ترویج دموکراسی از خاستگاه اجتماعی


گفت وگو با مهدی عابدی، استاد دانشگاه

يكشنبه ۲۰ دى ۱۳۸۳

به طور کلی نسل سوم یک استقلال هویتی دارد. به خاطر اینکه به تعبیر دریدا یک هویت- واسازانه ای دارد. اگر ما اندکی تحلیلمان را پساساختارگرایانه بکنیم. می توانیم بگوییم که باورهای نسل های پیشین ما اعم از آنهایی که در پارادایم سنت و یا در پارادایم مدرنیته قرار می گیرند، هر دو از جنس »کلان روایت« (فراروایت( بود و اگر بپذیریم که جهان، جهان پست مدرن است و پست مدرنیسم یک دغدغه روشنفکری و قهوه خانه ای نیست. اصلا یک تجویز و توصیه نیست. اتفاقی است که افتاده و جنبه توصیفی، حکایتی دارد نه تجویزی.



چگونگى آموزش مهم ترين آموزه عصر جديد به نسل سومى ها

ترويج دموكراسى از خاستگاه اجتماعى




مشخصه سالهاى اخير، كه در آغاز هزاره سوم نمود و عينيت بيشترى يافته، خبرهايى از آينده را به ما مى دهد. آينده اى توأم با ترس و ترديد. ديگر به پايان يك راه طولانى رسيده ايم. پايان ايدئولوژى ها، پايان فرار وايتها، پايان دولتهاى رفاهى، پايان عصر دولت - ملتها و ... ما چه بخواهيم، و چه نخواهيم بايك گسست جدى رو برو هستيم. گسستى كه به كم نورشدن شعله مدرنيسم در غرب مربوط مى شود. و اكنون نسل سوم انقلاب ... خود را در عصر پسامدرن، رها شده و گيج و مبهوت در اين فضا مى بيند. موسيقى كلاسيك، سينماى با هويت اروپا و ... جاى خود را به موسيقى پاپ و عامه پسند، سينماى هاليوود و... داده است. تحول عميق و ساختارى است . ما در كجاى اين دنياى رها شده قرار گرفته ايم؟ نسل سوم چه مسيرى را طى مى كند و به كجا خواهد رفت؟ گفت وگويى كه مى خوانيد حاصل گفت وگو با دكتر مهدى عابدى، استاد دانشگاه و محقق در زمينه مسائل جوانان است. او به تجزيه و تحليل افقهاى پست مدرنيسم و دغدغه هاى نسل سوم انقلاب مى پردازد.

* اگر بخواهيم به رفتار شناسى سياسى نسل سوم بپردازيم، بايد حوزه كنشى آنها را از دوم خرداد به عنوان عزيمتگاه بحث انتخاب كنيم. چرا كه در دوم خرداد فضايى پديد آمد كه نسل سوميها براى اولين بار و به طور جدى به ايفاى نقش در حوزه سياسى پرداختند. اما پس از آن و به فاصله چند سال موج دومى شكل گرفت كه آنها يك نوع عدم حضور و مشاركت در ساخت سياسى را تجربه كردند. به نظر شما علتهاى اين تغيير رفتار چه بود؟
- از حوزه رفتار شناسى سياسى سؤال كرديد، وقاعدتاً وقتى اين واژه را به كار مى بريم، بايد پا در عرصه علوم رفتارى بگذاريم. من معتقدم اين تعبير را بايد با اندكى مسامحه قبول كنيم و منظور شما را به عنوان رفتار سياسى به مفهوم عام به كار بريم، نه الزاماً در چارچوبهاى علوم رفتارى و آن بحثهايى كه در حوزه كنش و فرايند مشابه در روانشناسى اجتماعى مطرح مى شود. اما در كل مى توان در بحث به عقب نشينى از سنگرهاى سياسى و مطالبات اجتماعى اشاره كرد. على رغم اين عقب نشينى كه يك احساس يأس و سرخوردگى و حتى فراتر از آن در خصوص ايده و آرمانى است كه اين نسل جست وجو مى كردند، من فكر مى كنم در اين مورد ما سامانه تئوريك خيلى مناسبى براى بحث كردن نداريم. برهمين مبنا مجبوريم بحث را با ارجاع به پس زمينه هاى نشانه