چپ و دولت موقت در گفت و گو با محمد على عمويى


گفت وگو از: مزدك دانشور - عبدالرضا تاجيك

پنجشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۸۳


بورژوازى و انقلاب



•مى خواهيم راجع به مهندس بازرگان، دولت، رفتارهاى سياسى و تعاملى كه او با توده اى ها و افراد مرتبط با توده داشتند با شما صحبت كنيم. كمى به عقب برمى گرديم. مدت ۷ ماه آقاى بازرگان و دوستانشان در دان برازجان در تبعيد بودند. اين دوره اى كه در برازجان نيروهاى ملى _ مذهبى بودند و خود آقاى بازرگان هم بودند، آيا آن صف كشى ها و جداكردن هاى خطوط كه در دهه ۵۰ مرسوم شده بود، آن زمان هم مرسوم بود، آيا رفتار آنها نوعى تبعيض و تبختر و از بالا ديدن در خودش داشت؟ مثل دهه ۵۰ كه بعضى نيروها اگر دست شما به دستشان مى خورد، مى رفتند آب مى كشيدند و كارهاى ديگر. آيا اين رفتارها را داشتند يا نه؟
ظاهراً چيزهايى از آن دوره به گوش شما خورده است كه چنين سئوالى را مطرح مى كنيد. واقعيت اين است كه طى ساليان دان هر وقت ما عطف به گذشته روابط حزب و نيروهاى ملى مى كرديم مسائل مربوط به دوران دولت آقاى دكتر مصدق به يادمان مى آمد و آن مواضع دوگانه اى كه بين حزب و نيروهاى ملى وجود داشت و به رغم اين كه قاعدتاً مى بايستى اين دو نيرو يك موضع واحد در مقابل غارتگرى هاى شركت نفت و همه كسانى كه چشم طمع به ثروت ملى ايران داشتند، داشته باشند، متاسفانه در آن ايام يك عدم تفاهم جدى بين حزب و نيروهاى ملى وجود داشت كه البته من در موارد عديده اى به علل اين مطلب پرداخته ام. چه به لحاظ تركيب اوليه جبهه ملى كه اساساً اكثريت شان كسانى بودند كه بعدها نه فقط از جبهه ملى خارج شدند بلكه دقيقاً رودرروى جبهه ملى و رودرروى دكتر مصدق و كارگزار سياست هاى آمريكا در ايران شدند. تيپ هايى مثل عميدى نورى، عباس خليلى، بعد مظفر بقايى و مكى و غيره. همواره در دان آرزومند اين ديدار بوديم. ما يك بازبينى در سياست هاى حزب خودمان كرده بوديم و به نتايجى رسيده بوديم. عمده نتايج اين بود كه درست است كه آنها چنين تركيب نامتجانسى داشتند ولى تاريخ ثابت كرد كه بخشى از آنان موضع بسيار اصيل و درستى نسبت به مصالح ملى ايران داشته اند، به خصوص مصدق تسليم فشارهاى آمريكا نشد و حال اين كه تصور ما اين بود كه اين تلاش براى ملى شدن نفت و از چنگ انگلستان در آوردن در اختيار آمريكا قرار دادن است. «خب آن زمان حزب در سياست هايش بازبينى كرد و به همين علت هم ۳۰ تير سال ۳۱ به بعد روابط خيلى خيلى نزديك و دوستانه بود. اگرچه مدركى به ما ارائه مى دهند كه بعد از ۳۰ تير سال ۳۱ هم شما از مصدق انتقاد كرديد، گفتم اصلاً. آن موقع يگانه زندانيان سياسى ايران توده اى ها بودند. حرف ما اين بود كه دولت ملى دكتر مصدق را حمايت مى كنيم ولى اين به اين معنا نيست كه همه كارهايش درست است. آنجايى كه انتقاد دارد، ازش انتقاد مى كنيم. اين فرق مى كند با قرار گرفتن در يك موضع مخالف و اپوزيسيون. همواره در دان خواهان اين بوديم كه فرصتى دست بدهد تا ما با ملى ها مواجه شويم. سال ۴۲ با رفتن امينى، يورش به طرف نيروهاى ملى و بازداشت مواجه بوديم نه اين كه دانى شدن آنها مايه خوشحالى ما شد، چون مى دانستيم ما از دان بيرون برو نيستيم. بنابراين بايد امكان اين ديدار در دان فراهم بيايد و اتفاق افتاد و آقايان را گرفتند. تا وقتى در تهران بوديم از همديگر جدا بوديم. بعد كه من را تبعيد كردند يكى دو سال گذشت يعنى از آذرماه ۴۲. آبان ۴۴ گروه نهضت آزادى را به برازجان آوردند، شنيديم كه عده اى را آورده اند نماينده مان را به آنجا فرستاديم. آن زمان ده ياد كى منش نماينده ما در برازجان بود. ايشان رفت و در برگشت گفت دكتر سحابى و مهندس بازرگان را ديدم و گفته بودند بعد از دادگاهشان تعدادى را تبعيد كرده اند. به ايشان گفتيم از طرف ما خيرمقدم بگوييد اگرچه خودشان به طيب خاطر نيامده اند ولى به هرحال ما از آنها استقبال مى كنيم و جا هم برايشان فراهم خواهيم كرد.
