شصتمین سالگرد ایجاد اردوگاه آشویتس


یان رپا، کارشناس بی بی سی در مسائل اروپا

چهارشنبه 26 ژانويه 2005


در ژانويه سال ۱۹۳۹، هشت ماه پيش از آغاز جنگ جهانی دوم، آدولف هيتلر ديکتاتور آلمان به مناسبت ششمين سالگرد به قدرت رسيدن حزب سوسياليست نازی، سخنرانی مهمی ايراد کرد.

او در بخشی از اين نطق شديدا به يهوديان کشورش و اروپا نسبت به "تلاش برای راه اندازی جنگ ديگری" هشدار داد و آنها را تهديد به "انهدام کامل نژادی" کرد. هيتلر در اين سخنرانی تاريخی حرفهايی را مطرح کرد که رخدادهای هولناک سال های بعد ابعاد آن را بيشتر برملا ساخت.

هيتلر در بخشی از اين نطق می گويد: "من در طول زندگی ام هميشه پيشگويی می کردم و اکثر وقت ها به من می خنديدند. در مدتی که برای رسيدن به قدرت مبارزه می کردم بيشتر از همه يهودی ها مرا دست می انداختند. مثلا وقتی که قدرت را در کل کشور به دست گرفتم، گفتم من علاوه بر ساير مشکلات، مساله يهودی ها را حل خواهم کرد. تصور می کنم آن يهودی هايی که به حرفهای آن زمان من می خنديدند، حالا دارند بدهی شان را به من پس می دهند؛ البته با حساب بهره ای که به آن تعلق گرفته است. امروز در اينجا می خواهم يک پيشگويی ديگر بکنم. اگر شبکه مالی بين المللی يهوديان، چه در داخل آلمان يا خارج اروپا موفق شود بار ديگر ملت های جهان را به ورطه جنگ بکشد، نتيجه چنين جنگی پيروزی و سلطه يهودی ها نخواهد بود، بلکه به انهدام مطلق نژاد آنها در اروپا خواهد انجاميد."

اردوگاه آشويتس يکی از نمونه های برجسته سياستی است که دستگاه تبليغات هيتلری از آن به عنوان "راه حل نهايی" نام می برد که در واقع تعبيری برای قتل عام يهوديان و پاک کردن صورت مساله به جای حل آن بود.

هوگو گرين اهل شهر کوچکی است که امروزه در غرب جمهوری اوکرائين قرار دارد. پيش از جنگ جهانی اين شهر متعلق به چکسلواکی بود و قبل تر از آن جزو مجارستان به حساب می آمد.

هوگو يکی از ۱۵ هزار يهودی ساکن اين شهر است که از ميان آنها فقط ۴۰۰ نفر ده ماندند. چنين چيزی در بسياری از ديگر شهرها و روستاهای اروپای تحت اشغال آلمان نازی به چشم می آمد. هوگو در مورد تجربه درد خودش در اين زمينه می گويد:

" از قطار که پياده می شديم، می رفتيم آخر سکو می ايستاديم. يک ميز آن جا گذاشته بودند و تعدادی افسر آلمانی دور و برش بودند. نگاهی به شما می انداختند اگر ظاهرتان نشان می داد که خيلی کم سن و سال يا مسن هستيد به سمت چپ هلتان می دادند. صف درازی هم از مردمی که در يک مسير پيش می رفتند تشکيل شده بود. مستقيم می رفتند به اتاقهای گاز. زندگی مرا واقعا يکی از آنهايی که روی سکو کار می کرد نجات داد. وقتی از قطار پياده شديم دائما از اين طرف به آن طرف سکو می رفت و به زبان عبری چيزی را زيرلبی مرتب تکرار می کرد. می گفت : "تو ۱۸ سال داری و کار بلدی، تو ۱۸ سال داری و کار بلدی". پدرم که متوجه منظورش شده بود شروع کرد اين را به من ياد دادن . تا اين که رسيديم به جايی که انتخابمان می کردند. افسر از من پرسيد:" چه کاره ای؟ کاری، حرفه ای بلدی؟" من فوری گفتم بله! من نجار و چوبکارم. اين شد که مرا فرستاد به طرف دسته ای که معلوم بود برای کار کردن جدايشان کرده اند."

