درباره ولایت فقیه
حسن توانائیان فر
منبع: سایت اطلاع رسانی نیروهای ملی مذهبی ایران
بعد از واقعه 22 بهمن 1357، حکومت را مبارزان متدین سنتی به دست گرفتند و نام این حکومت را حکومت اسلامی گذاشتند که به عقیده من این نظام درواقع حکومت مسلمین ایران است، بعضی از مسئولان رده بالا هم بارها در نمازجمعه گفته اند ما تا اسلام خیلی فاصله داریم، بنابراین بهتر است بگوییم "حکومت جمهوری مسلمین ایران". ولی اگر روشنفکران مذهبی علم محوری را مورد توجه قرار نداند، روحانیون به مراتب دورتر از این بودند که به علم محوری اسلام توجه کنند. کلا جنبش اسلامی در ایران از ابتدا تا امروز از اصل مهم علم محوری دین غافل بوده است. این غلفت سبب شد مسلمانان حاکم در ایران در طول 25 سال گذشته به گونه ای غیرعلمی عمل کنند. به نام اسلام جامعه را اداره کردند، ولی به دستور کلیدی قران و اسلام که علم محوری انجام کارهاست توجه نشد. به همین دلیل تا امروز کارها به نتیجه مطلوب نرسیده است. حکومتی که نام اسلام بر آن بود تا برای مردم عدالت و بهروزی بیاورد، به دلیل عدم توجه به علم محوری اسلام در عمل، فقر و عقب ماندگی از توسعه واقعی به ارمغان آورد.
¢نخستين پرسش اين است كه چرا حكومت دانايان ـ به تعبير شما ـ در روند خود به حكومت روحانيون تبديل شد؟
£پرسش بسيار خوبي است، براي اينكه روشن شود چرا ما به اين وادي درغلتيديم. بعد از بعثت پيامبر، روزبهروز به ايشان گرويدند. چطور همان ديني كه بعد از اعلامش همگان به آن ميگرويدند و بر پيروانش افزوده ميشد، از روزي كه وارد ايران شد و به حكومت رسيد، روزبهروز از پيروانش كاسته شد. براي روشنشدن علت بايد به اين مسئله توجه كنيم كه از سيدجمال، بازرگان، طالقاني، نخشب و شريعتي، يك خط ـ اسلام بهعنوان مكتب مولد و مبارزـ به جا ماند كه معتقد بود وجوه سياسي و اجتماعي اسلام ميتواند مسلمانها را در مبارزه عليه استبداد داخلي و استعمار خارجي پيروز كند. اين خطمشي باروش روحانيون تفاوت داشته و دارد. ما بايد بررسي كنيم كه در جامعه چه اتفاقاتي افتاده است. اين خط به جنبههاي علمي اداره و مديريت اقتصاد اسلام توجه چنداني نكرد و صرفاً بعد سياسي و مبارزات ضداستعماري و استبدادي اسلام را مورد توجه قرار داد. درواقع روشنفكري ديني كه مبارزان متدين سنتي مثل هيئت موتلفه اسلامي و روحانيت از آن الهام ميگرفت، همواره جنبههاي اخلاقي، اجتماعي و سياسي اسلام را مورد تأكيد قرار ميداد. سازمان مجاهدين خلق، چه قبل و چه بعد از 22 بهمن 1357 و تشكيلات نهضت آزادي، عمدتاً اسلامي و زاييده خط روشنفكري ديني بودند و در زمان خودشان هم به موفقيتهايي دست پيدا كردند. به خاطر دارم كه سال اول دانشگاه جذب يك گروه تحقيق شده بودم و در روزهاي جمعه فقط كتابهاي مهندس بازرگان بحث ميشد و ما آن كتابها را ميخوانديم و هفته بعد آن را مورد بحث و بررسي قرار ميداديم. من در آن جلسات هم نسبت به آن كتابها انتقاداتي را مطرح ميكردم، ولي ميگفتند اين جلسات اصلاً براي نقد نيست، ما بايد اينها را بخوانيم و ياد بگيريم. سرانجام اين خط روشنفكري به يك موفقيتهاي نسبي دست پيدا كرده بود. ولي هيچكدام از اين تشكيلات روي بعد علم محوري اسلام تمركز نداشته و اين مسئله مغفول مانده است و متأسفانه ما نيز به آن توجه نداشتهايم. سازمان مجاهدين و نهضتآزادي شايد به علت گستردگي و سنگيني وظايفي كه به عهدهشان