معنا و مفهوم جهانی شدن
داود نادمي
یکشنبه 25 بهمن 1383
امروزه جهانيشدن به يك اصطلاح كاملا رايج در رسانهها در عرصه اقتصاد و تجارت، سياست و فرهنگ و مجامع روشنفكري تبديل شده است. استفاده گسترده از اين واژه در رشتههاي مختلف علوم سياسي و علوم اجتماعي، تعاريف و تعابير متفاوتي از آن به دست ميدهد.ولي نكته اساسي اين است كه مفهوم به صورت يك واقعيت اجتنابناپذير درآمده است و به نظر ميرسد كه گريز از پيامدهاي آن ناممكن باشد،از اين رو شناخت ابعاد گوناگون اقتصادي، سياسي، اجتماعي و فرهنگي آن بويژه در جامعه ما از ضرورتي حياتي برخوردار است.
اگرچه واژه جهاني بيش از چهارصدسال قدمت دارد اما اصطلاحهايي نظير Globalize، Globalizing و Globalization از حدود سال 1960 ميلادي رواج عام يافته است مفهوم جهانيشدن بتدريج وارد محافل علمي شده است و به موضوع روز در دهه 1990 تبديل شده و گذار جامعه انساني به هزاره سوم ميلادي با استفاده از اين مفهوم كليدي قابل درك است. «رونالد رابرتسون» در ترويج اين مفهوم در رشته جامعهشناسي نقش بسزايي داشته است. نخستين مقاله جامعهشناسي با عنوان جهاني شدن او در سال 1985 ميلادي نوشته شده است. او معتقد است كه جامعهشناسي با يك مفهوم جهانيشدن را با ديگر سنتهاي مهم نظري خود پيوند دهد.اينك بايد تعريفي از جهاني شدن ارايه داد.
«فرآيندي است اجتماعي كه در آن قيد وبندهاي جغرافيايي كه بر روابط اجتماعي وفرهنگي سايه افكنده است، از بين ميرود و مردم بطور فزاينده از كاهش اين قيد وبندها آگاه ميشوند».
«مالكوم واترز» از نظريهپردازان بحث جهانيشدن، بر اين اعتقاد است كه برخي ابعاد جهانيشدن هميشه بهوقوع پيوسته است اما تا نيمه هزاره دوم توسعه اين ابعاد پيوسته منظم نبوده است. جهانيشدن بطور نامنظم از طريق توسعه امپراطوريهاي مختلف قديمي، غارت و تاراج و تجارت دريايي و نيز گسترش آرمانهاي مذهبي تحول يافته است و نيز بايد اشاره كرد كه: توسعه خطي جهانيشدن كه ما امروز شاهد آن هستيم در قرون پانزده و شانزده يعني «آغاز عصر جديد» شروع شده است.
)2( نظريههاي كلاسيك و نظريههاي جديد در عرصه جهانيشدن:
بايد گفت كه جهانيشدن ابتدا در توسعه علوم اجتماعي نمايان شد. سن سيمون دريافت كه صنعتيشدن عامل پيشبرد رفتارهاي مشابه در درون فرهنگهاي متنوع اروپايي بوده است و استدلال او اين است كه تسريع چنين فرآيندي مستلزم نوعي انترناسيوناليسم آرماني است كه شامل حكومتيان اروپايي و يك فلسفه جهاني مبتني بر انسانيت است. عقايد سن سيمون توسط اگوست كنت راه خود را در نوشتههاي اميل دوركيم باز كرد اما ميراث اصلي دوركيم در مورد جهانيشدن، نظريههاي وي در مورد «تمايز و فرهنگ» بود. او بر اين اعتقاد است كه: تا حدي كه جوامع از لحاظ ساختاري از يكديگر متمايز ميشوند تعهد نسبت به نهادهايي نظير دولت بايد تضعيف شود زيرا دولتها در قلمرو خود بسيار تنگنظر و متعصب هستند. آگاهي جمعي به منظور دربرگرفتن تنوع داخلي جوامع بايد بشدت تضعيف شود و به صورت انتزاعي در بيايد. از تمام اين موارد چنين بر ميآيد صنعتيشدن موجب تضعيف تعهدات جمعي ميشود