"اردوگاهها سالها پيش ازآغاز جنگ تشکيل شده بود"

رژيم نازی که از سال ۱۹۳۳ تا ۱۹۴۵ بر آلمان حکومت کرد، ترکيبی بود از ناسيوناليسم افراطی آلمانی، نژاد پرستی، نظامی گری، ستايش رهبری و مکتب تقديس خشونت. هيو کارلتون گرين، برادر گراهام گرين، نويسنده مشهور که بعدها زمانی به مديريت کل بی بی سی هم رسيد، پيش از جنگ دوم جهانی خبرنگار جوان يک روزنامه انگليسی بود.

او در اين زمينه می گويد: "اين که گفته می شود ايده تشکيل اين اردوگاهها در سالهای پايانی جنگ مطرح شد، حرف کاملا بی اساسی است. من خودم در زمستان سال ۱۹۳۳ يا ۱۹۳۴ بود که از بازداشتگاه داخائو ديدن کردم. رژيم نازی ها واقعا رژيمی گانگستری بود. به قدرت نرسيده بود که نظم را برقرار کند. اين رژيم در واقع نشانه تسلط فرهنگ لمپنی خيابانی بر يک کشور مدرن بود. مردم فراموش کرده اند که در سالهای دهه ۱۹۳۰ چه رعب و وحشتی بر آلمان حاکم بود. دانها و شکنجه آن سالها را فراموش می کنند که بلافاصله پس از به قدرت رسيدن هيتلر شروع شده بود."

نازی ها پس از آن که در سال ۱۹۳۹ غرب لهستان را به اشغال در آوردند، زمينه اجرای طرح های گسترده تر خود را هموار کردند. از جمله طرح نهايی ايجاد به اصطلاح فضای گسترده تر برای مستعمرات آلمان، که تا کوههای اورال امتداد داشت.

آن بخش از لهستان که مستقيما به خاک آلمان منضم شد تحت کنترل هاينريش هيملر، رئيس کل پليس آلمان نازی و نيروهای مخوف اس اس قرار گرفت. در سال ۱۹۴۰ اردوگاهی در کنار شهر کوچکی در لهستان به نام اوشفين چيم، که به زبان آلمانی آن را آشويتس می گفتند، برای نگهداری زندانيان غيرنظامی لهستانی- مثل سياستمداران، دانشگاهيان، متخصصان و کشيش ها ايجاد شد.

"آشويتس: نظام مند کردن کشتار"

در سال ۱۹۴۱، کار ساخت اردوگاه شماره دوی آشويتس آغاز شد که بيشتر به نام اردوگاه "برکه نو" مشهور شده بود. در ژانويه سال ۱۹۴۲ مقامات نازی به اين نتيجه رسيدند که کار کشتن يا دانی کردن يهوديان را "نظام مند" کنند.

برای اين کار اردوگاههای مرگ ويژه ای ساختند که در واقع به کشتارگاههای صنعتی می ماند. اکثر اين اردوگاهها در مناطق تحت اشغال آلمان در لهستان ساخته و اداره آنها به نيروی اس اس واگذار می شد. اين کار در واقع همان سياست مشهور "راه حل نهايی مشکل يهوديان اروپا" هيتلر بود.

اردوگاه آشويتس دو، يا برکه نو، به بزرگترين اردوگاه از اين دست تبديل شد . حدود يک ميليون يهودی از سراسر اروپای تحت اشغال نازی ها، از فرانسه، هلند، اتريش، مجارستان، اسلوواکی، يونان، ايتاليا و ساير جاها در اين اردوگاه جمع آوری شده بودند.

آشويتس سومی هم تشکيل شد که به نام "مونوويتس" هم معروف بود. مونوويتس اردوگاه کار اجباری و مجتمعی صنعتی بود

آشويتس در سالهای ۱۹۴۴-۱۹۴۳ به دوره اوج خود رسيد و به مجتمعی بزرگ در زمينی به وسعت ۱۲۰ کيلومتر مربع تبديل شد.

وجود چنين اردوگاهی نشان می دهد که در فقدان هيچ گونه مانعی، جنايت، واپسگرايی و آز و طمع تا چه حد به پيش می روند.