«اين جايى كه من اشاره كردم، روزى كه ما به برازجان تبعيد شديم، ما يك ماه در اين بند فعلگى كرديم. صبح ها بعد از صبحانه همه مان لباس كار مى پوشيديم و در بند ديگر بوديم. با رئيس دان صحبت كرديم و گفتيم جايمان تنگ است و به ساير زندانيان ديگر اضافه شده بوديم و به هيچ وجه جاى آنها جوابگوى نيازهاى اين تعداد نبود. رئيس دان گفت شما بياييد بندها را نگاه كنيد. هر كدام را كه شما قبول كرديد شما را به آنجا منتقل مى كنيم. نماينده مان را فرستاديم و يكى از بندها را پسنديدند. بند ۳. يك حياط مستطيل طولانى بود و يك شترخوان نيم دايره و يك شترخوان جدا. گفتيم يك شترخوان را اختصاص به آشپزخانه مى دهيم. آن ديگرى هم محل خواب و مطالعه. ولى به قدرى كثيف و مخروبه بود كه حد نداشت. رئيس دان گفت من نيرو ندارم و داخل دان سياسى هم نمى توانم كارگر بياورم. پاسبان ها هم نمى توانند. گفتيم خودمان انجام مى دهيم كه سرهنگ عابدينى خيلى حيرت كرد. تا اواخر دى ماه ما هر روز صبح كار مى كرديم. بعضى از رفقا تخصص داشتند ما هم به صورت نيروى كار ساده جلوى دستشان كار كرديم. ديوارها را گچ مالى و سفيد كرديم. كف آن را گچ گرفتيم كه رطوبت اذيت نكند. روى اين گچ كاغذ روزنامه چسبانديم، بعد رويش زيلو انداختيم. در توالت ها سيفون گذاشتيم. لوله كشى كرديم. دوشى در شترخوان درست كردم كه گرماى آنجا طورى است كه شما هر ساعت يك بار نياز داريد كه آبى به سر و رويتان بيد. حوضچه اى در حياط درست كرديم. باغچه درست كرديم. «روزى كه آقايان در آبان ماه ۴۴ آمدند رئيس دان گفته بود كه قاعدتاً آقايان به بند ۳ مى روند. آقاى مهندس بازرگان مى پرسند كه بند ۳ خالى است؟ كه مى گويند نه، آقايان سياسى آنجا هستند. مى گويند توده اى ها هم آنجا هستند؟ مى گويند بله. كه مى گويند نه، ما با توده اى در يك جا نمى رويم. سرهنگ مى گويد جاهاى ديگر را مى بيند؟ مهندس بازرگان و دكتر سحابى آمدند. آن زمان هم با اين كه آبان ماه بود ولى همه مان لخت بوديم. به آنها گفتيم خوشحال نيستيم از اين كه به تبعيد آمده ايد اما خوشحاليم از اين كه نزديك و در جوار همديگر هستيم. نماينده ما آنها را بدرقه كرد. آن زمان كه هنوز آقايان نيامده بودند راجع به جا صحبت كرديم. تعدادى اتاق در حياط بود كه يك ايوان كوچك جلو آن بود. اتاق را طورى درست كرده بودند كه با آفتاب حياط فاصله داشته باشد. اصولاً اين كاروانسرا اينچنين فراهم آمده بود كه كاروان هايى كه از طرف شيراز مى آيند كه به طرف بوشهر بروند اينجا جايى براى اطراق آنها باشد. پشت آن يك شترخوان بزرگ بود كه شترهايشان را در آنجا نگهدارى مى كردند و كاروانيان هم در اين اتاق ها اتراق مى كردند. اين اتاق ها كوچك بودند و ما تعدادى از افراد مسن را در اتاق ها جا داده بوديم و خودمان هم در شترخوان بوديم. آن موقع ما جزء جوان ها حساب مى شديم. همان جا تصميم گرفتيم يكى از اتاق ها را تخليه كنيم و براى مهندس بازرگان و دكتر سحابى يك اتاق اختصاص بدهيم. نيمه اى از شترخان را هم خالى كنيم و خودمان جمع تر شويم و آن نيمه را در اختيار