در طول قرن نوزدهم جمعيت انگليس چهار برابر افزايش يافت در حالي كه در همين مدت توليد ملي چهارده برابر شد.
منظور اين نيست كه بگوييم مزاياي مادي مستقيم بود و به اين خاطر عادلانه توزيع شد. صنعتي شدن، دستاوردهاي سريعي براي بنيانگذاران شركتها، مخترعان، صاحبان كارخانهها و حاميان مالي آنها كه متوجه شوند روشهاي جديد ساخت به تحكيم عوايد منجر خواهد شد، داشت. اما سواي مسأله بسيار مهم ايجاد شغل براي جمعيت در حال رشد، براي نسل اول يا دوم كارگران كه تحت شرايط وحشتناك در كارخانهها و معادن رنج ميبردند و در يك نظام كاري سخت و ناشي از زمان كه شبيه آن در گذشته هرگز ديده نشده بود، در كنار ماشينهاي خود سازمان يافتند، سود چنداني نداشت.
تنها نسلهاي بعدي كارگران بودند كه از افزايش كلي رفاه كه از صنعتي شدن سرچشمه ميگرفت و پدران، مادران، پدربزرگها، مادربزرگهاي آنان بهاي سنگيني براي آن پرداخت كرده بودند سود بردند.
زياد عجيب نبود كه «كارل ماركس» و پيروان ماركس در ايام جديدتر در همه جا پيشبيني كردند به رنج كشيدن مردم، به انقلاب عليه طبقههاي حاكم منجر خواهد شد بدون اينكه پيشبيني كنند اوضاع ممكن است در طول زمان بهتر شود. ماركس ـ يك منتقد خشمگين مالتوس ـ در هنر پيشبيني حتي از اين هم بدتر بود.
از آنجايي كه تكنولوژي جديد و نظام توليد، انگليس را به يك كارگاه جهاني تبديل كرده، مردم آن به تدريج ثروتمندتر شدند. با درآمد ناشي از افزايش صادرات انگليس ـ صادرات نساجي از 5 ميليون پوند در سالهاي 1780 تقريباً به 40 ميليون پوند در سالهاي 1920 رسيد ـ انگليس اينك قادر بود مواد غذايي، مواد خام و ساير كالاهايي را كه مردمش نياز داشند خريداري كند و اين كالاها را با كشتيهاي بسيار پيشرفته با سرعت بيشتر حمل نمايد.
بسياري از انگليسيها كه از هر جامعهاي در آن زمان كارايي توليد بيشتري داشتند و از استانداردهاي دگي بسيار بالاتري برخوردار بودند: به هواداران عدم مداخلهي دولت در امور اقتصادي و يك نظم تجارت آزاد كه در آن نيروها و مالكيت ملي هر روز كمتر به حساب ميآيد، تبديل شوند. شايد «جونز بست» اقتصاددان بزرگ انگليسي اين روحيه را كشف كرد كه در سال 1865 با شادماني گفت:
«دشتهاي آمريكاي شمالي و روسيه گندمزارهاي ما هستند؛ شيكاگو و اودسا انبارهاي غلهي ما، كانادا و بالتيك جنگلهاي چوب ما؛ و استراليا مرتع گوسفندان ما، آرژانتين و چمنزارهاي آمريكاي شمالي گلههاي گاو ما را در خود جاي دادهاند؛ پرو نقره خود را براي ما ميفرستد و آفريقاي جنوبي و استراليا طلاي خود را براي ما ارسال ميدارند. هندوها و چينيها، چايي براي ما ميكارند و مزارع قهوه و نيشكر و ادويه ما در جزاير آند پراكندهاند. اسپانيا و فرانسه تاكستانهاي ما و مديترانه باغهاي ميوه ما را تأمين ميكنند؛ و مزارع پنبه ما كه براي مدتي طولاني جنوب ايالات متحده را اشغال كرده بودند، اينك در تمامي مناطق گرمسير زمين گسترده شدهاند».