دانشمندان و پزشکان آلمانی بر روی اسيران دانی آزمايش هايی انجام می دادند. از ميان آنها بدنام تر از همه دکتر ژورف منگل بود که توجه اش به بچه های دوقلو جلب شده بود و تلاش می کرد قسمت های مختلف بدن آنها را به هم پيوند بد. انحطاط اخلاقی به جايی رسيده بود که کمپانی های آلمانی با يکديگر بر سر تأمين نيازهای فنی اتاق های گاز و کوره های آدم سوزی رقابت می کردند.

درک اردوگاه آشويتس؛ کاری بعيد و سخت

در چنين هنگامه ای از قتل و مرگ و جنايت نمونه های احترام برانگيزی از مقاومت و ديگردوستی هم به چشم می خورد. برای مثال ويتولد پيلتسکی، افسر پيشين ارتش لهستان، در تلاش برای اين که به اردوگاه آشويتس راه پيدا کند و از آنجا اطلاعاتی بدست آورد، عمدا کاری کرد که او را دستگير کنند.

ژوزف گارلينسکی، دانی پيشين و يکی از هم سلولی های وی در اين مورد می گويد: "او را در ابتدا به يکی از مراکز بازداشتگاههای موقت بردند ولی پس از چند روز به اردوگاه آشويتس فرستادند. آهسته و مخفيانه ضمن اين که حواسش به جاسوسها و خبرچين ها بود، سعی کرد در داخل اردوگاه گروههای پنج نفره تشکيل دهد. اين کار باعث شد که دانی ها روحيه خود را حفظ کنند. ما انگار سرمان به انجام کاری گرم شده بود؛ خبرها را هم بين يکديگر پخش می کرديم. ۶۶۷ نفر کوشيدند فرار کنند که از اين تعداد ۳۰۰ نفر هم موفق شدند. همه از اين خبرها دل و جرأت پيدا کرده بودند. دانی ها حتی در بيمارستان اردوگاه، در بخش تيفوسی ها که برای ماموران اس اس ورود ممنوع شده بود، يک فرستنده راديويی راه اندازی کرده بودند که در سال ۱۹۴۲ حدود نيمی از سال فعال بود و خبر پخش می کرد."

درک اردوگاه آشويتس هنوز هم برای قوه تخيل بشری کاری بعيد و سخت می نمايد.

هنگامی که سه ماه ونيم مانده به پايان جنگ نيروهای روسی به اين اردوگاه نزديک شدند، فقط ۵ هزار نفر از زندانيان را ده يافتند. ۶۰ هزار نفر به زور به سوی اردوگاههای ديگر در غرب روانه شده بودند که اکثر آنها در ميانه راه تلف شدند.

از ۶۵۰۰ مامور اس اس تنها يک دهم بعدها محاکمه شدند. رودلف هس، فرمانده آشويتس در اکثر سالهای فعاليت آن، در سال ۱۹۴۷ به دار آويخته شد. وی که پدری پايبند به خانواده بود هر شب پس از آن که درطول روز بر مرگ هزاران و کودکانشان در اتاق های گاز نظارت می کرد، بر بالين فردان خود قصه می گفت تا به خواب بروند.

از آشويتس نسبت به سايراردوگاههای نازی ها اطلاعات بيشتری وجود دارد که دليل آن ده ماندن تعداد بيشتری از زندانيان آن است.

اردوگاه آشويتس در لهستان برپا شد و همين امر باعث شده که اين کشور در جهان به عنوان نماد اصلی مظالمی به حساب آيد که در دوره جنگ جهانی دوم بر سر يهوديان آمد.

اکنون که شصت سال از برپايی اين اردوگاه مخوف می گذرد اين بحث به طور گسترده ای مطرح است که آيا آنچه از آن دوره و از ميراث يهوديان لهستان برجای مانده، بايد حفظ شود يا خير.

خاخام مايکل شولدريچ، يک دهه پيش از آمريکا به لهستان رفت تا به باقی مانده جمعيت يهوديان ورشو، پايتخت لهستان، کمک کند. شمار اين عده که در زمان شروع جنگ دوم جهانی به ۳۵۰ هزار نفر می رسيد، اکنون به چند هزار نفر کاهش پيدا کرده است.

از نظر بعضی يهوديان، بويژه در آمريکا و اسرائيل، بازسازی مناطق يهودی نشين توهين و بی احترامی به آئين يهود است. از نگاه اين افراد لهستان گورستان بزرگ يهوديان است و بايد اين گونه باقی بماند.