بقيه آقايان بگذاريم. آقايان ۱۸ نفر بودند. از اين ۱۸ نفر، ۱۴ نفرشان از بچه هاى نهضت آزادى بودند، ۲ نفر از افراد خليل ملكى بودند _ جامعه سوسياليست ها _ دو نفر هم از پانزده خردادى ها بودند _ وكيلى و طاهرى. همان جا هم تصميم گرفتيم آقايان يك هفته مهمان ما باشند تا وسايل ضرورى شان را فراهم كنند. در حالى كه ما اين بحث ها را با هم مى كرديم نماينده مان آمد و در جريان بحث هاى ما قرار گرفت. خنديد و گفت شما چه مى گوييد، آنها چه مى گويند. گفت آقايان بازرگان و سحابى رفتند و از نقاط مختلف ديدن كردند و گفتند ما همان بند ۳ را مى پسنديم. ولى گفتند ما با توده اى ها يك جا نمى رويم. آنها را از آن بند ببريد به بند ديگر و ما را به جاى آنها ببريد. من خيلى حيرت كردم. در پاسخ به مهندس رئيس دان مى گويد يا بايد به آنجا برويد و يا اگر قرار است به بند ديگرى برويد شما بايد برويد. من نمى توانم دانيانى كه براى آنجا زحمت كشيدند را از آنجا به جاى ديگر منتقل كنم. حقيقتش اين خبر خيلى براى ما خوشايند نبود ولى با تمام اين حرف ها فكر كرديم با منشى كه رفقايمان دارند بدون ترديد اين ذهنيت منفى كه نسبت به حزب توده و توده اى ها در اين دوستان ملى ما هست بدون ترديد بعد از مدتى دگى، تلطيف مى شود و كاهش پيدا مى كند. اين تجربه را در ارتباط با ساير زندانيان سياسى داشتيم. به هر جهت آقايان آمدند و با استقبال رفقاى ما مواجه شدند. به همان شكل كه پيش بينى كرده بوديم، به آنها جا داديم. آقايان پذيرايى شدند. پيشنهاد كرديم كه آقاى سحابى را به عنوان نماينده ارتباط خودشان با ما انتخاب كنند. ايشان بعدها بود كه از لحاظ نگرش حدفاصلى با نهضت آزادى پيدا كرد.
•در دان روابط بهتر شد يا اين كه فراز و فرودهايى داشت؟
ابتداى كار هر دو طرف با احتياط رفتار مى كردند. ضمن اين كه خيلى محترمانه بود اما احتياط مى كرديم تا اين كه شناخت بيشترى پيدا كنيم. جوانان اينها كشش خيلى زيادى براى آمد و رفت با ما داشتند. مسن ترها برخورد خيلى محترمانه داشتند، منجمله خود آقاى مهندس بازرگان و دكتر سحابى و على بابايى. با گذشت زمان نظرات و مناصبات خيلى تعديل شد. گذشت زمانى كه مى گويم وجه بارزش نوروز ۱۳۴۵ بود. معمولاً ۲ وعده خانواده ها براى ملاقات مى آمدند. يكى پائيز و يكى اول بهار. معمولاً خانواده ها سالى دو بار ملاقات داشتند و بعضى هم اصلاً ملاقات نداشتند. بعضى از دوستان ما به خصوص ايام عيد مى آمدند. تعدادشان هم نسبتاً زياد بود. ما در آنجا مطلع شديم در آن يكى دو ماهى كه با هم دگى كرده بوديم در نامه نگارى كه با خانواده هايشان كرده بودند، وصف برازجان، دژ و هم دانى هايشان را طورى به نگارش آورده بودند كه همه اش تعريف بود. اين كه جاى ما راحت و خوب است و به عينه تاثير مثبت روابط رفقايمان را با آقايان شاهد بوديم. يك وجه قضيه ديدن آقاى بازرگان از اين زاويه است. با گذشت ايام دقيقاً اين نظر روز به روز بهبود پيدا كرد. دكتر سحابى چه قدر علاقه مند بود كه راجع به كوه ها و سنگ ها و در مورد قدمت آنها اطلاعات به دست بياورد.