بود دچار روزمرگي شدند و مشغلههاي سياسي و نظامي به آنها اين امكان را نميداد كه به جنبههاي علممحوري اسلام بپرداد. مبارزان متدين سنتي مانند هيئتهاي موتلفه، همانهايي بودند كه به شكلي دنبالهرو روشنفكران مذهبي بودند. حتي روحانيت از افكار روشنفكران مذهبي دنبالهروي ميكرد و آگاهي سياسي ـ اجتماعي آنها كمتر از روشنفكران مذهبي بود. بعد از واقعه 22 بهمن 1357، حكومت را مبارزان متدين سنتي بهدست گرفتند و نام اين حكومت را حكومت اسلامي گذاشتند كه به عقيده من اين نظام درواقع حكومت مسلمين ايران است، بعضي از مسئولان رده بالا هم بارها در نمازجمعه گفتهاند ما تا اسلام خيلي فاصله داريم، بنابراين بهتر است بگوييم "حكومت جمهوري مسلمين ايران". ولي اگر روشنفكران مذهبي علممحوري را مورد توجه قرار ندادند، روحانيون بهمراتب دورتر از اين بودند كه به علممحوري اسلام توجه كنند. كلاً جنبش اسلامي در ايران از ابتدا تا امروز از اصل مهم علممحوري دين غافل بوده است. اين غفلت سبب شد مسلمانان حاكم در ايران در طول 25 سال گذشته بهگونهاي غير علمي عمل كنند. به نام اسلام جامعه را اداره كردند، ولي بهدستور كليدي قرآن و اسلام كه علممحوري انجام كارهاست توجه نشد. به همين دليل تا امروز كارها به نتيجه مطلوب نرسيده است. حكومتي كه نام اسلام بر آن بود تا براي مردم عدالت و بهروزي بياورد، بهدليل عدم توجه به علممحوري اسلام در عمل، فقر و عقبماندگي از توسعه واقعي به ارمغان آورد.
بعضي ازروشنفكران ديني كه نميتوانستند درك كنند چرا حكومت ديني نتيجه خوبي نداشته و متأسفانه مثل روشنفكران ديني قبل از انقلاب غافل از اصل علممحوري اسلام بودند، به غلط علت اين شكست را "سياسيشدن دين" يا "دينيشدن حكومت" دانستهاند و نظريه "دين، فربهتر از ايدئولوژي" را مطرح كردند. من براي مرحوم بازرگان احترام زيادي قائل هستم، زيرا از پيشگامان نظريه علمي بودن دين ميباشد، درحاليكه در گذشته كتابي درباره وحدت دين و سياست نوشته بود يكباره حرفش را پس گرفت. گروه ديگر از نويسندگان، چون نميتوانستند بفهمند چرا بايد بسياري از دلسوزان مذهبي جمع بشوند و حكومت اسلامي درست كنند، ولي 25 سال بعد ببينند كه عملكرد مثبتي نداشته است، شريعتي را مقصر اعلام كردند و گفتند شريعتي دين را در سطح يك ايدئولوژي پايين آورد و بنابراين در ايجاد وضع كنوني او مقصر است. نويسنده ديگر ميگويد اسلام اجتماعيات ندارد، هر چه اجتماعيات در اسلام هست امضايي است. جاي ديگر همين نويسنده ميگويد اگر پيامبر اسلام امروز ميآمد، همين نظام اقتصادي موجود جهاني را قبول ميكرد. جاي ديگر ميگويد كه انبياي الهي نيامدند كه يك نظام و سيستم اقتصادي جديد بياورند. درمقابل، يك عده از روشنفكران مذهبي به اينها پاسخ ميدهند اينكه شما ميگوييد دين از سياست جدا باشد و دين اجتماعيات ندارد و با واقعيت دين تطبيق نميكند. حكومت پيامبر(ص) حضرت علي(ع)، تلاش امامحسين(ع) براي تشكيل حكومت، انتظار حكومت عدل امام دوازدهم، همه اينها گوياي اين مسئله است كه اسلام با سياست عجين است و اسلام بدون سياست نه مفيد است و نه ممكن. غفلت از اصل علممحوري سبب شد كه مخالفان كنوني حكومت اعم از راست مثل سلطنتطلبها و نيروهاي چپ مثل كمونيستها عملكرد 25 ساله گذشته را دليل درستي ادعاي خويش بدانند كه سكولاريزم درست است. ميگويند اسلام همين است كه ميبينيد در اداره درست جامعه ناتوان است.
