گفت وگو با سوسن شریعتی


پروين بختيارى نژاد

دوشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۳


فقدان حافظه تاريخى



•خانم شريعتى همان طور كه مى دانيد در كشور ما در هيچ حوزه اى تجربه تاريخى و انباشت تجربه شكل نمى گيرد. چرايى اين مصاحبه نيز بر اين محور استوار است. آيا دليل اين كاستى وجود فرهنگ شفاهى و نبود فرهنگ كتبى در ميان ايرانيان است يا دلايل عديده ديگرى نيز در اين ماجرا دخيل است؟ شما درباره اين سئوال چه نظرى داريد؟
در آغاز شايد بهتر باشد از تعريف حافظه تاريخى و وجدان تاريخى شروع كنيم و به عوامل و موانع شكل گيرى اين مهم بپردازيم. تاريخ چه به مثابه علم و چه به مثابه مجموعه رويدادهاى ارائه شده، تعريف جامعى دارد. وجدان تاريخى محصول برخورد آگاهانه حافظه جمعى با تاريخ خود است. اگر تجربه كه يكى از مولفه هاى اساسى تاريخ است را اين گونه تعريف كنيم كه برخورد آگاهانه با حادثه است وجدان تاريخى، محصول برخورد آگاهانه جمعى با تاريخ هر جامعه اى است. اينجاست كه بايد به آن بپردازيم كه چرا تجربه تاريخى شكل نمى گيرد.
حالا بايد بپردازيم به اينكه تاريخ چيست؟ حافظه چيست؟ آن آگاهى كه محصول رابطه اين دو است، چيست؟ در بحث حافظه كه از تاريخ باستان به آن پرداخته شده است، نسبت جوانان به حافظه ملى، به حافظه مذهبى، به حافظه تاريخى و اين كه حدود و ثغور حافظه چيست و نسبتش با تاريخ چيست؟ سال ها تاريخ و حافظه يكى تلقى مى شده است و مرز اين دو روشن نبوده حافظه عبارت از كيفيت و يا قابليت حفظ خاطرات و اطلاعات و اتفاقات در ذهن من انسان امروز كه باقى مى ماند. در نتيجه حافظه آن نسبتى است كه هر گروه اجتماعى با گذشته خودش برقرار مى كند و يكى از المان هاى اين موضوع، وجه انسانى اين پديده است و گذشته چه وجهى و چه شكلى در ذهن من انسان پيدا كرده است، من امروز كه در زمان حال دگى مى كنم.
در نتيجه اين حافظه چند مشخصه دارد. اول آنكه يكپارچه نيست. انسان رابطه اى كه با گذشته خود برقرار مى كند به شكل يكپارچه نمى تواند باشد. البته صحبت از دو نوع حافظه مطرح است، حافظه كوتاه مدت و حافظه درازمدت، وجه مميزه ديگر آن گزينشى بودن آن است. حافظه ها متكثر و متنوع هستند. در نتيجه از يك حافظه نمى توان صحبت كرد. سومين وجه ديگر حافظه، قابليت بهره بردارى و مسخ شدن آن است. چون ردپاى انسان در اين پديده وجود دارد وجهى از اراده و آگاهى اجتماعى در آن مشاهده مى شود. حافظه همواره مى تواند دستخوش شرايط اجتماعى و وضعيت فرهنگى شود. در نتيجه حافظه تاريخى را با خود تاريخ نبايد يكى تصور كرد. زيرا همان طور كه گفته شد، حافظه متنوع است، متكثر است، گزينشى است، چندباره است، طبقه بندى و سطوح متعدد دارد. يكى گرفتن اين دو باعث مى شود كه، ما هيچ وقت نتوانيم به بازسازى تاريخ بپردازيم. در واقع حافظه، يك رفت و آمد ديالكتيك بين ديروز و امروز است. بين من انسانى و حوادث ديروزى و تقسيم بندى آن بين كوتاه مدت و درازمدت حافظه تاريخى اينجاست كه اهميت پيدا مى كند.
•حال چگونه مى توانيم حافظه كوتاه مدت را به درازمدت تبديل كنيم؟
يعنى چگونه مى توانيم اتفاقات متكثر ديروزى را كه اشكال متنوعى دارد، به يك هيات يكپارچه تبديل كرد. از يك طرف همه اين تكثرها را در درون خود لحاظ كند و اين اتفاقات متعدد را با هم آشتى دهيم و آن را تبديل به يك كليت كنيم.