در آنجا اولين نمود اين روابط خوب آنجا بود كه آقاى على بابايى و نماينده دكتر سحابى آمد و به يك سخنرانى دعوت كرد كه آقاى دكتر سحابى قرار است انجام دهد. من گفتم كه ما را معاف كنيد، گفت: درباره تكامل مى خواهد صحبت كند. گفتيم بسيار خب. ولى مى دانيد كه ما در مورد تكامل نگرش ويژه خودمان را داريم. گفت كه خيلى دور نيست شايد آخرهايش يك مقدار تفاوت داشته باشد. جلسات متعددى طول كشيد كه ايشان صحبت كرد. مناسبات ما طورى شده بود كه يك زمين ورزش داشتيم كه واليبال بازى مى كرديم. يك تيم خيلى خوب هم داشتيم. مهندس بازرگان گفتند ما هم بايد ورزش كنيم. گفتيم چه بهتر. گفتند مى خواهيم ولى هيچ كداممان بلد نيستيم. يكى دو تا از آقايان به آنجا بيايند و براى ما توپ بساد كه ما پذيرفتيم. من و كى منش به آنجا مى رفتيم. معمولاً هم پاس مى ايستاديم تا توپ كج و كوله كه اول يكى مى گرفت ما مى ساختيم و نفر سوم رد مى كرد. من در بازى واليبال گاهى سر به سر مهندس مى گذاشتم. در كلاس دكتر سحابى او راجع به انواع جانداران، يك نوع جاندارى را مى گفت كه علاوه بر دو تا چشم يك چشم هم پس سر داشت كه مهندس بازرگان گفت اين آقاى عمويى است. آقاى عمويى از آن نسل است كه يك چشم پس سر دارد. اينها بيانگر نوع روابط است. اشاره من به اين مطالب به دليل وجود مناسبات خيلى دوستانه و نزديكى است كه پيدا شده بود و اين امكان را به ما داد كه حتى اين نوع شوخى ها را با هم بكنيم. يكى از روزها يك كتابى به نام عشق و پرستش آمده بود از نوشته هاى اوليه آقاى مهندس بازرگان.
من اين كتاب را خواندم. آن بخشى كه از طريق ترموديناميك اثبات وجود باريتعالى را استدلال مى كرد براى من خيلى جالب نبود. اما آن قسمتى كه توجه مرا جلب كرد، در پايان كتاب اشاره كرد كه ماركسيسم اصولاً غيراخلاقى است و استدلالش هم اين بود كه پايه مبارزه را اختلاف طبقاتى گرفتند و اختلاف هم يك امر غيراخلاقى است چون منجر به جنگ مى شود. اين انگيزه اى شد كه بروم در اين زمينه با مهندس صحبت كنم. معمولاً عصرها كه هوا ملايم مى شد همه مى آمدند حياط و قدم مى زدند. من پيش مهندس رفتم. ايشان دگى خيلى منظمى داشت. راه رفتنش ترك نمى شد و به طرز ويژه اى هم حركت مى كرد. از او خواستم كه همراهش راه بروم و گفتم مى خواهم راجع به كتابتان با شما صحبت كنم. گفتم جنگ به خودى خود چيز بدى است ولى آيا شما غزوات صدر اسلام را چگونه توجيه مى كنيد. گفتند آقاى عمويى بعضى جنگ ها موجه است و بعضى موجه نيست. جنگ براى حق و عدالت چنين است. گفتم خب اگر واقعاً تحليل ماركس هم عبارت از اين است كه زحمتكشان در طول تاريخ مظلوم واقع شدند و بر اينها ستم روا داشته شده و اينها هر قدر هم تقاضاى حقوقشان را كردند تشديد فشار روى اينها بوده، آيا اينها حق ندارند معترض شوند و خواهان اين باشند كه ما حق مان را مى خواهيم؟ ماركس گناهش اين است كه آمد اين واقعيت موجود تاريخ بشرى را كالبدشكافى كرد و گفت: اساساً از لحاظ طبقاتى اينها منافعشان مقابل همديگر است. زمانى طبقات ستمكش منافعش را درك نمى كند و برخورد فردى مى كند. زمانى هم به آنجا مى رسد كه به عنوان يك طبقه منافعش مشترك است و طبقه در مقابل طبقه است و در نتيجه يك مبارزه طبقاتى وجود دارد. لاجرم ممكن است به انقلاب هم بكشد. واقعاً پاسخى نبود. ولى اين لفظ غيراخلاقى بودن ماركسيسم بر مبناى اين كه طرفدار مبارزه طبقاتى است به من اين را فهماند كه مهندس اصولاً از لحاظ جامعه شناسى و از لحاظ برخورد با طبقات اجتماعى چگونه مى انديشد و اين روشنگر اين زمينه ذهنى بود كه ليبراليسم اصولاً به يك سرى مفاهيم عام مثل انسان كه ذاتاً خوب است، توجه دارد. انسان وقتى در قالب طبقه معين قرار مى گيرد، تعيين كننده مى شود كه چه چيزى را خوب مى داند و چه چيزى را بد. ما مسائل اخلاقى را مى خواهيم به اين صورت حل كنيم؟ نه.
تا آنجا كه مسائل و روابط شخصى و خصوصى بود، مناسبات ما خيلى خيلى خوب بود ولى طبعاً نگرش ما نسبت به مسائل اجتماعى در بعضى موارد و در مورد آينده ايران و اين كه چه برنامه اى براى اين مملكت مى تواند وجود داشته باشد، فرق داشت جز الفاظ خيلى كلى كه مثلاً بايد آزادى باشد، ولى اين كه آزادى براى كدام طبقه و كدام سازمان سياسى، براى چه مسائل اساسى چه برنامه و نظرى دارد، اينجا به مانع برخورد مى كرد. زياد هم خواهان اين نبوديم كه اين بحث ها به آن گذشته كشيده شود كه ما را دور از هم نگه داشته بود و خيلى هم پيگير نمى شديم و همواره اين دغدغه بود و يك مقدار هم من در پى اين مطالب بودم
واقعاً اين فاصله چند ماهه آبان ماه تا اواسط خرداد سال ۴۵ ماه هاى خيلى خوبى بود. روابط بسيار خوبى ميان ما و آنها وجود داشت. «اوايل ما هيچ امكاناتى نداشتيم. كتاب و قلم و كاغذ را از ما گرفته بودند. حتى روزنامه هم نمى دادند. وقتى اعتراض كرديم گفتند ما از دفتر راديو را مى گيريم و سيم كشى به داخل مى كنيم كه شماها از طريق گوشى به آن گوش كنيد. ما اين را قبول كرديم براى اين كه ما تدارك يك راديو را ديديم و قاچاقى به دان آورديم. راديو مسكو، راديو پكن و راديو پيك ايران را مى گرفتيم. بى بى سى را مى گرفتيم. منتها حسن اش اين بود كه اين سيم كشى باعث مى شد كه از پريز اين براى ديگرى استفاده كنيم. پاسبان ها كه نگاه مى كردند فكر مى كردند برنامه هاى راديو ايران را گوش مى كنيم حال آن كه رفقا مشغول شنيدن شبكه هاى خارجى بودند.»
اين ۷-۶ ماه باعث شد هم آنها نسبت به ما شناخت پيدا كنند و هم ما. و ديديم در بسيارى موارد تا آنجايى كه مربوط به مسائل دگى است، انسان هاى متمدن و انسان هاى با انصاف، شريف، خوب و بااخلاق هستند و متقابلاً ما هم همين طور. جوانان آنها به اين گرايش داشتند كه وقتى عصرها بزرگان براى قدم زدن به حياط مى روند، بيايند و موزيك گوش كنند.