¢اين افراد همين بينش را در مورد غرب و ماركسيسم هم به كار ميبرند. ميگويند ماركسيسم هميني بود كه فروپاشي شد. غرب هم همين بود كه جنگ جهاني اول و دوم، جنگ اول خليجفارس و جنگ دوم خليجفارس، شكنجه در دان ابوغريب را درست كرد.
£مسئله سوسياليزم و شكست آن در شوروي سابق نيز همينطور. همين سطحينگرها درباره اسلام ميگويند اسلام همين است كه هماكنون به آن عمل ميكنند، يعني عمل مسلمين را با اسلام يكي ميدانند. درحاليكه از قديم گفتهاند: "اسلام به ذات خود ندارد عيبي/ هر عيب كه هست از مسلماني ماست." افرادي كه با دقت علمي نسبت به سوسياليزم قضاوت ميكنند و آن را از نظر علمي مورد دقت قرار ميدهند، مسلماً بين آنچه در عمل به اجرا درآمد و آنچه در كتاب است تفاوت قائل ميشوند. اصولاً هميشه بين سيستم و نظام تفاوتهايي وجود دارد، سيستم آن است كه در كتاب است و نظام آن است كه بهاجرا درآمده است. اشتباه روشنفكران معاصر ايران ـ از مذهبي و غيرمذهبي ـ در اين است كه با بعد علممحوري اسلام آشنا نيستند. شايد به جرأت ميتوان گفت كه ناكامي نهضت چپ ماركسيستي در ايران عليرغم كارهاي تحقيقاتي خوبي كه حزبتوده داشت، ضربهخوردن نهضت ملي مصدق، جبههملي، نهضتآزادي و ملي ـ مذهبيهاي امروز در رسيدن به اهداف خود و ضربههايي كه به جنبش مجاهدين خلق كه گروهي صادق و جانبركف بودند و ديگر تشكلهاي روشنفكري ديني در ضربهاي كه در تحقق آرمانهايشان خوردند و حتي ناكامي متدينين سنتي كه در طول 25 سال گذشته اداره كشور را به دست گرفتهاند و حتي عدمموفقيت دوم خرداديها و اصلاحطلبها همه به دليل عدمتوجه به اصل علممحوري دين است. البته منظورم از دين، دين اسلام است. ما ميخواهيم ببينيم چرا در طول صدسال گذشته تمامي جنبشهاي مردمي اعم از چپ و راست به اهدافشان نرسيدهاند. كمونيستها عمدتاً در ايران دانش ترجمهاي و وارداتي از ماركسيسم داشتند كه با كمك آن توانستند حركت پارهاي از امور در ايران را در بعضي تحقيقاتشان بيان كنند، ولي بهطوركلي نتوانستند يك ديد درونزا نسبت به حركت تكاملي اقتصاد و سياست در ايران داشته باشند، چون روي علم درونزاي سياسي و اقتصادي ايران كار نكردند و بيشتر توجهشان روي متون ترجمهاي از ماركسيسم بود. مليگراها و گروههاي متدين سنتي عمدتاً دانش ترجمهاي ـ وارداتي سرمايهداري غربي و اقتصاد بازار آزاد و ليبراليزم را راهنماي عمل خود كرده بودند كه آن هم چون ترجمهاي و وارداتي بود و بيانگر حركت اقتصاد و سياست در يك جامعه صنعتي پيشرفته بود، نه در يك جامعه نفتي در حال گذر از كشاورزي به صنعت. آنها هم نتوانستند يك ديد علمي در بيان حركت پديدههاي سياسي و اقتصادي به صورت درونزا از ايران داشته باشند.