اما تاريخ چيست؟ تاريخ علم زمان و انسان است، تاريخ عبارت از نسبتى است كه انسان ها با زمان هاى گذشته خود برقرار مى كنند. شناخت و درك جوامع انسانى، تحولات اجتماعى از خلال فاكتورى به نام زمان. تاريخ يعنى بازسازى امرى كه اتفاق افتاده و ديگر نيست. يكى از بحث هاى مهمى كه در حوزه تاريخ اتفاق مى افتد، بحث واقعيت گرايى و پوزيتيويسم است، امروز مشخص شده كه پديده اى به نام علم تاريخ متفاوت با ساير علوم است. زيرا چيزى به نام پوزيتيويسم و واقعيت گرايى در علم تاريخ را به شكل مطلق نمى توان در نظر گرفت يعنى بازسازى تاريخ، همواره توسط مورخ انجام مى شود. در نتيجه نقطه عزيمت هر درك تاريخى، زمان حاضر است. ما با سئوالات امروزين به سراغ بازسازى ديروز مى رويم. از آنجايى كه تاريخ علم زمان گذشته محسوب مى شود ولى در حقيقت اين من انسان امروزين هستم كه تاريخ را بازسازى مى كنم. در نتيجه چيزى به نام واقعيت گرايى صرف نمى تواند معنا داشته باشد.
ولى به عبارت ديگر، علم تاريخ اگر نمى تواند واقع گرا باشد ولى مى تواند بى طرف باشد. از طريق فاصله گرفتن با حوادث و از طريق كسب نگاه انتقادى به منابع و به اتفاقات لحاظ كردن همه فاكتورها و مولفه هاى متعددى كه نقش داشتند كه در ساخت وساز حادثه تاريخى تفاوت آن با حافظه در نگاه انتقادى آن است و نگاه جامع و كلى دارد، برخلاف حافظه كه گزينشى است.
•با توجه به اينكه رشته تحصيلى شما تاريخ است و مدت طولانى نيز در غرب دگى و تحصيل كرده ايد، تجربه شكل گيرى حافظه تاريخى در غرب براى ما چه دارد؟
نكته جالبى كه در اين شكل گيرى حافظه تاريخى در اروپا مى توان از آن ياد كرد، تقسيم بندى دوره هاى تاريخى غرب به تاريخ باستان، قرون وسطى و دوره رنسانس، دوره مدرن و معاصر است كه در جست وجوى كشف نسبتى است كه هر جامعه اى با زمان برقرار مى كند. دوره باستان را مشخصاً دوره اى مى داند كه گذشته پرست و گذشته گراست. يعنى مدام در اسطوره هاى خودش، اسطوره هاى عصر طلايى، اسطوره هاى مذهب، براى اينكه مشروعيت پيدا كند. براى مشروعيت بخشيدن به خود و براى اتكا پيدا كردن به خود، در اين دوره مدام به گذشته مراجعه مى كند. در دوره قرون وسطى هر دو وجه را دارا است، يعنى هم گذشته گرايى را دارد و هم معطوف به زمان حاضر خود نيز است. تنها به گذشته نيست كه رفرنس مى دهد، از امروز هم سخن مى گويد. در دوره رنسانس يكى از مشخصه هاى اصلى آن اين است كه در زمان حاضر دگى مى كند، حال را تاكيد مى كند، امروز من چگونه دگى مى كنم، به اينكه گذشته من چگونه بوده، طلايى بوده، عصر اسطوره ها بوده، يا مذهبى و قومى بوده. دوره رنسانس برگشت از گذشته پرستى و حال نگرى است كه اهميت دارد. در دوره مدرن اصولاً دوره گسست از گذشته است. دوره آينده نگرى و آينده گرايى است. جامعه قرن هجدهم از زير چتر حافظه رها شده، مشروعيت خود را از طريق رفرنس مدام به گذشته، جست وجو نمى كند جمله معروف دكارت كه مى گويد براى به دست آوردن آگاهى و شناخت ديگر نياز به حافظه تاريخى نيست. از طريق درك رابطه علت و معلولى ما مى توانيم بفهميم كه اين امر الان وجود دارد. از عصر روشنگرى به بعد، جامعه غربى نيز گسست با حافظه تاريخى را تجربه مى كند. ميل به آينده دارد.
