بازتاب احتمال حمله آمریکا از دید دو وبلاگ نویس


وبلاگ سیبستان/ وبلاگ ذوالقرنین

کار ما با صرف مخالفت با حمله آمريکا تمام نيست

ابطحی می گويد راه جلوگيری از حمله آمريکا توجه به حقوق بشری ملت و تامين آزادی های آنهاست. من با اين سخن صد در صد موافقم. ايران توان انسانی کافی دارد تا بدون گذر از يک جنگ ديگر يا حتی يک انقلاب ديگر سطح اعتبار ملی و همزمان بين المللی خود را بالا ببرد يعنی هم مشکل دولت با ملت را حل کند و هم با بالا بردن اعتبار و مشروعيت داخلی خود از قالب يک عنصر تهديد کننده در منطقه درآيد و بنابرين تهديدهای آمريکا يا اسرائيل را نيز به فرصت های همکاری بر اساس منافع ملی و منافع مشترک تبديل کند.

برآمدن خرد دموکراتيک

اين يک فرمول ساده است ولی در عمل با مشکلات عظيمی روبروست. می دانم. ممکن است کسانی با من موافق نباشند که اصولا چنين توانی در ما جماعت باشد يا باقی مانده باشد يا امکان سازماندهی و بروز و ظهور داشته باشد. يا فکر کنند اگر اين فرمول ساده با مشکلات عظيمی روبروست پس اصولا بايد آن را از دستور بيرون گذاشت و غير عملی دانست. اما من فعلا اين بخش از بحث را دست کم به خاطر خود بحث مفروض می گيرم و موجود تا به نکته ديگری بپردازم: آيا حل مسالمت آميز بحران فعلی بين ايران و ايرانيان و ايران و جهان در توان يا اراده مردم و مديران سياسی و رهبران صاحب نفوذ ايرانی هست؟

پاسخی ندارم اما به شيوه روشن کردن بيشتر اين پرسش و به دست آوردن پاسخ اشاره ای می کنم. اين روزها من با نمونه کارآمدی از "خرد جمعی" روبرو بوده ام. مساله ما و آمريکا يک مساله ملی است و هر صاحب خردی می تواند در آن نظری ارائه کند تا از مجموع اين گفت و گوی جمعی به يک نوع وفاق و اجماع هم برسيم. هيچکس تمام سوال ها و ترديدها و راه حل ها و فکرهای بکر را در اختيار يا در انحصار ندارد. و می بينم که همه ما از روی غريزه بقا و دفاع از هويت خويش رو به اين خرد دموکراتيک آورده ايم. هر کس گوشه ای از کار را گرفته است. گفته اين در دهان آن يکی است و نکته آن در نوشته ديگری آمده است. داريم هر چه داريم و نداريم روی ميز می ريزيم و با هم سهيم می شويم. احساس من اين است که هر هنری داريم به ميدان آورده ايم و البته هنوز حرفها و آدمها و هنرهای ديگری در راه است که به تناسب روند اين گفت و گو به صحنه می آيند. تا همين جا هم حرفهای خوبی را با هم شريک شده ايم. دست در جيب عقل يکديگر کرده ايم و بی ملال بر می داريم و خرج می کنيم. اين سفره ای همگانی است.

گرفتار ميان دو بيگانه

من نظرات دوستان ديده و ناديده را که اين روزها بسيار شده اند می خوانم تا ببينم از که می توان چه آموخت. فکر می کنم تا امروز اين مرحله ابتدايی را پشت سر گذاشته ايم که فهميده ايم بيشترينه ما از جنگ بيزاريم و جنگ نمی خواهيم و متجاوز را هر که باشد و با هر بهانه ای وارد خاک ما شده باشد يا به ما و جان و مال و وطن ما تعرض کرده باشد دشمن می داريم. در اين مقوله دست کم يک اکثريت دموکراتيک داريم اگر دارای اکثريت مطلق نباشيم. پس می توانيم موثر باشيم. اين خواست ماست و پشت آن می ايستيم. کمپين ضدجنگ را بايد ادامه داد اما به آن محدود نماند. خسرو ناقد مطلبی از اينشتين ترجمه کرده بود که در آن نکته ای است که هوشمندی مترجم را نشان می دهد. ايستادن برای صلح. اينشتين می گويد من صلح طلب ام و برای اين صلح طلبی می جنگم. پيداست با روش های متناسب با صلح طلبی البته.