شناسانه و با يك تبيين فرهنگى جلوببريم. به نظر من اتفاقى كه در مورد نسل سوم افتاد را بايد به عنوان شاخه اى از مجموعه واقعيتهاى كلان اجتماعى ايران در نظر بگيريم. يعنى رفتار نسل سومى ها در اين خصوص، مشابه رفتار اجتماعى ساير اقشار است، لذا اگر نگاه مايك رويكرد روش شناختى فرد گرايانه باشد و اين رأى را در حوزه علوم اجتماعى بپذيريم كه مى شود براى فهم يك رويداد كلان جمع جبرى رويدادهاى خردى كه آن رويداد كلان را مى ساد به عنوان كليت يك جريان در نظر بگيريم، راه را به بيراهه نرفته ايم. البته مى توان گفت نسل سوم بخشى از ساختار و بدنه اجتماعى ما بود كه همان الگوهاى تبيينى كه براى ساختار كلان مطرح شد، بر اجزاى آن نيز حاكم گشت. و لذا نسل سومى ها همان گونه رفتار كردند و دچار همان بحران ها و مشكلاتى شدند كه ساير قشرها و طبقات اجتماعى صرف نظر از جايگاه منزلتى، سنى شان دچار شده بودند. ولى من فكر مى كنم در خصوص اين نسل مى توان قائل به تبيينهاى ديگرى بود. كه اين تبيين ها بيشتر از آنكه سياسى و ناظر به قدرت و تعامل ساختار سياسى با گروههاى اجتماعى باشد، يك تبيين فرهنگى و تا حدى فلسفى است. من معتقدم در خصوص نسل سومى ها اتفاقى كه ما به دنبال آن هستيم نيفتاد. مقصودم اين است كه آنها اساساً ارزشهاى دوم خرداد را در درون خود درونى نكردند. ارزشهاى جريان دوم خرداد اگر بخواهيم تبار شناسى كنيم، ارزشهاى جريان دوران روشنگرى هستند و آن ارزشها در جامعه ما با يك تأخير طولانى باز توليد شدند. نسل سوم ما به دلائل هويتى اين ارزشها را نپذيرفت، بر همين اساس وقتى موانعى بيرونى در برابر اين ارزشها پديد آمد، فرصت تأمل دادند. يكى از دلائلى كه اين نسل اين ارزشها را رها كرد، به اين دليل بود كه اين ها ارزشهاى بومى اين نسل نبود در حالى كه جامعه ما به يك سرى ارزشهاى ديگر پاى بند و معتقد بود.
* شما به مبانى هويتى اشاره كرديد. پس بهتر است اين نسل را از منظرهويتى برايمان كالبد شكافى كنيد. به نظر شما هويت اين نسل چه خصوصياتى را در خود داشت كه در تضاد با ارزشهاى دوم خرداد قرار گرفت؟
- من براى فهم بهتر مبناى هويتى اين نسل كه چگونه آنها نتوانستند ارزشهاى روشنگرى توليد شده در دوم خرداد را درونى كنند، فكر مى كنم نياز به يك سرى نقاط عزيمت داريم. يعنى در ابتدا بايد اين نقاط را پيدا كنيم، و بعد سنگ بناى تحليلمان را باز شناسى كنيم. منتها همانطور كه گفتم سامانه هاى اجتماعى كه ريشه در تئوريهاى اجتماعى دارد در اين رابطه چندان راهگشا نيست. چرا كه اولاً مشخص نمى كند كه چرا در جامعه ايرانى اين نسل سوم متفاوت از نسل سوم هاى ساير كشورها عمل مى كند. وقتى مى گوييم نسل سوم ساير كشورها، منظور همانهايى هستند كه همزمان با آنها در جوامع فرادست و فرودست ظهور پيدا كردند. دوم اينكه نشان دهنده تمايز اين نسل بانسلهاى پيشين در خود اين ساختار اجتماعى هم نيست. حتى اگر ما پارامترهاى فرهنگى را به عنوان نظريات پشتيبان و نظرياتى كه اشكال نظريات اجتماعى را بر طرف مى كنند، در نظر بگيريم، بازهم ضعف تبيينى در خود حوزه جغرافيايى ما وجود دارد. پس ما بايد سراغ يك سرى الگوهاى ديگر برويم.