خاخام شولدريچ تصميم گيری در اين زمينه را بر عهده خود يهوديان می داند و می گويد: "آلمان حيات و زندگی يهوديان را در اين بخش از جهان از بين برد. آشويتس نمونه اين انهدام است. نمی شود چيزی را که از ميان رفته دوباره ايجاد کرد. اما اين باعث رفع مسئوليت ما در تلاش برای انجام کاری نمی شود."

"بازسازی آثار و نشانه های يهوديان آغاز شده است"

امروزه تنها بخش کوچکی از جامعه يهوديان در ورشو فعالند. از گتوها، محله هايی که در آن نازی ها پيش از قتل عام يهوديان آنها را محصور می کردند، يک مجموعه آپارتمانی متعلق به قرن نوزدهم پابر جا مانده ولی هنوز آثار تخريب جنگ بر ساختمان آن باقی مانده و اکنون در دست نوسازی است. دوره بازسازی آثار و نشانه های يهوديان به نوعی آغاز شده است.

هلنا داتنر، جامعه شناس و رئيس پيشين مرکز مطالعات فرهنگی يهوديان ورشو فردی مطلقا سکولار است و به هيچ وجه يهوديت را با يهودی ها يکی نمی داند.

او می گويد: "من در لهستان بدنيا آمده ام. دوران کودکی ام را همين جا گذرانده ام و به مدرسه لهستانی رفته ام. معاشرتم همه با لهستانی ها بود. زبانم، فرهنگم لهستانی بوده ولی از همان بدو کودکی احساس درونی ام به من می گفت که تو يهودی هستی. اين حس هويت را از پدرم گرفتم که می گفت من يهودی ام، تو هم يهودی هستی و مادرت هم يهودی است. اين خودآگاهی در من بتدريج با خواندن و مطالعه، با حرف زدن با افراد و بدون ترديد بخاطرحس قوی همذات پنداری که با خواهرانم داشتم تقويت شد. من خودم را بيشتر به سنت های همگانی يهوديان، به سنت های جهانی آنها نزديکتر احساس می کنم. سنت هايی چون سکولار بودن، آرمان گرا و اجتماعی بودن. اميدوارم که در دنيای امروز بتوان حس يهودی بودن به معنای ملی گرايانه و نه دينی آن را با مفهوم لهستانی بودن با هم سازگار کرد."

نتيجه مهندسی اجتماعی سالهای پس از جنگ

شهر کراکو در جنوب لهستان واقع شده است. اين شهر بر خلاف ورشو که در جريان جنگ به ويرانه ای تبديل شد، در عمل دست نخورده باقی ماند. تا سالهای اول دهه ۱۹۹۰، منطقه يهودی نشين اين شهر که "کازيميش" نام دارد جايی بود که مردم پس از تاريک شدن هوا از رفتن به آن خودداری می کردند، چون که پر بود از افراد مست و فاحشه ها و انواع کارهای خلاف.

اين محله در واقع نتيجه مهندسی اجتماعی سالهای پس از جنگ در لهستان بود. اکنون زندگی و نوسازی دوباره به کالبد اين محله باز گشته است و در آن تعداد زيادی رستوران، استوديو هنری و بار زيبا وجود دارد. زندگی يهودی گويی به صورت نيمه خود آگاه در اينجا دوباره در حال نضج گرفتن است.

در سفر به کراکو از مدير يک حمام باستانی متعلق به قرن هفدهم ميلادی که در سالهای اخير از آن به عنوان هتل و يا مرکز نمايشگاه يهوديان و محل برگزاری کنسرت استفاده می شود، پرسيدم که آيا جهانگردان يهودی که از آمريکا و ساير جاها به آن جا می آيند، از اين که می بينند که او دارد تلاش می کند دوباره نشانه های يهوديت را در جنوب لهستان احيا کند به او اعتراض نمی کنند؟

وی در پاسخ گفت: "معمولا خيلی دوستانه رفتار می کنند و روحيه کمک و پشتيبانی دارند و از کارهايی که می کنيم خوششان می آيد. از آنچه در محله يهودی نشين شهر می گذرد و باز شدن مغازه ها و فروشگاههای غيريهودی راضی نيستند. اما يهوديانی که از اسرائيل می آيند بيشتر از اين وضع ناراضی اند. من فکر می کنم که اينها شايد آن طور که در مدارس به آنها ياد داده اند تصورشان اين است که اين جا زمانی قبرستان يهودی ها بوده و به همين دليل هم، بايد قبرستان هم باقی بماند. البته همه شان اين طور فکر نمی کنند ولی گاهی وقتها رفتارشان دوستانه نيست و خصمانه برخورد می کنند."