امروزه نويسندگاني كه به يك نوع خودباختگي نسبت به پديده جهانيشدن و پستمدرنيسم دچار شدهاند، به علت همين غفلت از اصل علممحوري انجام امور نميتوانند به درستي حركت جامعه امروزي را تجزيهوتحليل كنند. لذا علل آنچه در ايران بهوجود آمده را عدهاي ايدئولوژيككردن دين، برخي تأخر زماني، گروهي انحصارطلبي و عدم وجود وفاق ملي، پارهاي التقاطيبودن اصول قانوناساسي و دولتيشدن كلان اقتصاد ميدانند و لذا راهحلهاي پيشنهاديشان يا همهپرسي درراستاي جايگزينكردن حكومت غيرديني بهجاي حكومت ديني ميشود و يا انتقال قدرت به دست اپوزيسيون، يا تغيير در اصول اقتصادي قانوناساسي مثل خصوصيسازي، درحاليكه بايد به اين نكته توجه داشته باشيم كه هر حكومتي ـ حتي حكومت امريكاـ هرجا علممحور عمل نكرده شكست خورده است؛ مانند شكست در جنگ ويتنام و شكست در اشغال عراق. نه هر حكومت، بلكه هر فرد هم كه در انجام كارها علممحور نباشد، با شكست روبهرو ميشود. علممحوري در زمينه اقتصاد و توسعه سبب ميشود تلاشهاي يك كشور به نتيجه برسد و توسعه اقتصادي پيدا كند. غفلت از علممحوري توسعه، سبب ميشود هرچه تلاش كنند نتوانند فقر را از بين ببرند و رفاه و بهزيستي براي اكثريت جامعه بهوجود آورند. چون اصلاً در تعريف علم اقتصاد توسعه، هدف توسعه اقتصادي عبارت است از زدودن فقر و ايجاد بهروزي براي همگان. هم در زمان حكومت شاه و هم حكومت جمهوري مسلمين ايران برنامههاي پنجساله متعدد اجرا شده ولي به هدف نرسيده است. روزبهروز فقر مردم بيشتر و رفاه كمتر شده است. اكنون در استقرار نظم نوين جهاني و برنامه خصوصيسازي كه از مولفههاي اصلي جهانيشدن است، صندوق بينالمللي پول تمام كشورها را بهمنظور خصوصيسازي تحت فشار قرار داده است. اما به نتيجه نميرسد چون يك ديد علممحور ندارند. اينها فكر ميكنند كه ميشود خصوصيسازي در يك كشور نفتي هم انجام بگيرد. امريكا و انگليس ممكن است در برنامههاي اقتصاد داخلي خود تا حدي علممحور عمل كنند، ولي هنوز در زمينه حركت اقتصاد جهاني علم ندارند و لذا كوركورانه عمل ميكنند و به نتيجه هم نميرسند. امريكا ميخواهد جهان را بسازد، ولي تخريبش ميكند. خصوصيسازياي كه با زور صندوق بينالمللي پول و آييننامههاي جهاني و شرط قراردادن اعطاي وام در ازاي خصوصيسازي باشد عملي نميشود. بهدليل اينكه در يك اقتصاد تكمحصولي كه تمام درآمدش از نفت است، نفت را بايد بهدست نماينده ملت يعني دولت بدهند. پس نفت را صادر ميكنيم و پول به جيب دولت سرازير ميشود. دولت ميشود مادر خرج اقتصاد و تصميم ميگيرد كه كجا اين پول را خرج كند. اما اينجا خصوصيسازي در تضاد با اين روش قرار ميگيرد. جايي كه خصوصيسازي است، بخش اعظم اقتصاد در دست بخش خصوصي است، توليد ميكنند و توليدشان را صادر ميكنند و ميفروشند و از درآمد آن براي اداره امنيت جامعهشان به دولت ماليات ميدهند. دولت هم پليس و ارتش درست ميكند. آدام اسميت ميگفت كه وظيفه دولت ژاندارمي است. بنابراين ميگويند دولت اقتصاددان و يا عامل اقتصادي خوبي نيست. كشوري كه حتي داراي يك بخش صنعتي گسترده نيست و در حال انتقال از كشاورزي به صنعت است و صنعتش نيز وارداتي و مونتاژ است، اوضاع متفاوت است و در اينجا وقتي نفت صادر ميكند و دولت مادر خرج است، شما به زور بيا بگو من از صندوق بينالمللي پول وام به تو نميدهم، مگر خصوصيسازي كني. اينها هم ميخواهند خصوصيسازي كنند، ولي ميبينند نميشود. وقتي كه غربيها دانش جهانيشدن را ندارند و ميخواهند جهانيسازي كنند، در عمل با مشكل روبهرو ميشوند. در صحنه سياسي هم ما علممحور عمل نميكنيم. قرآن و اسلام چون يك دين علممحور است، نهتنها براي ايران و كشورهاي اسلامي حرفهاي نو و نجاتبخش در قرن بيستويكم دارد، بلكه ميتواند براي حل مشكلات جهاني راهگشا باشد.