* ضعف طبقه متوسط در ايران و موانع ظهور جامعه مدنى چطور؟ آيا اين الگوها هم قدرت تبيينى لازم را ندارند؟
- اينها در جاى ديگر كارايى دارند. اين الگوى تبيينى از سوى برخى از روشنفكران ايرانى ارائه شده كه عدم ظهور اشرافيت مستقل، مانع بسط دموكراسى شده است . و يا اگر هانتينگتونى عمل كنيم عدم ظهور طبقه متوسط مانع ايجاد تعادلهاى سياسى در جوامعى مثل ايران شده و ساختار سياسى به سويى حركت كرده كه طبقات فرودست در برابر نظام حاكم قرار گرفته اند و فضاى بينابينى اينها دچار خلأ شده است. اين نظريات صبغه تاريخ دارند. و پريودهاى زمانى طولانى را بررسى مى كنند. درحالى كه خاستگاه اتفاقى كه براى نسل سوم افتاد، ناشى از يك گسست در مبانى است و ما بايد به دنبال نظريه اى باشيم كه اين گسست را به طور دقيق و آنى تبيين كند. من نظريات بودريار و تبيين هايى كه او براى جامعه فرانسه دهه ۱۹۸۰ دارد، را بسيار مناسب براى جامعه امروز خود مى بينم. به طور خلاصه بودريار يكى از ويژگى هاى جهان امروز را تحت عنوان جهان مجازى يا جهان شبيه سازى شده عنوان مى كند. به زعم او اين تحول در حوزه رسانه افتاده. به طور كلى خاصيت رسانه حذف نمادهاست و حذف واسطه هاى نشانه شناختى است. به تعبير زبان شناسان اين جريان يعنى انقطاع رابطه ميان دال ها و مدلولها و برقرارى ارتباط ميان دالهاست. مثالى كه بودريار مى د، اين است كه دنيا تا قبل از دوره جديد خاصيت آيينه و جسم را داشت. يعنى شما پديدارى را مشاهده مى كرديد و ذهن شما به مثابه آينه اين پديدار را درخود منعكس و بازسازى مى كرد و اين سازو كار فهم شما بود. اما اكنون دنياى رسانه اين خاصيت آيينگى را گرفته. شما خود را مستقيماً با واقعيت روبرو و مواجه مى بينيد. دنيا در شرايط امروز تبديل به صفحه تلويزيون شما شده، و شما در مقابل صفحه تلويزيون و يك دنياى بازسازى شده هستيد و اين كه اين دنيا يك دنياى تصويرى و خيال است و يا اينكه جويان رسانه و رسانه سازى و اسطه اى ميان شما و جهان خارج تلقى مى شود، مورد فراموشى قرار مى گيرد. حذف اين علائم به لحاظ نشانه شناختى يك سرى تبعاتى در بردارد و آن اينكه ذهنيت شما عمدتاً به دنبال تمايزات خواهد گشت. خود بودريار در باب الگوى مصرف در كشور فرانسه از نقدهايى كه برنسلهاى جوان بعد از خود دارد،اشاره مى كند كه جامعه ما دچار اتصاع شده. اتصاع به منزله فقدان علائم و نشانه ها...