•پس مى توان گفت كه جامعه غربى نيز دچار نوعى انقطاع تاريخى شده است؟
بله همين طور است. البته در آنجا دو نوع گسست وجود دارد و چون مشروعيت خود را از طريق توسل به گذشته نمى خواهد كسب كند، البته اين گسست نه از طريق كمبود اطلاعات از گذشته، بل به دليل هجوم اطلاعات در عصر مدرن، اين گسست صورت گرفته است و آن جامعه دستخوش بحران حافظه شده است. البته در غرب هم هستند كسانى كه به ضرورت بازسازى حافظه تاريخى تكيه مى كنند. در حوزه هنر، در جهان بينى شاهد گسست در حافظه تاريخى هستيم ولى در حوزه فرهنگ، بازسازى امر تاريخى مهمترين جايى است كه جايگاه حافظه ارزيابى مى شود، اگر فرهنگ عبارت باشد از درك و تكيه بر ميراث گذشته براى فهم رفتار اجتماعى كه امروز داريم، آنچه كه باقى مى ماند و در ناخودآگاه جمعى وارد مى شود. حال جامعه غربى كه دچار گسست شده با حافظه خود و با گذشته خود، اگرچه گسست را با ديروز خود تجربه كرده است، ولى بايد توجه داشته باشيم كه جامعه غربى سه مرحله را طى كرده است؛ اول تصاحب و شناخت گذشته خود است. از ديروز خود خاطره دارد، اطلاعات دارد. جامعه اى است كه اگر چه بر محور فرهنگ خود مى چرخد، اما از قرن هفدهم - هجدهم به بعد، فرهنگ هاى ديگر را به رسميت مى شناسد و مهمتر از همه جامعه اى است كه گذشته را تصاحب كرده است. تسلط بر آن است. حتى به شكل ناخودآگاه در رفتار جمعى، در رفتار فردى، در گروه هاى اجتماعى و توانايى كسب گسست از آن را داراست.
•حال اين سئوال پيش مى آيد كه تاريخ نگارى در غرب چگونه است؟
تحولى كه در تاريخ نگارى در غرب رخ داده اين است كه آرام آرام چيزى به نام تاريخ، حكايت، تبديل شده به تاريخ و نقد. يعنى تاريخ از بيان صرف حوادث، نگارش تاريخ سياسى، تاريخ بزرگان رفته رفته تبديل به تاريخ انتقادى مى شود. حوزه نگاه تاريخى و آگاهى تاريخى وسيع مى شود و موضوعات متعددى وارد حوزه تاريخى مى شود. اين موضوعات صرفاً در حوزه سياست نمى چرخد، بلكه وارد حوزه هاى انسانى، عاطفى و غيره مى شود، در نتيجه تحولات اساسى در علم تاريخ غرب به وجود مى آيد به نام گسترش ميدان تاريخى. اين اتفاقى است كه در قرن ۱۹ و ۲۰ افتاد. دومين اتفاق تبديل تاريخ حكايت، شرح وقايع يا وقايع نگارى تبديل به يك طرح پروبلماتيك جديد، سومين اتفاق، گفت وگو ميان حوزه هاى مختلف انسانى است. گفت وگو با فلسفه، انسان شناسى، جامعه شناسى، مردم شناسى، باعث مى شود ميدان تحقيق تاريخى گسترش پيدا كند و مهمتر از همه كه جديداً نيز اتفاق افتاده گفت وگو با حافظه است. گفت وگوى علم تاريخ با حافظه جمعى شروع مى شود.
• گفت وگوى علم تاريخ با حافظه را نيز توضيح دهيد.
به معنى اينكه اگر تا اواخر قرن نوزدهم حافظه و تاريخ يكى تلقى مى شده آرام آرام سهم اين دو از هم جدا مى شود، سهم حافظه از تاريخ تفكيك مى شود و نيز رفته رفته گرايشى به وجود مى آيد كه به طرح ساختارهاى تحولات مى پردازد و شرح صرف حكايت را كافى نمى داند كه بگوييم آن يك پديده تاريخى است. در اين انديشه به ساختارهاى كلان تاريخى توجه دارد ولى به مكانيسم تحولات نظر ندارد.