مساله ايران تنها مساله هسته ای نيست. مساله ايران مساله رابطه دولت با ملت هم هست. تمام موافقان حمله آمريکا از آن رو موافق اند که می خواهند مشکل خود را با نظامی که آنرا مخالف اراده خويش می بينند حل کنند. آشکارا می گويند که از دست ما ديگر برنمی آيد که اين مشکل را حل کنيم بگذار آمريکا حل کند. عموم مخالفان حمله هم مخالفت خود را از اينکه به معنای حمايت از نظام سياسی ايران و رفتار آن گرفته شود پالوده کرده اند. اما همه می دانيم که اين دومی احساس پيچيده ای است. راه حل ساده موافقان جنگ راه حلی عوامانه و يک خطی است. شما تکليف خود را تعيين می کنيد. آمريکا بيايد. تمام. اما برای بيشتر ما مساله طور ديگری است. از سويی دغدغه جنگ و آسيب های عظيم اش و پيامدهای سياسی ناخواسته اش که تحميل شدن طرحهای سياست بيگانه است و از سويی کلنجار رفتن با دستگاه سياسی بومی که از دنيای ما سخت بيگانه شده است. گرفتار شدن ميان دو بيگانه. ما ميان گزينه هايی قرار گرفته ايم که هيچ کدام را نمی پسنديم.

جايی بايد چيزی تغيير کند

من از منظر سياست عملی می پذيرم که تهديد آمريکا فرصتی هم فراهم کرده است تا يک بار ديگر ببينيم می توانيم مساله را پيش از آنکه دير شود و دشمن برايمان به شيوه خود و به نفع خود حل کند، حل کنيم؟

به نظر من زمان بسرعت برای ما رو به پايان است. تهديد آمريکا همه ما را از ايران و اروپا و آمريکا وارد مرحله ای بازگشت ناپذير کرده است. بعد از عراق و فلسطين نوبت به ما می رسد. آينده نزديک و دورتر ما ديگر به همان شکلی که ممکن بود تا چند سال پيش يا حتی يک سال پيش تصور کنيم نخواهد بود. امروز تهديد آمريکا يک مساله اساسی است مساله ای که معادلات را به هم زده است. برای ايجاد نوعی توا جديد ما به اقدامی اساسی بايد فکر کنيم. بايد چيزی را "کسب" کنيم. جايی بايد چيزی تغيير کند. اين بی گمان است.

به نظر من مخالفان جنگ به يک عنصر بازيگر در سياست ملی ايران تبديل شده اند. احتمالا از اين پس نقش بيشتری هم خواهند يافت. در تمام گفتارهای سياسی حتی در گفتار بوش هم بر عنصر "مردم" تاکيد می شود. شماری از رجال سياسی به دول اروپايی و بويژه آمريکا می گويند با دولت ايران مذاکره نکنيد با مردم مذاکره کنيد. اين مردم توده بی شکلی که انقلاب و ميراث خواران آن بر آن تکيه می کنند نيست. اين مردمی است که می دانند چه می خواهند و به اين يا آن شکل سازماندهی شده اند يا توان سازماندهی و سازمانيابی را دارند. يعنی آنها توان تبديل شدن به قدرت دارند. قدرت مردم. قدرت خواست های مردم.

راه حلی برای ما که مثل هيچکس نيستيم

اما پيش از آن بايد ديد که دولتمردان ايرانی تا چه حد می توانند خود به صدای اين مردم گوش کنند و تا چه حد آمادگی تصحيح روش های آشکارا نادرست و ضدمردمی را دارند. تغيير خواهند کرد؟ بهنود امروز می گفت بايد مساله حقوق بشری ما ملت در دستور کار مذاکرات هسته ای با اروپا قرار گيرد. اما بدون نيروی پشتيبان مردمی اين ممکن نيست.