يعنى نظام هاى نشانه شناختى دچار اغتشاش شدند و لذا اين صنعت رابطه ميان دالها و مدلولها و برقرارى رابطه ميان دالها و ميان خودنمادها مابه ازاى خارجى شان، جهان را مجازى كرده و اين جهان مجازى مشكلى كه براى جوامع و نسلهاى جديد آفريده، قطع كردن رابطه شان از واقعيت و خاموش كردن خواسته هاى هويتى است. در دنياى امروز در عرصه رسانه ها شكاف هاى هويتى، فلسفى به شكافهاى معيشتى مبدل شده است. من معتقدم اين اتفاق در مورد ايران نه صرفاً از سوى رسانه هاى داخلى، بلكه در قالب يك نوع گفتمان ماهواره اى رخ داده. يعنى تغيير نظرگاه و نقطه عزيمت و... كه در اثر آن نسل سومى ها خود را در يك نظام نشانه شناسى جديدى مى بينند. نظامى كه نمى تواند جايگزينى پيدا كند و يا نسلهاى قبلى ارتباط برقرار كند. از سوى ديگر چون اين يك نظام و پارادايم نشان شناختى تلقى مى شود و در عرصه اى از اقيانوس دلها شناور است، نه تنها با نسل قبلى بلكه با خودشان هم، رابطه شان سست و مخدوش شده است. من از تعبير بى هويتى استفاده نمى كنم، من از اين تعبير استفاده مى كنم كه نسل جديد اصلاً نياز مند هويت نيست. يعنى آرمانهايى كه براى دو نسل قبلى بسيار با ارزش و مهم تلقى مى شود، در حقيقت در نسل سوم مفقود شده، بر همين اساس در اين نسل آزادى به معناى فرهنگى و نهادهاى حقوق سياسى برجستگى ندارد.
* مصداق بارز و تظاهرات عمومى رفتار اين نسل به شكلى عينى و بيرونى براساس الگوى مورد نظر شما چيست؟
در اينجا نظريه تصميم گيرى كمك زيادى خواهد كرد. يعنى نسل سوم بر اساس چه مبانى و اصولى تصميم گيرى مى كنند. براى پاسخ به اين سؤال ما بايد وارد دگى اينها شويم. اگر روزگارى ما مى خواستيم در مورد تحصيلات، دگى مشترك و شغل تصميم بگيريم بر اساس چه شاخص هايى عمل مى كرديم و الآن چه نظريه اى براى تصميم گيرى در اين نسل وجود دارد؟ من فكر مى كنم يكى از تفاوت هايى كه بين نسل هاى قبلى و نسل سوم پيدا شده و دغدغه ها را به دغدغه هاى معيشتى فروكاست كرده، ريشه در همين تصميم گيرى ها دارد. ما بايد بررسى كنيم و تحقيق كنيم كه مثلاً معيار نسل سومى ها براى انتخاب شغل چيست. معيارشان براى رشته تحصيلى چيست؟ و ... به نظر مى رسد بسيارى از مواردى كه شايد عميقاً به ذهن ما متبادر نمى شد و ما به شكل بى تفاوت از كنار آن گذر مى كرديم، به شيوه بسيار هوشمندانه در اين نسل پديدار گشته. بسيارى از آرزوها و خواسته هايى كه در اين نسل مشاهده مى شود، در نگرش نسل هاى قبلى به هيچ عنوان يافت نمى شود. به تعبير ديگر بسيارى از خواسته هاى نسل اول و دوم در قالب آرمان هاى اتوپيايى ظاهر مى شد كه در نسل سوم اينها به خواسته هاى عينى مبدل شده است. در حقيقت آرمان جاى خود را به واقعيت و دگى در لحظه اكنون سپرده است. پس شاخصه اين است كه اولاً معيار تصميم گيرى نسل سوم معيارهاى آرمانى نيست. همه معيارهايى محسوس، دست يافتنى، كوتاه مدت و فردگرايانه است و در كل دغدغه هاى اجتماعى و مسائل كلان مورد نظر دو نسل قبلى كمتر در آن ديده مى شود. دوم اينكه همانطور كه گفتم تصميم گيرى ها براى لحظه اكنون اتفاق افتاده و يكنوع دم غنيمت شمارى از نوع عقلانى در رفتار اينها نهادينه شده است.