از بسياري جهات اين يكي از داستانهاي موفق نسل بشر بود، هر چند با شكلي بسيار متفاوت، اما همانقدر مهم بود كه پيدايش دولت منتخب يا آزادي مذهبي اهميت داشت. انقلاب صنعتي همراه با انقلاب علمي پيش از آن در زمينهي پژوهش و تحقيق يك سير صعودي رشد اقتصادي و پيشرفت تكنولوژيكي را موجب شد. اختراعهاي جديد، روشهاي توليد جديد، شكلهاي ترابري جديد و سرمايههاي جديد هر يك انگيزهاي شدند براي رشد ديگري؛ به طور مثال، ساختمان كشتيهاي بخار بزرگ با پوشش آهني در اواسط قرن نوزدهم، زادهي يك انقلاب دوگانه در علم و صنعت و ابزاري براي بهبود ارتباطات جهاني عرضه غذا، مهاجرت و مانند آنها بود. از آن پس، تأثير متقابل دگرگوني تكنولوژيكي و توسعهي صنعتي در يكديگر توقفناپذير بوده است.
به اين ترتيب، ميبينيم «نيروي جمعيت» نه با خود «نيروي زمين»، بلكه با «نيروي تكنولوژيكي» پاسخ داده شد ـ ظرفيت ذهن انسان براي پيدا كردن راههاي جديد انجام كار، خلق ابزار جديد، سازماندهي توليد به شكلهاي بهتر، تسريع در سرعت حركت كالاها و انديشهها از مكاني به مكاني ديگر و تحريك راهحلهاي جديد براي مشكلهاي كهنه. مالتوس كاملاً درست فكر ميكرد. وي معتقد بود دو برابر شدن جمعيت يك كشور در هر بيست و پنج سال، مسابقهاي را بين مصرف و منابع موجب خواهد شد اما او قدرت علم و تكنولوژي را در بهبود بخشيدن به حمل و نقل مردم، كالاها، خدمات و تقويت توليد كشاورزي و تحريك گشايش در توليد كالا براي تجهيز و خلق منابع تازه به منظور پاسخگويي به تقاضاي فزاينده يك جمعيت عظيم ناديده ميگرفت. علاوه بر اين، بهبود استانداردهاي دگي تغييراتي را در اجتماعي موجب ميشد ـ سالهاي بيشتر در مدرسه، بهبود موقعيت ان، تقويت مصرف، افزايش شهرنشيني جمعيت ـ كه همه در جهت كاهش شمار متوسط تولد كودكان در خانواده گرايش داشت.
به عبارت ديگر، انگليس يك دورهي گذراي جمعيت را ميگذارند كه در نهايت به تثبيت جمعيت براي مدت يك قرن يا بيشتر منجر ميشود، به اين ترتيب، تصاعد هندسي جمعيت همان طور كه بعداً معلوم شد، تنها در مورد چند نسل طول كشيد.
در مجموع، مردم انگليس از طريق سه روه از دام مالتوس گريختند: مهاجرت، انقلاب كشاورزي و صنعتي كردن. اما اين نيز مهم است كه توجه كنيم، اين فرار چندان معمول نبود. كشورهاي خاص مانند بلژيك، آلمان و ايالات متحده از روشهاي انگليس تقليد كردند و سير صعودي افزايش ثروت و استانداردهاي دگي را پيمودند. اما خيلي از كشورهاي ديگر آنقدر خوشبخت نبودند و به وسيله نيروهاي داخلي يا خارجي متوقف شدند و به تدريج صحنه را باختند. ايرلند كه در بسياري از زمينهها با وضع نامساعدي روبهرو بود (كنترل سياسي بيگانه، فقدان زيربنا، فقدان زغالسنگ، مصرف سرانهي پايين و كشاورزي ضعيف) نتوانست مشكل اصلي سن ... و اينكه چگونه بايد نسلهاي نوجوان خود را كه شمارشان در آن زمان از هر زمان ديگري بيشتر بود، غذا دهد، لباس بپوشاند و به كار گيرد، حل كند. تا سالهاي 1840، مرگ ناشي از گرسنگي و مهاجرت، جمعيت اين كشور را به حدود يك پنجم كاهش داده بود.