و راه را براي كاهش اهميت مرزها در بين جوامع باز ميكند. همين استدلال را درباره تاؤير ماكس وبر بر جهانيشدن ميتوان ارايه داد با اين تفاوت كه وبر، از عقلانيت به عنوان حلال جهانيكننده نام ميبرد. او به صورت بنيادي به پيروزي عقلانيت اعتقاد داشت كه پروتستانيزم كالوني شروع شد و به تمام فرهنگهاي اروپايي سرايت كرد و توانست تمام متفكرين نوگرا را در اين چارچوب فكري محدود كند. عقلانيت حاكي از آن است كه تمام فرهنگها داراي ويژگيهاي زير هستند: 1 غيرشخصيشدن روابط اجتماعي 2 پالايش فنون محاسبه 3 افزايش اهميت دانش تخصصي 4 گسترش كنترل عقلاني مبتني بر تكنيك هم در فرآيندهاي طبيعي و هم در فرآيندهاي اجتماعي. در ميان تمامي نظريهپردازان كلاسيك تنها ماركس است كه به صورتي بسيار صريح و روشن به تئوري جهانيكننده نوگرايي متعهد است. جهانيشدن، قدرت طبقه سرمايهدار را بشدت افزايش داد زيرا بازارهاي جديدي براي آنها فراهم آورد. در واقع كشف قارهامريكا و گسترش راههاي دريايي به آسيا، موجب ايجاد يك بازار جهاني براي صنايع جديد شد.ماركس به وابستگي متقابل ملتها اشاره ميكند و ادامه حيات دولت ملت را به رسميت ميشناسد. به اعتقاد ماركس، دسترسي پرولتاريا به قدرت، تمام نهادهاي سرمايهداري و از جمله دولت ملت را نابود خواهد كرد.
سپس ميگويد كه متناسب با از ميان رفتن استثمار فرد از فرد استثمار يك ملت توسط ملتهاي ديگر و متناسب با محو تضادهاي آشتي ناپذير بين طبقات مختلف دشمني يك ملت با ملت ديگر نيز به خواهد رسيد.
اگر چه ديدگاه ماركس درخصوص جهاني شدن همانند ديدگاه سن سيمون حالت رمانتيك و غيرواقعي دارد اما بحث درباره ارتباط بين توليد سرمايهداري و فرهنگ مصرف جهاني هنوز هم از اعتبار و نفوذ زيادي برخوردار است.
پس در بين نظريههاي كلاسيك در عرصه جهاني شدن، نظريه تمايز دوركيم، نظريه عقلانيت وبر و نظريه كالايي كردن ماركس از ساير نظريات بيشتر مورد توجه هستند.
در طي ربع سوم قرن بيستم )751950( جامعه شناسان و دانشمندان علوم سياسي( همچون كر، دانلوپ، هاربيسان، دانيل بل، مييرز، آندره گوندرفرانك، سميرا مين، ايمانوئل والرشتاين، روائو، رابرت گيلپين و مك لوهان در عرصه جهاني شدن نظرياتي مانند ادغام بين جوامع، تكنولوژي بهعنوان زبان مشترك جهاني،نظريه نظام جهاني،)از امانوئل والرشتاين(،نظريه سياست فرا بينالمللي و دوشاخهشدن ساختار كلانجهاني به دو دنياي سياست جهاني،)از روائو(، نظريه بازار سرمايهداري و آؤار جهاني كننده آن در شرايط ؤبات ژئوپليتيكي)از رابرت گيلپين(، نظريههاي ارتباطات و آؤار تسريع كننده و پرشتاب ارتباطات الكترونيكي و انفجار اطلاعات براي توسعه ارتباطات و مناسبات فراملي بين كشورهاي مختلف جهان)از مك لوهان( را ارايه كردهاند.
جهاني شدن كه در قرن 20 بهصورت يك شعور كلگرا تجلي پيداكرد مستلزم وابسته كردن نقاط مرجع فردي و ملي به نقاط مرجع عام و فراملي است.از اين رو جهاني شدن ايجاد ارتباطات اجتماعي و فرهنگي، سياسي و اقتصادي و پديده شناختي بين چهار عامل زير را شامل ميشود:
1 خويشتن فرد به صورت شهروند جامعه بينالمللي.