¢شما درباره علم اقتصاد غربي بحث كرديد و گفتيد كه با علم اقتصاد درونزا نميخواند، شايد تجربه خود شما باشد يا در اروپا و امريكا هم اينگونه عملكردهاند. از طرفي اين تجربه را با قرآن يكي دانستيد. ميشود مرز آن را بشكافيد و علمي را كه با قرآن ميخواند توضيح داده و اصول آن را بگوييد؟
£گفتيم كه براي حل مشكلات جهاني ميتوانيم حرفها و مسائلي از قرآن و دين داشته باشيم كه راهگشا باشد. اين مشكلات مثل شكاف روزافزون شمال و جنوب است. فقر در بيشتر كشورهاي جهان، جنگهاي غيرضروري و خانمانبرانداز منطقهاي، استبدادهاي پنهان و آشكار، تورم، بيكاري، نوسانهاي تجاري، قاچاق موادمخدر و قاچاق انسان و بردهداري جديد، متلاشيشدن خانوادهها، گسترش فحشا و... . براي حل اين مشكلات جهاني، روش علممحوري را كه از قرآن بگيريم و بدانيم راهحلهاي زيادي داريم. ولي عدهاي غافل از اين محتوا و صرفاً با برداشتهاي سطحي و گماني از دين عليه قرآن و اسلام وبلاگ مينويسند. حال بايد ببينيم علممحوري قرآن چيست.
وقتي ميگوييد غرب موفق است، بايد دليل علمي بياوريد. اقتصاد ستون فقرات يك جامعه است و ازسويي هم غرب است و اقتصادش. اگر غرب امروز مورد توجه نسلهاي مختلف جهان سوم است، به خاطر موفقيتهاي پيدرپي در اقتصاد است؛ پس اقتصاد اساس شكوفايي غرب است. تخصص من اقتصاد غرب است. ميدانم كجاي تئوريهاي آن به بنبست رسيده است. نوسانهاي اقتصادي يك سرطان است كه به جان اقتصاد سرمايهداري افتاده است. گاهي اقتصاد سرمايهداري در رونق است، همه سر كارند، كارخانهها فعال است، همه سود ميبرند، بعد ناگهان دوره بحران پيش ميآيد و كارخانهها بدهكار ميشوند. پس از چند وقت دوره ركود پيش ميآيد. كارخانهها ورشكست ميشوند و بيكاري گسترش مييابد، طوريكه هيچكس نميداند چند سال ديگر طول ميكشد تا حالت بهبود بهوجود آيد. بعد از بهبود، دوره رونق است. اينها هم يك علامت شاخص دارد كه بورس اوراق بهادار است. تا قيمتها سقوط ميكنند، ميگويند به وضعيت بحران نزديك ميشويم. با يك تغيير ديگر ميگويند وضعمان رو به بهبود است. اين نوسانهاي تجاري دردي است كه به جان نظام سرمايهداري افتاده است و هرچند وقت يكبار براي نجات خودش از اين ركود ـ كه الان هم گرفتارش است ـ جنگي مانند جنگ ويتنام، جنگ دوم جهاني، جنگ لبنان راه مياندازد. اينها با خون ديگران ميخواهند كاستيهاي اقتصاد سرمايهداري را از بين ببرند و هنوز در تئوريهاي آكادميكشان نتوانستهاند آنها را درمان كنند. ما در ذهن خود غربي را تصور كردهايم كه اگر علم محور جلو برويم و روزنامهنگاران ما بهصورت علمي مطالعه كنند ـ كه من به علم عميق "فقه" ميگويم ـ ميبينند اينطور نيست. نظام امروز سرمايهداري به موفقيتهاي بدون چون و چرا رسيده است. علم اقتصاد غربي يك نقص عمده دارد و هم "تعيين قيمت" است. در دانشگاههاي انگليس، امريكا، ايران، تركيه و سراسر دنيا اقتصاد خرد سرمايهداري تدريس ميشود. قلب اين اقتصاد خرد، تعيين قيمت است كه ميگويد عرضه و تقاضا قيمت را تعيين ميكنند. براي تعيين قيمت هم ميگويند كه بازار چيست، انحصار چيست