هند يك مورد ديگر اين موضوع است و به الگوي مالتوس نزديكتر است. جمعيت هند در قرن نوزدهم دو برابر بلكه چند برابر شد كه با توليد آن كشور هماهنگ نبود. به علاوه، از آنجايي كه ايالاتهاي هند قادر نبودند در برابر كمپاني هند شرقي انگليس از نظر نظامي مقاومت كنند، اتباع آنها وقتي ماشينهاي نساجي انگليس ـ كه نه تنها ارزانتر بلكه از كيفيت بهتري نسبت به ماشينهاي بومي برخوردار بودند ـ مانند سيل به كشورشان جاري شد و توليدكنندگان سنتي داخلي را به تدريج از صحنه بيرون راند، كار چنداني نتوانسته انجام دهند. (هند در سال 1814 حدود يك ميليون يارد پارچه وارد كرد، در حالي كه اين رقم در سال 1830 به 51 ميليون يارد و در سال 1870 به 995 ميليون يارد رسيد.)
بر اساس يك محاسبه، نتيجه وحشتناك اين وضع اين بود كه مردم انگليس و هند اگرچه در آغاز انقلاب صنعتي 1750 از سطوح سرانه صنعتي شدن تقريباً مشابهي برخوردار بودند، اما در سال 1900، سطح سرانه صنعتي هند تنها يك صدم سطح سرانه انگليس بود. صنعتي و مدرنيزه كردن بدون ترديد مشكلاتي در جامعههاي غربي به وجود آورد اما آنها در مقايسه با بسياري از كشورهايي كه بدون گذر از انقلاب صنعتي شمار مردمشان زياد شد رنگ باختند.
شايان ذكر است در زمان مالتوس يك راه حل ديگر به نام ناآرامي داخلي براي مشكل تزايد جمعيت وجود داشت كه در پي يك تجاوز خارجي روي ميداد. در فرانسه، نارضايتي مردم، رژيم كهنهاي را در هم شكست كه در زمينه كشاورزي، صنعت و تجارت و چارچوب رفتارهاي اجتماعياش به منظور متوقف كردن رشد سريع جمعيت از اسكلتبندي ضعيفتري نسبت به انگليس برخوردار بود. زماني كه انقلاب فرانسه اميدهاي اوليهاي را كه به آن ميرفت با حكومت وحشت، حمله متقابل و بعد بناپارتيسم از دست داد، تعداد بيشماري از مردان جوان پرتوان و سرخوردهي فرانسوي در ارتشهاي اشغالگر خارج از فرانسه به كار گرفته شدند كه بسياري از آنها اگر نگوييم اكثريتشان، در آنجا بر اثر جنگ يا بيماريهاي مختلف، جان خود را از دست دادند.
به اين ترتيب، فتح سرزمينها به زور، نقش سنتي خود را به عنوان يك گريزگاه براي مقابله با جمعيت بيش از حد، تشنجهاي اجتماعي و سرخوردگي سياسي ايفا كرد؛ اگرچه در يك روند درازمدت، نميتواند با تركيب ابتكارهاي تكنولوژيكي رشد اقتصادي و مالكيتهاي استعماري قابل قياس باشد.
با اين حال سوابق به جا مانده نشان ميدهد كه آشوب اجتماعي و توسعهطلبي ارضي ممكنترين پيامدهاي اجتماعي رشد سريع جمعيت هستند. همين مسائل مرتبط با هم ـ جمعيت بيش از حد عادي، فشار در روي زمين، مهاجرت و بيثباتي اجتماعي از يك سو و قدرت تكنولوژي در خدمت افزايش باروري و جابهجايي اشتغالهاي سنتي از سوي ديگر ـ هنوز نيز با نيروي قويتر از هر زمان رويارويي ما قرار دارند. به عبارت ديگر، ما بايد شرايط جمعيتي و اقتصادي قرن نوزده را به عنوان نمونهاي شبيه چالشهايي كه امروز دو قرن پس از انديشههاي مالتوس در برابر جامعه جهاني ما قرار دارد، در نظر بگيريم. به علاوه، لازم نيست كه ما ارتباط اين مسائل را با هم در انتخاب دشوار خود، كه امروز با آن روبهرو هستيم درك كنيم. تفاوت واقعي كه وجود دارد، در ماهيت مشكلات جهاني ما نيست بلكه در شدت بيشتر آنها در مقايسه با مشكلات قرن هجدهم است. زمين دگرباره با يك انفجار جمعيت روبهروست اما نه در جوامع توسعهيافته شمال غرب اروپا بلكه در مناطقي از آفريقا، آمريكاي مركزي، خاورميانه، هندوچين كه با فقر دست به گريبان هستند و نه ميليونها بلك