صادق صبا در تحليلی برای بی بی سی نوشته است که دولتمردان ايرانی ممکن است بر سر مسائل هسته ای معامله کنند اما بعيد است که بر سر رعايت حقوق بشری ملت و آزادی و دموکراسی توصيه ای را بپذيرند و از آنچه می کنند عقب بنشينند. تجربه 26 سال گذشته ممکن است تا حدود زيادی شاهد صادق اين نظر باشد. اما من معتقدم يک جنبش فراگير مردمی هر گونه مقاومتی را در هم خواهد شکست. شاهد من نيز روی کار آمدن محمد خاتمی است و يکی دو سال آغازين کار او و رشد برگشت ناپذير مطبوعات و بسيار چيزهای برگشت ناپذير ديگر که مردم بتدريج "کسب" کرده اند. آيا جنبش ديگری با ابعاد و رنگهای تازه فعلا-غير-قابل-پيش-بينی از جريان مخالفت با حمله آمريکا بيرون خواهد آمد؟

من نسخه آماده ای ندارم که بپيچم. می بينيد که آرام و با احتياط سخن می گويم. اين ديگر يک بحث نظری نيست. من دارم فکر بلند می کنم: آيا ما حاضريم مثل اينشتين مثل ماندلا مثل گاندی مثل لخ والسا مثل يوشچنکو برای صلحی که می خواهيم بايستيم و بجنگيم؟ سايه تيغ دشمن بالای سر ماست. اگر دير تصميم بگيريم خشک و تر با هم خواهيم سوخت. به قول عليرضا دوستدار اگر آمريکا هم بتواند بين مردم و حاکميت ايران فرق بگذارد بمب هايش فرقی نخواهند گذاشت. ما با حمله مخالف ايم. اما با پتانسيل ايجاد شده برای حمايت از يک خواست عمومی برای تغيير مخالف نمی توانيم بود. معروفی می پرسد راه حل کدام است سياسی؟ فرهنگی؟ نظامی؟ من يک انقلاب نارنجی را بر يک انقلاب سرخ يا جنگ سرخ تر ترجيح می دهم. اما نکته اينجاست که ما بايد نه به دنبال تقليد که به دنبال خلق راه خاص خود باشيم. راهی ايرانی. راه حلی ايرانی. ما مردم مثل هيچکس نيستيم. راه حل هامان هم هميشه مثل هيچ راه حل ديگری نبوده است. ما بايد بايد بايد راه حل خاص خود را ابداع کنيم. مخالفت با حمله آمريکا تنها گام اول است. اين راه که آغاز شده بازگشتی ندارد. يا مردم می برند يا دشمن می برد. بهتر است اين را هم ما بدانيم و هم دولتمداران ما. پيش از آنکه دير شود.

--------------------------------------------------------------------------------------


آيا ارتش آمريكا كاتاليزور تجدد است ؟

از وبلاگ ذوالقرنين

اين قضيه ي ارتش آمريكا كه مي خواهد به مثابه يك كاتاليزور ( عامل شتاب دهنده ) خاورميانه را دموكراتيزه كند تا حد زيادي جريانهاي روشنفكري موجود در كشورهاي منطقه ي خاورميانه را به محاق برده است. اجازه دهيد ساده تر بگويم : روشنفكر ، فيلسوف و نظريه پرداز مصلح در اين كشورها دارد مي بيند كه به شدت منزوي ، پرتاب شده به حاشيه و بي اثر شده است.

تا قبل از ظهور ارتش آمريكا در چهره ي _ به اصطلاح _ يك ارتش آزاديبخش و حامل دموكراسي و حقوق بشر ، روشنفكران خاورميانه اي سعي مي كردند با صرف نيروي دماغي ، سوزاندن فسفر ، تلاش نظري و باريك بيني فلسفي بر تعارضات دردسر ساز فكري و فرهنگي و تاريخي كشورشان فائق آيند و راه برون رفت از بن بستهاي پيش رويشان را ارائه كنند . به عبارت ديگر تجدد و ترقي ، مقصدي بود كه مي بايست لااقل بعد از برداشتن دو گام كلي به آن مي رسيدند : گام اول همان كار نظري بود براي درك و تبيين منطق تجدد شان ، و گام دوم هم عبارت بود از وارد شدن به حيطه ي عمل _ به معناي اخص آن _ و اجرايي كردن دستاوردهاي نظري شان . اما ارتش آمريكا كليه ي اين معادلات را فعلآ بر هم زده است . عاليجنابان آمريكايي با آن بلاهت پراگماتيستي شان مي خواهند از بيرون و از وراي تاريخ براي اين كشورها تاريخ بساد !