2 يك جامعه ملي بينالمللي كه روابطي با شهروندان خود دارد و بايد حقوق شهروندي را با حقوق بشر بطور عام تامين كند.
3 نظام بين المللي جوامع كه استانداردهايي را براي رفتار كشورها تعيين و كنترل واقعي به روي آرمانهاي بشري اعمال ميكند.
4 بشريت بطور كلي كه در تمهيدات شهروندي جوامع ملي بيان شده است و از طريق نظام بينالمللي جوامع مشروعيت پيدا ميكند و به اجرا گذاشته ميشود.
اكنون ضرورت ايجاب ميكند كه به نظرات آنتوني گيدنز جامعهشناس 64 ساله مشهور انگليسي در خصوص بحثجهاني شدن اشاره كنيم.گيدنز نخستينبار مساله ظهور نظام جهاني را در يك انتقاد كلي از نظريه ماركسيستي و چالش با اين نظريه كه توسعه نظام سرمايهداري به تنهايي تاريخ جديد جوامع بشري را رقم ميد بررسي كرد.
به گفته او اين تاريخ جديد با گسترش دولت ملتها و تمايل آنها براي جنگ با يكديگر حاصل شدهاست. تحولات جديد در توسعه سازمانهاي بينالمللي به جهاني شدن و نهادينه شدن حاكميت دولت ملتها منجر شد.سيستم انعكاسي روابط بينالملل موجب يكپارچگي و تماميت ارضي و ملي هر يك از دولتها شد.
گيدنز در نوشتههاي اخير خود فرآيند جهاني شدن را با توسعه جوامع جديد مرتبط ميسازد و يك جامعه مدرن كه به جوامع بعد از اروپاي فئودال و يا نمونههاي جديدتر آن اطلاق ميشود داراي چهار ويژگي نهادي يا سازماني است كه دو ويژگي نخست آن كاملا جنبه اقتصادي دارد. اول اينكه نوسازي مستلزم نظام سرمايهداري توليد كالااست،دوم نوگرايي متضمن صنعت گرايي است. پيام اصلي گيدنز اين است كه جامعه مدرن از طريق مباني اقتصادي آن قابل تبيين نيست بلكه بايد اين واقعيت را در نظر گرفت كه اين جامعه يك جامعه مبتني بر دولت ملي است. دولت ملت سرمايهداري به تمام معني جامعه مدرن است.
گيدنز، جهاني شدن را در 4 بعد نوگرايي يعني سرمايهداري، نظارت، نظم نظامي و صنعتي شدن مشخا ميكند.
آثار و پيامدهاي جهاني شدن
بايد گفت كه در اغلب بررسيهاي نظري، آؤار جهاني شدن در سه عرصه دگي اجتماعي مهم و اساسي تلقي شدهاند. اين عرصهها عبارتاند از: 1 عرصه اقتصادي كه شامل نظامهاي اجتماعي خاص توليد، مبادله، توزيع و مصرف كالا و خدمات ملموس )مادي(، دوم عرصه سياست وحكومت است كه نظامهاي اجتماعي مخصوصي تمركز و اعمال قدرت بويژه در مبادله سازمان يافته در قالب اقتدار سياسي و ديپلماسي كه به تثبيت كنترل بر جميعيت و سرزمين منجر شود را در برميگيرد.
و سوم عرصه فرهنگ است كه شامل نظامهاي اجتماعي خاص توليد، مبادله و نمادهايي كه گوياي واقعيتها، احساسات، مفاهيم، اعتقادات، اولويتها، ذوق و سليقه و ارزشها است.
درپايان تاكيد ميكنم كه جهاني شدن جامعه انساني مشروط به حدي است كه در آن نظام فرهنگي بطور نسبي به نظامهاي اقتصادي و سياسي تاؤيرگذار باشد.ميتوان انتظار داشت كه اقتصاد و سياست تا آنجا جهاني شوند كه با فرهنگ درآميد، همچنين ميتوان انتظار داشت كه ميزان جهاني شدن در عرصه فرهنگي گستردهتر از عرصه اقتصاد و سياست باشد.
منبع: روزنامه اعتماد