* به نظر من لازم است بين كنش هاى عقلانى و غيرعقلانى اين نسل تمايز و تفكيك قائل شويم. اگر اين اصل را به عنوان نقطه عزيمتگاه بحث در نظر بگيريم در سه حوزه مشخص كنش هاى آنها قابل بررسى خواهد بود. يك: بخش كنش هاى آنها بادولت به معناى اعم آن. دو: كنش آنها با نسل هاى قبلى و سوم: كنش هاى درون نسلى. در مورد اصل اول كه بيشتر مورد نظر من است به نظر مى رسد يك نوع بى نيازى و عدم تبادل اطلاعات نسبت به دو نسل قبلى بين دولت و نسل سومى بروز كرده. در اين مورد نظر شما چيست؟
- در اين مورد بهتر است به نظريه دولت رانتى تراسكاكپول رجوع كنيم و از آن كمك بگيريم. تراسكاكپول در مورد تدوين نظريه انقلابش پس از انقلاب ايران، براى تصحيح نظريات قبلى خود، مسائل جالب توجهى را مطرح كرد. او معتقد است: در كشورهايى مثل ايران كه دولت ها اتكايى به درآمد ماليات ها ندارند يك نوع بى نيازى از طبقات اجتماعى پديد آمده است. دليل اين اصل هم مشخص است چون دولت هايى كه به ماليات احتياج دارند و منبع درآمدى شان از اين راه تأمين مى گردد، به واسطه دريافت ماليات، ضريب بالايى از پاسخگويى دارند. اما به عكس در كشورهايى كه دولت ها درآمد مستقل از مردم دارند، اولاً كه ملزم به پاسخگويى به مردم نيستند. دوم اينكه اين كشورها ساز و كارهاى بوروكراتيكى در خود ايجاد مى كنند كه تعداد بيشترى از شهروندان تحت حاكميت، ارتباط مستقيمى با رأس هرم پيدا كنند. امروزه در نقد نظام هاى سرمايه دارى به نوع ديگر اين قضيه مطرح مى شود. كه در نظام هاى امپرياليستى ارزش سرمايه و رويه كاپيتاليستى، شهروندان را معترض و جرى مى كند و مردم با پولى كه خود پرداخت مى كنند دولت را مورد مؤاخذه قرار مى دهند.
اما از طرف ديگر دولت ها ساز و كارهايى را درست كردند كه بر اساس آن مردم هميشه به دولت بدهكار باشند. روش اين كار ساده است. امروز در كشورهاى غربى مثل آمريكا همه اجناس به صورت قسطى در اختيار مردم قرار مى گيرد و بسيارى از منتقدين ماركسيسم مى گويند كه اين نظام به يك امپرياليسم داخلى تبديل شده است. چون در اين كشور هيچ كسى را پيدا نمى كنيد كه به دولتش بدهكار نباشد و در ماه قسطى از حقوق ماهانه اش كسر نشود. اگرچه اين نظام براى آنها آسايش و رفاه دارد، ولى به هر حال مردم را به دولت ها وابسته مى كند. اين قضيه را مى شود از بعد عكس هم كالبدشكافى كرد و از جهت ديگر به پاسخ رسيد. من فكر مى كنم برخلاف تمام بحثمان كه به دنبال الگوهاى تبيينى فرهنگى، هويتى بوديم در اين مورد خاص الگوى تبيينى خاصى وجود ندارد و اين اتفاق محدود به نسل سومى ها نمى شود.
دلايل آن هم ريشه در همان جهان بينى و نظام ارزش هاى اجتماعى، سياسى، فرهنگى آنها دارد كه البته تا حد زيادى اين اصلاح سياسى و چرخش بينشى در خود حاكميت نيز در حال انجام است. آنها تلاش مى كنند دولت را مينى مال كنند و خصوصى سازى به شدت ترويج مى شود و خود دولت براى رسيدن به اهداف توسعه در حال واگذارى تصدى امور به بخش هاى غيردولتى است. البته بخشى از اين جريان هم توسط جريان هاى جهانى تقويت مى شود. يكى از اين موارد ظهور بازيگران غيردولتى است.