ابتداى كار تعدادى از دوستان ما هم علاقه مند به موزيك كلاسيك بودند. شوپن و موتزارت و بتهوون بعضى هم براى سرگرمى و تفريح سبك هاى مبتذل را گوش مى كردند مثل مهوش و فتانه و... جالب بود كه جوانان از اين سبك خوششان مى آمد و دقيقاً نشانه منعى بود كه بزرگترهايشان مى كردند و حساسيت نشان مى دادند. ظهر كه مى شد مهندس بازرگان مى آمد كه آقا مجتبى موقع اذان است. حالا شايد از ما خجالت مى كشيدند. ولى خودشان قاعدتاً منعى در اين زمينه نداشتند. ايشان مى گفت بهشت مجانى را هم شما قبول نداريد و نمى خواهيد برويد. با يك اذان گفتن در بهشت را به روى خودتان باز كنيد كه آقاى دكتر شيبانى شروع به اذان گفتن مى كردند.
انصافاً رفقاى ما هيچ كوششى براى گرايشى به اين سو و دور كردنشان از آن سو نداشتند ولى خود جوانترها علاقه مند بودند. كما اين كه بعدها برادران مفيدى يك كدام به طرف حزب آمدند و يكى ديگر به طرف هدايت الله متين دفترى در جبهه دموكراتيك رفت و خوب هر دو تا هم چوبش را خوردند. ما با چنين زمينه اى برازجان را پشت سر گذاشتيم و در نيمه خرداد ۴۵ به تهران آمديم. توصيه اى هم كه از طرف شاه شده بود اين بود كه اينها را به دان خوبى ببريد، ما را به دان شماره ۴ قصر بردند. يعنى بهترين فضاى دان در ايران. گلكارى و باغچه. فضاى بزرگ ولى تعداد اتاق ها كم. در نتيجه تعداد اندكى مى توانستند در آنجا دگى كنند و از فضاى خوب برخوردار شوند. و تقسيم جا كرديم. ابتداى كار خيلى غيرمنصفانه تقسيم كردند. اتاق هاى خيلى خوب را براى خودشان تعيين كردند. يك اتاق انبارى مانند بود كه به ما داده شد و دو تا از اتاق هاى كوچك. ضمن صحبت با دكتر سامى، گفتند اين منصفانه نيست و به همت دكتر سامى يكى از اتاق هاى بزرگ و مرغوب در اختيار ما قرار گرفت كه تازه تركيبى بود. دكتر سامى، عباس عاقلى زاده، صفا، با تعدادى از ما در آنجا بوديم.
•رفتارشان در دان در مورد غذا خوردن و مسائلى از اين دست به چه صورت بود؟
مى دانيد كه با توجه به تركيب كمون ها، كمون ما عمدتاً نيروهاى زحمتكش جامعه بودند. كارگرانى كه حزبى بودند از كار بر كنار شده بودند، در نتيجه شرايط مادى كمون ما طبعاً سطح بسيار نازلى داشت. كمون ديگر، دوستان مذهبى ما بودند كه در آن زمان استخوان بندى اش را نهضت آزادى تشكيل مى داد. تك و توك از بچه هاى جبهه ملى بودند و هنوز آمدن موتلفه اى ها و يا ۱۵ خردادى ها شروع نشده بود.