و... اين علم اقتصاد خرد بر پايه گمان و توهم غلط استوار است. قلب اقتصاد سرمايهداري كه تئوري قيمت و اقتصاد خرد است، پايه عقلاني و علمي ندارد. وقتي كه ميگويد عرضه و تقاضا قيمت را تعيين ميكند، يك تئوري دارد بهنام "مطلوبيت". ميگويد مطلوبيت نهايي برابر قيمت در بازار است. مطلوبيت نهايي يعني اينكه وقتي شما سيب اول را ميخوري برايت لذت دارد. اين لذت، مطلوبيت است. سيب دوم را كه ميخوري، چون كمي سير شدهاي مطلوبيتش كمتر است. يعني لذت كمتري ميبري. سيب سوم مطلوبيت بسيار كمي دارد. بعد ميگويند قيمت در بازار برابر اين لذت آخري است. براساس اين تئوري غلط، تئوري مازاد مصرفكننده را مطرح ميكنند. يعني كارگرها، سرمايهداران را استثمار ميكنند. ماركس ميگفت: سرمايهدارها كارگرها را استثمار ميكنند. حالا سرمايهداري در كتاب اقتصاد خرد يك تئوري را براساس اين محتوا آورده است؛ اما چرا؟ ميگويند براي اينكه قيمت براساس مطلوبيت نهايي معين ميشود. درحاليكه شما از لذت بسيار زياد سيب اول كه خورديد برخوردار ميشويد، ولي درعمل به اندازه آن لذت پول ندادهايد و پولي كه داديد برابر كمترين لذتي بود كه از سيب دوم عايد شما شد. تو سيبفروش را استثمار كردهاي و سيبفروش توليدكننده سيب را به استثمار كشيده است. به همين دليل است كه ميگوييد دانشي كه در غرب بهنام دانش اقتصاد است ـ يعني اقتصاد خرد ـ پايه علمي ندارد. در سطح اقتصاد كلان هم مسئلهTrade Cycle است. وقتي ما ميگوييم در ايران، دموكراسي و آزادي با زور، آييننامه و مانند اينها پياده نميشود و خصوصيسازي با زور و آييننامه امكان ندارد. دليل ميآوريم كه چون اقتصاد ما نفتي است و اقتصاد نفتي مشخصات خاص خودش را دارد كه در اقتصاد صنعتي نيست، مثلاً اشتغال كامل در آنجا يك معني دارد و در اينجا معني ديگري دارد. مردم ما در اينجا اصلاً اشتغال ندارند. شغلهايي كه ما اينجا به معني توليد نيست. ما فرار سرمايه داريم، تمام مشخصات اقتصادي يك جامعه نفتي با مشخصات اقتصادي يك جامعه سرمايهداري فرق ميكند. شما چطور ميخواهي تئوريهاي آنها را در اينجا پياده كني؟ درحاليكه برخي از تئوريهاي آنها در سطح جامعه خودشان نيز نادرست است. در جامعه آنها هم تورم و بيكاري هست. پس نتيجه ميگيريم كه تنها براساس ادعاي حرف نيم. اگر ما از اسلام دفاع ميكنيم و ميگوييم اسلام علم محور است. دلايل آن را هم ميآوريم، دلايل علممحوري و عميق و فقهي. فقه هم به معني آكادميكش يعني علم عميق نسبت به حركت پديدهها. من روزنامهنگاران و نسل جديد و همه دوستاني را كه دلسوز ايراناند و در وبلاگها و سايتها دلسوزانه درباره ايران مقاله مينويسند دعوت ميكنم كه نسبت به "علم عميق" كار كنند. تا موقعي كه اين علممحوري در برنامههاي احزاب و تشكلهاي سياسي و گروههاي مبارز نباشد، چه چيزي را ميخواهند به دست بگيرند؟ آقاي خاتمي و دوستانش هم اصلاحطلب بودند و هم آراي مردم را داشتند و دلشان ميخواست كار كنند، ولي چون آن برنامه علممحوري كه حركت پديدههاي جامعه را براساس واقعيت و بهگونهاي درونزا تبيين كند نداشتند، به هدف نرسيد.