O.G.N ها حتى در عرصه بين المللى جزو بازيگران خيلى جدى و تأثيرگذار ظاهر مى شوند. به خصوص در حوزه سياست داخلى اين بحث پررنگ تر است. من در اين خصوص اختلاف چندانى بين نسل سوم با نسل دوم نمى بينم. اين بى نيازى كه شما مطرح كرديد، ريشه در اقتصاد و ساختارهاى جديدى كه در اين حوزه در حال شكل گيرى است، دارد.
* ولى به نظر مى رسد در حوزه گفتمانى و در عرصه معرفت شناختى نوع ديالوگ اين نسل با دو نسل قبلى متفاوت است. به اين دليل كه آن مبانى ارزشى و معرفتى كه بستر تعامل دوسويه دو نسل قبلى را با هم پايه ريزى مى كرد امروز مضمحل شده و بنيانى ديده نمى شود. به هر جهت يك سرى هنجارها و ارزش هاى مشتركى وجود داشت كه آنها در مورد مبانى ذكر شده يك وفاق اوليه اى داشتند. اما در مورد نسل سوم فاصله عميق تر شده و گسست معرفتى بسيار جدى و متفاوت است؟
- به طور كلى نسل سوم يك استقلال هويتى دارد. به خاطر اينكه به تعبير دريدا يك هويت واسازانه اى دارد. اگر ما اندكى تحليلمان را پسا ساختارگرايانه بكنيم. مى توانيم بگوييم كه باورهاى نسل هاى پيشين ما اعم از آنهايى كه در پارادايم سنت و يا در پارادايم مدرنيته قرار مى گيرند، هر دو از جنس «كلان روايت» (فراروايت) بود و اگر بپذيريم كه جهان، جهان پست مدرن است و پست مدرنيسم يك دغدغه روشنفكرى و قهوه خانه اى نيست. اصلاً يك تجويز و توصيه نيست. اتفاقى است كه افتاده و جنبه توصيفى، حكايتى دارد نه تجويزى. در آن صورت اين تبيين ها براى ما كارآمدى خواهند داشت. در عصر پسامدرن، ما فراروايت ها را دچار واسازى كرديم. ما اشاره كرديم همه فراروايت ها بايد در كنار هم همزيستى داشته باشند و آن ادعاى جهان شمول بودن، غيريت از آنها پذيرفتنى نيست. حتى در اين دوران به قدرى اين جريان پساساختارگرايى افراطى شده كه مى گويند علم هم در كنار ساير ايدئولوژى ها، ايدئولوژى تلقى مى شود و بنابراين بايد به اندازه ساير ايدئولوژى ها مدعى باشد. ببينيد ما در دنياى امروز مواجه با دو فراروايت بزرگ هستيم. يكى فراروايت سنت كه امتحان تاريخى در اين كشور پس داده و در حال حاضر بر مسند فرهنگى و سياسى زمامدارى مى كند و در مسند اقتصاد حضور كم رنگ ترى دارد.
دوم پارادايم مدرنيته كه در حوادثى مثل بخش هايى از انقلاب اسلامى و يا جريانات روشنفكرى قبل از انقلاب اسلامى و يا قضيه دوم خرداد به نوعى خود را بازتوليد كرده. حالا شما فكر مى كنيد اگر نسلى نماينده پساساختارگرايى باشد و دانسته يا ندانسته روزگار دهن كجى كردن و ناديده گرفتن به فراروايت ها را آموخته، آيا واقعاً عجيب است كه اين نسل با نسل هاى قبلى اش گسست داشته باشد؟ فكر مى كنم به دليل اينكه ما همان وضعيت پسامدرن ليوتار را تجربه مى كنيم، نسل سوم داخل اين دايره قرار دارد و اين رفتار نشانه اى تلقى مى شود و دلالت گرى آن به وقوع پسامدرن در نسل سوم بر مى گردد.
منبع: روزنامه ایران