زمانى كه آنجا رفتيم از نهضت آزادى آقاى طالقانى و يكى دو نفر ديگر كه از تبعيدى ها نبودند حضور داشتند كه روى هم رفته كم بودند. آن آقايان دو تا مستخدم داشتند كه يكى آشپزى مى كرد و ديگرى نظافت. ما خودمان كارهايمان را مى كرديم و هر روز دو نفر مامور اين كارها بودند. بازار به اين آقايان خيلى خوب مى رسيد. روزهاى ملاقات به غير از اين كه غذاهاى خوبى برايشان مى آمد، ميوه و شيرينى و آجيل فراوان برايشان مى آمد. در ملاقات براى ما هم مى آمد ولى محدود بود. ما رفقاى سازمان نظامى حزب توده ايران ۱۴ نفر بوديم و دگى ما دگى متوسطى بود. در حد آن آقايان نبود ولى به هرحال كم و بيش بود. عمده تركيب كمون ما كه به ۳۵ نفر مى رسيد رفقاى زحمتكش ما بودند و امكاناتشان هم بسيار محدود بود. همان مقدار كم را هم هر كس هرچه داشت به صندوق كمون مى داد و همه مشترك از آنها استفاده مى كردند. البته از چگونگى عمل آنان اطلاع ندارم، ولى آنچه كه در ملاقات مى آمد در سطح وسيع خودشان مصرف مى شد. به قدرى اين تفاوت بارز بود كه بعد از اين كه بچه هاى جاما را به آن دان آوردند اولين نمودش هم همين اقدام دكتر سامى در مورد تغيير اتاق بود. يك روز دكتر سامى آمد و گفت معنى ندارد ما همه در يك دان دگى مى كنيم و همه مان هم دانى يك رژيم هستيم، آن وقت اينجا اين رفاه با همه امكانات و دوستان ما اينجا به اين صورت. اجازه بدهيد كه من با دكتر سحابى و مهندس بازرگان و آقاى طالقانى صحبت كنم و اين وضع را تعديل كنيم. من به دكتر سامى گفتم براى دوستان ما پذيرش چنين چيزى مشكل است. گفت كه من به اين نتيجه رسيده ام كه هرچه شما بگوييد رفقايتان قبول مى كنند، به شرط اين كه شما يك مقدار كار توضيحى در بچه هايتان كنيد و آنها قانع مى شوند. به دكتر سامى گفتم بدون ترديد اين جنبه انسانى شماست كه انگيزه چنين پيشنهادى است ولى فكر مى كنيد آيا همه رفقاى شما همين طور فكر مى كنند و همين احساس را دارند. گفت بله. من همين طور سر خود نيامده ام. در اين فاصله شمشيرى چلوكباب مى فرستاد. در زمين واليبال سفره سراسرى انداخته مى شد و آقاى على بابايى يا آقاى مهندس سحابى مى آمدند و مى گفتند كه براى ظهر در خدمت باشيم و بچه ها هم پذيرا بودند.


دوستانه سر سفره مى نشستيم. محسن طاهرى كه از بچه هاى ۱۵ خرداد بود از آن آدم هاى چموش بود. آدم چموش ولى خوش برخورد. آقاى طالقانى مى دانست كه او چه شخصيتى دارد. به هرحال دكتر سامى اشاره كرد كه دوستان ما چنين مراجعاتى را كردند و برايشان در دان دشوار است. حالا در جامعه ما چنين اختلافى وجود دارد و كارى هم نمى شود كرد و دست ما هم نيست ولى اينجا مى شود فكرى برايش كرد. با دوستانمان صحبت كرديم و جواب مثبت داديم. از آن به بعد مهندس بازرگان شخصاً عهده دار تقسيم اجناسى بود كه از اتاق ملاقات مى آمد و بر مبناى تعداد آمار كمون ها، هندوانه و خربزه و شيرينى و... جز اجناسى كه اختصاصاً خانواده ها براى زندانيان مى فرستادند آنها را تفكيك مى كردند و به خود طرف مى دادند، بقيه را تقسيم مى كردند. ما در كمون مان چنين حالت اختصاصى را نداشتيم. خانواده هاى ما هم عادت كرده بودند كه هرچه مى دادند براى همه مى دهند. اين مسئله هم روابط را نزديكتر مى كرد. نماد مناسبات نزديك دوستان برنامه هاى عمومى بود كه انجام مى گرفت. ولى يكى از وجوه بارزى كه توجه ما را جلب كرد سخنرانى هايى بود كه روى مسائل كلى بود. آقاى مهندس بازرگان يك سخنرانى گذاشت كه در قرآن چند جا كلمه «هو» آمده است و يكى از دوستانشان را هم مامور كرد كه اين را به صورت گرافيكى و نمودار تصوير كند. من تعجب كردم و به يكى از دوستان گفتم اين چه چيزى را ثابت مى كند. مى شود يك سرى بحث هاى جاافتاده ترى را عنوان كرد. به هرحال بيشتر كار مهندس در آنجا روى جنبه هاى مذهبى بود تا سياسى.
•پوزيتيويسم همراه با مذهب، علم گرايى در مذهب.
جالب است كه روزى دكتر سامى به شوخى گفت، اگر دست من بود عمامه آقاى طالقانى را سر مهندس بازرگان مى گذاشتم چون اصلاً آقاى طالقانى صحبت هاى سياسى بيشتر مى كرد تا