همچون ظهور مسيح _ خدا در تاريخ كه جريان زميني _ مادي تاريخ را دگرگون كرد و يك تاريخ قدسي _ معنوي خلق نمود . متأسفانه منجي بازي آقايان زماني آغاز شده كه روشنفكران خاورميانه اي تازه در ابتداي برداشتن گام اولشان بودند و تا برداشته شدن كامل همين گام اول هنوز راه زيادي مانده بود . وضعيت افغانستان و عراق و ..... وضعيت آلمان زمان نازي ها نيست . آلمان در دوره ي هيتلر يك كشور كاملآ مدرن بود يعني وارد مرحله ي تجدد خود شده بود آن هم تجددي كه منطق تجددش را فلاسفه ي بزرگي چون هگل در درون نظامهاي فلسفي و منطقي نويني انديشيده و ساخته و پرداخته بودند . پس آلماني ها گام اول يعني كار نظري را در آن مقطع پشت سر گذاشته و مشغول كار عملي شان بودند كه به دام نازيسم گرفتار شدند . نازيسم براي تاريخ آنها حكم يك مقطع كاملآ موقت و زود گذر را داشت . اگر فرضآ ارتش آمريكا براي سرنگوني نازيسم مداخله اي نمي كرد خود روشنفكران و مردم آلمان با اندكي تأخير حسابشان را با هيتلر يكسره مي كردند چرا كه كار نظري و پشتوانه ي فلسفي اي كه براي تجدد نوپاي شان تدارك ديده شده بود امكان هر گونه رجعت طلبي جدي و پايدار را نفي مي كرد.

اما همانطور كه گفتم كشورهايي امثال عراق و افغانستان در چنين وضعيتي نيستند يعني ارتش آمريكا نه تنها نمي تواند به مثابه يك كاتاليزور منطقه را دموكراتيزه كند بلكه در بلند مدت يك معضل جديد هم براي روشنفكران آينده ي اين كشورها درست مي كند . فعلآ كه جريانهاي روشنفكري به محاق فرو رفته اند ولي بعد از مدتي كه روشنفكران اين منطقه به خود مي آيند علاوه بر درگيري با تعارضات فرهنگي و فكري و تاريخي پيشين بايد يك مسئله و معضل جديد را هم حل كنند : رابطه ي تاريخ قديم شان يعني همان تاريخ زميني _ مادي با تاريخي كه بعد از ظهور منجي يعني ارتش آمريكا و ورودش به تاريخ قديم و برهم زدن روال طبيعي آن خلق شده است . يعني روشنفكران آينده اگر بخواهند در مورد تجدد و خلق مرحله اي متعالي تر در تاريخ كشورشان صحبت كنند پيش تر بايد مشخص كنند اين تجدد در عرصه ي كدام يك از دو تاريخ شان قرار است رخ دهد : در عرصه ي تاريخ قديم يا تاريخ ساخته ي منجي ؟!

بديهي است كه تاريخ اخير از هيچ نوع اصالتي برخوردار نيست چرا كه اصالت اين تاريخ وابسته است به وجود منجي در آن و اعتبار داشتن اش . كافي است منجي از عرصه ي اين تاريخ خارج شود و يا اعتبارش را از دست بدهد تا مومنين دسته دسته ايمان خود را از دست داده و با خروج از اين تاريخ ، بي تاريخ و درنتيجه بي هويت و سرگردان شوند . دير يا زود اين اتفاق خواهد افتاد و بحران سراپاي وجود انسانهايي را كه هم اكنون به عرصه ي تاريخ ساخته ي منجي جهش كرده اند و در آن غوطه ورند ، فرا خواهد گرفت . در نتيجه جريانهاي روشنفكري باري ديگر ناچار مي شوند بر مدار تاريخ قديم شان بچرخند و از دل همان تاريخ قديم راهي به تجدد باز كنند ( البته اگر چنين كاري ديگر ممكن باشد و در اين جدال فعلي بين دو تاريخ ، چيزي از تاريخ قديم باقي بماند ! ) فكر مي كنم نتيجه ي بحث مشخص است : ارتش آمريكا نه تنها نمي تواند كاتاليزور تجدد براي مسلمين خاورميانه باشد بلكه زحمت آنها را مضاعف كرده و تا ساليان دراز روشنفكران منطقه بايد با تضادها و پيامدهاي ناگواري كه از دل اين تاريخ هاي جديدشان بيرون مي زند دست و پنجه نرم كنند .
--------------------------------------------------------------------------------------