¢مزيت واژه فقه در واژه علم يا ژرفانديشياي كه در علم بهكار ميرود چيست و چرا شما اين واژه را انتخاب كردهايد؟ آيا لغت فقه چنين مزيتي دارد؟ آيا چون فرهنگ قرآن در ايران گسترش دارد و يا روحانيت قدرت را در دست دارد، اين واژه را بهكار ميبريد؟
£من علم عميق را فقه ميگويم و اين با آنچه در لغتنامهها درباره واژه فقه آمده همخواني دارد. اين واژه را بهدليل اينكه در يك جامعه مذهبي هستيم و اصولاً بيشتر مردم ايران مذهبي هستند و خود من هم مذهبي هستم بهكار گرفتهام و سوالاتي كه از من ميشود درباره اصل ولايتفقيه، براساس برداشتهاي آكادميك است. ما بهعنوان مذهبيهايي كه معتقديم قرآن وحي الهي است و براي قرن بيستويكم هم دستورات راهگشا دارد، دلمان ميسوزد از اينكه چرا در صد سال گذشته حركتهاي مبارزاتي دلسوزانهاي وجود داشت، شكنجهها، دان رفتنها و شهادتطلبيها به نتيجه نرسيد و به ضد خودش هم تبديل شد. ميخواهيم بدانيم كه چرا اينطور شد؟ ميخواهيم بگوييم كه براساس آموزشهايي كه دين به ما داده بود عمل نكرديم. بيترديد هيچ كتاب آسماني مانند قرآن و هيچ ديني مانند اسلام به اهميت انجام علمي كارها تأكيد و اصرار نورزيده است. در قرآن ميخوانيم كه "لاتقف ماليس لك به علم" دست به انجام كاري كه به آن علم نداري م. ندانستن معناي علم سبب شد به ورطه اشتباهاتي بيفتيم. اكنون بايد دانست علمي كه قرآن ميگويد چيست؟ مثلاً برخي روحانيون فقط خودشان را اهل علم ميدانند، ميگويند علماي اعلام، ولي دانشگاهيها را اهل فضل ميدانند. ابتدا بايد علم مورد نظر قرآن را بيان كنيم، آن وقت دعوت به علممحوري كنيم. ما نگران اين هستيم كه نكند دوباره نسل جديد همان روش تجربه شده برخورد شعاري با قضايا را دوباره تكرار كند و باز به نتيجه نرسد. پيامبر فرمود كه "كسب علم بر هر و مرد مسلمان واجب است، حتي اگر در چين باشد." مقصودش از چين آنموقع علوم مربوط به كاغذ، خطوط و علومتجربي بوده است. يك برداشت اين است كه بگوييم منظور اهميت علم را ميرساند. يك برداشت هم ممكن است اين باشد كه ميخواسته مسلمانان را به فراگيري علم و فن موجود در چين آن زمان تشويق كند. مثلاً حديث ديگري داريم كه ميفرمايد برويد در يمن آينهسازي را ياد بگيريد. بعد بياييد اينجا توليد كنيد. در اينجا منظور فن آينهسازي است. جاي ديگري داريم كه قرآن ميفرمايد "هل يستوي الذين يعلمون والذين لايعلمون" آيا آنهايي كه علم دارند با آنهايي كه مجهز به علم نيستند برابرند؟ مثلاً ژاپن مجهز به علم با افغانستان غيرمجهز به علم برابر است؟ حضرت علي(ع) فرمود كه "كژيها به دانش راست ميشود" يا جاي ديگري فرمود كه "هركس از علم هدايت جويد، علم هدايتش كند" يا