اما امروزه با شكل گيرى مكتب ANAL و گرايش و ديالوگ بين حافظه و تاريخ شما اگر تاريخ را تقليل يا ارتقا دهيد به يكسرى تغييرات كلى ساختارى، كه از ديروز به امروز رخ داده است فاكتورهايى را لحاظ نكرده ايد، فاكتور مهمى به نام انسان عاطفه، زيست هاى متكثر بشرى را لحاظ نكرديد و تاريخ را به فلسفه تاريخ يا جامعه شناسى يا نگاه ساختارى تقليل داده ايد. در حالى كه در امر تاريخى، لحاظ كردن وجه انسانى است. يعنى علم انسان در زمان. پس يكى گرفتن حافظه با تاريخ باعث مى شود كه از پديده اى به نام امر واقع و امر تاريخى نتوانيم صحبت كنيم. حال گفت وگو بين حافظه و امر تاريخى است كه چيزى به نام وجدان اجتماعى را شكل مى دهد. اين امر باعث مى شود كه تاريخ به شكل خشك و خشن و كلى گو نباشد و نيز حافظه از صرف گزينشى آن خارج شود و تبديل به يك مجموعه شود.
•حال اگر بخواهيم حافظه كوتاه مدت را به حافظه درازمدت تبديل كنيم، از چه شيوه هايى بايد استفاده نماييم؟
يكى از آن راه ها، تكرار است، آنقدر تكرار كنيم كه از حافظه كوتاه مدت من به حافظه درازمدت منتقل شود. در يك مدت زمان طولانى كار تكرار انجام شود و سوم آنكه در مكانيزاسيون اطلاعات است. اطلاعاتى كه به شما داده مى شود، چگونه ارگانه مى شود.
ديگر آنكه نگاه علمى و انتقادى با تاريخ است و نيز مهمتر از همه گفت وگوى ميان حافظه هاست. اگر قبول كنيم كه حافظه ها متكثر هستند، اين گفت وگوى ميان حافظه ها باعث يكپارچه كردن حافظه تاريخى مى شود.
حال برگرديم به جامعه خودمان، اگر چه جامعه ما مشروعيتش را از گذشته مى گيرد، اگر يك شباهت هايى با دوره قرون وسطى داريم، نه دوره باستان هستيم كه صرفاً مشروعيتش را از گذشته مى گيرد، نه دوره رنسانس هستيم كه در زمان حال دگى مى كند، چيزى بين اين دو هستيم. از يك طرف در لحظه دگى مى كنيم، از طرف ديگر مشروعيت اجتماعى خود را از گذشته مى گيريم.
يكى از موانع اساسى در مورد اينكه وجدان اجتماعى در جامعه شكل نمى گيرد، مى توان به ۳ عامل اشاره كرد - در جوامع توتاليتر حافظه بايد حذف شود، چون حافظه يادآورى ذكر است، يادآورى آنچه كه در گذشته اتفاق افتاده بود، در نتيجه نبايد دانسته شود، جوامع توتاليتر از رفت و آمد اطلاعات مى هراسند، در اين جوامع حافظه دستخوش بحران مى شود، حافظه در اين جوامع دستخوش حذف، سانسور و تزلزل مى شود.
جوامع مذهبى، يكى از آن جوامعى است كه وجدان تاريخى در آن شكل نمى گيرد، اگر جوامع توتاليتر اطلاعات را حذف مى كنند تا به چرخش در نيايد، جامعه مذهبى با گذشته، گزينشى برخورد مى كند، يعنى از يك فيلترى مى گذراند، وجدان مذهبى، وجدان غيرتاريخى است. در نتيجه ما همواره با يكسرى اسطوره ها برخورد داريم. جامعه مذهبى، جامعه اى است كه وجدان تاريخى در آن شكل نمى گيرد.
ديگر آنكه ما به يك بيمارى ديگر نيز مبتلا شده ايم، آن اينكه ما از طرفى مشروعيت خود را از گذشته مى گيريم، از طرف ديگر به دليل اينكه در جهان مدرن دگى مى كنيم بيمارى هاى جهان مدرن هم شامل حال ما مى شود، يعنى همان بحثى را كه شريعتى هم مى كند كه ما از يك طرف قرون وسطايى و از يك طرف قرن بيستمى هستيم.