"هويت زدايی "

در همين حال هستند کسانی چون کريس شوارتز، کارشناس فرهنگی که از شهر برايتون انگلستان به لهستان مهاجرت کرده، که معتقدند تخريب و از ميان رفتن آثار فرهنگ يهوديان لهستان بوسيله نازی ها همان قدر مخرب بوده است که "عدم رعايت حساسيت های فرهنگی در بازسازی آنها، به گونه ای که هويت يهودی اين مناطق و ساختمانها ناپديد شده است".

او در اين زمينه به من گفت: "ما می خواهيم که مردمی که يهودی نيستند به وجود فرهنگ يهوديان در اين منطقه که پيش از قتل عام آنها در جنگ فعال بوده پی ببرند و از آن آگاه باشند. حدود هزار سال اين منطقه وطن يهوديان به حساب می آمد. يک زمانی، ۹۰ درصد يهوديان جهان دور وبر همين منطقه زندگی می کردند. نمی شود که اين هزار سال تاريخ يهوديت را ناديده گرفت و به آن پشت کرد و وانمود کرد که هيچ اتفاقی نيفتاده است. بعضی از کنيسه های شهری به خرابه تبديل شده و پراست از بطری های خالی مشروب که افراد مست به جا گذاشته اند. بچه ها روی در و ديوار آن شعار نوشته اند و ساختمان کلا به ويرانه تبديل شده است. بعد هم که جنگ به پايان رسيد هيچ کس در دوره حکومت کمونيست ها علاقه ايی به بازسازی آنها نشان نداد. پس از سقوط کمونيست ها نيز با توجه به اهميت تجاری اين ساختمانها به منطقه بسيار زيبايی تبديل شده، خيلی شيک و مدرن با گالری های امروزی. اما هيچ نشانه ای از اين به چشم نمی خورد که زمانی اينجا کنيسه بوده است. من حرفم اين است که اين ساختمان دوبار ويران شده؛ يک بار در زمان کشتار يهوديان، هالوکاست، و يک بار هم وقتی که در دوره بازسازی با بی مبالاتی و بی دقتی آن را دوباره ساختند."

" فرهنگ يهودی متعلق به کيست؟"

در حالی که اين حرفها در ذهنم بود و به محل اقامت ام برگشتم، گروهی جهانگرد استراليايی را ديدم که در يکی از رستوران های محله يهودی نشين، برای خوردن شام آماده می شدند و يک گروه موسيقی، آهنگی يهودی را با حرارت تمام می نواخت. گارسون به من گفت که نوادگان روسی و غير يهودی هستند.

آيا می توان اين موسيقی را ميراث يهوديان برای غيريهودی ها دانست که غير يهودی ها هم آن را به اجرا در آورده اند؟ وقتی به ورشو برگشتم کنستانتی گبرت، با ديدی دقيق تر به اين سئوال چنين پاسخ داد:

"يهوديان اين امتياز را داشته اند که روايت شان، بويژه روايت زجر و عذاب هايی که متحمل شده اند مورد پذيرش همگانی قرار گرفته است. همه دنيا هالوکاست را به همان شيوه ای بياد می آورد که يهوديان بياد می آورند. اما اگر اين روايت جهانی شد معنای آن اين است که ديگر تنها مال يهودی ها نيست. مضمون های يهودی به يک تم فرهنگ توده ای ديگر تبديل شده و بنابراين ديگر جزو مايملک يهوديان به حساب نمی آيد. يهودی ها کنترلی بر آن ندارند . هر زمان که تمی جهانی و همگانی شد، روز به روز، با گذشت زمان، و بر اثر تماس با سايران اصالت اوليه خودش را از دست می دهد. مثل وضعيتی می شود که گاوچران ها و سرخپوستان بنشينند فيلم وسترن تماشا کنند."
منبع: خبرگزاری بی بی سی