از يك طرف از حذف اطلاعات و گزينش اطلاعات رنج مى بريم، از هجوم بى وقفه اطلاعات هم رنج مى بريم و اين اطلاعات چون طبقه بندى درستى هم نمى شود، جامعه قابليت هضم آن را ندارد و اين باعث حذف ذهن مى شود و حافظه پاك مى شود، در نتيجه چيزى به نام وجدان تاريخى شكل نمى گيرد، همين طور حادثه كوتاه مدت اتفاق مى افتد ولى به تجربه تاريخى مبدل نمى شود و تبديل به آگاهى نمى شود، بلكه تبديل به تجربه مى شود.
•شايد هم يكى از دلايل تبديل نشدن حادثه به آگاهى و تجربه اين باشد كه كشور ما آنقدر دستخوش حوادث ريز و درشت است كه فرصت براى انسجام تجربى آنها باقى نمى ماند؟ مردم هنوز از يك حادثه، از يك واقعه سياسى يا اجتماعى فارغ نشده، حادثه ديگرى اتفاق مى افتد و شايد اصلاً در جهان در اين رابطه ما رتبه اول جهانى را داشته باشيم؟
بله ازدياد اتفاق باعث مى شود هنگ حافظه در رايانه جمعى يك جامعه اتفاق افتد. نكته ديگر محدود بودن ميدان حافظه جمعى است، اين خود يك بحث مهمى است، حافظه جمعى محدود به سياست نمى شود، محدود به مردان بزرگ تاريخ نمى شود، حركت هاى كلان تاريخى نمى شود بلكه در غرب، در بحث حافظه ها تاريخچه كارگرى نوشته مى شود، تاريخچه جوانان نوشته مى شود، تاريخچه زنان نوشته مى شود، تاريخچه عشق در قرون وسطى، لباس هاى آن دوره مورد بررسى قرار مى گيرد و غيره اين را گسترش ميدان حافظه مى گويند.
در جامعه ما گسترش ورود به حافظه تاريخى وجود ندارد، در نتيجه هر وقت مى خواهم در مورد دوره قاجار صحبت كنم، فقط مى دانم كه يك مشيرالدوله اى بوده و يك ميرزا فتحعلى خانى بوده است ولى اگر بخواهم بگويم كه مردم چگونه دگى مى كردند، سنت ها در آن دوره چگونه بوده است، چيزى نمى دانم. در نتيجه اگر غرب گسست از حافظه را ادعا مى كند، در پى كسب آن است.
ولى ما در حالى كه هنوز گذشته خود را كسب نكرده ايم، مى خواهيم از آن عبور كنيم. تحت عنوان آزادى، تحت عنوان عبور از گذشته، حذف حافظه. در نتيجه همگام مى شويم با نگاه توتاليتر، براى اينكه بى هويت و بى فرهنگ باقى بمانيم.
در مورد وضعيت علم تاريخ و فرهنگ هم همين مشكل را داريم، اتفاقى كه در غرب افتاده، يعنى تبديل تاريخ حكايت به تاريخ انتقاد و تاريخ مسئله، يعنى كشف مسئله در تاريخ، اين عوامل باعث مى شود كه ميدان تحقيق تاريخى در غرب وسيع شود و چشم صرفاً از سياسى نگرى برگرفته مى شود.
•خانم شريعتى در اينجا مى خواهم يك سئوال حاشيه اى را طرح كنم و آن اينكه در فيلم هاى غربى هرگاه مى خواهند عشق هاى پاك، خانواده هاى با اخلاق، انسان هاى اخلاقى را نشان دهند، ما را با خود مى برند به عمق دوره قرون وسطى، يعنى زمانى كه زنان با آن لباس هاى بلند، پيشبند هاى سفيد بلند و مردمى همبسته را نشان دهد و همه نكات و پيام هاى اخلاقى را در آن دوره به خورد بيننده مى دهد و هرگاه بخواهد از پيشرفت تكنولوژى، استقلال ان، بى معنى بودن خانواده، اين موضوعات را در چارچوب دنياى مدرن به تصوير مى كشد، در اين رابطه چه نظرى داريد؟
زيرا زمان در قرون وسطى آرام و كند مى گذرد، زمان در عصر جديد با سرعت مى گذرد، به همين دليل يك غربى، به دليل گسست از آن دوره دچار نوستالژى مى شود. ولى بحران ما، بحران چند جانبه است و خود نمى دانيم كه بالاخره ما گذشته پرستيم، دم غنيمتى هستيم يا آينده گرا هستيم چون اين در حوزه معرفتى اين موضوع باز نشده است.
منبع: روزنامه شرق